فاطی کس طلا (۵ و پایانی)

1401/04/08

...قسمت قبل

کل روز رو گشتیم. لبه دریا. رفتیم.
راستش من اولین بار بود شمال میرفتم و برام حکم یک کشور جدید رو داشت.
هوای خوب. دریا. جنگل های زیبا.
تازه داشتم میفهمیدم که حتی من حداقل های زندگی رو هم نداشتم.
هم خوشحال بودم هم ناراحت از اینکه ننه پیشم نیست تا از این موقعیت استفاده کنه.
قدم زدن کنار ساحل.
صدای موج ها اونم در کنار کسی که حالا زنم شده بود حس فوق العاده ای داشت.
شب رو هم برای شام در یه رستوران خوب سپری کردیم.
روز اول ماه عسلمون خوب بود.
کلی حرف زدیم.
گشتیم. و مهمتر از اون یخمون اب شده بود
با خستگی برگشتیم ویلا
بعد از رسیدن فاطی میخواست دوش بگیره.
ازش اجازه گرفتم چون خسته بودم اول من برم حمام و اون بعد من بیاد. فاطی هم قبول کرد
لباس ها رو در اوردم و وارد حمامی شدم که برام سخت بود. حمام شیشه ای.
که حس عریان بودن بهم میداد.
انگار دیوارهای اتاق حمام داشتن من رو میخوردن. و من به شدت حس بدی داشتم.

دوش رو باز کردم.
خدای من به حدی اب فشار داشت که شوکه شدم.
برای اولین بار لذت یک حمام خوب به بدنم ارامش میداد.
تو خونه خودمون یا اب گرم نداشتیم و یا باید با لگن خودم رو میشستم که اب کم نیاد و زود اب سرد نشه

تو حس و حال خودم بودم که احساس کردم یه نفر پشتمه. تا برگشتم دیدم فاطی لخت جلوم واستاده
باز کپ کرده بودم
اسی: فاطی اینجا چی کار میکنی؟

فاطی: میخواستی چیکار. کنم. اومدم دوش بگیرم
من بدون اینکه متوجه بشم. دستم رفته بود روی کیرم. که فاطی نبینه

فاطی: چیه شوک شدی.
یه حمومه دیگه چیز خواستی نیست.
تو خودتو بشور منم خودمو حموم هم که بزرگه برای جفتمون جا هست
فاطی در حال صحبت بود.
ولی من چشمام رو بدنش قفل کرده بود.
سفیدی پوست تنش.
لطافتش.
سینه های گرد و بزرگ که نوک سینه هاش به رنگ صورتی مثل یه فانوس توی شب بهت چشمک. میزد.
فاطی: اسی… اسییی خان. اسییی.
اسی: با صدای فاطی باز ازخواب پریدم.
اسی: ببخشید چیزه حواسم نبود.
سریع رومو. کردم اونور
صدای خنده ریز فاطی تمام استخوان های بدنم رو. میلرزوند.
شروع کردیم. به شستن
اما کیر. من به حدی سیخ شده بود که حتی جرات اینکه برگردم. رو. نداشتم.
هروقت فاطی میخواست بیاد زیر دوش به عقب برمیگشتم که فاطی منو. نبینه.
حمام رفتن من هم یه جورایی زهرم شده بود.
هم خوشم اومده بود.
یه جورایی تو زمین و اسمون گیر کرده بودم
تو حس خجالت و شرم خودم بودم که فاطی گفت

فاطی: اسی خان اون لیف رو وردار و پشت من رو بکش…
اسی: من؟ بیخیال فاطی ببین باز داری میری رو اعصاب. اولا که گفتم من اول میام حموم چرا تو هم اومدی. من راحت نیستم.
فاطی: وا بیخود راحت نیستی. خیر سرت مرد من شدی. یه کمرمو میخوای بشوری.
نمیمیری که.
خیلی ساله کسی کمرم رو کیسه نکشیده.
خیلی حال میده.
دستام میلرزید. حالم خراب بود.
کیرم سیخ شده بود. و تاحالا همچین احساسی نداشتم. حس میکردم دارم از درون منفجر میشم.
بدنم بی اختیار میلرزید. و من هیچ کنترلی روش نداشتم.

با دستای لرزون لیف رو برداشتم و از بالای شونه های فاطی شروع کردم به لیف کشیدن.
دستام همچنان میلرزید.

فاطی: اسی یکم محکم تر بکش نون نخوردی مگه.
فاطی نمیدونست که دستام چرا جون نداره.
تمام سیستم بدن من به هم ریخته بود.

اسی: چی میگی فاطی. دستام جون نداره. حالم. خوب نسیت.
خودت اصلا. بشور.
من میرم از حموم. کارت تموم شد میام.
در حال غرزدن بودم که یهو فاطی برگشت رو به من.
تقریبا. چسب هم بودیم.
باز دوباره هنگ کردم.
چشمامون به هم گره خورده بود.
یهو فاطی لباش رو چسبوند به لبهام.
با لبهاش لبای من رو میخورد.
من دهنم نیمه باز بود. و اصلا نمیدونستم باید چی کار کنم. ولی حس خوبی داشت
زبونش رو اروم میکرد تو دهنم.
حس خفگی داشتم.
ولی لبهامون از هم. جدا نمیشد.
اصلا نفهمیدم که کی به هم چسبیدیم.
کیر من لای پاهاش جا خوش کرده بود و من اصلا متوجه نشده بودم. بعد چند دقیقه لبهاش رو از رو. لبام برداشت. و زل زده بود به چشمام.
فاطی: خوبی اسی خان؟
با صدای لرزون گفتم
اسی: فاطییییییی
فاطی: جووووون فاطی جوووووونم
و دوباره لبهاش رو. گذاشت رو لبهام…
تو لب بازی بودیم. که یهو از جام پریدم.
ولی فاطی نزاشت ازش جدا بشم.
چسبیده بود بهم. و لبام رو ول نمیکرد…
تو لب بازی فاطی با یه دستش کیرمو گرفت تو دستش.

من شده بودم مثل یک برده بی اختیار. که از شدت شهوت حتی نمیتونستم تکون بخورم.
به کل خشکم زده بود و هیچ کاری ازم ساخته نبود.
من نفس نفس میزدم.
فاطی: ارووم باش عزیزم. فقط خواستی بیای بگو. اومدم. حواست باشه…
من هیچی نمیتونستم بگم. کاملا خشکم زده بود
دوباره لبهای فاطی رو لبهام بود.
حس خوردن بهترین غدای دنیارو داشتم. با این تفاسیر که سیر نمیشدم…
فاطی پاشو گرفت کمی بالا و کمی به سمت شیشه بغل حمام کف پاشو چسبوند.

همونجور که در حال خوردن لبهام بود. و کیرمو تو دستش گرفته بود. خیلی اروووم کیرم رو به داخل کصش هدایت کرد…
تا وقتی کیرم داخل کصش به سختی وارد شد که…
لباهش رو از رو لبام ورداشت
فاطی: اه… جووووون.

میدونست من تاحالا سکس نکردم.
اصلا هیچ چیزی از سکس نمیدونستم.
ولی خب خدارو شکر فاطی سابقشو داشت.
کف دستاشو چسبوند به کونم.
و یهو هولش داد به سمت خودش.
فاطی: اخخخخخخ. اوففف.
کیرم تا ته تو کص فاطی بود. و من از شدت هیجان داشتم میمردم.
فاطی: بکن اسی جوون. تند تند عقب جلو کن. اخخخخخ

با کمک دستای فاطی رو باسنم شروع به تلمبه زدن کردم.
فاطی: اوووف بزن… بزن اسیییی. تندتر بزن.
فاطی: پارش کن اسیییی. اوووف…
کص فاطی به حدی تنگ بود که واقعا احساس میکردم الاناست که پاره بشه.
چند باری عقب جلو نکرده بودم که…
اسی: اه. ه. ه. داره میاد. اه. ه. ه
فاطی سریع کیرمو از کصش در اورد
و من فریاد بلندی زدم. اه. اه. اه.
اب کیرم با تمام فشار پاچید رو شیکم فاطی
به حدی بی جون شده بودم که نشستم رو کف حمام
فاطی هم نشست و منو در اغوش گرفت. و دوباره لبهاشو چسبوند به لبهام.
من انگار هیچ جونی نداشتم. و تا اون زمان نمیدونستم بعد ارضا شدن. یه همچین حسی به مرد دست میده.
اما فاطی جون گرفته بود.

تکیه داده بودم به دیوار حمام و در حال نشسته جفت پاهام باز بود. و مثل ادمهای خمار و خسته چشمام رو بسته بود.

