دردنامه

1400/06/25

درد نامه

و تو نمیتوانی تصور کنی
بعد از این پشت چراغ قرمز چگونه چشمهایت را تصویر میکنم
تو را کودکی میبینم که بر روی شاخ زردآلو بالا رفته بود و در حال چیدن میوه بود
وقتی نگاهم بر نگاهش گره خورد از خود بیخود شدم
تصویرش هنوز در مقابلم است
اما با بستن چشمها
دیروز پلیس پشت چراغ به من تذکر داد
که چرا با خواب الودگی پشت رل مینشینی
نمیدانست
دنیای من با یک تصویر به دنیا امده
و وقتی پشت خط عابر توقف میکنم
چشمانم را بر هم میگذارم
تا لحظه ای طعم تو را بچشم
گاهی ترش
گاهی تلخ
گاهی گس
همه اینها گهگاهی است اما شیرینی تو همیشگی است
برای همین گمان کرد من آلوده ی به خوابم
اما پالوده ی تو بودم
همیشه رابطه ی من و تو رفتن و نرسیدن بود
دستم به شاخه های زردالو نمیرسید
و چراغ قرمز هم به من میگفت:
او عشق ممنوعه توست
سبز که بشود چراغ
چشمانت باز میشود
و در چشم باز هیچ نمیبینی
اما من برای خودم هستم
بودنی عجیب که در باور کسی نمیگنجد
شاید اگر بودی
میدیدی در خانه ام چراغ قرمزی نصب کرده ام
به توی او نگاه میکنم
فکر میکنند یا تمرکز گرفته ام یا
دیوانه شده ام
دومی در من بیشتر حلول میکند
به قول جلال
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
دکترها نمیدانند درد دوری آدم را چاق میکند
و نمیدانند حلاوت چشمانت مرض قند برایم به ارمغان اورده
اشکهایم در خلوت
ضعف چشمان را به من هدیه کرده
و پارادوکس منع و رسیدن جگرم را سوزانده است
متفورمین و گلوتازون و مرفین و عرقها همه بی اثرند
دوای من فقط یک چیز است
که دکتر هر ۴۸ساعت یکبار تجویز کرده است

عرق آغوشت

بی رحمی مثل ترامپ
تو هم دارو را تحریم کردی
بدتر از او
داروی او مشابه دارد
اما تو
یکتای منفرد و بزرگی
در عقل خود هم نمیگنجی
پس توبه کن
از
تداوم تحریمهایت

ده دقیقه است که داری تایپ میکنی
شراب سرکه شد و پیام تو نیامد
سر ان ندارد امشب که بر آید آفتابی
البته میدانم
تایپت نتیجه اش چیست
زخم بر زخم زنی جان به دو عالم نفروشی
تو همان سرو بلندی
که غرورت بر جاست…

چه با احساس نوشتی.
قشنگه.
ولی دردنامه است.
من چی بگم به تو آخه
این چه حال و مقاله؟
اینهمه حس و علاقه ات به من در چی ریشه داره؟
نمی فهمم.
ازت میپرسم میگی چون باهوشی چون مغروری چون دوست داشتن دلیل نمیخاد. هیچکدوم اینهارو هم نمیفهمم.
و جمع حال تو با شرایط من اوضاع رو پیچیده کرده.

من دچار بحران هویت شدم.
همیشه به همه گفتم کارهایی بکنید که روتون بشه با افتخار در موردش با دیگران صحبت کنید.
کارهایی بکنید که بعد از چند سال همچنان به انجامش افتخار کنید.
روابطی سازماندهی کنید که بتونید از شکل گرفتنش دیگران رو هم باخبر کنید.
پیچیدگی رابطه ما در بخش احساسیش نهفته است.

رابطه اجتماعی ما میتونه تمام این ویژگی ها رو در بالاترین سطح داشته باشه. میدونم که حسمون به هم رو تعالی میبخشه و بالاترین حس و عشق ممکن بین دو دوست صمیمی رو میتونیم با هم تجربه کنیم.

دوستان اجتماعی یکدل و یکرنگ و یک روح. انچه ارزوی مردم در هر رابطه ایست.

فقط یک خط قرمز بین ما مطرحه که تاثیری در عمق و حس و حال رابطه نمیگذاره.
اون عشق ممنوعه ای که برای خودت ترسیم کردی میتونه تعالی پیدا کنه و از جسمیت گرایی خارج بشه و به بالاترین سطح یکی بودن روح ها برسه.

