سکانس آخر (۲)

1401/07/07

...قسمت قبل

سکانس آخر - فصل اول (مهمونی) – قسمت دوم
دیالوگ های شخصیت ها
حامد +
پیمان *
شیوا &
شادی -

  • چی خوب بود دیوانه؟فقط داشتیم سیگار میکشیدیمو حرف میزدیم همین
    *اره جان خودت , تو گفتی و منم باور کردم
    +جان پیمان میگم
    *جان خودت دیوث , چرا جان منو الکی قسم میخوری
  • اصلا اره خیلی حال داد ول میکنی؟
  • اهان حالا شد ,خب دیگه بریم که باید با مهمانا خداحافظی کنم
    +یعنی تموم شد؟
    *بله دیگه ,دیر که اومدی بعدشم با دختر تو پارکینگ لاس میزنی بایدم زود بگذره برات
    +خب حالا انقدر غر نزن بریم داخل
    داخل سالن که شدیم تقریبا همه داشتن باهم خداحافظی میکردن ,پیمان هم بالافاصله رفت پیش شیوا تا به عنوان صاحب مجلس ازشون تشکر کنه
    منم با نگاهم مدام دنبال شادی میگشتم,عجیب بود پیداش نمیکردم
    نم نم سالن خلوت خلوت تر میشد ,دیگه حدودا 10 نفر بودیم که داشتیم اماده رفتن میشدیم که شیوا بلند داد زد شادی بیا دیگه
    رد نگاه شیوا رو دنبال کردم دیدم نگاهش به اتاق پرو بانوانه
    یعنی شادی این همه مدت اونجا چیکار میکنه؟!
    تو همین فکرا بودم که دیدم در باز شد و شادی خانوم اومد بیرون
    انگار رفته بود که ارایششو ترمیم کنه
    صورتش خیلی زیباتر شده بود و پوستش روشن تر به نظر میومد
    یه مانتوی جلو باز روی همون لباس مجلسیش پوشیده بودو یه شال حریر هم دور گردنش روی شونه هاش بود
    از در که اومد بیرون رو به شیوا گفت
    -شما برین عزیزم من زنگ میزنم اژانس بیاد
    &نه عزیزم ما میرسونیمت خودمون
    -نه قربونت مسیرای ما کلی باهم فاصله داره,تازه شما قراره برین بیرون ,نمیخوام شبتونو خراب کنم عزیزم شما برین
    *نه شادی جان تورو میرسونیم بعد میریم
    تو همین کلنجار رفتنه بودن که من گفتم
    +شادی خانوم اگه دوست داشته باشین من میتونم برسونمتون
    *داداش مگه تو مسیرت به … میخوره؟
    +نه پیمان جان ,ولی سخته شادی خانوم تنهایی برن ,شما هم که عجله دارین دیرتون میشه ,من میرسونمشون
    -نه اقا حامد مزاحم شما نمیشم
    +اختیار دارین چه مزاحمتی
    &اره شادی جان با حامد بری خیال منم راحت تره این وقت شب ,فقط عشقم رسیدی بهم یه زنگ بزن
    -باشه عزیزم شما هم مواظب خودتون باشین
    &باشه عزیزم
    درحالی که شیوا و شادی مشغول خداحاظی بودن من و پیمان به سمت پارکینگ رفتیم تا ماشین هارو بیاریم جلوی در تا خانما سوار شن
    *شیطون خوب برنامه درست کردی برای خودتا
    +خفه شو بابا,فعلا که یه باری از رو دوش شما برداشتم بری به عشق و حالت برسی,راستی چه خبره امشب؟
    *نمیدونم بابا ,شیوا میگه بریم لواسان باغ باباش برام سوپرایز داره
    +اوه اوه داره میبرتت دست بوسی پدر جان خخخخ
    *نه بابا تنهاییم,خودش که اینطور میگه
    +اع پس واقعا قراره سوپرایز بشی خخخ
    به ماشینا که رسیدیم از هم خداحافظی کردیمو راه افتادیم
    جلو در سالن ترمز زدم شیشه رو دادم پایین و از شیوا خداحافظی کردم و شادی هم سوار ماشین شد
    اروم شروع کردم به حرکت کردن
    +خب کجا باید بریم ؟
    -برین سمت …,ببخشیدا مزاحمت شدم
    +نه بابا این چه حرفیه,اتفاقا خیلی خوشحال شدم که میتونیم یکم دیگه حرف بزنیم
    -راجب چی؟
    +هرچی,حرف زدن با تو واقعا شیرینه
    -خخخ الان داری مخمو میزنی؟
    +خیلی ضایع بود؟
    -اره خیلی زیاد
    +پس بهتره حرفو عوض کنم,دارم راهو درست میرم
    -خخخخ اره درسته
    دیگه نم نم حسابی سرگرم صحبت شده بودیم,بیشتر اون حرف میزدو من گوش میدادم ,از خودش میگفت برام اینکه تو دانشگاه نقاشی میخونه و عاشق موسیقیه و کلی چیزای دیگه
    انقدر صداش و لحن گفتارش خوب بود که انگار گوشمو نوازش میکرد
    انگار جدی جدی عاشقش شده بودم ,دختری که تا همین چند ساعت پیش حتی نمیشناختمش حالا انگار بزرگترین خواسته ی من از این دنیا بود
    تو همین فکر ها بودم که شنیدم شادی گفت
    -خب دیگه رسیدیم ,جلوی همین ساختمون نگه داری ممنون میشم,واقعا شرمندم کردی ,خیلی ممنون
    +نه بابا این حرفا چیه ,خواهش میکنم,فقط شرمنده مسیرو خوب بلد نبودم فکر کنم خیلی دیر شد الان خانواده هم خوابن
    -نه اقا حامد من تنهام
    با این حرفش انگار یه حسی سراسر وجودمو گرفت ,از روش شیطنت گفتم
    +پس اگه اشکالی نداره میتونم از سرویس بهداشتی خونت استفاده کنم ,میترسم تا بخوام برسم خونه دیر بشه
    با یه مکث کوتاهی گفت
    -اره حتما
    +پس من ماشینو پارک کنم میام بالا
    -باشه بیا طبقه12 واحد3
    +باشه شما برین منم میام
    رفتم جلوتر تا ماشینو پارک کنم,از ماشین پیاده شدم یکم موهامو دست کشیدم ,پیرهنمو توی شلوارم مرتب کردم و رفتم سمت ورودی ساختمون
    به در که رسیدم یادم افتاد که من اصلا فامیلی شادی رو نمیدونم ,اگه نگهبان بپرسه چی بگم ؟بگم مهمان کی هستم؟! تو همین فکر ها بودم که دیدم یه صدایی میگه اقا امری داشتین؟
    سرمو برگردوندم ,یه نگاهی بهش کردم گفتم مهمان واحد 3 طبقه 12ام هستم,خواستم ادامه بدم که بگم شادی خانوم که نگهبان وسط حرفم گفت ,اهان خانم امینی همین الان تشریف بردن بالا,گفتن که شما تشریف میارین بفرمایید طبقه 12 واحد 3
    ازش تشکر کردمو رفتم سمت اسانسور
    یه تکه دیگه از پازلمم درست شده بود ,اسمش,جایی که زندگی میکنه و الانم فامیلیش
    رسیدم به در واحد ,در زدم ,در که باز شد دوباره با همون شادی توی جشن روبرو شدم ,شال و مانتوشو در اورده بودو همون لباس توی جشن تنش بود
    +سلام دوباره
    -خخخ سلام
    +از کدوم طرف باید برم؟
    -اون در حامد جان
    رفتم توی سرویس , بعد چند دقیقه دست و صورتمو یه اب زدمو اومدم بیرون ,شادی رو ندیدم
    +شادی جان ممنونم,با اجازت من دیگه برم
    -نه حامد بمون دارم قهوه اماده میکنم
    +اخه دیر وقته ساعت 2 شده توهم میخوای استراحت کنی
    -من تا قهوه نخورم نمیخوابم
    نم نم حرکت کردم به سمت پذیرایی خونه ,شادی رو دیدم که تو اشپزخونه مشغوله درست کردن قهوه ست
    +همه قهوه میخورن که نخوابن ,تو میخوری که بخوابی؟
    -نه من از روی عادت میخورم
    دیدم با یه سینی به سمت من اومد
    -بفرما
    +ممنون
    -چرا سرپایی؟!بشین
    +چشم
    روی مبل نشستم ,شادی هم سینی رو گذاشت رو میز و اومد روی همین مبل به پهلو نشست ,حالا درست به اندازه یه نفر بینمون فاصله بود
    شروع کردیم باهم دیگه صحبت کردن ,قهوه هامون خیلی وقت بود تموم شده بود ولی ما حسابی سرگرم صحبت بودیم از همه چی صحبت کردیم ,من از خودم و دوران دانشگاهمو و کارمو و زندگی مجردیم گفتمو اونم از همه ی اینا گفت ,انقدر راجب موضوع های مختلف حرف زدیم تا رسیدیم به بحث پیمان و شیوا که قراره امشب تنها باشن باهم
    دیگه کم کم شیطنت تو تک تک صحبتامون حس میشد ,یه حسی بینمون موج میزد که انگار مدت هاست همدیگه رو میشناسیم
    که وسط صحبتامون نگاهم به ساعت افتاد یهو از روی شیطنت با پرویی تمام گفتم
    +اخ اخ ساعت 3/30 شد, فکر کنم همونجور که پیمان امشبو پیش شیوا موندگاره منم پیش تو موندگارم خخخ
    با این حرفم شوکه شد یه چند ثانیه ای مکث کرد و گفت
    -چه اشکالی داره ,تا صبح قهوه میخوریم و حرف میزنیم
    +فقط حرف؟
    دیگه نذاشتم جمله ای بگه خودمو بهش نزدیک کردمو لبامو چسبوندم رو لباش
    هیچ واکنشی نداشت ,نه خودشو عقب کشید نه تو خوردن لبم همکاری میکرد
    انگار شوکه شده بود,اصلا انتظار این لحظه رو نداشت
    خوب میدونستم اگه لبمو از لبش جدا کنم احتمال منصرف شدن و مقاومتش زیاد میشد دیگه نمیتونستم به رابطه با شادی فکر کنم لااقل برای امشب
    همونجوری ادامه دادم ,خودمو بهش نزدیک تر کردمو دست راستمو بردم پشت سرشو شروع کردن به ماساژ دادن سرش
    انگار این کارم هوشیارش کرده بود ,حس میکردم لباش به حرکت در اومده ,اروم اروم داشت شروع میکرد
    دیگه خیالم راحت شده بود که نظر شادی هم مثبته
    یه چند ثانیه به خوردن لباش ادامه دادم ,وقتی فهمیدم شادی هم داره همکاری میکنه باهام
    لبامو جدا کردمو سرمو بردم لای گردنش
    وااااااااااااای چقدر بوی خوبی میداد,بوی ملایم رز و تمشک که با بوی تنش قاطی شده بود
    (حالا فهمیدم اون بوی عطر توی ماشین چی بود ,اره ادکلن لانکوم ترزور بود)
    شروع کردم به بوسیدن گردنش,بوسه های ریز و پر تکرار
    اروم اروم لبمو هدایت کردم به شونه های لختش روی شونه هاشو بوسیدم
    سرمو که بلند کردم دیدم شادی چشماشو بسته و غرق لذته
    دوباره رفتم سراغ خوردن گردنش , دیدم شادی با دستاش سرمو گرفتو به سمت گردش فشار میداد
    این کارش مثل تشویق بود برام که بیشتر انگیزه پیدا کنم
    همزمان که گردنشو میخوردم اروم با دستام دو طرف لباسشو از رو شونه هاش کشیدم پایین اونم بازوهاشو جمع کرد تا لباس راحت تر از روی شونه و بازو هاش سر بخوره
    اینبار که سرمو جدا کردم بالا تنه شادی تقریبا لخت بود
    وااای چه سینه های محشری داشت ,سینه ی سایز75 که نوکش صورتی بودو هاله ی دورش خیلی روشن تر از این بود که بگم قهوه ای
    زیاد مکث نکردم ,چون نمیخواستم حس خجالت کشیدن بهش دست بده که دارم به بدن لختش نگاه میکنم
    سرمو بردم نزدیک سینشو اروم نوکشو بوسیدم که شادی با یه صدای ضعیفی گفت اییییی
    اینبار زبونمو دور هاله ی سینش چرخوندم و با زبونم با نوک سینش بازی کردم دیگه ناله های شادی بیشتر شده بود
    شروع کردم به میک زدن نوک سینش
    بعد چند لحظه رفتم سراغ اون یکی سینش و شروع کردم با زبون لیس زدنش و خوردنش
    همزمان با خوردن اون سینش با انگشت شصتم با نوک خیس این یکی سینش بازی میکردم
    دیگه صدای ناله هاشم داشت بلند تر میشد با یه دستش سرمو فشار میداد به سمت سینش و اون یکی دستش سعی داشت دستمو بگیره تا با نوک سینش بازی نکنم
    چند دقیقه ای رو تو همین پوزیشن ادامه دادیم که متوجه شدم شادی داره تلاش میکنه دکمه های پیراهنمو باز کنه
    سرمو بلند کردم ,شادی هم که دید ازاد شده شروع کرد دو دستی دکمه های پیرهنمو باز کرد و از تنم در اوردش ,بدون اینکه حرکتی بکنم پیرهن خودشم از تنش در اوردو اومد روی پاهام نشست
    حالا دیگه سینه هاش جلوی صورتم بود ,دستمو انداختم پشت کمرشو شروع کردم به خوردن سینه هاش
    حسابی صدای نالش توی خونه پیچیده بود ,متوجه نشدم چند دقیقه رو تو این حالت مشغول بودیم که خودشو ازم جدا کردو بلند پشت دستشو به سمتم دراز کرد
    دستمو گذاشتم توی دستشو بلند شدم بدون هیچ حرفی شروع کرد به حرکت کردن به سمتی که فکر میکنم اتاقش بود
    بالا تنه ی هردومون لخت بودو وقتی دستش به پشت تو دست من بود میتونستم لرزش یکی از سینه هاشو موقع راه رفتن ببینم
    واقعا بدن سکسی و عالی ای داشت
    به اتاق که رسیدیم جلوی تخت منو نگه داشتو بغلم کرد
    شروع کردیم از هم دیگه لب گرفتم که یهو متوجه شدم با دستش داره کیرمو از روی شلوار میماله
    چند لحظه ای مشغول بود که موجه شدم داره کمربندمو باز میکنه ,شلوارم که ازاد تر شد دستشو برد توی شرتمو کیرمو گرفت توی دستش
    اون لحظه یه چیزی انگار توی من شعله ور شد ,سردی دستش که به کیرم خورد انگار پاهام سست شد
    با انگشتش پیش اب روی کیرمو روی کله کیرم میمالید
    دستشو در اوردو یکم ازم فاصله گرفت زانو زدو دو طرف شلوارمو گرفتو کشید پایین و بعدش هم شرتم
    حالا دیگه کیرم جلوی صورت شادی بود…
    پایان قسمت 2

نوشته: سکانس آخر


👍 10
👎 0
6401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

897501
2022-09-30 08:02:53 +0330 +0330

کاش حداقل ساک زدنشم مینوشتی تموم میکردی ولی خوب بود واقعا خوب بود

0 ❤️