مدتی بود که حال خوبی نداشتم. حالم ترکیبی از دل مردگی بود و سرخوردگی و افسردگی!
خسته و بدبین به طب مدرن و کاسب کاری برخی از پزشکان محترم- که با کوچک ترین بهانه یا یه لوله از بالا می کنن تو حلقت یا از پایین می کنن تو ماتحتت - به پیشنهاد یه دوست تصمیم گرفتم برم مطب دکتری که استاد طب سنتی بود و به روش شیخ الرئیس ابن سینا به درمان بیماران می پرداخت.
مطب دکتر نزدیک سید خندان بود. پرسون پرسون گیرش اوردم و رفتم تو صف انتظار. بالاخره بعد کلی معطلی توفیق زیارت دکتر نصیبم شد. جوونی بود خوش تیپ و مودب و مهربون. آخر سر، حرف حسابش با من این بود که:
روم نمی شد وگرنه می گفتم دکتر جون با مادر و خواهر شما سکس کنم؟؟ شریک جنسی از کجا بیارم قربونت؟؟ اونم هفته ای دوبار! دلت خوشه…ولی دکتر عزیز اونچنان با پوزیشن عاقل اندر سفیه به من نگاه کرد که فکر کردم اگه از این هفته دوبار سکس نداشته باشم به روح پر فتوح جناب ابن سینا توهین شده! بنابراین آلت از پا درازتر از مطب بیرون اومدم با فکر اینکه سوراخی بیابم برای آغاز مراحل درمان!
تلاش اول
اولین گزینه ام معلوم بود کیه! دوست دختر سابقم ماندانا. بعد از یه سال دوستی ازم پرسیده بود که :
تلاش دوم
رابطه با روسپی ها جزو گزینه هام نبود. هیچ وقت نبوده. اصولا کسی که دوسش ندارم منو تحریک نمی کنه. و تازه اخلاقی نمی دونستم که بابت رابطه ی جنسی پول پرداخت کنم…حیرون مونده بودم که چیکار کنم.خنده داره ولی تازه یادم افتاد که دوجنس گرام! سالها بود که دیگه قبول کرده بودم دوجنس گرام و تابویی در این زمینه نداشتم. اما رابطه ی اخیرم با ماندانا منو به کلی از فکر پسرا اورده بود بیرون. فکر کردم الان وقت مناسبیه برای بازگشت به آغوش پر مهر پسرا! هم توقعشون کمتره و هم مرتب دم از ازادواج نمی زنن!
گزینه ی اول و آخرم کسی نبود جز میلاد پسر بیست ساله ی همسایه. می دونستم که گرایش به همجنس داره و قبل از رابطه ام با ماندانا با هم تیک و تاکی زده بودیم و کمی جلو رفته بودیم و کمی هم دستمالی و بوس و کنار…اما یه کم ناز و ادا داشت که من حوصله شو نداشتم و همزمان ماجرای ماندانا پیش اومد که میلادو کلا فراموش کردم. و البته گاهی تو راهرو و کوچه زیارتش می کردم. گاهی سلام و علیکی و گاهی لبخندی سرد بینمون رد و بدل می شد.
می دونستم کجا باید گیرش بیارم. غروبا می رفت بالای پشت بوم و یکی دو نخ سیگار می کشید. ردشو زدم و خودمو سر وقت رسوندم بالای پشت بوم.
از دیدنم تعجب کرد. شروع کردم کنارش به سیگار کشیدن و حرف زدن. از صحبت های معمولی و روزمره شروع کردیم تا اینکه مثل یه ناخدای حرفه ای ، کشتی حرف رو به سمت مسائل جنسی حرکت دادم. اینکه چی کار می کنی و اوضاع سکست چطوره و چقدر خیانت زیاد شده و باید مراقب بیماری های جنسی بود و …
وقتی تو دل صحبت ها فهمیدم که توی رابطه ای نیست خیالم راحت شد. می دونستم وقتشه که از تئوری به عمل رو بیارم. واسه همین تو یه فعل و انفعال دستم رو که روی شونه اش گذاشته بودم به سمت پایین حرکت دادم.از گودی کمرش رد کردم و باسنش رو به تحریک آمیز ترین شکلی لمس کردم. دیدم که تکونی خورد. یعنی مور مورش شد. جور لذت بخشی مور مورش شد. لبخند معناداری بهش زدم. اونم با لبخند نگاهم کرد. لبخند من به خنده ی طولانی تری تبدیل شد. برای اون هم. من مجوزم رو از میلاد گرفته بودم.
بنابراین با اعتماد به نفس گفتم: عزیزم من امشب خونه تنهام. خوشحالم میشم بیای پیشم. به صرف یه شام خوشمزه و …
گفت: و ؟
گفتم : جمله ی بعد از و رو خودت تکمیل کن!
شب که در زد و اومد تو، آماده ی آماده بودم.برای میلاد جان ماکارونی با پنیر درست کرده بودم. بوش کل ساختمون رو برداشته بود.
گفتم: اول شام یا …؟
گفت: اول یا !
خوشحال شدم. چون متنفر بودم از سکس با شکم پر. داشت یه تابلو رو روی دیوار هال خونمون نیگا می کرد. من از فرصت استفاده کردم و از پشت بهش چسبیدم. دو تا دستم رو بردم زیر تیشرتش و نوک سینه هاشو لمس کردم و فشار دادم. همزمان سرمو روی گردنش گذاشتم و شروع کردن به لیسیدن. می دونستم این کارام دیوونه اش می کنه. همونطور که کرد. نفس زدن هاش شدید شد. دیدم که آلتش داره کم کم راست می شه.آلت خودم در بزرگ ترین حالتش در تمام ادوار تاریخ قرار داشت! برگشت. دستش رو زیر تیشرتم برد و نوک سینه هام رو لمس کرد و شروع کرد به بوسیدنم…
ده دقیقه بعد توی اتاق خواب داشتیم برهنه می شدیم. بی تابِ به هم رسیدن. کار شهوتمون بالا گرفته بود. لوبریکانت رو که توی هفت سوراخ کمد اتاقم قایم کرده بودم در اوردم و روی تخت گذاشتم. داشتم شورتم رو که آخرین لباسِ تنم بود در می اوردم که صحنه ای دیدم که مو برتنم راست شد!
دیدم لوبریکانت رو برداشته و داره به آلت محترمش می ماله!
گفتم: عزیزم؟ چرا اون ژل بیچاره رو حروم می کنی تو این گرونی؟!
گفت: حروم نمی کنم. دارم می زنم سرش دیگه!
گفتم: واسه چی به اونجات می زنی؟! باید بزنی به سوراخت فکر کنم!!
گفت: بزنم به سوراخم؟ واسه چی بزنم به سوراخم؟ من فاعلم امروز!
اون که ازش می ترسیدم سرم اومده بود. ناراحتیم رو کنترل کردم و با لبخند شروع کردم به افاضه ی فیض!
گفتم: عزیزم. خوب می دونی که من تابو ندارم تو این چیزا. فاعل و مفعول نداریم. سکس یعنی آزادی و برابری. من هیچ مشکلی ندارم که مفعولت باشم…
گفت: پس بیا توی تخت که دلم هواتو کرده!
گفتم: اما…
گفت: آها…پس اما داره!
گفتم: اما من تازه از یه رابطه با دختر اومدم بیرون. آمادگی روحی باتم بودن رو ندارم. زمان می بره. باید یه کم مراعاتم رو بکنی و بزاری سکسمون پیش بره تا آماده بشم برای اینکه مفعولت باشم. اوکی؟؟
گفت: تو کی؟! نه خیر. هیچم اوکی نیست. فکر کردی من خرم؟ حالا که ماندانا جونت بهت نمی ده بعد یه سال اومدی سراغ من که بمالی درم و در ری؟ کور خوندی عمو جون!
گفتم: میلاد جان! منو مالوندن و در رفتن؟ اصلا بهم میاد؟؟
گفت: صد در صد! تو یه روباه مکاری. من پینوکیوت نمی شم. پارسال که داشت رابطمون جدی می شد رفتی سراغ دختر. حالا نمی تونی توی برگشتت انتظار داشته باشی که بخوابم زیرت و بگم به به و چه چه!
فهمیدم ماجرا چیه. میلاد داشت ازم انتقام می کشید. شایدم حق داشت. یه جورایی با رفتن به سمت ماندانا دلش رو شکسته بودم.ولی خب. حوصله ی منت کشی رو نداشتم و اصلا هم توانش رو نداشتم که باتم بشم.بنابراین نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم:
تلاش سوم
حالا شب است و من تنها در خانه. رفته ام به حمام. ترکیبی از شامپو سدر صحت و شامپو بدن نیوه آ درست کرده ام و ریخته ام روی آلت جان. و دارم خودارضایی می کنم. زیر لب صلواتی برای روح شیخ الرئیس ابن سینا می فرستم. از ابن سینا ذهنم می رود به سمت جناب عبید زاکانی و بی اختیار این بیت آن عزیز از خاطرم می گذرد…
چون نیفتد به دست ما کس و کون
جلق بر هر دو اختیار کنیم…
نوشته: علی
درود و لایک پیشکش بدان جنابتات باد، که الحق عظمات و سکنات جلق را به احسن نحو مصور نموده اید، خدایتان خیر دنیا و عقبا دهاد.
مکمل کلامتان آنکه جلق زنید پیش از آنکه ذوالسولاخان بر شما برینند، که هیچ دستی بر صاحب خود منت نگذارد که آی فلان دوش در من سپوختی و دائم در برت باشد و نخواهد که تیغیدن کند.
علی جان واقعا خنده دار بود .دلم باز شد .
حتما بازم بنویس .
لایک گلم. :) ?
آخی بالاخره ی کم هر هر خندیدیم
مرسی از طنز زیبا و باحالت
باز هم بنویش فشارکی جون
عالی بود عالی… لایک ۱۷ تقدیمت ?
حتما بازم بنویس… دیکرمن بیا که یه حریف قدر پیدا شده برات…
دمت گرم،کلی خندیدم،در جوانی تا توانی منت دختر نکش،دست خود را لوله کن بر سر کیرت بکش
دمت ولرم ?
بعد از یک روز گوهی و پر از استرس این داستان خیلی بهم چسبید و یک کم ذهن خستم رو از ناراحتی ها خالی کرد،
لایک بیستم تقدیم شما که بیستی
زیبا نوشتی علی جان،
سطر زیری رو به عنوان پانوشت داستانت،پذیرا باش،
گلهای جوانی ،را بچینید،بخندید، برقصید.
همچنان که هرآبی سرانجام به دریا مختوم میشه،خنده ها،شادیها وغمها سرانجام به گوری سرد منتهی میگردد.
سپاس…
قشنگ بود.داستان منسجم همراه با طنز واقعی نه فحش هایی فضایی گفتن برای خنداندن
خلاقیتتو دوس داشتم
بیخیال شیخ الرئیس.اون اگه براش جور میشد خودش میکرد الکی هم به دیگران توصیه نمیکرد
نویسنده خوبی هستی خوشم اومد ازت
اومدی اصفهان دوست دخترم و میارم باهم سیخ بکشیم
اگر هم اومدم تهران اون یکی که تهرانه را میارم یه حال اساسی بهت بده فقط من ماکارانی دوست ندارم
معده م میریزه بهم.
من کاری به واقعی بودن و نبودن ندارم لزومی هم نداره حتما واقعی باشه بالاخره داستانه… ولی چیزی که مهم بود ادبیات تقریبا طنزگونه بود که عالی بود بنظرم خوب و قشنگ بود و قلم توانایی داشته نویسنده. خسته نباشید.
ممنون رفیق
من اگه بیام واسه خودت و اخلاق دوست داشتنیت میام دوست دخترمم حتما میارم
نه واسه استیک
بهرحال خیلی لطف داری ممنون
عالی بود
پیرو نظرات اساتید ادبا و فضلا
در جوانی تا توانی منت کس را مکش
دست خود را لوله کن بر قامت کیرت بکش
شیخ در تمثیلی دیگر میفرمایند
در جوانی تا توانی جلق بزن
دست راستت خسته شد با چپ بزن
وای فوق العاده بود علی جان . خیلی خندیدم . مرسی
لایک 49
یاد گلنارم افتادم سینگلیم هفتمین لایک تقدیمت