و صدای زنگ آخر
که مرا از رویا بیرون میکشد
نفسم را حبس میکند
لبخندم را میخشکاند
قلبم را چنگ میزند
و آهسته در گوشم میگوید:
《دستت آنقدر کوتاه است که هرگز به آن روزها نمیرسد》
پریناز
بازبینی نهایی:عمو دیزل
زنگ آخر
منتظرت می ایستادم
روز اول صبح ، همان مسیری که همیشه با هم میرفتیم!!
سال های ابتدایی، دوران راهنمایی ، هنرستان
شما ها ، دوستانی که هنوز شاید در ذهنم باشید
م ، م ، ع ، ا ، ع، ح ،
دلم تنگ شده است ، برای آرزو ها
گفتگو ها ، بازی ها ، نقد ها
در گرما بودن ها!!
هرچند که از هم دور شدیم ، دنیا عجیبیست
و در یاد ها هستید…
خیلی خیلی خیلی زیباست و دلنشین 🌹🌹🌹
آرزومه به آرزوهای قشنگت برسی پریناز بانوی گل 🥰🥰🥰
خوشحالم که این زیبایی رو با ما به اشتراک گذاشتی مهربون ❤️
مرگ آمد و آنگه به احترام عشق
ایستاد کنج دلم را نگاه کرد
رو کرد سوی پروردگار و گفت
جانش مگیر هرکه بگیرد گناه کرد
پاسخ بیامدش که تو هم عاشقی مگر
اشکی بریخت و با ناله آه کرد
مرگ عاشقانه به دل داشت زندگی
یک روز نا امید شد ومرد اشتباه کرد 🙄😔
دیزل مکس
شعر که عالی؛ حرفی توش نیست. کم کم باید بفکر جمع آوری و چاپ آثارت باشیم پریناز، ولی انتخاب تصویر هم به اندازه شعر عالی بود. چقدر حس قشنگی داشت، رها؛ انگار میخاست بال بگیره و بپره، خیلی کیف کردم.
↩ Dannymorgam
متاسفم که اینو میگم اما این ادامش با کون میخوره زمین😸🙏💐
↩ wrecked_erny
میدونی تلخیش کجاس؟اینکه دیگه هییییچوقت اون حس و حالو تجربه نمیکنی
↩ Parinaz_
خواهش میکنم مهربانو 🌹💐
برام افتخار بزرگی بود ممنون که منو قابل دونستی پریناز بانوی گل 🌹