کون ارثی ۲

1402/07/07

کون ارثی (۲)

سلام مجدد به دوستان…مراد هستم و میخواهم قسمت دوم از خاطره ی واقعی و زیبای همه ی عمرم را بواسطه لایکهای بیشمار و تقاضاهای پشت سر هم شما مبنی بر گذاشتن قسمت دوم و در واقع گاییدن عمو یاور در بیمارستان بگذارم… قبل از شروع از همه ی دوستان چه موافق و چه مخالف تشکر میکنم که وقت گذاشتند و به درد دل های من با گوش جان و چشم بصیرت توجه کردند ؛ برای آن دسته از ناباوران حرف خاصی ندارم بجز آنکه آرزو کنم قلبهای سخت و سنگیشان نرم شود و بیشتر از این روح پاک و اهورایی عمو یاور را توی گور نلرزانند و…
راستش من باید اعتراف کنم و دلیل دو سکته ی عمو یاور را که مسببش غیرعمد خودم بودم را برای شما حق پرستان شرح دهم.؛ تا قبل از اینکه کار عمو یاور به بیمارستان و سکته بیافتد ،من تقریبا هفته ای چهار الی پنج بار کون ناز و بلوریشو میگاییدم و واقعا از همه چیز راضی بودم؛ ابرهای تیره ی یاس و اندوه از آسمان دلم کنار رفته بود و خورشید لذت و امید بر سویدای قلبم تابیدن گرفته بود،و جالب است بدانید که روز به روز هم کون و صندوق عقب عمو بیشتر حال میومد و ارزشهای پنهان خودشو آشکار میکرد، طوریکه شرت های عمو هر روز تنگتر میشدند و سوراخ بی بدیل عمو هر روز تنگتر؛ کون عمو حالت چاه آرتیزین گرفته بود ،خودجوش و خودکار و خود شکوفا؛واقعا رحمت بر اونیکه فرموده :ارث هرچی قدیمی تر ،بهتر و جاافتاده تر و قابل اعتماد تر…
بگذریم؛ رابطه ی من با عمو ی چاقالم عالی بود و از همه‌چیز بینهایت راضی بودم،تازه هدف گمشده ی زندگیمو پیدا کرده بودم و حاضر نبودم هیچ رقمه از دستش بدهم!..منتها این وسط یکی موی دماغم شده بود،یکی از دوست دخترهای فوق سکسی سابقم که هیچ رقمه از خر شیطون پیاده نمیشد و نمیرفت رد کارش! یه مدت بود احساس میکردم سایه به سایه تعقیبم میکنه و از زنگ و اس موبایلش که دیگه هیچی،خودتون حدس بزنید!!..این جنده خانوم فوق سکسی پاشو توی یک کفش کرده بود که من برم خواستگاریش و به اصطلاح سایه ی بالای سرش بشم،غافل از اینکه من به ارث ترگل و ورگلم رسیده و کل دنیا روی تخمم دایورته؛ باور کنید خیلی سعی کردم دست به سرش کنم ولی موفق نشدم،موی دماغ شده بود،مثل سنده چسبیده بود دم کونم و هیچ رقمه گورشو گم نمیکرد.باری،وقتی دیدم نمیشه از دستش خلاص شد ناخودآگاه به یاد یک فکر مالیخولیایی و فوق رمانتیک که همیشه از بچگی توی ذهنم بود افتادم و احساس کردم قسمت شهلا خانوم اینطوره و تقدیر اینو واسش رقم زده!. یه زنگ بهش زدم و توی یک‌ کافه باهاش قرار گذاشتم و گفتم من واسه خواستگاری یه شرط دارم که باید حضوری بهت بگم!اونم از خدا خواسته قبول کرد و ما هم همدیگر را توی یکی از کافه های سمنان(اگه کوچکترین اشاره ای کنم لو میره بسکه تابلوئه) دیدیم،حسابی به خودش رسیده بود و اصطلاحا ترکونده بود غافل از اینکه پشمم هم نیست و مری کوچولو حتی یه تکون ریز هم بخودش نمیده! خلاصه بهش گفتم شرطم اینه که قبل خواستگاری با پدر پیرم آشنا بشی و اگه اون تاییدت کرد بصورت رسمی مزاحم خونوادت میشیم ،منتها تو هیچی به هیچکس نگو،چون بابای پیر من خیلی وسواسی و سختگیره ،اگه یه وقت تاییدت نکرد ضایع نشه!.اونم از خدا خواسته قبول کرد و قول شرف داد…از اونطرف من با عمو یاور حرف زدم و گفتم قراره نقش بابای پیرمو بازی کنی و قراره دختره را بکشم با پای خودش اینجا!..