قضاوتم نکن !!!

1397/12/02

وقتی میگیم"هیچکس"روزهای زیادی باید بگذره تاآدم قانع بشه فقط خودش هست وخودش …
تا باورش بشه از بقیه جز یه اسم و چندتا خاطره کوچیک چیزی نمیمونه …
بیست سال…چهل سال …هفتاد سال زندگی فقط واسه تلنبار اسم رو اسمِ…
برای جایگزین کردن خاطره روی خاطره
اما حاصل جمع همه شون میشه صفر …
یروز میشینی عمر ورق میزنی سیرتاپیاز واسه خودت میگی
اینجاست ک میبینی "هیچکس"واست نگران نشد …‌
چقد برای هیچکس غصه خوردی نگران شدی …ولی وقتی به اطرافت نگاه میکنی میبینی هیچکس نیست دقیقا هیچکس …‌

نوزده سالم بود کِ پیمان اومد خواستگاریم ۱۰ سال ازم بزرگتر بود هم اخلاق داشت هم کارو خونه وماشین … میون خواستگارهای ک باهمه شون تضاد عقیده و فرهنگ داشتم به من نزدیکتر بود با مخالفت پدر عقد کردیم حق هم داشت مخالفت کنه چون عقاید من وپدرم هیچوقت باهم یه جا جانگرفت،پدر فرهنگی و مذهبی خشک بود من برخلافش فقط خدا قبول داشتم و هیچ آیینی نمیپذیرفتم پیمان هم ک هم عقیده خودم، مورد خوبی بود قبول کنم تا از شر زندگی نوزده ساله ایی ک هیچوقت باآرزوهام جور درنمیومد خلاص بشم زندگی ک نه توش محبت بود نه پولی ک بهت دلت خوش باشه سرتاسر دیکتاتوری و یکنواخت … هیچوقت هدف پدر از سه تافرزندی ک آورده بود نفهمیدم فک کنم تنها دلیلش این بوده ک نتونسته خودش کنترل کنه …
خلاصه عقد و عروسی گرفتیم سال اول دانشگاهم بود ودرس خوندن دوست داشتم توعقد نامه قید شد کِ درسم ادامه بدم ،بعد ازدواج برای ترم ۳ ثبت نام کردم
همه چی خوب بود سرگرم درس بودم وخونه داری ، همسر هم کارو درآمد ،عاشقانه هامون قشنگ بود سکس مون هفته ای دو سه بار راضی بودم ، چنان خوش میگذشت و کیف میکردم ک غافل ازدرس شدم ودوترم بامعدل پاییین اومدم بالا… سال اول زندگی مشترک باخانواده خودمم زیاد رفت آمد نداشتم خاطره خوشی برام نگذاشته بودن ک وابسته شون باشم برخلاف همه دخترها ک هفت روز هفته خونه مادرشون بودن من هفته ای یک روز ویک وعده ، البته اینک خانواده هم روی خوش نشون نمیدادن بی تاثیر نبود …
یکسال اول خوب گذشت بعد یکسال اخلاقیات پیمان بهم ریخته بود بارفیقاش بیشتررفت آمد داشت ،زیاد وابستگی قبل نداشت ،سکس مون هم شده بود هفته ای یک بار ک کم کم شد ماهی یکبار … خیلی توجه کردم علتش بفهمم چیزی عایدم نشد گفتم شاید پوزیشن تکراری ک همه تحقیق کردم یک به یک انجام دادم ، گفتم شاید سرد مزاجِ داروگیاهی گرفتم شیوه تغذیه عوض کردم بازم فایده نداشت … مسیر ادامه دادم درسم میخوندم بهترازقبل باشگاه هم میرفتم تا هیکلم مناسب بمونه، ورزش برام خیلی اهمیت داشت شیکی یه خانوم تو هیکل مناسب و پاکیزگی و مودب بودنش میدیدم،، باشگاه واستخرُ میرفتم هم واسه جسمم خوب بود هم روحم …قدم ۱۶۰ بود سینه هام ۸۰ شکمم صاف پایین تنه ام هم خوب بود ازقدم راضی نبودم ولی چاره ای نبود باهمین قد هم باید تناسب اندامم حفظ میکردم چهره ام هم بد نبود پوستم سفید وصاف ، چشامم ک روشن،موهامم ک بلند وروشن ، بینی ام مناسب لبهامم ک خوش فرم همه تاییدم میکردن و میگفتن زیبایی به دل میشینی همیشه یه کم آرایش داشتم اما نه بیش از حد ک دلُ بزنه یه چهره خوب باکمی رنگ ولعاب … خلاصه یکسال شد دوسال و اخلاق پیمان بیشتر زننده میشد به احساسات و عواطف واکنشی نشون نمیداد سکس هم کِ کم کرده بود بحث هم بین مون زیاد شده بود چندبار ک دلیل پرسیدم گفت مشغله کاری زیاد دیگه توان نمیمونه هم کارکنم هم پول بیارم هم محبت کنم هم سکس کنم هم تو ارضا کنم و… آخرشم گفت نمیتونی جدا شو … گفتم درست میگه شاید نمیتونه همه باهم جوابگو باشه بعدشم من طلاق بگیرم کی میخواد حمایتم کنه پدرمادر ک هیچوقت قبول نمیکردن ، این حرکت یه ننگ میدونستن منم ک مستقل نبودم ک بتونم گلیمم ازآب بیرون بکشم …شاید محبت و سکس نداشت ولی خرید من ، مسافرت من، تفریحات کِ کَم نمیزاشت بهم سخت نمیگرفت پس فرصتی بود تاخودم جمع جور کنم گلایه نکنم درسم بخونم به یه جایی برسم شاید درست شد درستم نشد اون موقع بهتر میتونستم تصمیم بگیرم … ۵سال اززندگی مشترک مون گذشت درسم تموم شد دنبال کار گشتم اما پیدا نشد ،پیمان هم تغییری نکرده بود همون روال سابق چندماهی یه بار رابطه داشتیم برای کار هم همه جا بهم اجازه نمیدادقرار شد به جای بیرون کارکردن خودم سرگرم کارهای خونه و باشگاه و استخر و تفریحات دوستانه و …کنم وپیمان ماهیانه بهم یه پولی بده ک این کارهم کرد.
تصمیم گرفتم بچه دار بشم رفتم تحت نظر پزشک ولی سه سال زمان برد تا باردار شدم وقتی فهمیدم باردارم تازه باواقعیت روبه رو شدم ک چه اشتباهی کردم ،من نه زندگی پدری نه مشترک محبت اون چنانی ندیده بودم ک سیراب بشم بتونم به یه موجود دیگه محبت کنم یه زن زمانی میتونی محبت برسونه ک خودش سیراب شده باشه .‌… درک این واقعیت شد زمینه ساز افسردگی ک نه ماه همراهم بود وچاره ای نداشتم ک فقط فقط بااین شرایط کنار بیام وجنین حفظ کنم .‌. از زمانی ک پیمان فهمید باردارم اون سکس گهگداری هم قطع کرد. شب هم دیر میومد خونه یازنگ میزد ومیگفت کاری پیش اومده و نمیتونم بیام …

همه خریدهای نوزادی و دکتر رفتن وآزمایشات خودم انجام میدادم خیلی بهم بد میگذشت آرزو میکردم این نه ماه زودتر تموم بشه بچه ام بدنیا بیاد از تنهایی دربیام اونقدر بی رمق شده بودم ک تاشیش ماهگی سونوگرافی بچه انجام ندادم و مهم نبود جنسیت چیه تا اینکه ماه هفت بود دکتر گفت جنسیت دختر … نمیدونستم خوشحال باشم ناراحت باشم، دلم گرفت اگه سرنوشتش مث خودم بشه گناه داره تو اون موقع خیلی دوس داشتم یه آغوش مردونه بود پناه میبردم آرومم میکرد دلگرمم میکرد ک اتفاقی نمیفته اما نبود، طی ماههای بارداری هم شهوتم بالا رفته بود ک چاره ای جز خودارضایی نداشتم هم توهم ترس داشتم ک اذیتم میکرد .‌‌نه ماه تموم شد ودخترم بدنیا اومد شبی ک رفتم بیمارستان خودم بودم خودم ، صبح زود ک صدام کردن از همراه تخت بغلی خواستم کمکم کنه لباس بپوشم برم جلودراتاق عمل ، یه دستم پرونده بود یه دستم سوند کِ رفتم ونشستم تاپرستاراومد همراهی م کرد تاتخت عمل … همسر بخاطر جلسه کاری نتونسته بوداونجا باشه ، خلاصه دخترم بدنیا اومد افسردگی م بیشتر شده بودازپس یه نوزاد نمیتونستم بربیام ، همسرهم کِ زیادخونه نبودو بیشتر محل کارش بود تحت نظر روانپزشک بودم ودارو میخوردم دیگه قبول کردم ک خودم هستم وخودم … تااینک ماه هفت وهشت دخترم بود از راز بزرگ این چندسال زندگی م باخبر شدم ودلیل سردمزاجی همسر فهمیدم اونم فقط خیانت بود،پیمان زمان مجردی بادخترهای زیادی رابطه داشته وتنوع طلبی شده بود جزیی از عادتش ک هیچوقت این اخلاقش تو تحقیقات ازدواج کشف نکردم بعد یکسال هم برگشته بود به همون اخلاق و هیچوقت نتونستم بفهمم بهم خیانت میکنه فکرش هم نمیکردم ک بخواد این کار کنه چون من کمی نداشتم نسبت به اون خانوم هایی ک باهاشون بوددرضمن شب اول خواستگاری گفت من ازروی عشق توانتخاب کردم طی زندگی هم هروقت میگفتم پیمان نکنه باکسی درارتباطی جواب میداد بیمارشدی کی بهتر ازتو هم زیبایی هم کدبانویی و هم همخواب خوبی هستی، چه پارتنر سکسی بهترازتو … وقتی این موضوع فهمیدم خیلی بهم ریختم گندترین زمان زندگی م همون موقع بود ک نمیدونستم چکارکنم و توی یه بن بست گیرکرده بودم … تصمیم گرفتم طلاق بگیرم رفتم دادگاه اما نه خانواده ای بود حمایتم کنه نه دادگاه به حرفم اهمیت میداد ومیبایست ثابت کنم ک منحرف اخلاقی و … برگشتم سرپله اول دوباره قبول شرایط …خیلی سخت بود مخصوصا وقتی یادم میفتاد ک مچ پیمان بازنی گرفتم ک هرزه بیش نبودو نمیتونستمم از حق خودم دفاع کنم … جالبی این قضیه این بود بعد اینکه من رابطه های مخفیانه پیمان فهمیدم پیش هرکسی میگفتم همون نفر میگفت اتفاقا ماهم فلان رستوران،مرکزخرید،مرکزتفریحی بایه خانوم دیده بودیمش فلان وقت ولی میترسیدیم بهت بگیم …این قضایا بیشتر من بهم میریخت و بیشتر توخودم وفکر غرق میشدم …
خیانت کردن مث قطع دست میمونه میبخشی ولی بازوی نداری بتونی بغلش کنی منم همین مدلی شده بودم باهاش توافق کردم زندگی کنیم بخاطر دخترم بخاطر بی کسی خودم …یه جورایی طلاق عاطفی بقولی خودش من کسی نداشتم ک بخواد دفاع کن ازم پس باید قبول میکردم حداقل اینجا وضع مالی خوب بود در فشار نبودم …سرم گرم دخترم بود باشگاهم هم ادامه میدادم تصمیم گرفتم ارشد شرکت کنم کنارش مابقی روز توفضای مجازی بودم ازاول تو فضای مجازی هم فعال بودم چه فیس بوک چه توئیتر ،وی چت و مابقی ب دوران خودش فعالیت داشتم …اون موقع اینستا باب شده بود وتازه اکانت زده بودم و عکس های خودم و دخترم میذاشتم با کپشن های غمگین همیشه کامنت هم میبستم ک کسی علت نپرسه فالور زیادی هم نداشتم صدتافالور بود ک اکثران میشناختم تااینکه یه شب تولدم بود وپست گذاشته بودم یکی ازفالورهای پسرم به اسم امیر اومددایرکت وعلت پرسید طفره رفتم گفتم دلم گرفته همین … امیر هرشب یه پیامی میداد وحالم میپرسیدمنم جواب میدادم وکم کم چت هامون طولانی ترشده بود وااون اززندگیش میگفت ومنم اززندگی …البته همه زندگی واسش تعریف نکردم بخصوص مشکلات زناشویی …‌حدود دوماه باهم چت میکردیم تلفنی صحبت میکردیم مرتب ،تااینک یروز دعوتم کرد برم پیشش منم ک بیرون میترسیدم کسی ببینه قبول کردم برم آپارتمان اجاره ایش … امیرگفت به مناسبت تولدت کادو خریدم هرچندتولد من دوماه قبلش بودولی اصرارمیکردهم بیاببینمت هم کادو ت بگیر منم ک زیادبدم نمیومدبعدتولد دخترم سه سال میشد از شریک زندگی تنها بودم ، تصمیم گرفتم برم وببینمش قبول کردم و برای ساعت ۳ عصرقرار شد برم خونه اش … یه هیجانی خاصی داشتم میدونستم پشت این دیدار یه سکس چون تومکالمه و چت ازش حرف زده بودیم هم ترس داشتم هم ذوق، سه سال بود بعد بارداری سکسی نداشتم این مدتم همه ش خودارضایی بود خیلی نیازداشتم یه رابطه تجربه کنم … ازصبح زود بیدارشدم اول آرایشگاه بعد حمام و بعدناهار آماده شدم ک برم پیشش موهام ک لخت کرده بودم بدنمم اپیلاسیون یه ست مشکی هم پوشیدم لوسیون بدنمم زدم و آرایش ملایمی کردم ورفتم جلوآپارتمان امیر و ماشینمُ پارک کردم رفتم بالا ، وقتی زنگ واحد زدم وامیر دربازکرد یه لحظه هنگ کردم یه پسرباقد بلندباهیکل فوق العاده سکسی با فیس مناسب البته توعکس دیده بودشم ک خوش آمدگفت ودعوتم کرد داخل …یه سلام دادم ورفتم داخل تادر بست توآغوش گرفتم وخودش بهم چسبوند …بعد همسر اولین مردی بود ک تجربه میکردم بغل داغی داشت فاصله قدمون هم بیست سانتی بود ک رو نوک پا بلندشدم اونم خم شد وبوسیدم …طمع خوبی داد این بوسه … راهنمایی م کرد رفتم رومبل نشستم ومانتو وشال درآوردم امیرهم رفت ویه لیوان شربت برام آورد و بعدش وسایل پذیرایی و… کنارم نشسته بود و تعریف میکردیم ک کم کم خودش بهم چسبوند

