این داستان ب هیچ وجه سکسی نیست پس اگر عضو انجمن حمایت از جلقوهای خاورمیانه هستید این داستان رو نخونید و الکی هم فحش ندید.
با صدای سرسام آور و کش و قوس دار حاج علی بزار را ب اورژانس بیمارستان منتقل کردن بیچاره تومور داشت وقتی برای انجام عمل بیهوشش کردن فکر کرد ک دیگه عمرش ب پایان رسیده ب شوق بهشت موعود لبیک یا ربی لبیک گفت خب دوز دارو ها داشت اثر میکرد و حاج علی قصه ما هم آروم آروم چشماش سنگین شد و خودشو تو بهشت موعود دید حاج علی بهشت را سرزمینی رویایی با جوی آب ها و نهرهای روان عسل و شیر میپنداشت ک سایه درختانش همه جا گسترده شده بودن و حوریان و غلمانی همیشه باکره و نار پستان داشت ک مدت بوسه گرفتن از اون ها فقط ب 40 سال میکشید الحق ک همین طور هم بود در بهشت خادمین الله به پای این ایمان راسخ و حتی یک لحظه شک نکردن ب وجود الله و همیشه نماز خواندن و دولا و راست شدن اون از سن 7 سالگی بهشت را ب اون پیشنهاد دادن و اون را ب سمت میعادگاه الهی فرا خواندند حاج علی در دنیای خاکی ب زیبارویان فانی التفاتی نشون نمیداد ولی در بهشت در حرم سرای خود با حوریان نار پستانی را دست چین کرده و ب عیش و نوش با اون ها میپرداخت بدون اینکه ب زیبایی های دیگر بهشت حتی توجهی داشته باشه چندی گذشت تا اینکه یکنواختی قضایا دلش رو زد پس ب فکر افتاد سیاحتی بکنه و از اوضاع و احوال بهشت باخبر بشه برای همین تمام حوری های باکره خودش رو توی حرم سرا زندانی کرد که بعد از سفر پرماجرای خودش دوباره شیر وصال را سر بکشه و خودش در پی ماجراجویی رفت در بین راه به جویی رسید از عسل روان که در آن حوری بیضایی قرار داشت ک با عسل بهشتی خودش را شستشو میداد حوری با لبخندی شیرین از اون استقبال کردو حاج علی هم دین خودش رو ب او ادا کرد پس از عرضه کردن حوری ب حاج علی . حاج علی از حوری خواست تا با هم ب گشت و گذاردر بهشت بپردازند حوری هم قبول کرد و هر دو شاد و خرم ب جستجوی اهالی بهشت حرکت کردند در بین راه حاج علی پیری را دید ک بر بالای منبری رفته و جماعت کثیری را با خودش همراه کرده پیر با صدای بلند به بهشت خدا خرده میگرفت و ب مائده های الهی طعنه میزد پیر مرد میگفت هیچ یک ازنعمت های خدا ارزشی ندارد و در خور مسلمانانی ک برای بدست اوردن آن رنج ها متحمل شده اند ارزشی ندارد پیر مرد چنان حرف میزد ک مسلمانان با آفرین آفرین گوئی های مکرر او را تایید میکردند پس از اینکه موعظه های پیر تمام شد و حاضرین رفتند حاج علی با دلسوزی گفت پدر جان این چ کاریست ک میکنید؟مگر ترسی از عذاب خداوند 2 عالم ندارید نمیترسید ب جهندم تبعید شوید و آب داغ نوش کنیدومار غاشیه چرا ب جای حرف های بی فایده مثل دیگران از نعمت های بی پایان بهشت استفاده نمی برید با شنیدن سخنان ملالت بار حاج علی پیر نگاهی با تندی ب او انداخت و گفت ای مرد من نصد سال است ک اینجا هستم نهصد سال است ک مرا اینجا رها کرده اند من تمام این خراب شده را مثل کف دستم میشناسم و زیرو رو کرده با تمام حوریان اینجا هم خوابه بوده ام اما چ سود ن شرابهایش ن حوریانش ن نعمت هایش برای جذابیتی ندارد تلخی این تکرار نهصد سال همه شیرینی هایش را از برم برده است…
حاج علی با نگاهی حیران گفت پدر میخواهید بگویید ک از نعمت های خداوند لذتی نمی برید از این همه نعمت پیر با نگاهی موذیانه پرسید تو چقد وقت است ک بهشت امدی حدود 1 سال پیر خندید فقط 1 سال…بگذار چند وقتی بگذرد چند حوری و حورک در بغل بکشی تا بفهمی بهشت عشرتکده ای بییش نیست عشرتکده ای ک همه چیزش مصنوعی است آخر در کجای این خراب شده میتوانی خربزه های گرباب اصفهانی گلابی های خراسان و پرتقال شهسوار پیدا کنی؟حال در بهشت میخواهی چ کنی؟تا چ مدت میخواهی با حوریان سر کنی؟جواهرات بهشتی را میخوای چ کار وقتی ن میتوان یبا آنان چیزی بخری و ن می توانی از اینجا بیرون بری اینها ب مثال سنگ و کلوخ اند ب کدام مشتری میخواهی بفروشی ب چ کسی پز بدهی آخرش چه؟تا بکی الواطی و عیاشی؟بخور و بخواب؟این هم شد کار این هم شد زندگی چ انگیزه ای برای این زندگی تکراری وجود دارد آخر چ هدفی؟کمی دورتر برو وضع و حال خود آن عرب های مارمولک خور بادیه نشین را تماشا کن تا خودت بفهمی یا همه دیوانه شده اند یا همه عاطل و باطل زیر درختان خوابیده اند بعضی حتی در طول عمرشان یک مژه هم نزده اند هرازگاهی بیدار میشوند و ب باعث و بانی بهشت بد و بیراه میگویند و دوباره میخوابند حاج علی ک از حرفای پیر کلافه شده بود گفت یعنی میگویید همه از این وعده گاه ناراضی اند؟ یعنی بهشت این چنین بی ارزش است؟پس پاداش این همه ریاضت و مشقت و نماز و روزه و عبادت و زیارت و ب خصوص آن عزاداری ها و گریه زاری ها چ میشود؟
پاداش؟کدام پاداش همه چیز اینجا مصنوعی است حوریانش را بنگر ن احساسی و ن عافطه ا یمثلا همین حورک را نگاه کن صد ها سال پیش ده ها بار با من بوده خواستمش آمد نخواستمش رفت قبل از من هم لابد با هزار نفر دیگر خوابیده و داشته در این خراب شده برای خودش میداده میگویند حوریان همیشه باکره اند خب ک چ باکره بودن حوری چ ارزشی دارد اصلا ب چ دردی میخورد خدای قادر و متعال ب تو ب جای یک مونس و همراه یک جنده پلاستیکی داده ک قبلا هم ب صدها نفر کوس داده و الان هم عمرش از تو هزاران سال بیشتر است یعنی سرت را شیره مالیده حاج علی ک دیگر طاقتش تاب شده بود با صدای بلند گفت:پس تکلیف چیست پدرآیا فکر نیمیکنید اینجا لااقل از جهنم و آتشش بهتر باشد…ببین دوزخ هم از نظر یک نواختی مثل همین جاست شلاق آتشین ب تن انسان ها زدن شیره درخت زقوم ب افراد خوراندن سوزاندن و دوباره زنده کردن انسان ها سیخ داغ در ماتحت آدمیان فرو بردن آخر چ صاحب عقلی این اعمال وحشیانه را انجام میدهد؟
پس تکلیف چیست پدر؟تلکیف همین است ک من میکنم لااقل خودم هم خوشحال میشوم و ب خدا دهن کجی میکنم مگر اینکه خدای دیگری پیدا شود و ما را از این جا نجات دهد چون تا این خدا هست وضع ما هم همین هست ک هست نمیفهمم یعنی چ کار کند؟ ببین فرزندم ساده است یعنی ما را بمیراند و ب خواب ابدی فرو برد و ما را از این بازی بچگانه(بهشت و جهنم) نجات دهد.حاج علی پرسید آیا کسی این مشکلات را با خدا مطرح نکرده است؟پدر به تندی گفت مگر خدا را میتوان دید؟اینجا هم ک بساط اوست پدر سگ آفتابی نمیشود تازه برفرض ک دیدیش ب نظرتو میپذیرد ک بساطش عیب و ایراد دارد او آنقدر بی منطق و خود خواه است ک هر روزه به دلیل ستایش نکردنش و سختی و مشقت به خود ندادن هزاران هزار انسان بی گناهی ک خود آفریده و لوح تقدیرشان نوشته در دوزخ ب سلابه میکشد…حاج علی درمانده بود ستون دین داشت ترک بر میداشت رویاهایی ک داشت با واقعیت بهشت نمیخواند پس تنها راهی ک داشت گریختن از نزد پدر بود چرا ک خود نیز داشت کم کم ب این اوضاع شک میکرد پس با حورک ب ره بی پایان خود ادامه داد حورک ک غم و پریشانی حاج علی را مشاهده کرد گفت از سخنان این مرد ناراحت مباش گروهی از مسلمانان بهشت قرن هاست ک حکومت و بارگاه الهی را ب باد انتقاد گرفته اند و خدا یشان را سرزنش میکنند…پس خدا چه؟ او چگونه تحمل می کند ک مشتی یاغی و سرکش او و بارگاهش را تمسخر کنند و مومنان دیگرش را از او برانند…نمیدانم ولی ب نظر میرسد خدا هم نمیداند با ایراد های عقلانی این جماعت چ کند واز شر انتقاد های منطقی آنان چگونه خلاص شود حاج علی پرسید پس چرا این جماعت را ب جهنم نمیبرد تا ادبشان کند حوری با تکان دادن سر گفت:تو از کی حرف میزنی خدا نمیتواند دم دمی مزاج باشد و هی تغییر عقیده دهد کسی ک بهشتی شد دیگر بهشتی است و کسی ک جهنمی شد دیگر جهنمی حاج علی هم سری تکان داد ودر دل خود گفت عجبا پس چرا طرف در دنیای خاکی آنقدر(بکن و نکن)راه انداخته بود حاج علی ک خود را در دام شیطان حس میکرد چندین بار استغفرالله گفت و ب راه خود ادامه داد تا ب چمن زاری سرسبز رسیدند حورک دست همراه خود را گرفت و هر دو بر روی چمن ها دراز کشیدند حاج علی در آنجا جماعتی عریان را دید ک ب بدون رعایت ادب ب انجام اعمال خاک برسری میپرداختند ک ناگهان چشمش ب سکینه سلطان همسر مرحومش افتاد سکینه شاد و خرم و عریان در کنار غلمانی ابنه ای خوابیده بود و داشت با دیلدو ب خودش ور میرفت حاج علی هم با اینکه از دیدن آن سینه های شل و ول و شکم آب آورده و پوست چروکیده حالش ب هم خورده بود اما غیرتش ب جوش آمده بود زن مومنه با هیچ لباسی پاهای خود را ب مثال پیچک های وحشی ب پرو پای غلمانک پیچیده بود و با دیلدوی در دستش با خود بازی میکرد حاج رجب نگاهی ب دور اطرافش کرد جای دخترکان زیبا رو گریه و شادی بچه ها ی خردسال را کم میدید در این حس بغن با خود اندیشید ب راستی چرا بیشتر ساکنان بهشت یا پیر و فرسوده اند یا حوری و غلمان پیش خود گفت لااقل اگر در جهنم بودم با آن زیبارویان فانی و دخترکان دوستی میکردم و هم صبحت میشدم ن با این عروسک های مصنوعی و بی عاطفه بعد از چندی فکر در حالی ک سکینه گرم معاشقه ای گرم با غلمان بود بپیش او شتافت. سکینه ک قیافه نتراشیده و نخراشیده شوهرش را که عین برج زهر مار بالای سر خودش بود دید ی لحظه فکر کرد هنوز توی آن دنیای خاکی است و باید در پی رفع و رجوع ها و تظاهر ب حجاب و ناموس داری کند پس با عجله حوله ای ک روی چمن پهن کرده بود را برداشت و سینه خود را پوشاند…اوه حاج علی شمایید؟خوش اومدید صفا آوردید کی اومدید ما خبر نداشتیم…ک ناگهان حورک خوش برو رو را در کنار حاج علی دید…و ب خود آمد و فهمید ک اگر در دنیای فانی او شوهرش بوده اینجا دیگر نیست و خبری هم از ان سخت گیری ها و تظاهر ب ناموس داری ها هم نیست پس ب صورت وقیحانه ب مانند یک روسپی بی بند و بار گفت: اوا خاک بسرم یادم رفت دوس پسرم را معرفی کنم اینا گفت و غلمانک را چنین معرفی کرد دوس پسرم ممل…ممل نام کوتاه محمد علی شاگرد قصاب محله حاج علی اینا بود و که سکینه توی دوران جوونیش خاطرش را خیلی میخواست و ب خاطر شباهت زیاد این غلمان نام عاشقانه اون را ممل گذاشته بود.حاج علی هم ک دوس پسرمو و بدن لخت سکینه و اسم بی مثمای ممل را شنید چنان طاقتش ب جوش آمد ک دو کشیده آبدار ب صورت غلمان زد غلمان بی پدر و مادر هم ک ن تا اون روز سیلی خورده بود و ون دلیلی واسه سیلی خوردن نداشت و ن کتک خوردن و کتک زدن را میفهمید همونجا پس افتاد سکینه هم با دیدن این صحنه و افتادن عشقش روی زمین چنان الم شگنه ای ب پا کرد ک همه مردم اومدن اونجا حاج علی هم ک خودش را در مرز گه خوردن میدید تنها راه چاره رو در فرار دید بیچاره چنان میدوید گ گویی گراز وحشی ب دنبالش کرده
خب حالا دیگه حاج علی تک و تنها شده بود و از اون حورک هم خبری نبود تا این ک ب جایی رسید ک اذان میگفتند بی اختیار در کنار جوویی وضو گرفت و ب نماز ایستاد هنوز در حال هوای نماز بود ک مردی سیاه پوست را دید ک از کنارش میگذرد و اذان میخواند پیش خود فکر کرد نکند این همان بلال حبشی باشد پس مسرورانه ب پیش او شتافت و گفت مرحبا ب بلال حبشی… سیاه با کمی تعجب و لبخندی حاکی از مسرت پرسید:تو ک هستی و مرا از کجا میشناسی
ادامه داستان فقط و فقط ب نظرات شما بستگی داره اگر میخواهید انتقادی بکنید نقد سازنده ای باشه
نوشته: شروین
جداي محتواي متنش كه تبليغ بي ديني است ولي چون گفتي داستان و در قالب طنز بيان شده خوبه ادامه بده جالبه
بهر حال هر کسی نظری داره که برای خودش محترمه حاج شروین ولی دادا تصمیمتو بگیر حاج علی یا حاج رجب ؟!!!
درسته که طنزه اما به خدا توهین کردن و فحش دادن دیگه درست نیست. اگه قراره بازم همین حرفارو بزنی دیگه ادامه نده.
فیلم هایی که در آن ق ر ان سو زی و … نشان داده شده و داستان هایی این چنین که در قالب طنز بیان و افکار و عق اید فرد را تحت تاثیر قرار میدهند نوعی ترو یج بی ا یما نی و بی د ینی است و یا داستان های محا رم نوعی زمینه بی غیر تی و افزایش س ک س محا رم را در بر دارد
از نو یسنده این داستان درخواست میکنم که به خدا و وعده گاهش که بهشت است را مورد تو هین قرار نده چرا که عا قبتی سخت داره و هر چیز رو مورد ت مسخر قرار نده .مقد مه این سا یت نوشته تو هین به ا دیا ن و قو میت و مردم خاصی ممنو عه اما شما میبینین که تو این سا یت بیشتر از هرچیزی تو هین به قو میت ها و ا دیان ا لهی مخصوصا د ین ا سلا م مورد خطاب واقع شده و یا داستان های محا رم بیشتر از همه گذاشته میشه .از ا دمین عزیز که تاحالا به حرف ما توجه نکرده و داستان های تو هین به د ین و خدا و مذ هب و قو میت ها رو تو سایت قرار میده حداقلش از این به بعد لطف کنن داستان های شامل این مضامین رو که به خدا و ا سلا م تو هین شده قرار نده و در مورد تا پیک دا غی که در مورد نا گفته های د ین ا سلا م بازار خوبی داره اول از اونایی که روی کش ور و قو میت و د ینشو ن تع صب دارن تشکر میکنم ولی در مورد این تا پیک که خد ای یهو دیی ت ومس یحیت و ا سلا م رو مقایسه کرده لازم به ذکر است که خ دا ی همه این ها یکی هست و د ین ا سلام کامل ترین وجامع ترین د ین است و کتاب های تو رات و ا نجیل برخلاف قر ان تحر یف شده است و جواب همه عناوین این تا پیک در قرا ن و کتاب های ا حا دیث وجود داره و قصد ایجاد کننده این تاپیک فقط بی ا یما نی یا نظر شخصیه خودشه که با استفاده از چند کتاب و سند نا معتبر ساخته شده اینجا سا یت سک سک یه ولی نمیدونم چرا بیش تر ازهمه داستا ن های این شکلی و تا پیک های ض د اس لام وجود داره
عالیه ادامش بده