چه بغضی کرد عمو یاور وفادار!گفت :مری جون به همین زودی از من و بسته ی سکسی ارثیت خسته و دلزده شدی؟… گفتم عمو خاک بر دهانم و سنگ بر ملاجم اگه یه پشم سفید لاکونتو با این جنده ی لگوری عوض کنم و بعد شروع کردم به گفتن اصل داستان و نقشه و فکر و آشی که واسه دختره پخته بودم! گل از روی گل عمو شکفت و انگار شصت سال جوونتر شد،پرید تو بغلم و همونجا یه داگ استایل باهاش رفتم که تو تصور هیچکدومتون نخواهد رفت! بهرصورت عمو اوکی داد و قرار شد مطابق برنامه من پیش برویم!..
روز موعود فرا رسید و شهلا خانوم بخت برگشته شونه به شونه ی من توی مسیر خونه ی عمو بود؛ حالا که یادم میاد خندم میگیره از ذوق و شوقی که داشت و اونهمه رسیدگی که بخودش کرده بود و اضطراب و هیجانی‌ که از توی چشمهاش فوران میزد،دلش مثل یک گنجشک مظلوم شیطون تو سینه اش میطپید و واقعا از سرپنجه ی شاهین قضا بیخبر بود… عمو طبق نقشه از قبل لباس جنگ و رزم پوشیده بود و یک‌کلاه خود سنگین دومنی هم روی سرش گذاشته بود و سه تا گوسفند نر کله درشت هم وسط اطاق ول کرده بود که همه جا را با پشکل مزین کرده بودند؛ همینکه وارد شدیم دختره جا خورد ،ماتش برده بود ولی داشت سعی میکرد که به روی خودش نیاورد،با تعجب یه گوشه نشست و حیران به عمو و گوسفندها که بع بع میکردند و پشکل میریختند و فضا را اروتیک کرده بودند خیره شد؛ رفتم سمتش و آروم توی گوشش گفتم برو پیش بابا و ادای احترام کن و دستش را ببوس؛ مثل یک دختر حرف گوش کن بسمت عمو رفت و خم شد که دستش را ببوسد که در این لحظه عمو طبق برنامه ی قبلی با چماقی که توی دستش بود محکم کشید به ساق پای دختره و دادش را به هوا برد،منم در این لحظه امونش ندادم و از پشت گرفتمش و سریع با طناب دستهای شیطونیش را از پشت بستم و انداختمش روی مبلی که دم دست بود منتها طوریکه شکمش بسمت ما بود؛ بعد به عمو اشاره کردم که کلاهخودش را برداره و چماق را پرت کنه ،بعد طبق برنامه ی قبلی رفتم از توی آشپزخونه ،هندوانه ی ۱۵ کیلویی را که خریده بودیم آوردم و من و عمو لخت شدیم و شروع کردیم به گاییدن هندوانه ی زبان بسته،چنان کردنی از این هندونه کردیم که به ذهنتون حتی خطور هم نمیکنه؛ شهلا مات و مبهوت نگاه میکرد و واقعا شوکه شده بود،با اشاره من عمو برگشت و کون و کپل را هوا کرد ،باور کنید انگار بار اول بود که کون عمو را میدیدم،با تعجب و ولع شروع به دستمالیش کردم و بعد شروع به کردن،خونه پر شده بود از صداها و نعره های سکسی عمو،از یطرف هم زیرچشمی شهلا را میپایدم که برق حسادت از چشمهاش میبارید و داشت دق مرگ میشد!..کردن و سیراب کردن عمو که تموم شد ،رفتم سمت دختره و گفتم خب؟ گفت هیچی! گفتم ،نه نشد،اصل کاری مونده،بعد با یه حرکت شلوار و شرتشو کندم و کس صورتی صافش هویدا شد،به عمو اشاره کردم که وسایل مرحله ی نهایی را میخوام،با رضایت و شعف سرشو تکون داد و گاز پیک‌نیک و نیزه ی مجسمه ی گلادیاتورش را آورد،گاز را روشن کردم و نیزه ی فولادی را روش کاملا گداخته کردم! شهلا با ترس و حیرت نگاه میکرد و میگفت : میخوای چکار کنی؟گفتم خفه شو پیر دختر لگوری و سر میله ی داغ و گداخته را توی کسش که از شدت شهوت خیس شده بود فرو کردم،وای هنوز صدای کف و جیز برخورد آهن گداخته با کس خیسش توی گوشمه !..