نزدیکم شد ولبهاش گذاشت رو لبهام …
باولع تمام لبهام خورد همین ک لبهام میخورد بدنم داغ شد…
همیشه بوسیدن و لب گرفتن خیلی دوس داشتم هم احساسی ارضا میشدم هم شهوتم بالا میبرد …
بعد پنج دقیقه ک لبهامون بهم گره خورده بود و دوست نداشتم ولشون کنم امیر خودش کشید عقب و گفت بیابریم تواتاق هدیه تولدت بهت بدم …
هدیه تولد برای هردو مون بهانه بود فقط …
رفتم تواتاق دیدم روتخت یه باکس رز قرمز و چندتا بسته کادو شده ست …
همیشه توزندگی مشترک به همسرم میگفتم عاشق گل ام انتظارم داشتم ک تولدها یا سالگرد ازدواج با گل خوشحالم کنه ولی هیچوقت این کار نکرد شاید بگفته خودش وقت این کارها نداره و به اطمینان خودم این کارها مخصوص بقیه بود …درمدت ۱۲ سال زندگی مشترک من یه بار بابت تولدم کادو گرفتم اونم یه ست ورزشی فوق العاده عالی بود ک خیلی هم دوسش داشتم وهمیشه توباشگاه به تنم بود …
ازامیر بابت باکس گل و هدیه ها تشکر کردم …
اومدم بوسش کنم ک که خودش سایه روم کرد وانداختم روتخت و گفت هدیه اصلی یکی شدن تن مونِ ک خودتم دوس داری …انکار نمیکردم تمایل خودم بیشتر بود …
آروم روم دراز کشید و دستاش تودستام قفل کرد آورد بالای سرم و دوباره لبهام شروع کردن به خوردن …خودمم باحرص تمام میخوردم انگار قرار بود تاوان بگیرم از لبام سرش آورد پایین تر وگردنم محکم میک میزد ک صدای آه و ناله ام دراومد و فضای اتاق پر کرده بود بعد اینکه گردنم و لاله گوشم خورد دستش کرد تو سوتین و سینه هام دراورد همین ک نگاهش به سینه هام افتاد خندید وگفت
_چقد خوبن اینها …لعنتی کی اینهااین مدلی کرده …
_ک گفتم هیچکس من ازاول بلوغ سینه هام درشت بود …
سینه هام میک میزد وبیشتر آه وناله میکردم و دیگه خیس خیس شده بودم
دوس داشتم از سینه هام بکنه و بره پایین تر اما ول نمیکرد میگفت منبع تغذیه ست کی دلش میاد اینها را نخوره !
دیگه داشتم ارضا میشدم ک موهاش چنگ زدم و گفتم کافیه نمیخوام زود ارضا بشم …
یه زبون از زیرسینه هام کشید تابالای چوچولم وشرتم درآورد و اطرف چوچولم شروع کردبوس کردن، همین ک
نفس گرمش بهم خورد دیگه داشتم روانی میشدم ازشدت شهوت ک زبونش کشید و من یه لرز کردم و ارضا شدم.
سرش آورد روبه صورتم وگفت ای جاان چه زود ارضا شدی
_دست خودم نبود بدنم توانایی ش نداشت دیگه
آروم کنارم دراز کشید وشروع کرد مالیدن سینه هام و گفت نوبت تویه
سرم آوردم بالا و لباش بوسیدم و رفتم سراغ سینه هاش چندتا میک زدم ک نفسی کشید و بعدیه زبون از روی خط ناف تاپایین کشیدم …
همیشه خوردن یابقولی ساک زدن دوس داشتم عاشق این کاربودم …
لبام گذاشتم رو کیرش و بوسیدم حدود ۱۴سانت باقطر مناسب بود،بعد بازبون تاته رفتم بیضه هاش لیس زدم ودوباره برگشتم سرکیرش و آروم آروم کردم تودهنم و حرکت دادم اول آروم بعد تندش کردم …درمیاوردم یه زبون تاته میزدم و جای اون زبون فوت میکردم دوباره تاته میکردم توحلقم …
صدای امیردیگه بلندشده بود و دستاش روسرم بودوهی هولم میداد جلو
بعد یه بیست پنج دقیقه خوردن گفت بلندشو و دستم کشید روی خودش و بعد من انداخت زیر ودوباره خودش اومد روم و کیرش گذاشت وسط پاهام یه کم مالش داد و سرش برد جلو ک دردم اومد و جیغ کشیدم (من رابطه ای نداشتم طبیعی بود ک دردم بیاد بااینکه خیس خیس بودم بازم اذیت میشدم )
کِ لباهاش گذاشت رولبهام ایندفعه تاته فرو کرد ک یهو زیر نافم دردگرفت و اشکم سرازیر شد و باناخن های بلند رو پشتش چنگ انداختم ک شک نداشتم جاش میمونه …
بعد دودقیقه لباش برداشت گفت توچرا اینمهمه تنگی دیواره های کُس ت کیر من محکم چسبیدن (همین‌ حرف چندبارهمسرم گفته بودحتی توپرونده زایمان من تنگی واژن بقول دکتر دلیل سزارین ام بود)
کمی عقب جلو کرد گفت حالا بیا بشین روش (پوزیشن مورد علاقه خودم )پاهام بازکردم وآروم نشستم ک دوباره بی هواکیرش دادرفت تو دردم اومد اما نه مث سری قبل …
بالاپایین میکردم و بادستاش باسنمُ میمالید و اه من و جووون گفتن امیر شده بود موسیقی سکس مون .دوباره آمپرم رفت بالا و باشدت تمام خودم بالا پایین میکردم و ایندفعه باسینه هام ور میرفت ک گفت بلندشووباسنت بده عقب مدل داگی …یه بالش گذاشتم زیر شکمم و باسن م دادم عقب کِ کیرش به کس ام مالوند و دوباره یدفعه ای داد رفت داخل (گویاعاشق این یدفعه تاته کردن ها بودچون توسه تاپوزیشن همون شروع کاری تاته میداد میرفت داخل)
ناله م بلند شده بود و دست های امیر فشار میدادم امیر امیر میکردم ک دوباره ارضا شدم وبه خودم لرزیدم ،امیر دید یه لرز کردم وارضا شدم بادستاش کمرم گرفت و محکم تر از قبل تلمبه میزد .دیگه درد اومده بود سراغم، بعد دوبار ارضا شدن توانی نداشتم و فقط اذیت میشدم دست های امیر فشردم گفتم تمومش کن توروخدا دارم میسوزم اونم محکم تر تلمبه میزد نمیدونم چی مصرف کرده بود ک ول کن نبود التماسش میکردم ومیگفتم خواهش میکنم درد دارم دیگه نمیام پیشت ک یهو کیرش کشید بیرون و آب داغش ریخت روکمرم خیلی گرم و دلچسب بود اوج لذت بود … بایه دستمال کمرم تمیز کرد و بلند شدم نشستم روتخت ک اومد کنارم و بوسیدم ازم تشکر کرد و گفت سکس خوبی بود واسه خودمم عالی بود بعد مدتها یه لذت خوب برده بودم …بلندشدم لباس هام پوشیدم دیگه باید میرفتم خونه پرستاردخترم تایم کاریش کم کم تموم میشد …
ازامیر بابت هدیه ها بابت سکس تشکر کردم اومدم خداحافظی کنم ک اومد جلو و شال ام کشید رو سینه هام گفت نمیخوام کسی اینها ببینه بعدش پیشونی م بوسید وگفت نوشین موقع سکس گفتی دیگه پیشت نمیام راست ک نبود لبخند زدم گفتم کی میتونه پیش تونیادلعنتی سکسی …
تومسیرخونه سکس من وامیر شده بود ملکه ذهنم هم عذاب وجدان داشتم هم یه حس سبک بودن ک بعد چندسال من به بهترین نحو ارضا شده بودم …
همه ش سوال میکردم کاش زندگی زناشویی من این کیفیت سکس داشت،
رابطه من وامیر تادوسال ادامه داشت ماهی یک بار یادوبار باهم بودیم سکس های خوبی هم داشتیم تااینکه بعد دوسال امیر متاهل شد وبرگشتم روی پله اول زندگی …‌.متاهل شدن امیر برام سخت بود اما از روز اول قرار نبود امیربرای من بمونه و بالاخره باید قبول میکردم ک رفتنیه …
امیدوارم زیبا نوشته باشم اگه تمایل داشتید مابقی زندگی م درقسمت های بعد مینویسم
فقط قضاوتم نکنید ?

