برادر خواهر دیوث (۵ و پایانی)

1401/01/15

...قسمت قبل

از دوستانی که در قسمت ۴ یکم سردرگم شدن معذرت میخوام
فکر میکردم با دو سه خط اول راحت می فهمند که جریان داستان چیه
باید یکم توضیح میدادم ، ببخشید

بعد از ۱ ماه قبل
شقایق که اسم اصلیش شادی بوده میشه راوی داستان

سهراب که به دروغ گفته بوده اسمش شاهینه شوهر شادی هست و برادرش نیست

شاهین اصلی دوست سهرابه و زنش مرجان هست که قسمت اول با اون شروع شد .

…‌…

شاهین لباس پوشید و گفت من برم یکی دو ساعت دیگه میام دنبالتون که ناهار بریم خونه ما، لبای منو بوسید و رفت . با سهراب به داخل خونه رفتیم و سهراب پکیج رو روشن کرد و یه دوش گرفتیم .

سهراب : چی گفته بودی به شاهین ،
من : چیز خاصی نگفتم ، تو داخل نمایشگاه بودی گفت دوس دارم برم پسره رو بزنم به حال مرگ بعد کونش بزارم و بعد آبم رو بریزم تو حلقش ، اخه تو فیلم پسره آبش رو ریخت تو حلق مرجان .
سهراب : بعد ما باید واسش پسر رو نگه داریم که شاهین اینکار رو کنه ، شادی به نظر من ایده نده بهش ، دوس دارم کمکش کنم اما فکر نمیکنم کار خاصی از دست ما بر بیاد ، اگر مرجان بخواد بره از پیش شاهین ، هرجور شده میره ،
من : یعنی نمیخوای به رفیقت کمک کنی ؟
سهراب : اگر بتونم چرا که نه ، اخه ما چکار میتونیم کنیم .
من : خیلی کارا میشه کرد ، یه فکرایی دارم که هیجانش زیاده تو هم باید پایه باشی و نترسی .
شاهین : شادی شیطان میشود ، خوب بگو ببینم چی تو سرته
من : این سیاوش معلومه کس باز تیریه،  منو ببینه مطمئنا میره رو مخم که منو بکنه،  میکشونیمش خونه ، قرص نفس شیطان که از برزیل گرفتی بهش میدیم ، تو کونش بزار ، آبت رو بریز دهنش ، ازش فیلم بگیر ، بعد از اینکه رفتیم از ایران به شاهین میگیم پخشش کنه ، اونم از این شهر میزاره میره ، ما که دیگه ایران برنمیگردیم و نمیتونه پیدامون کنه ، مرجان هم از مرد کونی متنفره ، فیلم ادیت شده که نفهمه با ما داره سکس میکنه رو بهش نشون میدیم و مرجان هم ازش متنفر میشه ، به همین سادگی .
سهراب : اولا که ساده نیس ، خیلی هم سخته ، دوما تو هوس کیر سیاوش رو کردی میخوای همرو بگا بدی اینطوری
من: اولا که چیزی که زیاده کیر ، دوما سیاوش آدم با آبروییه،  اگر تهدیدش کنیم که فیلم گرفتیم ازت و اگر  شر درست کنی پخشش میکنیم ، عمرا کاری کنه ، بعدا هم که فیلمش پخش شد ما کاناداییم،  سوما این مدل فانتزی تا حالا نداشتیم ، مطمئنم تجربه خوبی میشه ، چهارما نقشه بهتر داشتی گوش میکنم .
سهراب : ببین شادی من تورو نشناسم به درد لا جرز دیوار میخورم ، از همون لحظه که سوار ماشین شدم و حشر رو تو چشات دیدم ، فهمیدم که واسه این سیاوش بدجور خیس کردی ، با این حال مطمئنم تو تا ابد وبال گردن خودمی و ترس از دست دادنت رو ندارم ، اما باید روش فکر کنیم .

شاهین زنگ زد بیاید پایین جلو درم ، سوار ماشینش که شدیم ،
سهراب : همه پیشرفت میکنن تو پسرفت، حیف اون جنسیس نبود که فروختی ،
شاهین :فروختم ۱۶۰ تومن الان ۲ میلیارد هم نمیتونم بخرمش ، البته دستگاه خریدم با پولش الان ۱.۵ میلیارد پول دستگاهمه و سودم بهم رسونده ،
سهراب :  ۶۰۰ ، ۷۰۰ تومن داشته باشی ، یه ماشین خوب واست سراغ دارم ،  بُکُن مرجان یه کمری مشکی تمیز داشت میگفت ۶۲۰ ، میشه ۶۰۰ خریدش ، بیا اونو بخر ، شاهین عصبی شد و گفت : سهراب جان ، شادی جان ، لطفا دیگه نمیخوام در مورد اون پسر چیزی بشنوم ، کمک نمیخوام دیگه ، نمک رو زخمم نپاشید فقط ،
سهراب : عنتر چه واسه ما غیرتی هم میشه ، خو بکن زنته یارو دیگه ، حالا تو شادی رو گاییدی منم باید واست قاطی کنم ، اصلا تو بدون اطلاع زنت شادی رو کردی ، الان اونم مثل تو چه فرقی میکنه ،
شاهین : اگر خودم نگم ، ازم بپرسه راستشو بهش میگم مثل مرجان دروغ نمیگم و مخفی کاری نمیکنم .
گفتم اتفاقا پیشنهاد سهراب خیلی خوبه ، من خودم رو با عنوان خواهر سهراب جا میزنم و میرم ماشین رو قولنامه میکنم ، از اون جایی که سیاوش هول کسه، با من دوست میشه و بعدش ماهم ننش رو میگاییم.

رسیدیم به خونه شاهین و از در که وارد شدیم مرجان به استقبالمون نیومد ، نشسته بود جلو تلویزیون و با گوشیش پیام بازی میکرد ، فکر کنم با سیاوش چت میکرد ، خیلی از دیدن ما خوشحال نشد ، یه احوال پرسی ساده کرد و به شاهین گفت که غذا سفارش بده وقت غذا درست کردن نیس .
با مرجان که تنها شدم ، گفتم مرجان جون قدیما از دیدن ما خوشحال میشدی ، الان چکار کردیم که از ما انقدر ناراحتی
مرجان: نه عزیزم ، سوتفاهم شده ، چند وقتیه عصبی و بی حوصله شدم ، ببخشید اگر رفتارم سرد بود ، دست خودم نبود،  خوب شما خوبین چکار میکنید ، خداروشکر از این خراب شده فرار کردین ، من که از شاهین دیگه نا امید شدم ، دیگه بهش نمیگم بریم از ایران
من : خوب  شرایط ها فرق میکنه ، آقا شاهین کارش تو ایران جواب میده معلوم نیس تو کشور دیگه هم بتونه این مدلی کار کنه ، تو هم زندگی رو سخت نگیر ، از زندگی خوبی که داری لذت ببر .
مرجان پوزخندی زد و گفت لذت؟ آدم با آدم فرق داره من مثل تو از اینکه ببینم شوهرم با یکی دیگه رابطه داره لذت که نمیبرم هیچ ، اعصابم بهم میریزه ، دوس دارم شوهرم فقط مال خودم باشه و منم فقط واسه شوهرم باشم ‌.
تو دلم گفتم اره ارواح عمت،  پس من بودم به صد روش سامورایی به سیاوش کس میدادم .
گفتم پس هر جور با زندگی حال میکنی همون کار رو کن ، فقط خودت رو عذاب نده بیخودی
مرجان: دارم سعی میکنم ، ایشالا که درست بشه .

ناهار رو خوردیم و بعد میوه و یکم بگو بخند ، یکم یخ مرجان باز شد و دیگه اخم و تَخم نمیکرد .
شاهین ورق اورد و گفت حکم بازی کنیم ، زوج ما و زوج شما ، سهراب گفت شرطی بازی کنیم ، سر چی،  مرجان گفت ، سر شام رستوران شاطراصغر ، سهراب گفت من شام رو از الان باختم و شام رستوران شاطراصغر مهمون من ، سر لباسامون . شاهین گفت قبوله ، منم سرم رو به علامت تایید تکون دادم ، مرجان هم رفت تو فکر و جوابی نداد ، قرار شد هر کی به ازای هر دست که باخت یه لباس در بیاره ، دست اول ما باختیم و من که سوتین نبسته بودم گفتم من پیش پیش یه دست جلو ترم در میارم، تیشرتم رو درآوردم ، یه تکونی به سینه هام دادم و با شلوار به بازی ادامه دادم ، مرجان معلوم بود ناراحته ، دست بعدی ما کت کردیم .
شاهین گفت شادی از قصد یکاری کرد ما حواسمون پرت سینه هاش بشه شما دغلی کنید ، ۲ حساب میشه و سهراب گفت نه حاکم کته ۳ حساب میشه ، شاهین شلوار و پیراهنش رو درآورد و به مرجان گفت تو هم یه چی بکن ، مرجان خیلی سرد و بیروح گفت شورتت رو در بیار من در نمیارم ، من سینه های درشتم رو تکون میدادم و کیر شاهین داشت راست میشد .
سهراب هی شاهین رو مسخره میکرد و میگفت داری واسه زن من راست میکنی بدبخت،  بزار شب واسه مرجان لازمت میشه ، همین حرفها شاهین رو بیشتر تحریک کرد و کیرش کامل سیخ شد ، مرجان سرش رو از روی تاسف تکون میداد .
۴ دست بعدی رو ما باختیم و من شلوار دراوردم و سهراب پیرهن و شلوارشو، هردو موندیم با یه شرت، بازی شد ۵ به ۳ به نفع اونا ، مرجان گفت فکر میکنم بس باشه دیگه ، ما بردیم دیگه ، سهراب گفت نه ، بازی تا ۷ ، هنوز معلوم نیس شما ببرید ،
دست بعدی ما بردیم و سهراب گفت بِکَن مرجان جون که منتظر دیدن تن بلوریتیم،  مرجان گفت نمیخوام ضد حال بزنم ، امروز حس و حال اینکارو ندارم ، بزاریم واسه یه وقت دیگه ، سهراب گفت ضدحال نزن دیگه دست انداخت و تیشرت مرجان رو درآورد ، مرجان هم مقاومتی نکرد،  دست بعدی شاهین همش از عمد اشتباه میومد تا ما ببریم، زوری شلوار مرجان رو دراوردیم، دست بعدی ما هیچی نداشتیم و صد در صد کت بودیم،  اما شاهین بازم اشتباه اومد و کت نشدیم که بازی تموم بشه،  سهراب سریع شرتش رو درآورد و چند ثانیه ای یبار با کیرش بازی میکرد تا توجه مرجان جلب بشه ، بلکم حشری بشه ، دست بعدی کت شدن و مرجان اومد که در بره سه تایی گرفتیمش و زوری لختش کردیم ، وسط کار قلقلکش هم میدادیم و داشت حشری میشد ، کف خونه دراز کشیده بود و اول شرتش رو دراوردیم و من  و شاهین داشتیم سوتین درمیاوردم که سهراب زبون انداخت وسط کسش ، مرجان چشاشو بست و آروم گرفت .
شاهین منو خوابوند کنار مرجان و شورت منم کشید بیرون و مثل سهراب افتاد به جون کس من .
چهره مرجان جوری بود که انگار داره بهش تجاوز میشه ، سهراب نشست پیش سر مرجان و کیرش رو گذاشت رو لبهای مرجان ، اما مرجان بلند شد و لباس هاشو گرفت دستش ،گفت شما مشغول باشید،  گفتم امروز حسش نیس ، ببخشید

وقتی مرجان رفت تو اتاقش ماهم ادامه ندادیم و لباس پوشیدیم ، به شاهین کارد میزدی خونش درنمیومد، خیلی عصبی بود ، آروم اما با حرص گفت ، نگاه واسه ما چه طاقچه بالا میزاره ، حالا اگر سیاوش جونش بود واسش پر پر میزد . من نمیدونم چجوری ، فقط باید مرجان رو از چنگال این کسکش دربیارم .

چند روزی به نقشه کشیدن گذشت تا اینکه من رفتم پیش سیاوش. لباس تحریک کننده پوشیدم براش ،

از در که رفتم داخل نمایشگاه چشمای پر از شهوت سیاوش روی بدنم می چرخید،  خیلی زودتر و راحتتر از چیزی که انتظارش رو داشتم،  به نتیجه کار نزدیک بودم ، وقتی گوشیشو گذاشت روی میز پیام براش اومد نوشته بود پیام از مرجان ، پیش خودم گفتم پسر تو چقدر کسکشی، داری با مرجان چت میکنی ، تا منو دیدی مرجان رو یادت رفت ، تا وقتی من اونجا بودم جواب مرجان رو نداد و پیامش رو نخوند .
از نمایشگاه که رفتم بیرون به سهراب و شاهین گفتم ما که وقت زیاد داریم،  این چیزی که من دیدم،  منو ول نمیکنه ، بزاریمش یکم تو کف ، بعد راحتتر بکشونیمش خونه و نقشه مونو عملی کنیم ، قرار شد شاهین تو اولین فرصت ، قبل از اینکه مرجان چت ها با سیاوش رو پاک کنه بره بخونه ، اما وقتی رفت خونه پیام داد هیچی تو گوشی مرجان پیدا نکردم .

بعد از چند روز بالاخره بهش پا دادم و کشوندمش خونه ، وقتی لخت شد کیف کردم ، سیاوش بدن خوشگلی داشت و چهره جذابی داشت ، اگر اینقدر کسکش و مادر جنده نبود شاید هر بار که میومدم ایران میومدم پیشش و التماسش میکردم منو بکنه،
از در خونه اومد داخل ، خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو میکردم شروع کرد به لب گرفتن ، مهلت نداد شربت و میوه بهش بخورونم تا بتونیم نقشمون رو عملی کنیم ، خودم هم بد هوس سکس باهاش رو داشتم و دیگه یاد قرص و نقشه نیفتادم ، یجوری براش ساک زدم که گفت تا به حال تو عمرم این مدلی حال نکرده بودم ، نوبت اون که شد عالی برام کسلیسی کرد ، کم پیش میومد که با لیسیدن تنها ارضا بشم اما بیشرف یجوری ساک منو تلافی کرد که به بهترین نحو ممکن ارضا شدم ، هنوز سیر نشده بودم و نشوندمش و انقدر روش کیر سواری کردم که واسه بار دوم ارضا شدم ، نزدیک ارضا که بودم دیدم سهراب داره میره سمت برنو شاهین ، اونجا تازه یادم افتاد که شربت ندادم به سیاوش و سهراب الان خیالش راحته که سیاوش کُسپر شده ، سهراب واسه اولین بار انگار حسودیش شده بود به پارتنر من ، قرار نبود انقدر زود وارد بازی بشه ، اما دوس نداشت دیگه منو سیاوش لذتمون بیشتر ادامه پیدا کنه ، هرچند دوس داشتم پوزبشن عوض کنم و ارضا رو به تاخیر بندازم ، اما دیدم که شرایط جوری نیس که بخوام طولش بدم ، واسه همین به کیر سواری ادامه دادم و ارضا شدم ، بعد از ارضا تو بغل سیاوش ولو شدم و اون با وجود حضور سهراب من رو نوازش میکرد و بهم آرامش میداد ، حس خیلی خوبی تو بغل سیاوش داشتم و آرامش محض رو تجربه میکردم باهاش ، مثل یه پر کاه تو نسیم ، در حال پرواز بودم ، وقتی سیاوش منو از خودش جدا کرد و مثلا من یهویی سهراب رو دیدم ، با گفتن آشغال کثافت به سهراب بهش فهموندم که از دستش عصبانیم و زودتر از موعد اومده
یکم فیلم بازی کردیم با سهراب ، هرچی سعی کردم نا محسوس به سهراب بفهمونم که سیاوش چیزی نخورده هنوز ، اون نگرفت و بعد از کلی کش و قوس ، رفت بکنه تو کون سیاوش که سیاوش با یه کله تو صورت سهراب ، دماغش رو شکوند و در رفت، 
وقتی تو حیاط صدای شلیک اومد ، دلم هری ریخت پایین و فشارم افتاد ، ته دلم از سیاوش خوشم میومد ، همه چیش اوکی بود و یه مرد ایده آل بود به جز مورد مرجان و شاهین ، اون لحظه دلم میخواست در رفته باشه و تیر سهراب خطا .
چند دقیقه ای بعد سهراب شاهین رو به سختی داخل خونه انداخت که بیهوش شده بود و رفت شلوارش هم اورد انداخت داخل خونه .
تو عالم بیهوشی یکم دارو خوراکش کردیم ، کلا بیهوش بود ، چند باری سهراب کون سیاوش گذاشت و فیلم گرفتیم اما طبیعی نمیشد و مشخص بود انگار بیهوشه، چون از دارو نفس شیطان تا حالا استفاده نکرده بودیم از دز مصرف مطمئن نبودیم . تو بیهوشیش چند باری دیلدو کردیم کونش که واسه سکس آنال راحت باشیم و حسابی عضلات کونش ول کنه ، فردا غروب سر و صداش از بالا اومد که کمک میخواست،  سهراب با اخم و خیلی جدی گفت نمیخوام دیگه با سیاوش سکس کنی ، گفتم سهراب جان ، تو که اینطوری نبودی ، چرا اون وقت ؟
گفت مرجان از دست شاهین دراومده به خاطر این سیاوش ،  نمیخوام تو هم مثل مرجان بشی ، گفتم دیوونه من تورو با دنیا عوض نمیکنم ، این فقط یه تجربه و فانتزی جدیده،  فردا همه چیز مثل قبله ، گفت جان منو قسم بخور که حسی بهش نداری و همش هوسه و فقط حس شهوته ،  گفتم وایس یبار دیگه ارضا بشم و تو فیلمت رو بگیر بعدش که از شرش راحت شدیم باهم مفصل صحبت میکنیم .

رفتم بالا و بعد از کلی کسشر بافتن واسه سیاوش ، باز هم با خوردنش ارضا شدم ، سیاوش بی ناموس بدجور تحریکم میکرد ، بیشتر از هر مرد دیگه ای تو زندگیم ، پیش خودم گفتم مطمئنا به خاطر استرس موجود و شرایط خاص الانه ، وگرنه سهراب همه چیش به سیاوش سره. البته خودم رو گول میزدم .

سهراب اضافه شد بهمون و در آخر آبش رو تو دهن سیاوش ریخت، دلم براش سوخت، قشنگ نابودش کردیم ، اما گفتم حقشه، اون باشه زندگی یه زن شوهر دار رو خراب نکنه.

بعد از سکس بیهوش شد و براش لباسش رو پوشیدیم ، موبایلش رو پیدا نکردم ، بهش زنگ زدم هم خاموش بود ، سهراب ماشین سیاوش رو اورد تو پارکینگ ، صندلی کناری رو خوابوند و سیاوش رو درازکش کرد اونجا ، یه متن و یه رم از فیلمی که گرفته بودیم با یسری عکسهایی که دیروز کونش گذاشتیم و تحقیرش کرده بودیم رو گذاشتیم که ببینه و از ترس آبرو کاری نکنه تا ما از ایران بریم ، سیاوش حداقل تا فردا ظهر بیهوش میموند
سهراب بعد از یک ساعت اومد ، سریع جمع و جور کردیم و یه تاکسی گرفتیم به مقصد تهران که تو اولین فرصت از ایران بریم،

از حیاط که رد میشدم گوشی خاموش سیاوش رو داخل چمن ها دیدم ، انگار پریشب که افتاده بود زمین گوشیش افتاده تو چمن ها و سهراب ندیده . دیگه فرصتی نبود که بخوام گوشی رو بهش برسونم ، گذاشتمش تو کیفم و از شهر رفتیم.

حس خوبی به سیاوش پیدا کرده بودم و دلم نمی خواست فیلمش رو پخش کنیم ، یکم احساس گناه میکردم ، به سهراب گفتم ما که با سیاوش و مرجان در این مورد صحبت نکردیم ، شاید قضیه چیزی جز این باشه که شاهین میگه ، شاید ما اشتباه قضاوت کردیم ، بیا بیخیال سیاوش بشیم و به شاهین بگو نشد فیلم بگیریم .
وقتی این حرفها رو زدم، سهراب از عصبانیت سرخ شد و از حرف هام خیلی شاکی شد ، واسه اولین بار بود که سهراب رو اینطور میدیدم ، گفت هان چیه ؟ تو هم حتما عاشق اون کسکش شدی ، ما که خلاف حرفهای شاهین چیزی ندیدیم، الان نمیفهمم چرا دلسوز اون شدی ، قضیه خیلی واضحه ، سیاوش مخ مرجان رو زده ، الانم میخوان که شاهین صبرش سر بیاد و مرجان رو طلاق بده تا برن دنبال عشق و حال خودشون ،
گفتم خوب مرجان پیش شاهین دیگه خوشحال نیست اصلا میخواد طلاق بگیره با سیاوش باشه ، اصلا به ما چه ، مگه ما وکیل وصی مردمیم.
گفت، شادی نمیخوام دیگه ادامه بدی فقط تو فکرم ، چرا باید بعد از سکس با اون نظرت اینطوری تغییر کنه ، لطفا دیگه بهش فکر نکن ، این ماجرا واسه ما تموم شدست،
دیدم که اصرار من بی فایده است و فقط واسه خودم شر میشه و دیگه ادامه ندادم .

تا اینکه بعد از پرواز ما ،شاهین شهرشون رو پر کرد از فیلم سیاوش ، آبرو سیاوش به سرعت نور تو شهرشون رفت .با شاهین تماس گرفتیم و شاهین سرمست از این پیروزی بود ، رفته بود مسافرت ، گفت آمار رسیده که از وقتی فیلم سیاوش پخش شده کسی دیگه ندیدتش،  فکر کنم همین روزاس یا خودکشی کنه یا کلا از شهرمون بزاره بره ، شاید هم همین الان واسه همیشه رفته ، گفت اومدیم مسافرت واسه مرجان یه سرویس جواهر خریدم و اوضاع خوبه ، راضی شده یکی از هم باشگاهیاشو به اسم سارا بیاره تریسام بزنیم بعد از سفر ، از اون موقع که شما دو روز سیاوش رو نگه داشتین دیگه گوشیش دستش نیس ، فکر کرده از قصد سیاوش پیچوندش،  مرجان هم ازش بریده انگار ، یکم بگذره ، فیلم سیاوش رو بهش نشون میدم و تیر آخر رو بهش میزنم . میگم این یارو که ازش ماشین خریدم بهش نمیخورد کونی باشه ، انگار فیلمش که پخش شده از شهر رفته کلا .

چند روز اخیر گوشی سیاوش رو روشن کردم ،از فضولی دارم میمیرم ، خیلی دوس دارم بدونم چی تو گوشیش داره اما رمز داره و هر روز چنتا الگو امتحان میکنم شاید باز بشه ،

رسیده بودیم استامبول گوشی سهراب تماس تصویری خورد از طرف شاهین ،
سهراب : سلام داداش ، چه خبر اوضاع خوبه ،
شاهین : سلام مخلصیم، با مرجان و دوستش سارا اومدیم خونه پدری ، جای تو و شادی جون واقعا خالیه ،
سهراب : از سیاوش چه خبر
شاهین : فکر کنم از شهر رفته ، چند روزیه کسی ندیدتش، مرجان هم برگشته به حالت قبل ، دمتون گرم ، زندگیمو مدیون شمام ،
سهراب : خوش باشین فعلا خدافظ 
شاهین : بدرود

سهراب بهم گفت بیا بریم مشروب بخوریم، اگر کیس مناسب هم پیدا کردیم یه قرار واسه فردا بزاریم تا اینجا هستیم یه ضربدری هم بزنیم
گفتم من خسته ام میمونم تو اتاق،  تو برو هرچی تو پسند کنی مورد پسند منم هست .

وقتی سهراب رفت ، گوشی سیاوش رو برداشتم واسه رمز زدن دوباره ، اگر من جای سیاوش بودم یه رمز راحت میزاشتم چون تنها زندگی میکنم ، مثلا تیک یا زد انگلیسی ، یه لحظه گفتم زد انگلیسی برعکسش شبیه اس نوشته میشه ، اول اسم سیاوشم اس هست ، زدم ۳۲۱۵۹۸۷ باز شد.، چرا زودتر نفهمیده بودم اخه ،

سیم کارتش رو سوزونده بود و نوتفیکشن گوشیش پر بود از پیام ، به ترتیب باز کردم
۴۳ تا میس کال داشت که میس کال آخر ساعت ۱۱ ظهر روزی بود که سیاوش بیهوش شده بود و غروبش بهش تجاوز کردیم و بعدش گوشیش خاموش شده بود .
بیشتر تماس ها و آخرین پیام از یه نفر بود به اسم پریوش که تو نوتفیکشن میشد اولین پیام ،
پریوش : سیاوش جون من از دیشب نخوابیدم جواب بده ، آجی فدات بشه ،
پریوش : انقدر پیش اون دختره بهت خوش میگذره که منو فراموش کردی ، خیلی نگرانتم زنگ بزن
پریوش : خوش بگذره ایشالا که هرچی خیره همون بشه ، نتیجه رو بعدا بهم بگو
سیاوش : آجی جونم اون دختر که دیروز بهت گفتم بهم اوکی رو داد ، دارم میرم باهاش سر قرار
سیاوش : شقایق
پریوش : اسمش چیه
سیاوش : تو هم هی ضد حال بزن ، ایشالا که اونم عاشقم بشه
پریوش : هرچند میدونم که فهم تو به عشق و عاشقی نمیرسه اما ایشالا که عشق باشه و دو طرفه بشه
سیاوش : واسه اولین بار تو زندگیم عاشق شدم
پریوش : بالاخره داداش ما هم سرش به سنگ خورد ، ایشالا که خیره ،
سیاوش : سلام پریوش جان ، یه زنداداش واست پیدا کردم ماه ، دعا کن جور بشه .

بغض گرفتم ، پسر بدبخت عاشق کی ام شده زبون بسته ، دلم براش سوخت،  نزدیک بود اشکم واسش دربیاد ،
پیام بعدی تشکر از حامی محترم بابت پرداخت کمک به کمیته امداد بود ، از پیامهای متعدد قبلی مشخص بود بالای سی چهل تا بچه بی سرپرست رو تحت پوشش داشت ، اولین قطره اشکم سر خورد روی گونه ام ،
چنتا پیام بعدی واریزی پول و پایا شاپرک بود .

بعدی پیام مرجان بود ، پیام های مرجان رو از ته نخوندم ، گفتم برم از اولش بخونم ، دو سه دقیقه طول کشید تا به اولین پیام رسیدم .
مرجان: سلام آقا سیاوش
سیاوش: سلام بفرمائید امرتون
مرجان : مرجانم ، دیشب تو مهمونی فرخنده بودم چند دقیقه ای باهم رقصیدیم  ، شمارتون رو از دوست دختر دوستتون گرفتم . گفتم اگر وقت داشته باشین حضوری ببینمتون .
سیاوش : غروب وقت خالی دارم ، خوشحال میشم در خدمتتون باشم .
مرجان : ساعت ۷ ورودی پارک شهر خوبه ؟
سیاوش : ۷ خدمت میرسم

تا اینجا کار که مرجان سبب این دوستی شده بود و نمیشد گفت که سیاوش اویزون مرجان شده
پیام های بعدی همه چرند و پرند و لاس خشکه ،
بعدش رسید به سکس چت و بعدترش انگار به سکس رسیده بودن و از همدیگه کلی تعریف کرده بودن ،
همه چیز مثل یه رابطه عادی به نظر می رسید که با سکس هم ختم شده ،

نزدیک به آخرای چت رسیدم که یه جا سیاوش گفته بود : تو بیشتر با کدوم بُعد شخصیت من حال میکنی ،
مرجان: من شیفته مردانگیتم، تو مثل خیلی از مردای دیگه نیستی که بیغیرت باشی و من رو فقط واسه خودت میخوای ،
سیاوش : خوب همه مردها اینطورین، چیز خارق العاده ای نیست این قضیه ،
مرجان : نه اینطوریا هم نیس ، مثلا شوهر سابقم اینطوری نبود ، روی من غیرت نداشت ،
سیاوش :حالا که خوشت میاد ، باید خدمتتون عرض کنم ، با اینکه دیروز متوجه شدم تو دوس پسر دیگه هم داری چیزی بهت نگفتم ، پس منم بیغیرتم .
مرجان: من دوس پسر دیگه ای ندارم ، چیو میگی تو
سیاوش : دیروز تو استخر وقتی داشتی زیر آبی میرفتی گوشیت تو کیفت زنگ میخورد ، عکس یه مرد روی صفحه بود که زیرش نوشته شده بود my love ,
مرجان: میخواستم زودتر بهت بگم ، من هنوز از شوهرم طلاق نگرفتم ، دیدی که یه هفته است خونه مادرم زندگی میکنم ، دنبال کارای طلاق هستم ، بزودی ازش جدا میشم ،
سیاوش: لعنت بهت چرا از اول اینو نگفتی ، من جدا از اینکه از دروغ متنفرم ، دنیا رو بهم بدن حاضر نیستم با زن شوهر دار رابطه داشته باشم ، برو دنبال زندگیت ، ایشالا که زندگیت درست بشه و طلاق هم نگیرید .

از چت ها معلوم بود که مرجان ناجور شیفته سیاوش شده و تو همین یک هفته دلبسته سیاوش شده .
کلی خایه مالی سیاوش رو کرد تا جوابش رو بده ، یجا از حرف هاش هم سیاوش بهش یکدستی زد و مرجان سوتی داد که با شوهرش زندگی میکنه و شوهرش مسافرت رفته ،
آخرین چت ها هم واسه روزی بود که من به نمایشگاه سیاوش رفتم .

مرجان: سلام سیاوش جان خوبی
من: سلام خانم سعیدی ، بنده دیروز خدمتتون عرض کردم لطفا به من دیگه پیام ندید و زنگ نزنید ، من تا به امروز با هزار نفر بودم اما زن شوهردار خط قرمز منه ، جان هرکی دوس داری و می پرستی به من پیام نده ، دوس ندارم بلاکت کنم
مرجان : من اولش نمیدونستم قرار اینقدر دلبستت بشم ، ببخشید اولش دروغ گفتم ، اون شوهری که تو میگی لیاقت نداره ، نه عاطفه حالیشه نه محبت نه فهمش به روابط زناشویی میرسه ، تو نباشی دیوونه میشم
من : واسم مهم نیس تو چکار میکنی و شوهرت چجوریه،  هر خری که هس تو شناسنامه شوهرته،  دیگه جوابتو نمیدم ، این آخرین حرفمه
مرجان : من نمیخوام اون دیگه اسمش تو شناسنامه ام باشه ، به همین زودی ازش طلاق میگیرم ، دلیل طلاق منم تو نیستی ، تو باشی یا نباشی من دیگه نمیتونم اون روانی رو تحمل کنم ،

اینجا چتشون من وارد نمایشگاه شده بودم و سیاوش تا چند ساعت بعد جوابش رو نداده بود
سیاوش : خانم سعیدی به خاطر من یا هرچیز دیگه ای زندگیت رو الکی خراب نکن ، چندین جلسه برید پیش مشاوره ، اگر تنها راه رو طلاق دیدین، اون وقت طلاق بگیر ، منم با یکی از اقوام قرار ازدواج گذاشتم و بزودی قراره ازدواج کنم، ایشالا هر اتفاقی برات میفته ، اونی باشه که بهت آرامش بده و خوشبخت بشی .
مرجان تا چند روز بهش پیام داده بود بلکم بتونه سیاوش رو برگردونه ، اما سیاوش دیگه جوابشو نداده بود و مرجان هم بیخیال شده بود .

به خودم اومدم دیدم صورتم پر از اشکه ، چقدر بیخود و بیجهت زندگی سیاوش رو نابود کردیم ، از خودم از سهراب از شاهین از مرجان حالم بهم میخوره دیگه ، چقدر ما کثیفیم، ما که سراپا تقصیریم، شدیم خدا و نماینده خدا که باید عدالت رو برقرار کنیم ، اخه مایی که سراپا گناهیم رو چه به قضاوت کردن و حکم دادن و اجرا کردن ، الکی الکی جوون سالم و بیگناه رو به خاک سیاه نشوندیم ،

خیلی گریه کردم ، سهراب هم بیرون هتل معلوم نبود سرش تو کدوم آخوره، گوشیم رو برداشتم به شاهین زنگ زدم جواب نداد ، به سهراب زدم با صدای مست که معلوم بود تا خرخره خورده گفت که یه نیم ساعت دیگه میام
به شاهین باز زنگ زدم و جواب داد ، افکت آرایش چهره انتخاب کردم تا نفهمند که دارم گریه میکنم ،
گوشی روبرو شاهین و مرجان و سارا بود ، هر سه لخت نشسته بودن روی کاناپه ، گفتم سلام ، یکم مکث کردم جوابی ندادن گفتم به به ایشالا همیشه به سکس و شادی، چرا اینقدر پکر و داغونید ، چرا حرف نمیزنید ،
مرجان گفت سلام شادی جان

گفتم انگار بد موقع زنگ زدم ، یه کاری با شاهین داشتم در مورد سهراب ، شاهین جان بیکار شدی یه زنگ به من بزن .
گوشی برداشته شد و برگشت سمت مخالف اونا و چهره سیاوش رو دیدم ، نزدیک بود سکته کنم وقتی دیدمش .
سیاوش گفت نمیدونم چی صدات کنم ، شادی ، شقایق ، بیشرف ، جنده، اصلا هر دیوثی که هستی ، پیداتون میکنم و میکشمتون هم تو رو ، هم داداش کسکشت رو، 
من افکت رو برداشتم و در حالی که شُر شُر اشک میریختم گفتم سهراب برادرم نیس ، شوهرمه، ما اشتباه کردیم، ما فکر میکردیم تو مخ مرجان رو زدی و میخوای که از شاهین طلاقش رو بگیره ، ماهم کاری کردیم که تو ابروت بره و از اون شهر بری ، اما الان فهمیدم که اشتباه کردیم
سیاوش: ای لعنت به تو ، ای لعنت به همتون ، مرجان خودش وبال گردن من شد منکه نمیدونستم شوهر داره وقتی هم فهمیدم باهاش کات کردم و دیگه جوابشو ندادم ، همتون رو میکشم ، الکی الکی ، بیخود و بی جهت زندگی منو نابود کردین ، زندگیتون رو نابود میکنم .
با عصبانیت و چهره برافروخته گفت الان مشخصات دقیق خودت و شوهرت و جایی که هستی رو میدی وگرنه هر سه اینا رو میکشم و خودم پیداتون میکنم .
سیاوش که داشت منفجر میشد از عصبانیت اصلا منتظر جواب من نشد و رفت پشت سر سارا ، گفت اینم واسه اینکه بهتون ثابت کنم من با کسی شوخی ندارم  ،
با اسلحه کوچکش یه تیر شلیک کرد تو سر سارا ، بلند داد زد این اولیش ، با نعره داد زد کجایید ،
یک لحظه فقط جنازه سارا رو دیدم که به بغل افتاد و مرجان جیغ بنفش کشید ،
سیاوش تفنگ کوچکش رو پر کرد و اومد جلو کاناپه و این بار برنو رو گرفت سمت مرجان با داد گفت اینا کدوم گورین؟
مرجان با هق هق گفت ترکیه اند میخوان برن کانادا ،
من به خاطر مرگ سارا ، زبونم بند رفت و فقط نظاره گر بودم .
یک لحظه موبایل پرت شد و افتاد سمت کاناپه روبرو ، تصویر گوشی زیر میز شیشه ای جلو کاناپه ها رو نشون میداد ، و برنو هم روی زمین بین موبایل شاهین و میز افتاد ، مبل روبرو هم به پشت افتاده بود روی زمین
چیزی که به نظر می رسید وقتی سیاوش نزدیک مرجان شد ، شاهین به سیاوش حمله کرد و گوشی و اسلحه از دست سیاوش افتاد ، و اول درگیری مبلی که روش نشسته بودن چپ شد و مرجان و جنازه سارا به پشت افتادن ، صدای شاهین میومد که میگفت مرجان تفنگ رو بردار ،
تا اینکه شاهین در حالی که گلاویز با سیاوش بود به کمر روی میز شیشه ای افتاد و و میز خورد شد وسایلی که روش بود و شکستن و چند تیکه از شیشه ها به بدن شاهین فرو رفت ، سیاوش خیلی سریع برنو رو برداشت و  بلند شد و از فاصله نزدیک به صورت شاهین شلیک کرد و صورت شاهین متلاشی شد ، سیاوش در حالیکه برنو رو آماده شلیک بعدی میکرد برگشت به سمتی که مرجان بود .
باز صدای شلیک ضعیفتری اومد و سیاوش افتاد روی جنازه شاهین ، سیاوش به سختی برنو رو بالا گرفت و آخرین شلیکش رو انجام داد ، و بعد کامل افتاد روی شاهین و مرد .

من از وقتی سارا کشته شد تا یک ربع بعد از مرگ سیاوش تو شک بودم و فقط صفحه گوشی رو نگاه میکردم .
الان یک ربعه که هیچ صدایی از اون خونه نیومده ، اینطور که معلومه مرجان با اسلحه سیاوش رو زد و خودش هم تو آخرین شلیک سیاوش کشته شده ، خونه تو سکوت مطلق فرو رفته .

از مرگ سارا مطمئن بودم و جنازه سیاوش و شاهین همچنان توی کادر بود ، نطقم باز شد و صدا کردم مرجان ، اگر زنده ای و صدای من رو می شنوی یه کاری کن من بفهمم زنده ای ، هیچ صدایی نیومد و مطمئن شدم هر چهار نفر اون ها کشته شدن و هنوز مقصر های اصلی ماجرا زنده اند ، حق من و سهراب مرگ بود نه سیاوش ، دوباره اشکام جاری شد و مثل ابر بهار شروع به گریه کردم .
با صدای در به خودم اومدم که سهراب وارد شد ، گوشی هنوز در حالت تماس تصویری بود ، به امید اینکه مرجان شاید زنده باشه قطع نکردم و از اتاق خواب بیرون رفتم ، سهراب انقدر مست بود که اصلا متوجه چشمهای قرمز و صورت پر از اشک من نشد ، روی مبل نزدیک به در ولو شد و گفت : شادی جون برات کیر آلمانی پیدا کردم ، یه زوج پیدا کردم هلو ، جفتشون سیکس پک ورزشکار و خوشگل ، وقتی عکس و فیلم از تو بهشون نشون دادم داشت آب از لک و لچشون آویزون میشد .
من ایستاده بودم و با نفرت به سهراب نگاه میکردم ، هر لحظه این نفرت بیشتر میشد ، واسه اولین بار تو زندگیم بود که از سهراب بدم میومد ، تمام وجودم شد تنفر و خشم ، خشم و نفرت نسبت به سهراب ، و حتی بیشترش نسبت به خودم .
همش جملات سیاوش تو ذهنم می چرخید، که میگفت
ای لعنت به تو ، ای لعنت به همتون ، واقعا لعنت به همه ما ، لعنت به من لعنت به سهراب ، لعنت به شاهین و مرجان ،
یاد قرص های نفس شیطان افتادم ، یارو میگفت اگر با الکل مصرف بشه صد در صد میمیری،
سهراب در حال فک زدن بود که رفتم آبمیوه ریختم و دوتا قرص انداختم داخلش ، حل که شد رفتم بالا سر سهراب گفتم عشقم بیا آبمیوه بخور که فردا قراره حسابی زن آلمانی رو بگایی ، سهراب تا آخرین قطره رو خورد و روی مبل دراز کشید ،
واسه خودم یه لیوان ویسکی ریختم و آخرین قرص رو داخل آبمیوه حل کردم ، برگشتم سمت سهراب ، نبض گردنش رو گرفتم که نشون از مرگ سهراب میداد.
آبمیوه رو خوردم و اومدم ویسکی رو بخورم یاد موبایلم افتادم ، گفتم قبل از ویسکی ببینم مرجان زنده است یا نه،
گوشی رو برداشتم دیدم صفحه گوشی سیاهه و دوربین چیزی نشون نمیده ، اما صدای خش خش میاد ، از زنده بودن مرجان چندان خوشحال نشدم ، صدا کردم مرجان، مرجان ،
یکی گوشی رو بلند کرد و گفت مرجان مرده، تو رو هم پیدا میکنم میکشم ، مطمئن باش . وقتی سیاوش رو تو گوشی دیدم که زندس ، اشک شوق ریختم و خوشحال شدم از اینکه سیاوش زندس ،
سیاوش: شقایق مطمئن باش پیدات میکنم و میکشمت ، شقایق که نه شادی ، هم تورو هم اون شوهر دیوثت رو
شادی : احتیاج نیس تا ترکیه یا کانادا بیای ، من برات انجامش دادم ، میتونی فردا خبر مرگ یه زن و شوهر رو بر اثر مصرف مواد و الکل و اوردوز تو هتل شانگری لا بسفرس استامبول اتاق ۸۵ بشنوی
سیاوش : من گول حرفای تو رو نمیخورم ، مریخ برید هم میام پیداتون میکنم،
بلند شدم از جام ، سرم داشت گیج میرفت ، جهت دوربین گوشی رو عوض کردم و از اتاق خواب بیرون رفتم ، کلید کارتی هتل که شماره اتاق و اسم هتل روش نوشته شده بود رو به سیاوش نشون دادم و بعد سهراب رو بهش نشون دادم که رنگش مثل گچ سفید شده بود و سرش افتاده بود و مقداری کف بین لبهاش بود ، چشاش باز مونده بود ،
گفتم ببین مرده، من کشتمش ، ببین چشماش باز مونده،  ببین پلک نمیزنه ، سیاوش تو مرد خوبی هستی،  تو لایق مرگ نبودی ، خوشحالم که زنده ای ، مرگ حق ما چهار نفر بوده که به حقمون هم رسیدیم ،
منم تا نهایت چند دقیقه دیگه بیشتر زنده نیستم .

یاد لیوان ویسکی افتادم ، برگشتم سمت اتاق خواب که همه چیز سیاه شد و وسط راه خوردم زمین
اخرین لحظات عمرم خوشحال شدم که سیاوش زندس و من میمیرم ، همه جا سیاه بود و سکوت مطلق ، همیشه واسم سوال بود که بعد از مرگ چی میشه و الان داشتم تجربه اش میکردم ، انگار هزار سال افتادم تو یه چاه عمیق و همش در حال سقوط به ته چاهم و اما انتهایی نداره این چاه ،
تصویر سیاهی چاه کم کم روشن میشد و داشت جاش رو به سفیدی میداد ، همه جا در عرض چند ثانیه سفید شد و من خودم رو درون یک اتاق روی تخت بیمارستان دیدم .

پایان

نوشته: سیاوش


👍 121
👎 4
98501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

866910
2022-04-04 01:23:50 +0430 +0430

واقعا منتظر ادامه اش بودم
دست مریزاد

5 ❤️

866912
2022-04-04 01:25:55 +0430 +0430

بیچاره سارا


866913
2022-04-04 01:28:24 +0430 +0430

قلمتو دوست دارم بیشتر بنویس

3 ❤️

866916
2022-04-04 01:44:25 +0430 +0430

اول. عالی بود

2 ❤️

866919
2022-04-04 01:53:21 +0430 +0430

ایول بابا
بهترین داستانی که تا الان تو سایت خوندم

7 ❤️

866920
2022-04-04 01:54:06 +0430 +0430

عالی بود

2 ❤️

866921
2022-04-04 01:55:10 +0430 +0430

خیلی دوسش داشتم خسته نباشی

2 ❤️

866925
2022-04-04 02:04:11 +0430 +0430

خوب بود آورین

2 ❤️

866928
2022-04-04 02:17:58 +0430 +0430

واقعا عالی بود.میشه گفت یکی از بهترین داستانایی بود که خوندم

2 ❤️

866933
2022-04-04 02:27:37 +0430 +0430

سید یه قسمت دیگش هم بده بیرون خیلی جالبه درسته باش نزدیم ولی خیلی جالبه

4 ❤️

866942
2022-04-04 02:54:11 +0430 +0430

دمت گرم خوب بود داستان
بیچاره سیا

1 ❤️

866961
2022-04-04 04:35:01 +0430 +0430

ایول ایول حلالت خدایی عجب داستان باحال و توپی بود بنویس حاجی به هر کستان نویسی که میخاد کستان بنوسه میگم اینو بخونه بعد ببینه میتونه اینجوری بنویسه یا نه لایک داری

5 ❤️

866963
2022-04-04 04:45:07 +0430 +0430

لعنتی هرجور شده ادامش بده
دارم دیوونه میشمممم
عالییی بود کاش تموم نمیشد

3 ❤️

866964
2022-04-04 05:03:01 +0430 +0430

پرفکت
ولی کاش سیاوش خودش کار اونارو حین سکس تموم می‌کرد
پایان خوب و متفاوتی داشت
موفق باشی

2 ❤️

866966
2022-04-04 05:09:28 +0430 +0430

عالی بود منتظر پنج گانه بعدی

1 ❤️

866972
2022-04-04 06:05:56 +0430 +0430

توقع این همه لطف از طرف دوستان رو نداشتم ،
مرسی که خوندین و خوشحالم که خوشتون اومد

🌹🙏🌹🙏🌹🙏🌹😘


866974
2022-04-04 06:09:49 +0430 +0430

واسه شب تولدم یه کس تپل می‌خوام که پاره پورش کنم…همزمان سکس خشن و عاشقانه…هرچی شرایطشو داره بیاد اینستا صحبت کنیم
@farhad_shabkhiz
بدون عکس از بدنت بلاک میشی

0 ❤️

866979
2022-04-04 08:41:17 +0430 +0430

عالی بود واقعا

1 ❤️

866980
2022-04-04 08:43:30 +0430 +0430

از داستان سکسی به فیلم جنایی رسید
ولی در کل خوب بود و بیچاره سارا 😞😟😟

1 ❤️

866985
2022-04-04 09:42:40 +0430 +0430

از سینگلی واتکید دلمون اونوقت شما اینجوری میذارید توش آخه رسمشه😛

1 ❤️

867000
2022-04-04 13:39:12 +0430 +0430

باز هم که کاراکتر داستان نقش خدا رو بازی کرد . ولی در کل اینکه کسی زن شوهر دار و از زندگیش دور میکنه بی نهایت بیشرف هست و لایق کشته شدن هست که باید کشته بشه یا فلج بسه همه عمرش که زجر بکشه زنی هم که اینکارو میکنه فقط لایق بلایی هست که همه عمرش نتونه خودش و نشون کسی بده . خصوصا زنی که بیشرف باشه . البته اینجا تو داستان تفاوت می‌کرد.

1 ❤️

867003
2022-04-04 14:43:31 +0430 +0430

ایول ناموسا دمت گرم خیلی عالی مینویسی منتظر بعدی ها هستم

1 ❤️

867005
2022-04-04 14:46:49 +0430 +0430

ولی اگر تونستی ادامه اش بده میخوام بدونم عاقبت سیاوش و شادی چی میشه خیلی مشتاقم

1 ❤️

867006
2022-04-04 14:48:03 +0430 +0430

علی وقتی قسمت اول خوندم فکرشم نمیکردم اینقدر تمیز از کار در بیاد به وضوح میتونم بگم بهترین داستانی بود که تو این سایت خوندم👍🏻

2 ❤️

867010
2022-04-04 15:21:41 +0430 +0430

چیشد**** 😕

1 ❤️

867014
2022-04-04 16:26:22 +0430 +0430

خیلی خوب داستانو تموم کردی
جای ادامه هم داره
لایک

1 ❤️

867021
2022-04-04 17:55:10 +0430 +0430

حاج اقا پشماااااااام پشماااااااااااام
خیلی جر بود خیلی خوب بود
جان هرکی دوسداری یه قسمت دیگه هم بده بیرون

2 ❤️

867028
2022-04-04 19:25:34 +0430 +0430

شاید باورتون نشه
اولش قرار بود یه داستان دو قسمتی باشه که شاهین گی هست و شقایق به خاطر پولش باهاشه
آخرش سیاوش عاشق شقایق بشه و پیشنهاد بده که فرار کنه از دست شاهین
اما آخر داستان شقایق با یه تماس تصویری در حضور شاهین ، سیاوش رو به تمسخر بگیرند و بهش بگن که تو فقط یه بازیچه واسه اجرای فانتزی هامون بودی

قسمت دوم رو نوشتم باهاش حال نکردم
مرجان تو داستان تموم شده بود ، الکی الکی چسبوندمشون بهم و تونستم یه داستان دیگه از توش دربیارم

خیلی خوشحالم دوستان خوششون اومد
ببخشید تک تک تشکر نمیکنم
از همتون ممنونم بابت لطفی که بهم داشتین

قسمت آخر میتونست سکس هم داشته باشه و مفصل تر باشه
اما خیلی طولانی میشد و مجبور بودم تو قسمت ۵ تمومش کنم و یسری چیزها که تو ذهنم بود رو حذف کردم

آخر داستان سیاوش و شادی رو زنده گذاشتم ، شاید ایده ای به ذهنم رسید و در غالب یه داستان دیگه ادامه بدم

😘🙏🌹🙏🌹🙏❤🤗


867037
2022-04-04 21:12:45 +0430 +0430

عالی بود و خوب نوشته بودی
در اخر هم خوب جمع شد ولی بیشترش نکن ،
که در نهایت سیاوش از شادی خوشش بیاد و اخر داستان هر دو از ایران برن ، داستان لووس میشه

در مجموع عالی و خوب 👍👍👍

1 ❤️

867041
2022-04-04 22:06:23 +0430 +0430

یه ملا اومد تو یه جمعی تعریف کرد دو تا جوون بودن با یه خر میرن دزدی وسط راه جفتشون به هم نون و اب تعارف میکن یکی اب میخوره میمیره و اون یکی نون این پایان دزدی هست
یکی از جمعیت بلند شد گفت جفتشون مردن پس کی داستان برای شما تعریف کرد

2 ❤️

867178
2022-04-05 13:44:53 +0430 +0430

سیا جان مثل یه کونی با استعداد داستان نوشتی.یعنی از یه مرد بکن تبدیل شدی به یه پسر کونی احساساتی که متجاوزهاشو می کشه.ادامه اش باید این باشه که زخم تو خوب میشه و از ایران فرار میکنی و می ری ترکیه و اونجا یه کونی تمام عیار میشی.

1 ❤️

867182
2022-04-05 14:31:22 +0430 +0430

Such a fucking wow👏

1 ❤️

867207
2022-04-05 17:24:17 +0430 +0430

واقعا حال کردم دمت گرم
یکی از ۳ تای برتر این سایت بود

1 ❤️

867208
2022-04-05 17:25:17 +0430 +0430

ادامش بده

1 ❤️

867237
2022-04-05 21:53:13 +0430 +0430

از این داستانا که تهش بازه
خیلی خوبه که ادامه بدی
یا در قالب داستان دیگه ای که به این داستان گره بخوره

1 ❤️

867245
2022-04-05 23:57:25 +0430 +0430

آقا سیاووش دم شما گرم با این قلم و ذهن خلاق، اما هنوز با شیوه پایانی کمی مشکل دارم گرچه طوری تمام شده که انگار امکان ادامه داره، بهرحال بازهم تنور دلتان گرم

1 ❤️

867247
2022-04-06 00:20:51 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود ولی کاش میتونستی تا 8.7 قسمت ادامش بدی که سیاوش میاد پیش شقایق عاشق میشن اخرشم بهم میرسن اینطوری قشنگ ترین داستان مال خودت میشد

1 ❤️

867270
2022-04-06 02:04:06 +0430 +0430

خیلی خیلی عالی بود من هر قسمتش که میومد ذوق زده میشدم برای خوندش الان که دیدم زده قسمت پایانی دلم گرفت
واقعا داستان نویسی (داستانی که خواننده رو به وجد بیارع )تو این سایت کار هرکسی نیس خیلی از داستان ها رو خوندم ولی هیچکدوم مث این برام جالب نبود
قسمت پایانی بود ولی خیلی راحت و بدون حاشیه تموم کردی و منکه خوندم خیلی راحت تجسم میکردم و برام قابل باور بود
لایک به وجودت

1 ❤️

867322
2022-04-06 09:06:41 +0430 +0430

آفرین بی شک یکی از بهترین ها بود. نویسنده توانایی هستی و منتظرم این توانایی رو دوباره ازت ببینم. سبک های تابو ضربدری و فتیش های سبک قطعا پر از زیبایی و توجه هست. ادامه بده… ❤️

1 ❤️

867348
2022-04-06 14:15:18 +0430 +0430

دست مریزاد خوب بود ولی اخر ۴ رو بد تموم کردی که تو این داستان توضیح دادی متوجه شدم

1 ❤️

867367
2022-04-06 16:28:53 +0430 +0430

سارا ی جورایی الکی مرد ولی خیلی داستان جالب و لذت بخشی بود البته ن الان ک دارم فکرشو میکنم میشد لینجوری تموم نشه 😂ادامه دار تر شه ولی در کل جالب بود

1 ❤️

867525
2022-04-07 16:37:45 +0430 +0430

فوق العاده بود انصافا . یعنی خط داستانیت اصلا قابل حدس نبود ولی کاش چند بخش دیگهم داشت

1 ❤️

867870
2022-04-09 07:20:49 +0430 +0430

پشماآام حاجی دمت گرم ترکوندی عالی بود فک کنم بعد چن وقت ی داستان توپ خوندم ک واقعا لذت بردم
قلمت واقعا خوبه
ای کاش ادامه داشت قشنگ تر میشد…
خسته نباشی

1 ❤️

867928
2022-04-09 17:14:11 +0430 +0430

سلام به همگی🤝
داداشمون سیاوش خیلی داستانهای قشنگ و جذابی مینویسه👌
فقط حیف که اکانتش رو ندارم ممنون میشم اگه کسی اکانتش رو داره برام بفرسته👌💐

1 ❤️

867948
2022-04-09 23:17:32 +0430 +0430

پشمام دمت گرم خیلی خوب بود داستان

1 ❤️

867997
2022-04-10 02:13:01 +0430 +0430

خسته نباشی خیلی عالی بودش کاش بقیش رو هم بنویسی

1 ❤️

868310
2022-04-11 13:33:49 +0430 +0430

فوق العاده بود انشالا که ادامه پیدا کنه با یک اسم دیگه

1 ❤️

868312
2022-04-11 13:45:59 +0430 +0430

ادامه این داستان با نام برادر خواهر مفلوک
منتشر خواهد شد
امیدوارم ادامه رو هم بتونم طوری بنویسم که مورد استقبال قرار بگیره

🌹🙏😘

0 ❤️

868356
2022-04-11 21:13:32 +0430 +0430

خیلی عالی بود واقعا حال کردم

1 ❤️

868503
2022-04-12 21:11:32 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود

1 ❤️

869199
2022-04-17 00:23:22 +0430 +0430

آیا می توانم برای پول یک مدل مد برای خواهر و برادر با هم پیدا کنم؟

0 ❤️

869586
2022-04-19 02:55:01 +0430 +0430

سیاوش ، تا حالا بعد این همه وقت عضویت تو این سایت خیلی کم پیش اومده نظر بدم .
ولی تمام صحنه پردازیا و اتفاقات رو به زیباییه تمام به قلم کشیدی .
قلمت طلا سیا جون 💯💯

1 ❤️

869646
2022-04-19 12:53:21 +0430 +0430

داداش من یه ایده ی دارم در مورد اینجور بدگمانی ها بین زن و شوهر البته واقعیم هست قلمتو دوس دارم اگه میخوای داستانو واست تعریف کنم خودت داستانو کامل بنویسی

1 ❤️

873834
2022-05-13 14:57:02 +0430 +0430

عالی بود خدایی از هر چی داستان که تا حالا خونده بودم بهتر بود اگه راه داره یا داستان و ادامه بده یا یه پنج گانه جدید شروع کن من که عاشق قلمت شدم ❤️

1 ❤️

876060
2022-05-26 02:10:07 +0430 +0430

امیدوارم ادامه داشته باشه

1 ❤️

900584
2022-10-28 04:44:49 +0330 +0330

اگه سیاوش میمرد میومدم کانادا اره برقی تو کونت میکردم 😁😁😁

1 ❤️

900704
2022-10-29 03:31:07 +0330 +0330

اینقدر زیبا بود که فقط زدم ادامه داستان اگه قبلی ها را لایک نکردم ببخشید
چقدر زیبا بود ایول داری

1 ❤️