امروز ۴ ژانویه، سالروز درگذشت، خالق مورسو در بیگانه، بنیانگذار آبزورد “Absurd”، افسانه گوی سیزیف، عصیانگر زندگی، طاعون زده ادبیات، قصه گوی سقوط، نمایشگر کالیگولا، مرثیه گوی یک راهبه، سو تفاهمی برای دنیا، آدمی اول برای یک مرگ خوش، انسانی طاغی … و روزنامه نگار، نویسنده و برنده جایزه نوبل ادبیات، آلبر کامو دوست داشتنی است …
برای تمام دوستان عاشق نویسندگی و ادبیات، خواندن آثار این نویسنده بزرگ را توصیه میکنم …
در چنین روزی در حالیکه قرار بود با قطار به پاریس برود، به پیشنهاد رفیق کاری و ناشر آثارش، با اتوموبیل شخصی، در مسیر تصادف و کشته شد …
با جمله و عبارت معروف: “من عصیان میکنم پس هستم” شما را به ضیافت خواندن کتاب های این مرد بزرگ دعوت میکنم …
↩ وحید_لاهیجی
ما گرفتار عادت زیستن شدهایم،
پیش از آنکه به اندیشیدن عادت کنیم…
↩ Sadafjoni85
برای اینکه خوشبخت شوید نباید زیاده از حد به دیگران بپردازید…
پایا و مانا باشید …
↩ Sadafjoni85
سپاس …
اگه کفشت پاتو میزد
و از ترس قضاوت مردم پابرهنه نشدی
و درد رو به پات تحمل کردی،،،،،،،،
دیگه در مورد آزادی شعار نده…!
لبتون خندون و دلتون شاد
↩ Esn~nzr
پاییز بهار دوم است، هنگامیکه تمامی برگها تبدیل به گل میشوند.
↩ وحید_لاهیجی
عشق یعنی همین
یعنی همهچیز را باید ارزانی کرد،
همهچیز را باید فدا کرد،
بی طمع پاداشی.
↩ Esn~nzr
در کوران زمستان دریافتم که در من، تابستانی شکست ناپذیر وجود دارد.
↩ arashkarimi44
ما مخلص شما هستیم رفیق جان
درس پس میدهیم …
↩ وحید_لاهیجی
اندکی غرور به آدم کمک میکنه
که فاصلهاش را با دیگران حفظ کند …!
↩ Esn~nzr
وجود ما نویسندگان و هنرمندان اگر تنها یک علت داشته باشد
آن علت چیزی نخواهد بود
جز سخن گفتن به جای همه کسانی که نمی توانند سخن بگویند.
↩ وحید_لاهیجی
اگر تظاهر به خوشبختی خطاست؛ با تشریح گرفتاریها و ناراحتیها مردم را متاثر ساختن بهمراتب گناه بزرگتری محسوب میشود.
↩ Esn~nzr
اگر نتوان آزادی و عدالت را یک جا داشت و من مجبور باشم میان این دو
یکی را انتخاب کنم آزادی را انتخاب می کنم تا بتوانم به بی عدالتی
اعتراض کنم.
↩ وحید_لاهیجی
یک طرف زیبایی است و، طرف دیگر، در هم شکستگان و پایمال شدگان.
هر قدر هم این کار دشوار باشد من میخواهم به هر دو طرف وفادار بمانم.
↩ Esn~nzr
برای کامل شدن همه چیز٬ برای آنکه احساس تنهایی نکنم٬ فقط یک آرزو
دارم٬ که در روز اعدامم تماشاچی ها زیاد باشند و با فریاد سراپا نفرت
از من استقبال کنند.
↩ وحید_لاهیجی
همیشه دربارهی آدمهایی که
عاشقشان هستیم،
دو بار خودمان را فریب میدهیم،
ابتدا برای مزیتهایشان
و سپس برای نقایصشان …!
↩ Esn~nzr
زمانی می رسد که انسان دیگر جوشش عشق را حس نمی کند.
آن چه که می ماند تنها فقط تراژدی ست.زیستن برای کسی یا چیزی
دیگر معنایی ندارد. دیگر هیچ چیز معنایی ندارد جز اندیشه مردن به
خاطر چیزی.
↩ وحید_لاهیجی
این دنیا بیعشق به منزلهی دنیای مردهای است و پیوسته ساعتی فرا میرسد که انسان از زندانها و کار و تلاش خسته میشود و چهرهی عزیز و قلبی را که از مهربانی شکفته باشد میخواهد.
↩ Esn~nzr
دوست داشتن یک موجود
در این است که پیر شدن با او را بپذیریم . . .
↩ وحید_لاهیجی
نه استیلای کامل از طریق قانون و نه آزادی مطلق گزینش، هیچ یک نشانه آزادی نیستند. بی نظمی هم شکلی از بردگی است. آزادی تنها در دنیایی وجود دارد که آنچه ممکن است در کنار آنچه ممکن نیست، تعریف شود.
↩ Esn~nzr
تراژدی این نیست که تنها باشی
بلکه این است که نتوانی تنها باشی
گاهی آماده ام همه چیزم را بدهم
تا هیچ پیوندی با جهان آدم ها نداشته باشم.
↩ وحید_لاهیجی
تا وقتی که یکدیگر را دوست داشتیم بدون ادای کلمهای زبان هم را میفهمیدیم، ولی محبت همیشه باقی نمیماند.
↩ Esn~nzr
بدنم زجر میکشد
پوست تنم درد میکند ، سینه ام
دست و پایم ، سرم خالی است
و دلم بهم میخورد
و از همه بدتر طعمی است که در دهنم
نه خون است ، نه مرگ است ، نه تب
اما همه اینها با هم
کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود
و از همه موجودات نفرت پیدا کنم چه سخت است
چه تلخ است
انسان بودن.
↩ وحید_لاهیجی
دلم پیش توست…
و امروز بیشتر از همیشه حاضرم بهترین داشتههایم را بدهم
تا بتوانم تو را با تمام غمم ببوسم.
بیشتر از هر چیز دلم میخواست
میتوانستم تمام روحم را در چشمانم بگذارم
و تا ابد به تو نگاه کنم…
↩ Esn~nzr
به آنچه که ما را با برخی از انسان ها وابسته میکند نام عشق ندهیم.
↩ Esn~nzr
تو هیچگاه خوشبخت نخواهی بود، اگر در جستجوی این باشی که خوشبختی از چه چیزهایی شکل میگیرد. و تو هیچگاه به معنای واقعی زندگی نکردهای اگر به دنبال معنای زندگی گشته باشی. آلبر کامو
↩ وحید_لاهیجی
از کتاب یادداشت ها:
زمانی میرسد که انسان دیگر جوشش عشق را حس نمیکند. آنچه میماند فقط تراژدی است.
زیستن برای کسی یا برای چیزی دیگر معنایی ندارد. دیگر هیچ چیز معنایی ندارد جز اندیشه مردن به خاطر چیزی.
↩ وحید_لاهیجی
برای مادران، همسران و دلدادهگانی که هرگونه شادمانی در کنار فرد از دست رفته، که یا زیر خروارها خاک خفته و یا در کوره سوخته و خاکستر شده بود، طاعون حضورش را از دست نداده بود.
↩ Cex_
سپاس رفیق جان
عشق يعنى همين:
يعنى همه چيز را بايد ارزانى كرد،
همه چيز را بايد فدا كرد،
بى طمع پاداشى …!
↩ Esn~nzr
میدانی خوشحالی چیست؟ اینکه بدون پرسیدن هیچ سوال مشخصی بتوانی جواب بله را بشنوی. آلبر کامو – سقوط