این شعر حافظ از اون دسته شعرایی هست که مدتیه پیش خودم زمزمه و میکنم و حس و حال دلمه. انگاری که خاطرات رو روی سنگ حکاکی کرده باشن، هیچوقت پاک نمیشن…
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد
از دِماغِ مَنِ سرگشته خیالِ دَهَنَت
به جفایِ فلک و غُصهٔ دوران نرود
در ازل بست دلم با سرِ زلفت پیوند
تا ابد سر نَکشَد، وز سرِ پیمان نرود
هر چه جز بارِ غمت بر دلِ مسکینِ من است
برود از دلِ من وز دلِ من آن نرود
آن چُنان مِهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود، از دل و از جان نرود
هر که خواهد که چو حافظ نشود سرگردان
دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود
آرامشی که بهش احتیاج دارم دقیقا حسیه که تو این ویدیو موج میزنه، انقد آروم باشی که اینطور بیپروا و بیفکر لبهات روی صورتش برقصه🙂🙃
↩ Maniaria1
دقیقا🫠
و من همون کسیم که گوشش به این نصیحتا بدهکار نبود
↩ Parinaz_
من هر وقت حقوق ها رو میریزم جو دفترم تا چند ساعت دیجی کالا و افق کوروش و سالن آرایشگاه میشه همه دست به تلفن و خرید و وقت گرفتنن 😂
↩ little sweetie
پس سرگردان شدی به حرف حافظ گوش نکردی دیگه
↩ little sweetie
در کل به آدم ها باید به اندازه ی ظرفیت شون توجه کنی وقتی توجه زیاد بشه پشه هم فکر میکنه اژدهاست اول بقیه و میسوزونه بعد خودش و
↩ little sweetie
باید ز من آموخت ره و رسم اسیری
عمری ست که در دامم و صیاد ندارم
تک بیت های کلیم کاشانی هم ویران کننده ست سری بهش بزن
↩ Maniaria1
هووومم چقد حال منه🫠
حتما مرسی که کامنت کردین🥰🙏
اولین عشق و دلدادگی هیچوقت از دل وجان ویاد آدم نمیره 😒 😞 😪
شعر عالی
کلیپ عالی
حرفهای جانانه عالی 👍🌹 ❤️
نتوانست فراموش کند مستی را
هر که از دست تو یک قطره میِ ناب گرفت
کی به انداختن سنگ پیاپی در آب
ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!
بعضیا رو نمیشه فراموش کرد. حتی اگر بسوزی و خاکسترت رو به باد بسپارن همه جهان رو پر از یاد همون بعضیا میکنی.
↩ Dannymorgam
بیت دوم چقد حق بود
بله نمیشه، ماهم شدیم مودی یه لحظه خوبیم یه لحظه افسرده🙃
↩ little sweetie
خاصیت دل عاشق همینه. مثل هوای بهار. آفتابی و بارونیش مشخص نمیکنه
دل از من بردی ای دلبر به فن آهسته آهسته
تهی کردی مرا از خویشتن آهسته آهسته
کشی جان را به نزد خود ز تابی کافکنی در دل
به سان آنکه میتابد رسن آهسته آهسته
ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم
ربایی دل که گیری جان ز من آهسته آهسته
چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من
مرا آزاد کرد از بود من آهسته آهسته
به عشقت دل نهادم زین جهان آسوده گردیدم
گسستم رشته جان را ز تن آهسته آهسته
ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من
تو آمد خرده خرده رفت من آهسته آهسته
سپردم جان و دل نزد تو و خود از میان رفتم
کشیدم پای از کوی تو من آهسته آهسته
جهان پر شد ز حرف فیض و رندیهای پنهانش
شدم افسانهٔ هر انجمن آهسته آهسته
فیض_کاشانی