ما میتونیم همدیگه رو رشد بدیم اصلاح کنیم روی هم اثر بگذاریم برای هم تدبیر کنیم بی اونکه نیازی به تحریم ها باشه.

میتونیم اصل تحریم باشیم و اصل عشق و یکرنگی و هم احساسی و عاطفه ورزی.

این قشنگ ترین پارادوکس عالمی خواهد بود که رابطه من و تو میسازه.

پس به هوس آلوده اش نکن.
اون بخش که من ازش توبه کار و فراری ام بخشی است که هیچ توجیهی در دنیا و اخرت براش متصور نیستم و روحم رو مریض میکنه و طراوت رو در وجودم می خشکونه.

پس هیچ سخن از بی وفایی نگو که دنبالش نیستم.

من به اذعان دوستانم جزو با وفاترین های عالمشون هستم.
این توان رو دارم که با تو وفا کنم.
وفا را با هوس زنجیر نکنیم…
قربانت

590 👀
4 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2021-09-16 09:49:49 +0430 +0430

خب پس
نمیترسم از تو
میدونم اذیتم نمیکنی
اما
همه بدنم کبوده
ترسناک هستی

تلفن را قطع کرد
و رفت
در پارک قدم میزد
و
با خود فکر میکرد
مگر من کجا را اشتباه کرده ام
که
باید چنین تاوانی بدهم؟

در افکار خود غرق بود
هر چه مرور میکرد نمیفهمید دو راهی کجا بود
نفس و نَفَس کجا از هم جدا شدند؟
عشق بین اکسیژن و هیدروژن کجا رفت؟
که وقتی جدا شدند اکسیژن شعله را افروخته تر کرد و هیدروژن بمبی شد بر دل دیگری
مایه حیات به مایه ی ممات بدل گردید
چون از هم جدا شدند
اکسیژن بودن و هیدروژن بودن دو ماهیت مستقل است
اما یکی شدنشان آب است
مایه ی حیات
گسست همان سراب بود
و دشنه توهمی به نام توبه
هر چند میگسلد اما چینی بند زده هیچگاه چون اول نمیگردد
آهای داربستهای نخی
مراقب باشید
دل من بر شما سوار است
شما قدر دل را نمیدانید
اما او شاید بداند
دل اسیری است که در دام دیگری به سبایت افتاده
دل هم چون شما ابزار بستن این به ان است
شما صورت را به هم رساندید و دل سیرت را
به هوش باشید
مسافرتان گرانبهاست
قشنگ بود.
حرفام ضد و نقیض نیست.
بدنمم کبود شده.
خیلی جاهاشم درد میاد.
مسببشم تو بودی
برا همین ترسناکی
چون برا خواسته ات همه کار میکنی.
عزمت جزمه.
خوبه ها بطور کلی حسنه
ولی
اگه طرفت مقاومت کنه با عزم جزمت طرفه.
پس ترسناکی. ازت میترسم همه جامم کبوده بی اونکه برات مهم باشه.

اما تو گفتی کسی از انتقامم میترسه.
گفتم ازت نمیترسم.
چون به من بد نمیکنی. میدونم اذیتم نمی کنی.
از تو ممکنه بخاطر خواسته و مطلوبت که بدست اوردن منه گاهی لطمه ببینم ولی در چنگال انتقامت به مسلخ نمیرم پس از اون بابت ازت نمی ترسم.

ولی شاید بگی اشتباه میکنم.
پس بگو تا تصویری دقیق از تو برای خودم ترسیم کنم.

اگرم درسته پس نگو “گفتگوی ما به بن بست رسیده” !

اصلن بن بست خود تویی.
بن بستی به نام تو!

گفتگوهای دیروز ما در ته بن بستی به نام تو اسیر شد و فرصت نیافت به نتیجه برسد.

تو ختم گفتگو و بیفایده بودنشو اعلام و ارتباط را قطع کردی و در تنهایی خودت به ترکیب ها و آثار اون فکر کردی؟!
بهتر بود توضیحات خودمو میشنیدی.

مشکل تو اینه که همیشه عقل کل بودی و هیچکس سیطره نفوذ و قدرت و عقلانیتت رو به چالش نکشیده.
برای همین همه حرفهای دیروز من را رد کردی و با مذاق و مزاجت سازگار نبود.

اونوقت میری در پارک قدم میزنی و فکر میکنی بمبی خرمن عشق را به باد داده.
دنبال نقطه اشتباه می گردی.
اخرشم به این نتیجه میرسی که دل در دام دیگری به سبایت افتاده!
معتقدم به درستی ختم گفتگو را اعلام کردی. گفتگو سر چی؟
خواسته های غیر عقلانی من؟

خواسته های من از نظر تو رهزن دلند و با سبایتشون دل را می درند.
خواسته های من در حصار نومن و نکفر تو نمی گنجند.
تو قانون های خودت رو داری.
تو یا همه یا هیچ میخواهی از رابطه.
و من جایی ان وسط ها دارم میپلکم و فکر میکنم شاید بشه فقط دوست باشیم و یار و غمخوار هم.
و تو بیرحمانه ختم گفتگو را اعلام می کنی و باز می اندیشی و توصیه هایی را برای این مسافر گرانبها ارائه می دهی…
و من ان مسافر گرانبهای بی جا و مکان، اینجا هستم در این منطقه پرآشوب که در انتظار نتایج حاصل از اندیشه های تو شب را صبح میکنم…‌.
چینی بند زده را نشنیده می گیرم.

4 ❤️

2021-09-16 10:36:46 +0430 +0430

👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻

1 ❤️

2021-09-16 12:15:22 +0430 +0430

↩ IPiinkMoon
این متن ها بخشی از پیامهایی است که بین یکی از موکلانم و دوستش رد و بدل شده است. این موکل یک زن شوهردار است که با یک مرد متاهل وارد یک رابطه دوستی عاشقانه شده است. هر دو نفر در زندگی اصلی خود با مشکلات احساسی و عاطفی مواجهند و به همین علت درگیر یک رابطه دوستی شدند که بعد از مدتی به یک عشق عمیق تبدیل شد. اما در عین حال هیچکدام هم نمی توانند از زندگی قبلی خود دست بکشند که این بیشتر بخاطر نگرانی از وضعیت فرزندی است که هر کدام در زندگی اصلی خود دارند. این خانم از دوست خود چند سال بزرگتر است و نسبت به این رابطه دیدگاه عاقلانه تر و منطقی تری دارد. از همین رو مایل است که رابطه شان در حد یک رابطه عاطفی باقی بماند. اما آن آقا مشتاق برقراری رابطه جنسی هم هست و می گوید که عشق شان آنقدر عمیق است که جسم و روحشان هر دو باید در این رابطه درگیر باشند.

از نظر من این متن گویای یک عشق عمیق و واقعی، در عین این تفاوت دیدگاه دو طرف است. این را با اجازه موکلم و از بین شاید 100 پیام دیگری که بین آنها رد و بدل شده انتخاب کردم زیرا در این بخش، هیچ نشانه یا مطلبی نیست که احیانا به کشف هویت شان بیانجامد و گرنه در کنار هم قرار دادن همه آن پیامها می توانست تبدیل به یک کتاب عاشقانه و رومانتیک شود.

علت مراجعه این خانم به من این بود که همسرش به وجود چنین رابطه ای شک برده بود – البته نه بصورت قطعی – و این خانم نزد من آمد تا از نظر حقوقی راهنمایی اش کنم. توصیه من به این خانم این بود که از نظر حقوقی دنبال راه حل برای مشکل خود نباشد، زیرا در صورت طرح چنین موضوع بدون شک او بازنده خواهد بود. اما گفتم حالا که نمیخواهد بدنبال طلاق و جدایی باشد، باید سعی کند کمبود و خلاء عاطفی خود را در کنار شوهرش پر کند و بجای مشاور حقوقی با مشاور خانواده صحبت کند. آن آقا هم هر چند که عاشق دلخسته ای بنظر می رسد، بنظر می رسید که همچنان بدنبال برقراری رابطه سکسی با این خانم است و تاکید کردم که ورود به چنین رابطه ای شود، به منزله پا گذاشتن در ورطه سقوطی است که از آن نجات نخواهد یافت.

1 ❤️

2021-09-16 12:21:12 +0430 +0430

واقعا هم دردنامه هستش

1 ❤️






‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «