هر روز ،
ابروهایم را پر رنگ میکنم.
با دقتی فراوان ،
چنان به ابروهایم مداد میکشم،
گویی ،
نگاه زنی وحشت زده ،
آینه را سوراخ میکند!
کنج ابروهایم
گوشههای تیز ساختمانی
که هر روز صبح
از کنار آن میگذرم .
خط ابروها
خطوط صاف خیابانی
که از آن عبور میکنم.
در طول راه ،
انگشتهای نازکم
به دیوارهای سفیدکزده
کشیده میشود!
ذرات خاک و ماسه ،
از درز دیوارها
بر زمین فرو میریزد،
و سطح خیابان را میپوشاند!
باد
آنها را به هر سو میبرد،
گرگم به هوا بازی میکند!
موهای مرا
از گونه هایم به عقب میزند!
و من فقط
به سنگ ریزههای
بین علفهای سبز شده،
نگاه میکنم!
«هالینا پوشویاتوسکا»
↩ cute_girl23
هالینا پوشویاتوسکا
دست ها
من، شاخه عشق را جدا کردم
در زمین دفن کردم ، آن را!
نگاه کن
باغ من پر از شکوفه است!
عشق را نمی توان از بین برد
حتی اگر در زمین دفنش کنی
دوباره رشد می کند !
میخواستم عشق را
در قلبم دفن کنم
اما قلب من خانه ی عشق بود !
عشق را در سرم دفن کردم!
از من پرسیدند ؛
چرا سرم شکوفه داده است؟
چرا چشمان درخشان من چون ستاره است؟
و چرا لب های من آفتابی تر است از
سپیده دم؟
احساس می کنم شاعر خوبیه ولی اون لحظه داشته آرایش میکرده منتاسب با کارش شعر خونده
ای برگ
مرا با سبزی خود در آغوش بگیر!
من درخت برهنه ی پاییزم،
که می لرزم.
ای باران
مرا سیراب کن!
من ماسه های کویرم،
از سرزمین گرم و خشک.
باد الک می شود
با گذر از میان دستانم .
گرم کن مرا
ای تو که خورشیدی !
من از پیش ترها ، اینجا ایستاده ام !
پنهان شده در کلمات!
چون سایه ی درختان
بر چشمه های جوشان …
■ هالینا پوشویاتوسکا
چقد احساسات لطیف گونه توش بود
هنوزم منتظرم اولین شعر خودت رو از قلم خودت بشنوم و ببینم
اون روز دیر نیست
صبر منم زیاده
آنیتای خوشگل ❤️
↩ cute_girl23
برم ببینم چیه 😁
مخصوصا که میگی وقتی دپرسم مینویسم
↩ cute_girl23
منو ببخش
باید از این به بعد خیلی بیشتر دقت کنم 😔😭