تو همون حال بودم که احساس کردم یه چیز گرم و نرم. و لیز داره کیرم رو ماساژ میده…
چشمام به سختی باز میشد.
نگاه کردم…
فاطی داشت کیرم رو میخورد.
وای چه حسی داشت.
با زحمت تا ته کیرمو میخورد.
من کیر به. نسبت بزرگی داشتم. و شاید بیشتر از معمول ادمای دیگه کلفتی کیرم تو چشم بود.

فاطی به سختی با دستای کوچیکش کیر منو تو دستش نگه میداشت. و خیلی خوب. کیرمو میخورد
بعد چند دقیقه کیرم دوباره سیخ شده بود.

فاطی بهم گفت رو کف حمام دراز بکشم. اصلا نمیدونستم چی قراره پیش بیاد.

بعد دراز کشیدن فاطی اومد روی من. یه پاش یه طرف و اون یکی پاش یه طرف.
کیرم با دستش گرفت. و اه. اه.
دوباره کیرم گرمای کص فاطی رو حس میکرد.

فاطی کامل نشست رو کیرم و شروع کرد به بالا پائین کردن.

فاطی: اخ. اه. وااااای بکن منو اسیییی.
جووووون. فاطی فدای کیرررر خوشگلت. بکن… اه. اه

فاطی تند تند پائین بالا میکرد. و من غرق لذتی بودم که تازه تجربش میکردم…
اون شب تو حمام فاطی شیره منو کشید. سه بار سکس کردیم اونم تا حالت های مختلف.
و بعد دوش با خستگی و بی حالی جفتمون رو تخت در کنار هم. و تو اغوش هم خوابمون برد.

ساعت ۱۱ صبح بود که به سختی از خواب بیدار شدم. بدنم درد میکرد. و. هنوز بی حال بودم…
دیگه شرمو حیایی بین منو فاطی نبود. و وقتی همدیگرو میدیدم. یه برق خاصی تو. چشمامون حلقه میزد…

وقتی بیدر شدم. دیدم فاطی رو کاناپه کنار تخت نشسته. و روی میز یه صبحونه جانانه اماده کرده.

تا چشمام رو باز کردم. فاطی پرید بغلم و لبهاشو رو لبهام قفل کرد.
بعد کمی خوردن. بهم نگاه کرد و گفت.
فاطی: اسی خان یه چیزی بگم.
اسی: بگو فاطی جوون
فاطی: میدونی. تو مال خودمی تورو به هیچکس نمیدم.
یه لبخند رضایتی رو لبهام نشست.
حس خوبی داشتم.
و برای اولین بار در زندگی احساسی رو تجربه میکردم. که قبلا اصلا فکر نمیکردم وجود داشته باشه.
یه حس علاقه خاصی که جنسش با حسی که به مادرم داشتم فرق میکرد.
یه شور و نشاط خاصی داشت.
احساس میکردم تک تک سلول های بدنم دارن لبخند میزنن.

صبحانه شاهانه که فاطی درست کرده بود رو با هم خوردیم. بعد صبحانه به فاطی گفتم که هنوز بدنم جون نداره. و اجازه بده چند ساعت دیگه استراحت کنم…

فاطی: باشه اسیی جووون. هرچی دوست داری استراحت کن. چون حالا حالا ها بهت احتیاج دارم
با رضایت خوابیدم…
وقتی بیدار شدم ساعت 2 بعد از ظهر بود.
سکوت خونه و صدای دریا و پرنده ها حسابی ادم رو سرحال میکرد.
بدون اینکه لباس بپوشم و با شورت از اتاق زدم بیرون پله هارو اومدم پائین.
از تو راهرو به سمت اشپزخونه رفتم.
چشمتون روز بد نبینه. چی میدیدم.

همون تاپ گشادی که فاطی روز اول ازدواج تنش بود. با همون شرت قرمز توری…
چشمام باز گرد شده بود.
یواشکی داشتم فاطی رو دید میزدنم.

اندام سکسی فاطی… پوست سفید و لطیفش… کون سفت و قلنبش. اوووف

شورتش که از وسط رفته بود لای کونش. و دوتا قمبل کون فاطی مثل نور بالای چراغ داشت چشمک میزد.