داد میزد و گریه میکرد و نفرینم میکرد ،بعد دستهاشو باز کردم و کمکش کردم که لباسهاشو بپوشه ،ازم خواست یک لیوان آب بهش بدم که واسش بردم ،با چشمان خیس و دلی شکسته گفت هرگز نمیبخشمت،بیرحم تو حسرت مادر شدن را برای ابد توی دلم کاشتی و از خونه بیرون رفت…چند دقیقه بعد از رفتنش عمو از شدت ذوق و هیجان توی آعوشم پرید و بعد از چند ثانیه از هوش رفت که بعدها معلوم شد دو تا سکته قلبی و مغزی را همزمان زده و حدود دو هفته توی بیمارستان به حالت نیمه هوشیار و کما فرو رفت و بعدش هم تموم کرد و منو برای همیشه تنها و غمگین رها کرد…
اما داستان اصلی من برمیگرده به روز هشتم از بستری شدن عمو که یک مقدار هوشیاریشو بدست آورده بود ولی همچنان زیر سرم و دستگاههای احیا کننده ی مغز و قلب بود و از همه جاش شلنگ آویزون بود؛ راستش من بعد از چند روز که دیدمش حس کردم خیلی سکسی تر شده ،بخوصوص با اون لباسهای آبی بیمارستان که به تن ناز و کردنیش چسبیده بود و دل هر جنبنده ای را حسابی آب میکرد.رک و راست واسش راست کرده بودم و بدجور هوس داشتم که زیر اونهمه شلنگ و سیم به کونش یه حال اساسی بدم؛ با اینکه بسختی نفس میکشید و بنظر بیحرکت میومد اما با چشم و ابرو ازم خواست که گوشمو نزدیک دهانش ببرم،بعد خیلی یواش و بریده بریده گفت :م…وری ج…اان ،بدجووور کیر…رر لازمم(موری جون بدجور کیر لازمم) …منم یواش بهش گفتم لعنتی من دارم از شهوت و شق درد میمیرم ولی آخه چطوری اینجا؟؟…لبخندی زد که به دلم نشست و معنیش این بود که واسه ی تو غیرممکنی وجود ندارد… مشکل اصلی وجود پرستارها بود که با چرب زبونی راضیشون کردم بیرون بروند اونم با این بهانه که میخوام با پدر پیرم تنها باشم و به آخرین نصایحش گوش فرا دهم؛ براحتی پذیرفتند و اطاق را برای سکس ما ترک کردند،همچون فامیلی که عروس را توی حجله برای دوماد تنها و بی پناه میگذارند!.؛ حتی ثانیه ها هم حیاتی بودند ،نباید وقت را از دست میدادیم،پس خیلی سریع مشغول شدیم،من کیر بشدت راستم را در اختیارش گذاشتم و طفلی عمو با دست سرمی شروع کرد آروم به مالوندنش…بهس اشاره دادم که میخوام برش گردونم،لبخند روی لبهاش نشان از رضایتش داشت،پس شلنگ اکسیژن را زیر دست راستش گذاشتم و به حالت یه وری خوابوندمش،شلوار سکسی آبی را که درآوردم،فهمیدم شرت پاش نیست،چه بهتر ،یک ثانیه هم یک ثانیه است!؛آروم توی سوراخش گذاشتم و شروع کردم به شاک زدن ،عمو از شهوت و درد شلنگ اکسیژن را گاز میگرفت و باعث میشد حبابهای قسمت شیشه ای تبدیل کننده بصورت خیلی سکسی بزرگ شوند و بعد بترکند،انگار فرشته ها از توی آسمون واسمون شاباش میریختند،دیدن کون در حال گاییدن عمو بهمراه اون حبابهای سکسی و همچنین دوری چند روزه از عمو،کار کمرمو ساخت و آبم توی سوراخ و قاچ عمو فوران زد،توی همون حالت از گونه هاش آخرین بوسمو گرفتم و شلوارشو بالا کشیدم و بصورت عادی روی تخت خوابوندمش؛ با رضایت بهم نگاه میکرد ،انگار که آخرین ماموریتشو توی این دنیای ظالم و فانی با موفقیت به پایان رسونده بود…
یادش بخیر ،صداش توی گوشمه که همیشه میگفت : هیچوقت آبو نگه ندار که باید اون دنیا واسه هر قطره اش جواب بدی…
یادش به نیکی و مهربانی تا ابد زنده باد…

