نشد که بشه...(۲)

1401/06/07

...قسمت قبل

سلامی دوباره خدمت دوستان…خیلی شرمنده بابت قسمت قبل اما من تاکید کرده بودم که صحنه سکسی نداره و خواستم تو کل ماجرا باشید:)
این قسمت شامل صحنه های زیادی نیس اما صحنه های خفنش از قسمت بعد وارد میش(به بزرگی خودتون ببخشید)

گوشیمو که نگاه کردم دیدم بهزاد پشت خطه:
بهزاد:الووو…کجایی پس؟ منتظره توایماا
+سلام چرا چیشده مگه؟
-قرار بود بریم‌پارک ارم یادت رفته؟
تازه یادم اومده بود که از هفته پیش برنامه ریزی کرده بودیم واسه امشب و قرار بود با بهزادو سحرو اتنا بعد از ارم بریم کرج ویلا یکی از رفیقا نزدیکمو تا صبح بشینیمو عشقو حال کنیم…
+داداش من نیسم امشب شرمنده حالم خوب نیس
و بدون منتظر بودن جواب گوشیو قطع کردم و خیره شدم به سقف اتاقم … دوباره شیدا اومد تو ذهنم مثل یه خوره مغز شده بودو داشت مغزمو میخورد
همه چی از جلو چشام با بهترین جزعیات در حال رد شدن بود…

حدودا ۳سال پیش بود و اون موقع ۱۷ سالم بود که واسه اولین بار شیدارو تو پارکمون دیدم و میتونم ب جرعت بگم که نزدیک ۲۰ثانیه همو داشتیم نگاه میکردیم … با یه نگاه دل منو از همون اول برد
از من ۱سال کوچیکتر بود اما خب گوره بابا سن…
شاید بگید دهنمون بوی شیر میداد اما خب عاشقش شده بودم … باره اول که دیدمش با ارایش خیلی کم موهای فر روی صورتش و یه ساپورته مشکیو مانتو جلوباز … سینه هاش تو ۱۶ سالگی خیلی خوب بودو هر نگاهییو به خودش خیره میکرد سایزش ۷۵ بود اما خوش فرمیش یچی دیگه بود…
با چنتا از دوستاش وایساده بود و من چون واسه باره اول میدیدمش سرجام میخکوب بودم …
اومدم دلو بزنم به دریا برم سمتش که مامانش اومدو رفت …درسته خیلی امار میداد اما جلو مامانش نمیتونسم کاری کنم … برخلافه دخترش مامانش چادری بود و سر همین ترسیدم که بخاد بی ابرو بازی در بیاره و رو دخترش حساس باشه جوری که پسری بهش نزدیک نشه…
خلاصه رفتو من موندم با کلی سوال تو ذهنم
اگه دیگه نیاد تو پارک چی؟
اگه واسه همیشه نبینمش چی؟
و …
نمیدونم اون روز چطوری تموم شد اما فرداش با کلی ذوق اومده بودم و دوباره اومده بود
از خوشحالی تو خودم نبودم داشتم میرفتم سمتش که سره صحبتو باز کنم:
-سلام
+سلام
-خوبی شما ؟
+مرسی شما چی؟
-ممنون …نمیخام وقتتو زیاد بگیرم یراس میرم سراغ اصل مطلب
+مگه خاستگاریه(باخنده)
منم خندیدمو گفتم: جسارتا از دیروز که شمارو دیدم واقعا نمیتونم تصویرتو از ذهنم پاک کنم… اصلا کاری به چیزی ندارم نه میخام رل بزنیم نه چیز دیگه…اما خب …
+خب؟!!!
-ب نظرم میتونیم دوستا خوبی باشیم واسه هم از همه لحاظ…تهش باهم حال نکردیم یه خدافظی میکنیم دیگه از هم…
+اوممم درسته
-اشکان هستم خوشبختم
+شیدا … همچنین
گوشیمو دادم بهش رفت تو قسمت شماره که شمارشو بزنه اما گوشیو گرفتم اینستامو باز کردم گفتم فعلا ایدیتو بزنو هروقت بهم اعتماد کردی شمارتو بده…
یه نگاه به سرتاپام انداختو با ابرو بالا افتاده گفت:
+نه … خوشم اومد معلومه کار بلدی (باخنده)
-ن بابا امار منو تو این پارک بگیری تاحالا با دخترایه محل حرفم نزدم چه برسه به شماره
+اوممم
رفتو ایدی اینستاشو زدو و همونجا با گوشی خودش اکسپت کردو فالو بک داد
گوشیو بهم دادو گفت :
+من برم دیگه شب پی ام میدم بهت خودم…
-باشه پس منتظرم مراقبت کن از خودت
و از هم خدافظی کردیمو رفتیم اما کی میدونست اون صحبتایی که کردیم واسه اولو اخرین بار بود…
فرداش با خونوادم قرار بود بریم مسافرت و اماده شدیمو راه افتادیم… تو فکر این بودم که چرا پی ام نداد تا اینکه گفتم بزار خودم پی ام بدم… رفتم تو ایدیا و هرچی گشتم نبود … اولش فک کردم بلاک کرده اما با گوشی داداشمم گشتم دیدم نیس…
بعد ۳روز برگشتم انگار اب شده بود رفته بود زیر زمین…از رفیقام پرسیدن امارشو واسم در اوردنو مثل اینکه گندگاری بزرگی کرده بودو هم اکانتشو دیلیت زده بود و اینکه هم خونشونو تو همون ۳روز برده بودن از اون محل… دیگه دست خودم نبود حتی شبا هم خابشو میدیدم و بهمن امسال ۱۸ میشدمو باید میرفتم اش خوری…
خلاصه بعد تولدم رفتم فرم سربازیو پر کردمو ۲ماه بعد رفتم سربازی و اینکه سربازیه کوفتی چجوری به ما گذشت بماند
حتی تو برجک هم به شیدا فکر میکردمو میگفتم خدایا چرا نشد … کاش میزاشتی یبار دیگه میدیدمش … و بعدش سربازیمو تموم کردمو برگشتم خونه(این یه توضیح درباره اشنایی منو شیدا بود )

خب بریم سراغ ادامه داستان:

دیگه نتونسم تحمل کنم گفتم باید یجوری دوباره با شیدا حرف بزنم…
خاستم از بهزاد شمارشو بگیرم اما خب خیلی خیت بود واسه همین رفتم تو فالوراش تو اینستا و دنبال پیجش گشتم… با تمام بدشانسی که داشتم اما اینجا شانس بهم رو اوردو سریع پیجشو پیدا کردمو دوباره فالوش کردم
فک کنم یرب نشده بود که دیدم پی امش اومد واسمو گفت :
+پشیمون شدی شمارتو ندادی مگه نه؟(با خنده)
-یجورایی اره
+اشکال نداره اما میدونی که شانس یبار در خونرو میزنه؟(خنده)
هی داشت یجورایی مسخرم میکرد که گفتم:
-همون یبارم واسه ما نزده تا حالا

خلاصه اون شب تا ۶ صب داشتیم حرف میزدیمو شمارشو بهم دادو همه چیو بهم گفتو از اینکه چرا از محل رفته بودنو و حتی گفت من ازت خوشم اومده بودو حتی اومدم پارک بعد از چند ماه دنبالت اما گفتن رفتی سربازی…
همینجوری حرف میزدیم که گفتم:
-خب داشتی میگفتی
+چیو؟
اینکه فردا میخای بیای پیشمو اینا… راستی به بوسم از ۳سال پیش بهم بدهکاری…
+چه پرووو اما خب قبول میکنم پیشنهادتو(خنده)…باشه بوسم بهت میدم
-فقط در جریانی که از لپ دوس ندارمو نمیخام
+ن بابااااا
-رژ لبت خوشمزه باشه شب بخیر

دیگه منتظره پی امش نشدما خابیدم…
ظهر ساعتای ۴ بود که بیدار شدمو یه دوش گرفتم … ساعت ۷ بود که زنگ زدم بهش گفتم ساعت ۸ فلان جا میام دنبالت
اوکیو دادو منم رفتم که حاظر شم تا برم دنبالش

دل تو دلم نبود قراره ببینمش واسه همین یرب زودتر راه افتادم وقتی رسیدم دیدم ۳تاماشین ۲۰۶ پشت هم دارن واسه یه نفر بوق میزنن که سوار شه اما اون محل نمیداد…
وقتی که رفتم جلوتر دیدم بعله خوده شیداعه … خدای من چی میدیدم یه دختر ۱۹ ساله که خط کسشو سینه هاش واسه ارضا یه مرد با نگاه کردن کافی بود
وقتی منو دید از لایه ماشینا اومد و سوار شدو یه حس غروره زیبایی بهم دست داد…بقیه راشونو گرفتنو رفتن … اومد تو ماشینو گفت مردم از گرما یه دستی دادو شروع کردیم به حرف زدن