فاطی داشت برنج خیس میکرد واس ناهار
کیرم سیخ شده بود و در حال انفجار بود…

یواشکی از پشت بدون اینکه فاطی متوجه بشه پریدم و چسبیدم بهش. و با دوتا دستام سینه های بزگ و. سفت فاطی رو چنگ. زدم.
فاطی: اخخ… جوووون. نکن اسی جوون
صدای نازک و زیبای فاطی که با اشوه و شهوت یکی شده بود. مغز ادم رو به حد انفجار میرسوند.
با وحشی گری دستم رو روی. گردن فاطی گذاشتم و مجبورش کردم خم بشه…

یه پاشو گرفتم بالا و خمش کردم. فاطی خودش فهمیده بود چه بلایی میخوام سرش بیارم.

خودش یه پاشو گذاشت کنار سینک ظرفشویی.
شرتشو از لای کونش دادم بغل و کیرم که سرش هم خیس شده بود با خشونت تمام کردم لای پاهاش.
با کمی اینور اونور کردن کیرم مستقیم تا ته چسبید به کصش…

فاطی: اهخخخ. اسی. جر خوردم… اوووف. پارم کن اسییی. قربون کیر. کلفتت

مثل وحشی ها تلمبه میزدم.
بعد کمی تلمبه زدم.

فاطی: اسی درش بیار
درش اوردم
اسی: چی شده فاطی؟
فاطی: هیچی عزیزم

فاطی رو فرش کوچیک اشپزخونه چهار زانو نشست.
کیرمو گرفت تو دستشو شروع به خوردن کیرم.

حسابی کیرمو میخوردو خیسش میکرد. بعد چند دقیقه برگشت روبه من و گفت

فاطی: اسی میخوام یه کاری برام بکنی. ولی اصلا نترس. ترسش برای من بیشتره. ولی میخوام داشته باشمش.
اسی: چه کاری فاطی؟
فاطی: تو کاریت نباشه فقط هرچی میگم بگو چشم
فاطی برگشت چهار زانو نشت. به حالت داگی
فاطی: اسی از پشت دو طرف کونمو بگیر و بازش کن…
دو طرف کونش رو گرفتم و به سمت بیرون بازش. کردم. چی میدیدم.
سوراخ کون قرمزی که کمی به صورتی مایل بود
کونش ذوق ذوق میکرد.
و کمی پائین تر کصش که باز شده بود. چه صحنه زیبایی. مغزم داشت ارور میداد. کیرم در حد انفجار بود.

فاطی: اروم سر کیرتو بمال به کونم اسی. خیلی اروم عزیزم و اروم اروم سر کیرتو فشار بده به سوراخ کونم.
اسی: فاطی چی میگی مگه میشه. یعنی چی این کار
فاطی: حرف نزن اسی. حسمو خراب نکن. کاری که میگم. رو. بکن
اسی: اخهه. باشه.
اروم سر کیرمو مالیدم به سوراخ کونش و خیلی اروم فشار دادم.
کلاهک. کیرم خیلی به سختی رفت تو کون فاطی
فاطی: اخخخخ. اوووه. اروم. جوون. اروم عقب جلو کن خیلی ارومم
سر کیرمو اروم عقب جلو میکردم. احساس. میکردم کون فاطی داره باز میشه.
دیگه حالم دست خودم نبود.
در همین عقب جلو کردن یهو تا ته کردم تو کون فاطی.
فاطی یه جیغ بنفشی زد که تو تموم ویلا پیچید.
من که انقدر تو حس بودم که اصلا حالیم نبود دارم چی کار میکنم…
فاطی: اسیییی کثافت جر خوردم دیوث… اخخخ. اووف
شروع کردم به تلمبه زدن. مثل وحشی ها میکردمش.

بعد چند دقیقه. صدای جیغ ناله فاطی تبدیل شده بود به اهو ناله سکسی.
فاطی:جوونن دیوث بکن. اسی جوون. جرم بده… ابتو میخوام… داغم کنن

اسییی ابتو بریز تو کوونمم… میخوامش… اسییی جندت کیه؟ اخخخ اسی جندت کیههه؟

اسی: فاطی… فاطیی. فاطییی
فاطی: اوووف اره بکن منو. بکن جندتو… ابتو میخوام دیوث. جووون
پاره شدم بی شرف. اوووف
با حرفای سکسی فاطی خیلی زود ابم اومد. و ریختم تو کون فاطی.
داغی کون فاطی.
تنگی کونش.
احساس میکردم کیرم داره اتیش میگیره. و کیرم شکسته

وقتی کیرمو از تو کون فاطی در اوردم. کیرم خونی بود.
تا خون رو دیدم. وحشت کردم.
فاطی درد میکشید. ولی از شدت لذت داشت میخندید.

فاطی: چیزی. نیست عزیزم. کمی پارم کردی. ولی خوب میشم.
رو فرش اشپرخونه جفتمون دراز کشیدیم.
و همدیگرو بغل کردیمو شروع کردیم به لب بازی

تو اون پنج روزی که شمال بودیم. کار ما شده بود فقط کردن و خوردن. حتی دیگه از ویلا بیرون هم نرفتیم

کسایی که ازدواج کردن میدونن. بعد ازدواج تا چند ماه اول ازدواج زن و شوهر خودشون رو در حد مرگ پاره پوره میکنن. و روزی چند بار سکس عادیه تو اوایل ازدواج.
حالا از اون دوران دوازده سالی هست گذشته.

حالا شاید هفته ای دو بار سکس داشته باشیم.
ولی بیشتر از سکس علاقه ای که به هم داریم گفتنی نیست.
حالا پدر خانم ستوده فوت کرده.
و. از اونجایی که دختر اقای ستوده بعد از یک باردازدواج ناموفق تنها مونده داره کارخانه پدری رو اداره میکنه.

من رو هم در کارخانه سهیم کرده.
و به عنوان یکی از مدیران ارشد کارخانه دارم کار میکنم. زندگی من و فاطی از سرایداری شروع شد.

و حالا یه خونه خوب و ماشین خوب. و یه زندگی سالم رو در کنار هم داریم.
البته یه مشکلی بین من و فاطی هست. فاطی بچه دار نمیشه… و. مشکل داره.
اما من برام مهم نیست. چون فاطی رو دارم.
اما فاطی دلش بچه میخواد.

فاطی چند وقتیه داره تو گوشم زمزه میکنه. که بچه بیاریم. اونم از یه زن دیگه. زنی که خیلی به ما نزدیکه. ولی هنوز. نتونسته منو راضی کنه…

اکر دوستان پسندیدن این داستان رو. به شرط لایک ها برای حمایت از من و تشویق من برای نوشتن. اون داستان رو هم اضافه میکنم در غالب یه داستان فرعی…

امیدوارم از این داستان خیالی لذت برده باشین. کم و کاستی هاشو ببخشید. من تاحالا داستان سکسی ننوشتم. و کمی حسو حال در اوردن موقعیت های سکسی کمی برام سخت بود.
شاد باشین…

نوشته: پیمان


👍 16
👎 1
11601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

882099
2022-06-29 01:31:30 +0430 +0430

یه حمومه دیگه چیز خواستی نیست!؟
دهنتو گاییدم اقای مدیرارشد

0 ❤️

882177
2022-06-29 10:57:07 +0430 +0430

اینقدر روال داستان رو دوست داشتم که دلم میخواست هیچوقت تموم نشه .
ممنون ,لایک

1 ❤️

882193
2022-06-29 13:48:37 +0430 +0430

عالی رفیق دمت گرم

0 ❤️

882194
2022-06-29 14:10:26 +0430 +0430

عالي بود ادامه بده

0 ❤️

882202
2022-06-29 15:37:28 +0430 +0430

عالی بود داستانتون

0 ❤️

882219
2022-06-29 18:38:33 +0430 +0430

کصشر نگین دیگه . داستان قشنگی بود . کلا بعضیاتون عادت کردین بیاین کصشر تفت بدین
کامنت دو ک یارو مشخصه کلا کصخل محضه
قسمت اول گفته داستان ساختگیه بعد این میاد کصشر میگه
جمع کنین

0 ❤️

882371
2022-06-30 15:45:50 +0430 +0430

ببخشید شما کی گواهینامه رانندگی گرفتید ؟

0 ❤️

882387
2022-06-30 17:05:10 +0430 +0430

اگر قرار باشه تمام ریز کاری ها رو توی داستان استفاده کنم به جای پنج قسمت باید ده قسمت مینوشتم. حالا دنبال گواهینامه میگردی وسط داستان. بعضی ها واقعا مغزشون معیوبه

0 ❤️

888397
2022-08-04 09:17:29 +0430 +0430

کونده چی بود نوشتی اخه یعنی میشه ادم انقد کصمشنگ باشه؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها