برای خانه سوخته، باز شاید بشود خانهای بنا کرد …
دل سوخته را بگو چه کنیم!!!؟؟؟
در ۱۴ فروردین سال ۱۳۱۵، از پدری اصیل و کرمانی و مادری لاریجانی، در تهران، کودکی به دنیا آمد، که نامش را نادر نامیدند.
پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه و اخذ دیپلم ادبیات از دبیرستان دارالفنون، تحصیلات آکادمیک خود را در رشته حقوق، پس از دو سال رها نمود و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی، لیسانس گرفت.
نوشتن را از جوانی آغاز نمود و تا پایان عمر حدود صد نوشته در قالب، رمان، داستان کوتاه، نمایشنامه، فیلمنامه، کتاب کودک و نوجوان، ترجمه و پژوهشنامه از خود به یادگار گذاشت.
وی خالق یکی از زیباترین و پرفروش ترین رمان های معاصر ادبیات پارس، “یک عاشقانه آرام”، و آفریدگار رمان هفت جلدی “آتش بدون دود” و قهرمانان ترکمن دوست داشتنی آن “گالان اوجا” و “سولماز” است که بیش از سی سال از حیات خود را صرف نگارش آن کرد.
از دیگر آثار جاویدان او می توان به “بار دیگر شهری که دوست میداشتم”، “سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد”، “چهل نامه کوتاه به همسرم”، “مردی در تبعید ابدی”، “بر جادههای آبی سرخ”، “تضادهای درونی”، “آرش در قلمرو تردید” و …، اشاره نمود.
در زمینه ادبیات کودک و نوجوان نیز بسیار فعال بود و ضمن تاسیس موسسه همگام با کودکان و نوجوانان و اخذ چندین جایزه ملی و بینالمللی، به نگارش بیش از چهل کتاب در این بخش پرداخت که معروفترین آن، “سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن” میباشد که از آن سریالی به همین نام به کارگردانی وی ساخته شد و استاد محمد نوری، ترانه فراموش نشدنی و نام آشنای خود، “ما برای آنکه ایران، گوهری تابان شود، خون دلها خوردهایم…” را برای اولین بار در آن سریال، خواند و اجرا کرد.
همراه با بهرام خان بیضایی و ابراهیم گلستان، علاوه بر ادبیات، در سینما و تئاتر نیز فعال بود و ضمن نگارش چند نمایشنامه، چند فیلم و مجموعه تلویزیونی از آثار و نوشتههای خود، از جمله “آتش بدون دود” را کارگردانی نمودهاست.
در دو کتاب خود، “ابن مشغله” و “ابوالمشاغل” به شرح زندگی و فعالیتهای دوران حیات خود پرداخته، که نکته حائز اهمیت، تجربه کار در انواع و اقسام شغل ها میباشد، که از آن جمله میتوان به، کارگری در چاپخانه و تعمیرگاه، حسابداری بانک، صفحه بندی روزنامه و مجلات، مترجمی، ویراستاری، فیلمسازی، تصویرگری کتب کودکان، کتاب فروشی، نقاشی، خطاطی، مدرس دانشگاه و …، اشاره نمود.
همچنین اکثر رشته های ورزشی را تجربه نموده و به عنوان یک کوهنورد حرفه ای، با تاسیس یکی از قدیمی ترین گروه های کوهنوردی به نام “ابرمرد”، در راستای توسعه این ورزش نیز، گام برداشته است.
در چنین روزی از سال ۱۳۸۷، پس از سالها درگیری با تومور، در ۷۲ سالگی، دیده از جهان فرو بست.
با این متن کوتاه، شما رفقای همیشگی خود را به خواندن و دیدن آثار نویسنده، شاعر، فیلمساز، مترجم و روزنامهنگار بزرگ معاصر سرزمین پارس، “نادرخان ابراهیمی”، دعوت میکنم.
یادش گرامی و نامش ابدی…
نگفتن،
همان دروغ گفتن است،
قدری کثیف تر…!
↩ rezahemmati8490031
آن کس که شتاب دارد،
عاشق نیست،
تشنه یی ست که معشوق را
چشمه ی آب شیرین تصور کرده است!
وقتی دوید و رسید و نوشید و ورم کرد،
رها می کند و می رود!
محبوب،
چشمه ی آب شیرین نیست،
هوای خنک دم صبح است…
“نادر ابراهیمی”
از کتاب: بر جاده های آبی سرخ
↩ Esn~nzr
مرسی که هستی تو این روزای سخت زندگیم ولی من سرسخت تر از این زندگی هستم احسان جان…
بدون این رو که بنده برخی اوقات مسخ جملات و ابیات میشم چنان که ناخودآگاه و بی اختیار در حالیکه به اون جمله خیره شدم اشک میریزم خیلی جاها بهم گفتن دیوانه ولی دست خودم نیست از کودکی وقتی چنتا کلمه رو میدیدم که کنار هم قشنگ و برجسته قرار گرفتن و معنای زیبایی به روحم میدن دلم روشن میشد و اونجا رد میدادم و مرور میکردم سالنامه هایی که از کودکی پر شده از ابیات و جملاتی که پشت ماشینها میدیدم و کتابهایی که مطالعه میکردم گواه این موضوعه و تمام اون لحظاتی که اون شعر رو خوندم و نوشتم رو هرگز از یاد نبرده ام…
قبولم کن!
قبولم کن، به گونه ی عاشقی که بجز عشق، هیچ چیز ندارد
و باورم کن
همچون گیاهی از عشق
روییدنی از عشق
بودنی از عشق،
و پناهم بده ای محبوب!
امروز در خیابان خلوتی می رفتم که بوی پیچیده ی به را بوئیدم
و به یاد درختان معطر هزار سال پیش افتادم
که در باغ های جنوب باغ تو چون بیشه ای از رنگ زرد بود
و عطر تو، عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد
و بعد از هزار و چهارصد سال فریاد زدم:
من هنوز، هنوز، هنوز عاشق تو هستم .
“نادر ابراهیمی”
↩ وحید_لاهیجی
عشق، پیمودنِ راهِ معشوق است نه زار زدن بر گورِ معشوق. «وفای به عهد» گفته اَند نه «عزای تا اَبَد».
“نادر ابراهیمی”
“آتش بدون دود”
↩ Esn~nzr
احتیاط باید کرد !
همه چیز کهنه می شود
و اگر کمے کوتاهے کنیم
عشق نیز…!..
“نادر ابراهیمی”
↩ Mr.Feeling
هزاران درود رفیق پراحساس …
دم شما گرم با همراهی همیشگی…
↩ rezahemmati8490031
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد
گُل از تو گُلْگونتر
اُمید، از تو شیرین تر.
نمیشود، پاییز
-فضای نمناکِ جنگلیاش
برگهای خستهی زردش-
غمگینتر از نگاه تو باشد.
نمیشود، میدانم، نمیشود آوازی
که مردی روستایی و عاشق
با صدایی صاف
در عماقِ درّه میخوانَد
در شمالِ شمال
رنگینتر از صدای تو باشد
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد.
وَ – صدای شیههی اسبی تنها در ارتفاعِ کوه
وَ – صدای گریهی سردابْرود
– زمانی که تنگهی وَنْدارْبُن را میساید–
وَ – صدای عابرِ پیری که آب میخواهد
به عُمقِ یک سلامِ تو باشد.
شبهنگام
که خستهییم از کار
که خستهییم از روز
که خستهییم از تکرار.
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد.
نمیشود که تو باشی، به مهربانی مهتاب
در آن زمان که روحِ درمندِ ولگردم
بستری میجوید
بالینی میخواهد
تا شاید دَمی بیاساید
نمیشود که تو باشی به مهربانی مهتاب
وَ این روحِ دردمندِ ولگرد
باز هم کوله را زمین نگذارد
و سر را بر زانوی مهربانی تو.
نمیشود که بهار از تو سبزتر باشد
شکوفه از تو شاداب تر
پاییز، از تو غمگینتر.
نمیشود که تو باشی و شعر هم باشد
نمیشود که باشی، ترانه هم باشد
نمیشود که تو باشی، گُلدانِ یاس هم باشد
نمیشود که تو باشی، بلور هم باشد
نمیشود که شب هنگام
عِطرِ نگاهِ تو باشد
«محبوبههای شب» هم باشند.
نمیشود که تو باشی، من عاشقِ تو نباشم
نمیشود که تو باشی
دُرست همینطور که هستی
وَ من، هزاربار خوب تر از این باشم
وَ باز، هزاربار، عاشقِ تو نباشم.
نمیشود، میدانم
که بهار از تو سبز تر باشد.
■نادر ابراهیمی