حس میکنم زیاد دارم جزعیات داستانو میگم واسه همین دیگه میرم سراغ اصل مطلب:
بعد از ۲۰دقیقه حرف زدن رفتم تو یه کوچه با ماشین پارک کردمو دستشو گرفتم تو دستم… بی مقدمه بغلش کردم و اونم بغلم کرد…بعدش از من ۱۰سانتی فاصله گرفتو بی مقدمه لباشو چسبوند… حس داغیه لباش رو لباس یه حس بی نظیری بود … قشنگ زبونه همو داشتیم میک میزدیم… در همون حین یه چشممو باز کردم و شروع کردم به دیدن بدنش…
یه تاپ مشکی پوشیده بود که از بالا وقتی میدیدم قشنگ رنگ سوتینش و سینه هایه ۷۵ خودشو نشون میداد… خیلی دوس داشتم دست بزنم اما خب قراره اول نمیشد و از یه طرف دیگه نمیخاسم تصورات ذهنیشو نسبت به خودم عوض کنم اما خب دستمو بردم زیر تاپش و پشت کمرشو شکمشو نوازش میکردم… حدود ۵مین فقط مثل تشنه ها زبونمون دهن همدیگه بود انگار تا حالا هیچکدوممون لب نگرفته بودیم… حس اولین بوسه تو زندگیمو داشت
دستم نا خوداگاه رفت سمت پاهاش … سمت رونش… شلوار جین مشکی که پوشیده بود با زاپایه بزرگی که داشت قشنگ پاهایه سفیدش معلوم بود… بیشتر پاهاش لخت بود با اون زاپا … و تضاد رنگی شلوار مشکی با پاهایه سفیدش باحال بود… دستمو وقتی وارد پاهاش کردم ینی سمت بالاهای زانوش صدایه اه عمیقشو شنیدم و خاستم جدا شم اما دوباره یقمو گرفتو به خودش چسبوندو دستاشو تو موهام فرو کرد…
راستش فکر نمیکردم انقد حشری باشه اما خب خودمم خوشم اومده بود… با کلی زور کیرمو که داشت شلوارمو جر میداد قایم کردمو سرمو عقب کشیدم…جفتمون خندیدمو دوباره همو بغل کردیم بعدش شروع کردم به گفتن:
-یکم میزاشتی واس خودمم بمونه روزیتا …لبمو حس نمیکنم(خنده)
+نمیخاممم همش ماله خودمهههه
-خودتو تو ایینه دیدی؟
+نه چیشده مگه؟
-انگار ۱۰ سی سی ژل تزریق کردییییی(خنده )
وقتی خودشو تو ایینه دید:
+واییییی اشکان مامانم میفهمه(خنده)
-مگه چیزی میگه ؟
+نه خب اما با خواهراش میشینه معرض میگه که ببینید شیدا لب گرفته و میخندنن بهم
-بگو شوهرت اینکارارو کرده دیگه … بعدش مال خودمن
+اشغال(خنده)

بعدش ساعتا تقریبا ۱۰ونیم بود که رسوندمش خونه و رفت خونشون منم برگشتم خونه

بعد از اون حداقل هفته ای ۳بار همو میدیدم و این پروسه لب گرفتنمون تکرار میشد و منم نمیخاستم بهم بی اعتماد شه واسه همین از لب جلوتر نمیرفتم …
تا اینکه بعد از ۲هفته هم من پررو تر شده بودم هم اون و قرارامون دیگه با لب گرفتن ارضامون نمیکرد

هفته سوم بود که قرار گذاشتیم و رفتم دنبالش و …

ادامه...

نوشته: Phantom


👍 6
👎 2
11801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

892627
2022-08-29 03:31:30 +0430 +0430

😒 😒 هیچی نمیگم میسپارمت به بقیه بچه ها

1 ❤️

892693
2022-08-29 14:03:50 +0430 +0430

خدا ازت نگذره
روزیتا کی بود اون وسط؟

0 ❤️

892709
2022-08-29 16:29:46 +0430 +0430

اسم فیک شیدا

0 ❤️

892711
2022-08-29 16:32:06 +0430 +0430

کس خوار تو و رزیتا و شیدا!!!😂😂😂

0 ❤️

892729
2022-08-29 20:49:12 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود ❤️خوشم اومد

0 ❤️

892880
2022-08-30 15:07:08 +0430 +0430

کسی اصلا میخونه اینو؟😂 نخونده از نظرم کصسشره؛ چون فاز رمان جنایی گرفتی صبببر کنید قسمت بعد بهتره؛ جمع کنید بابا؛ ملت کیر و کص به دست اینجا نشستن؛ میخوای داستان بنویسی برو کتابتو چاپ کن اسکل

0 ❤️