ادامه…

نوشته: نوشین


👍 47
👎 5
24159 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

749740
2019-02-21 21:44:01 +0330 +0330

خوب و وقع‌گرایانه بود زندگی خیلیامونه هم امیر هم پیمان هم نوشین

1 ❤️

749743
2019-02-21 21:47:32 +0330 +0330

به هر حال باید به نوشین این داستان حق داد هر کسی هم که فحش بده تو شرایط هیچ کدوم از این سه نفر نبوده!!! داستان خوب و جونداری بود به هر حال

3 ❤️

749767
2019-02-21 22:16:16 +0330 +0330

عاشق این سبک نوشتن هستم، سبک جلال آل احمد
ولی حالا پیشنهاد
با جملات کوتاه و سریع ویژگی های خیلی ریز رو بیان کن
اگه داستان مینویسی سعی کن فراز و نشیب خوبی داشته باشه داستان، نه اینکه فقط یه خیانت همسر به زن و سپس زن به همسر ولی اگر خاطره هست خو هیچی
بعد آثار جلال آل احمد رو بخون، خیلی کمکت میکنه

0 ❤️

749774
2019-02-21 22:39:57 +0330 +0330

2244 دوست عزیز با آی دی تخمی ای که داری مخت گوزیده
منظورش این نیست که پسر داشته فالوور پسرش بوده که
احمق جان منظورش این بود بکی از فالورهاش که مذکر بوده دایرکت داده

3 ❤️

749782
2019-02-21 23:13:16 +0330 +0330

نوشین جون عذاب وجدان نداشته باش تو هم نیاز هایی داری که باید برطرف بشن پس به نطر من کار خوب کردی

0 ❤️

749785
2019-02-21 23:16:58 +0330 +0330

اگر میشه ایدی تو تو شهوانی برام بفرستی میخوام دنبالت کنم تا داستاناتو از دست ندم

0 ❤️

749821
2019-02-22 01:32:47 +0330 +0330

منم زیدم بهم خیانت کرد و حدود ۱۰ ماه نتونستم با کسی باشم و مثل تو کم کم تونستم خودمو پیدا کنم
واسه همه ممکنه پیش بیاد مهم اینه که آدم باز بلند شه و از نو شروع کنه

0 ❤️

749824
2019-02-22 02:26:56 +0330 +0330
NA

یکم دیر فهمیدی که خیانت میکنه،
و اینکه خودتو باور نداشتی که نتونستی طلاق بگیری
اونکه مثلا پولدار بوده،پس مهریه رو میتونستی بگیری و بری تنهایی زندگیتو بسازی
اونوقت تو هم خیانت نمیکردی،

1 ❤️

749832
2019-02-22 04:41:14 +0330 +0330

این هم از اون داستانهایی هستش که امیدوارم دروغ باشه، نگارش خوب بود

0 ❤️

749846
2019-02-22 06:44:15 +0330 +0330

بنظرم عالی بود و حق داشتی کاش کار کنیو بتونی با دخترتمستقل زندگی کنی

0 ❤️

749862
2019-02-22 08:35:57 +0330 +0330

زیبا نوشتی اگر واقعیت داره سعی کن هرزه نشی یکی رو پیدا کن باهاش باش ولی اگر هرزه بشی میشی یکی مثل شوهرت تنوع طلب که دخترتم مثل خودته هرزه میشه سعی کن زندگی کنی الگوی خوبی برای اون باشی البته نظرم اصلی من جدا شدنه وزندگی جدید درست کردنه@!!
ولی یه شانسی اوردی بجای اینکه تو زیر زمین اجاره ای به فکر خیانت شوهر ت باشی تو ماشینت وخونه خوب بهش فکر میکنی این مزیت پول دار بودنه خخخخ

1 ❤️

749912
2019-02-22 12:48:45 +0330 +0330

مهمتر از بها دادن به قضاوت دیگران پی بردن به این نکته است که تو نتونستی در ازای خیانت اون کاری بکنی ولی اگه اون بفهمه با یه تیپا بدون هیچ حق و حقوقی پرتت میکنه بیرون به طبع در خانواده هم جایی نخواهی داشت و باید بشی یه زن خیابونی پس دلخوش به این مقدار کم از حال و حول قایمکی نباش یه نقشه بکش مچشو روکار بگیر همه مهریه ات بگیر برو یه زندگی مستقل واسه خودت درست کن اینا همه نتیجه مبنای انتخابته که خلاصه میشه تو مادیات

1 ❤️

749921
2019-02-22 15:48:52 +0330 +0330

باش!

0 ❤️

749936
2019-02-22 18:45:27 +0330 +0330

حس خودتون. رو با واژه ها منتقل كردين
چشام پر شد.

0 ❤️

749952
2019-02-22 20:35:25 +0330 +0330

خصوصی یه پیام به من بده چندتا سوال ازت دارم

0 ❤️

749985
2019-02-22 21:53:38 +0330 +0330

2244 داداش از حرفم چیزی به دل نگیری
معذرت میخوام اگر توهینی شد
خودمونی حرف زدم، قصدم مسخره کردن نبود
بازم معذرت

0 ❤️

750013
2019-02-22 22:41:20 +0330 +0330

بالاخره ی داستان خوب خوندیم،واقعیت تلخ این روزای جامعمون شده این قصه

0 ❤️

750141
2019-02-23 18:38:21 +0330 +0330

لایک سی و یکم،تلخ اما شیوا وجاندار، تلخ اما پرمفهوم ،تلخ اما یک دنیا حرف در داستان،،منتظر قلم بعدیت،،سپاس

0 ❤️

752510
2019-03-06 22:00:15 +0330 +0330

عزیزم کارخوبی کردی با داشتن یه شوهر بی غیرت باید با کیرکلفتا حال کنی

0 ❤️

761090
2019-04-14 06:50:30 +0430 +0430

عالی بود و تلخ زندگی واقعی اکثر ما ایرانی هاست

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها