عشق از نوعی دیگر (۲)

1403/03/17

...قست قبل

هنوز به چیزی که میخواستم نرسیده بودم ،
من یه همدم میخواستم ، کسی که مثل من فکر کنه ، کسی که بتونیم از همدیگه لذت ببریم ،
سحر رو روز بعد تو حیاط مدرسه دیدم ، وقتی بهش رسیدم گفت ، نگاه کن من از اتفاق دیروز لذت بردم ، انکارش نمیکنم ، ولی قبول کن تو منحرفی و من نمیخوام مثل تو باشم .
دنیا رو سرم خراب شد ، دوستی من و سحر به همون خاطر خراب شد ، و دیگه مثل گذشته نشد ، برای اولین بار به ذهنم رسید که نکنه حق با اون باشه .
ولی دوباره وقتی تنها شدم با فانتزی اون روز شروع کردم با خودم ور رفتن ، یه دستم رو کسم بود و دست دیگم رو سینم ، جوری ممه هام رو چنگ زده بودم از چند جا کبودیهای کوچکی روش افتاده بود .
ارضا شدم ولی دوباره وقتی به لحظە ای که زبون سحر رو کسم کشیده شد فکر کردم ، ناخودآگاه دوباره دستم رفت پایین و مشغول شد ، یادمه مثل مار به خودم میپیچیدم ، برای اولین بار بدون ترس نالیدم و نالیدم ، جوری که مامانم صدام زد و از دنیای لذت من رو کشید بیرون .
کلی ازم سوال پرسید ، بعد شروع کرد نصیحت کردن و ساعت ها دست از صحبت برنداشت.
روز بعد که رفتم مدرسه به تنها چیزی که فکر میکردم کیس بعدی بود ، این دفعه رفتم سراغ خوشگل ترین ،
یه دختری بود اسمش تارا بود ، تارا قدش نسبتا کوتاه بود ، ولی پوستش مثل برف سفید بود ، چشمهای درشت سیاهش دیونم میکرد ، موهاش لخت و مثل تاریکی شب سیاه بود ،
همدیگه رو میشناختیم ولی نه زیاد ، پدر و مادرش معلم بودن ، مادرش تو همون مدرسه درس می داد ، با یه بهونه ای رفتم پیشش کمی که با هم صحبت کردیم ، به لبهاش نگاه کردم و آرزو کردم این لبها رو روی کسم حس کنم ،
من هیچوقت درس ریاضیم خوب نبود ، به همین بهانه از تارا قول گرفتم که یه روز بیاد خونمون و بهم ریاضی یاد بده ، البته خودش هم زیاد درس خون نبود ، ولی ریاضیش همیشه بیست میشد .
اون روز دوشنبه بود ، گفت کە پنجشنبه میاد خونمون ، منم داشتم واسە رسیدن پنجشنبه دق میکردم ،
وقتی رسیدم خونه ، اولین کاری که کردم ، این بود که لباسهام رو دراوردم و رفتم حموم و یه دل سیر جق زدم ، بدجور ارضا شدم ، تمام بدنم میلرزید.
پنجشنبه موعود فرا رسید ، ساعت 4 بود که تارا رسید خونه ما ، خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و شروع کرد از ریاضی گفتن ، اون هرچی حرف میزد من هیچی حالیم نبود ، ساعت شد 5 و تقریبا حرفاش تموم شد ،
من که نمیخواستم این بار بازنده باشم ، خیلی محتاط شده بودم.
من: تارا راستش یه چیزی میخواستم بهت بگم ؟
تارا:بگو عزیزم ، چیزی هست کە متوجه نشده باشی ؟ راحت باش
من:نه عزیزم یه چیز دیگس؟
تارا:راحت باش خب ، من و تو دوستیم .
من: ببین ، حقیقتش من الان دوست صمیمی ندارم ، دوست دارم تو رفیق فابم باشی.
تارا: تو دختر خیلی خوبی هستی من از خدامه باهات صمیمی بشم.
من : قربون اون چشای مشکیت بشم ، خیلی دوست دارم ،
تقریبا یک ساعتی چرت و پرت گفتیم ، هیچیش برام مهم نبود ، ولی فهمیدم خیلی اهل فیلم دیدنه ، کلی فیلم اسم برد که من هیچ کدوم رو ندیده بودم ، داشت دیر میشد و من هنوز جرات انجام هیچ کاری رو نداشتم ،
من:تارا پایه ای فردا که جمعس باهم یه فیلم خوب ببینیم؟ به انتخاب خودت ؟
تارا : باشه ، اتفاقا خیلیم دوست دارم ، یه فیلمی هست دانلود کردم کە ببینم ، فردا با هم ببینیم .
من: باشه عزیزم ، کجا اونوقت ، تو میای یا من بیام ؟ بعد چه فیلمی هست؟
تارا: من اومدم الان فردا تو بیا ، فیلمه اسمش شادترین فصله ، عشقیه ولی از یه جور دیگش.
من: شیطون ، فیلم پورن نباشه؟ 🤣🤣
تارا : یه جورایی هست . خوب ثنا من دیگه برم ، کاری نداری؟
من:نه عزیزم ، مراقب خودت باش.
اون رفت و من مثل معتادی که مواد بهش نرسه خمار شدم ، دوباره دستم رفت تو شلوارم .
اسم فیلمی که گفت رو سرچ کردم ، یه لحظه انگار برق 3 فاز گرفتم ، باورم نمیشد . فیلمه راجع به دوتا دختر بود که عاشق هم شدن . فکر و خیال دیوونم کرد
یعنی اونم اره
بگی اونم بخواد
من خرو باش ،اون میخواد مخ من رو بزنه کە اره ،
نه امکان نداره.

جمعه تا تونستم به خودم رسیدم ، بدنم رو کاری کردم ، انگار هیچ وقت هیچ مویی نداشته.
ساعت یک زنگ زدم و رفتم خونشون ، وقتی رسیدم یە فرشته اومد استقبالم . خودش بود ولی خودش نبود ، اینقدر زیبا شده بود که انگار از بهشت اومده. موهای صافش رو بسته بود ، چند تا تار ازش ازاد بود کە گوشه صورتش رو به زیبایی هرچه تمامتر پوشوندە بود ، معلوم بود تازه حموم کردە ، یه تاپ بندی خیلی خوشگل قرمز و کرمی پوشیده بود که بالای سینش کاملا لخت بود ، مشخص بود سوتین نبسته ، بدنش از برف سفیدتر بود ،
انقد من منگ شده بودم که چند ثانیه نتونستم هیچی بگم.
دستم رو گرفت ، گفت چیه جن دیدی ؟ گفتم نه فرشته دیدم ، گفت باشه دیگه تیکه نپرون ، خیلی زشت شدم ،
گفتم دیونه شبیه ستاره های هالیوودی شدی ، چیکار کردی با خودت ،
گفت نه بابا اصلنم خوشگل نشدم ، بریم بالا هیچکی خونه نیست.
باورم نمیشد ،
من:یعنی تنهایی؟
تارا:اره
من : کی برمیگردن؟
تارا :شب، فعلا اینجا دربست در اختیار خودم و خودته.
رفتیم تو اتاقش ، اون رفت و وقتی برگشت پاهاش لخت بود ، اصلا تصور نمیکردم اینجوری بشه ،
هر کاری کردم نتونستم جلو خودم رو بگیرم ، کلی نقشه چیده بودم که پاهاش همه رو به فنا داد
رفتم جلو دستهام رو گذاشتم دور صورتش و لبام رو گذاشتم رو لباشو شروع کردم خوردنش . با دستاش هولم داد عقب و خودش رو ازم جدا کرد . نزدیک به یه دیقه همینجوری فقط همدیگه رو نگاه کردیم .
ولی دوباره پیچیدیم بهم ، جوری لبای همدیگه رو میخوردیم انگار قحطیه
وقتی دیدم اونم میخواد خودم رو شل کردم براش ، از لبام جدا شد رفت رو گردنم ، جوری میخورد انگار یە مرد 40 ساله ، لباش رو میکشید رو گردنم ، حسابی کسم خیس شد ، وقتی سرش رو بلند کرد شهوت از چشماش میبارید.
تو 3 ثانیه هردو لخت شدیم ، خوابیدم رو تختش و اونم اومد روم، سرش رو اورد پایین و سینه هام رو تا تونست خورد. رفت پایین تر همه شکمم رو خورد ، رسید به کسم ، اول اومد یه لب حسابی ازم گرفت ، بعد تمام قد رفت رو کسم، یه جوری میخورد ناله هام تمام اتاق رو پر کرده بود
تمام بدنم شروع کرد به لرزیدن ، ارضا شدم ، برای اولین بار یه نفر دیگه غیر از خودم من رو ارضا کرد ، شهوتم رسیده بود به صد ، اگه دنیا ویرون میشد من فقط تارا رو میدیدم . دوباره شروع کردیم به لب گرفتن ، خوابوندمش رو تخت و حسابی افتادم به جونش ، ناله هاش شبیه این پورنستارها بود ، صدای نازکش ناله هاش رو خیلی جذاب کرده بود ، رسیدم بە کسش ، کاملا خیس بود ، بوی بدی میداد ، ولی من این چیزا حالیم نبود ، لب و زبون و دماغ و نصف صورتم تو کسش بود ، خیلی کسش رو خوردم تا ارضا شد ، وقتی ارضا شد یه اهههه خیلی طولانی گفت و بیحال شد ، رفتم بالا سرش ، پیشونیش رو بوسیدم ، ازش تشکر کردم ، من ازین بیشتر بلد نبودم ، گفت صبر کن فعلا مونده ، پاش رو باز کرد و کسش رو چسبوند به کسم ، اولش هیچ لذتی نبردم ولی یه خورده که مالیدیم به هم دیونه شدم ، هردومون شدیدا ناله میکردیم .
یه فکری به سرم زد ، وایسادم ، گفتم تارا اجازه هست صدا ضبط کنم ، اونم اوکی داد ، گوشیم رو اوردم ، گذاشتم رو ریکورد و دوباره شروع کردیم ، بیست دقیقە صدا ضبط شد تا ارضا شدیم هردومون. هنوز هم بعد از نه سال اون صدا رو دارم .
وقتی ارضا شدیم ریکورد رو برداشتم و با هم رفتیم حموم.
یه دوش حسابی گرفتیم بدون هیچ حرفی.
وقتی اومدیم بیرون ، تازه حرفا شروع شد.
معلوم شد که اونم میخواسته به بهانه فیلم مزە دهن من رو بدونه ، خلاصه عشق من و تارا شروع شد ، به همین زیبایی.
کل بهار و تابستون رو باهم بودیم ، توی اون 5 ماه نزدیک 30 بار همدیگه رو کردیم . روزهایی هم که تنها میشدم ، صدا رو پلی میکردم و جق میزدم .
خلاصه بهترین لحظه ها رو با هم داشتیم .

پاییز از راه رسید و تارا خانم با اومدن پاییز عوض شد، ما همچنان با هم بودیم ولی مثل گذشتە لذت بخش نبود ، ذهنش یه جا دیگه گیر بود ، نگو خانم کیر میخواد .

ادامه دارد…

نوشته: ثنا

ادامه...


👍 13
👎 1
10301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

986739
2024-06-07 03:36:44 +0330 +0330

لزهایی که دو طرف شبیه هم باشن زیاد حال نمیده نمیدونم چرا
ترجیح میدم یکیشون مفعول باشه داستان خ قشنگتره

1 ❤️