نوشته: مراد تنها

پ‌ن: متن بدون هیچ گونه تغییرات می‌باشد.
پ.ن۲: از مراد جون ممنونم که این داستان رو باهامون شریک شد.
پ.ن۳: طبق رسیدگی دوستان مشخص شد که مراد زندس! مراد زندس.

5860 👀
8 ❤️
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید .

2023-09-29 22:55:57 +0330 +0330

😂 😂 😂 😂 😂

1 ❤️

2023-09-29 22:58:35 +0330 +0330

↩ کریم‌آ‌ق‌منگل
من طنز پرداز تر از مراد تنها تو عمرم ندیدم.
به تنهایی مرز‌های طنز و ماتریکس رو درید.
شاه ایکس باید جلوی مراد درس پس بده!

2 ❤️

2023-09-30 05:05:11 +0330 +0330

کاش این مجموعه، پایانی نداشته باشه و نویسنده، دوباره به روزای اوجش!! برگرده!
خوندن هزارباره‌ش به همگان سفارش می‌کنم! 😁😁😁

1 ❤️

2023-09-30 07:00:31 +0330 +0330

↩ Lili48
تنها نویسنده‌ای که خیلیا رو عاشق و سینه‌چاک خودش کرده!! 😜🤪

1 ❤️

2023-09-30 07:02:44 +0330 +0330

ایول عجب حوصله ای داشتی این همه رو نوشتی😂

0 ❤️

2023-09-30 07:32:37 +0330 +0330

↩ Lili48

سلام آقا نوید این آقا مراد نویسنده شهوانی هست یا بیرون می نویسه؟! راستش من از هر چی که مربوط به کون باشه فراریم حتی طنزش ولی انگار آقایون کلا علاقه مندن به این مبحث چشماشون قلبی میشه همیشه 😂 😂 😂

سلام کتایون خانم گرامی!
ایشون همین دوقسمت رو نوشتن و آپ کردن، ولی شوربختانه در حمله به سایت، پاک شد. ایشون با همین دوقسمت، کلی مرید و سینه‌چاک پیدا کردن و شدن سرسلسله‌ی میراث‌داران کهن!!

من به گی هیچ علاقه‌ای ندارم و دنبال‌کننده‌ش نیستم ولی مراد، تنها نویسنده‌ایه که این دو داستانش رو حفظ کردم!! 😁

خب قاعدتا هرچیز بزرگی به چشم میاد و دیدنش ناگزیره، واین تخسیر خداس که در طراحی اندام خانم‌ها، کار رو به نصرت سه ساله از میناب سپرده و ایشون با گذاشتن دیفرانسیل تک‌دنده در قسمت تحتانی و پشت خانم‌ها، باعث جلب توجه و راه افتادن آب دهن مردها شده، (شما بگو قلبی شدن چشماشون) و چون مغز بعضی آقایون توسط عزت سه و نیم ساله از آشخانه در چشمشون تعبیه شده، فلذا نتیجه می‌گیریم که عرضه و تقاضا برابره!

  • میشه بفرمایید چرا از مبحث داغ، شیرین و جذاب کون، فراری هستین؟ 🤔
1 ❤️

2023-09-30 10:08:33 +0330 +0330

مرسی دادا که قسمت دوم را هم آپ کردی!😉مطمئن باش عمو یاور از توی بهشت واست لایک میفرسته💐💐

1 ❤️

2023-09-30 10:23:38 +0330 +0330

یه مفعول از اندیمشک دزفول نبود

0 ❤️

2023-09-30 10:24:13 +0330 +0330

↩ Lili48
مرسی آبجی،خودم توی عروسیت به امید‌خدا ساقدوش دوماد بشم. در ضمن شما به امر کون نه بعنوان یک وسیله ی مادی بلکم متافیزیکی و معنوی نگاه کن،اگه با این دید به این آبژه خیره بشی بلکم به احتمال زیاد هوش از سر شما هم خواهد پرید و جزء مریدان و مشتاقان خواهید شد.اما توصیه اکید من به شماها اینست که :طوری نکنید که ملت خیال کند طوری شده است.😉😉

1 ❤️

2023-09-30 11:07:59 +0330 +0330

↩ مراد تنها
عمووو یاور از تو بهشت
لایک😂👌

1 ❤️

2023-09-30 13:03:16 +0330 +0330

↩ Lili48

میبینم که مبحث جذاب کون لاکغلطگیر رو هم از خود بیخود کرده و به نثر نویسی و نوشتن املای دلخواه کلمات وادار کرده 😁 نوید جان من علاوه بر اینکه معتقدم دستکاری کان مبارک ملت خلاف بهداشت و سلامتی هست بشدت این نوع سکس رو تابو می‌دونم و ازش گریزانم در واقع از هر چیزی که کمترین نشانه ای از بی احترامی و توهین توش باشه متنفرم سکس مقعدی معمولا همچین حسی رو در طرفین ایجاد می‌کنه فاعل حس برتری داره و مفعول حس زیردست بودن زن و مرد هم نداره و همه جای دنیا هم نتیجه نهایی همینه در طول تاریخ هم همیشه همین بوده. ضمن اینکه به علت مشکلات گوارشی در صورت تمایل هم نمیتونم بهش فکر کنم. خلاصه که امیدوارم اگه به این قسمت بدن خانومها علاقه دارین یه کیس پایه و باحال نصیبتون بشه و حسابی کامرواتون کنه :)) صدرا جان از تو هم ممنونم که ما رو با این استاد طنز پرداز عشق کون آشنا کردی همینکه اساتید سایت مشعوف شدن یعنی باید به آقا مراد احترام گذاشت! 👌

خب موافقم اگه طرف راضی به آنال‌سکس نباشه، هم جنبه‌ی روانی داره و هم تجاوز محسوب میشه.
توی هیچ جمله‌ای نشونی از علاقه‌ی من به این سکس رو نمی‌بینید. نوشتم بعضی از آقایون مشتاقن و عقلشون توی چشمشونه و خودم رو استثنا کردم.
تا در ورودی اصلی بهشت هست، چرا بایست دور زد و از در پشتی وارد شد؟
ولی در سکس، نمیشه این موضوع رو پیش کشید که کی غالبه و کی مغلوب، تا هردو طرف راضی‌ان، سکس موازنه‌س.
ولی نباید غافل شد که بعضی از خانمها هم به این سکس علاقه دارن و انجام میدن.
برای بعضی از آقایون هم این سکس، حس برتری داره و این هم جنبه‌های روانی داره.
من بابت چیز دیگه‌ای از این داستان خوشم اومد که مجال محدود، مانع بیانشه. 🤪😜

2 ❤️

2023-09-30 13:28:31 +0330 +0330

↩ Lili48
چون موافقش نیستین، ادامه نمیدم. 🌹

0 ❤️



تاپیک‌های داغ





‌آگهی‌های دوستیابی

نمایش آگهی های دوستیابی بستگی به علاقه شما دارد. برای دیدن آگهی مرتبط با علاقه تان لطفا پروفایل تان را » ایجاد یا ویرایش کنید «