آب جوش

1401/06/01

سلام.
از خودم میگم، اسمم ایلیا سنم الان ۲۱ لاغرم، قدم ۱۷۸ موهام قهوه ای یا خرمایی بهتره بگم چشمامم همینطور رنگ پوستم سفید و بسیار آدم آرومی هستم از بچگیم تا همین حالا …
داستان من یجورایی از بچگیم شروع میشه، ۶ سالم بود که تو یه مهمونی خالم تکیه داد بود به اوپن و با تکون خوردن اوپنی‌که از کابینت بود آب جوشِ جوش ریخت روش و از کمر و سینه تا پایینش و سوزوند بصورتی که پوستش خیلی زشت شد و یه پوست بسیار نازکی تا همین الان ازش مشخصه که گوشت و چربی نشون میده زیرش (خیلی تصویر وحشتناکیه).
من دو تا پسر خاله دارم یکیشون از من یک‌سال‌کوچیکتره یکیشون یک سال بزرگتر …
از شر و شیطون بودن و نحس و لوس بودنشون هرچیز بگم کم گفتم، من خیلی ساده و اونا نقطه مقابل شخصیت من، اینا از بچگی‌یعنی من شاید ۶ یا هفت سالم بود کارشون این بود منو گیر بیارن و با هم دودول بازی‌کنیم !
منم دوست داشتم و برام جالب بود تو دنیای کودکی‌که دودولشون و بگیرم یا برای من و بگیرن سرای دودولامون و میزدیم به همدیگه و در همین حد بود تمام دکتر بازیامون و دودول بازیامون، من یه خاله دارم یه دایی و مادرم، خاله ام دقیقا حکم جوجه اردک زشتُ داره تو خانوادش و هرکس میبینه باورش نمیشه این بچه ی‌این خوانوادست که البته بسسسسسسسسیار مهربونِ، و خیلللللی عاشق منه، واقعا عاشقمه.
خالم بزرگترین فرزند خانوادست که البته این زشت بودن چهرش هم به قول مادربزرگم بخاطر شرایط بد بارداری و ترسیدن مادربزرگم تو یه حادثه و باز هم تو همون بارداری دیدن مرگ مادر مادربزرگم رو خالم که تو شکمش‌بوده تاثیر منفی‌گذاشته و بجه زشت و سیاه شده.
من برام تا قبل ده سالگی خیلی عادی بود که خالم منو حموم کنه و خب اصلا از نظرم مشکلی نداشت تا اینکه سنم رسیده بود به دوازده و دیگه خجالت میکشیدم …
تو سن دوازده سالگی بودم که داشتم حموم میکردم خالم یهو درو باز کرد امد‌داخل‌حمام برای اینکه داشت لباسارو میشست و رخت چرکارو ببره از تو سبد، من خیلی خجالت کشیدم و مثل چوب خشک شده بودم، خالم قشنگ از بالا تا پایینم و نگاه کرد و حتی دیدم با چشماش به قسمت خصوصیم نگاه میکرد و گفت خاله بلدی حموم کنی‌؟ گفتم آره و خلاصه برداشت لباسهارو و رفت، گذشت تا اینکه شونزده سالم شده بود و عادت داشتم به اینکه خالم خریم خصوصی و حفظ نکنه و براش مهم نبود که مثلا لباس عوض میکنم یا حمومم یا هرچی میومد داخل …
شونزده سالم بود، تو اتاق داشتم با پسر خاله کوچیکم بده بستون میکردیم و من خیلی ساده و … بودم ولی خب دوست داشتم بده بستون و اینا و من تا ۱۸ سالگیم اصلا بلوغم کامل نشده بود و خیلی دیر به بلوغ رسیدم من ۱۷ سالگیم تازه آب منیم داشت تولید میشد که پسرا بهتر میدونن آب منی و یه نوع آب بی رنگ قاطی میومد، و تا اواخر هجده سالگیم هنوز تخمام و کیرم رشد نکرده بود و مو و اینا هم نداشتم ولی پسرخالم کوچیکه از ۱۳ سالگیش پشم هم داشت ولی خیلی کم و تار های نازک، خلاصه تو اتاق بودیم پسرخاله کوچیکم داشت لاپام عقب و جلو میکرد، یدفعه ما نمیدونستیم خاله کی از بیرون امده و میخواسته لباس عوض کنه و لباساش دقیقا تو همین اتاق که اتاقش باشه بود و درو باز کرد مارو دید که من لخت کامل بدون هیج لباسی و پسر خالم فقط‌کیرش و یخورده شلوارش کشیده بود پایین و درآورده بود، خاله یدفعه جوری عصبانی شد و یه قیافه ای به خودش گرفت بسیار ترسناک امد‌جلو جوری پسرخاله کوچیکم و با مشت زد تو کمرش که صدای ترسناکی از دهن پسرخالم امد بیرون، منو چون دوست داشت میگم خخخیلی منو دوست داشت فقط گوشم و کشید گفت لبااااساتو بپوش، لباسم و پوشیدم با پسرخاله کوچیکم میلرزیدیم نشستیم تو اتاق خالم رفت بیرون زبونمون بند امده بود فقط به هم نگاه میکردیم که خالم پسرخالم و صدا کرد گفت بیا تو آشپزخونه، پسرخالم رفت تو آشپزخونه اول صدای گریه هاش امد با یه صدای جیغ که با گریه میگفت سوختم و ببخشید و …
من تو اتاق جوری به خودم میلرزیدم و چیکه چیکه اشک میریختم که میخواستم سکته کنم و تو دلم میگفتم الان منو هم صدا میکنه خاله …
البته اینم اضافه کنم خالم از وقتی سوخت و بدنش به اونصورت شد شوهرخالم خیلی باهاش بد شد و دیگه رابطه بنظره من اینطور فکر‌میکنم که دیگه سکس‌هم نمیکنن چون نمیدونید خیلی بد شده پوستش خخخیلی ترسناگ …
من همینطور منتظر بودم تا نیم ساعت تو اتاق که خاله صدام کنه و منو هم مجازات کنه و تنبیه بشم که دیدم خبری‌نیست اینقدر ترسیده بودم که خوابم گرفت …
حدودا نیم ساعتی خوابیدم که دیدم خاله داره بیدارم میکنه و میگفت ایلیا ایلیا …
چشمام و باز کردم تا خاله و دیدم مثل جن دیده ها خودم و کشیدم عقب و به دستاش نگاه میکردم که آیا قراره تنبیه بشم؟
تو چشمای خاله نمیتونستم نگاه کنم از خجالتم و رو شونش حوله بود گفت پاشو پاشو حمومت کنم، خخخخخخیللللی برام سخت بود با ۱۶ سال سن خاله بخواد حمومم کنه، با صدایی لرزون گفتم خاله خودم میرم، یه اخم بهم کرد فهمیدم بعد از این گه کاری فایده نداره باید دهنم و ببندم و برم …
دیدم پسرخالم بعد تنبیهی که شده خوابیده تو سالن.
خاله جلوتر حرکت کرد و من پشت سرش وارد حمام شدیم خاله به من نگاه میکرد و من به زمین روم نمیشد لخت بشم میدونستم باید لخت بشم ولی خجالت میکشیدم، خاله گفت منتظر‌چی‌هستی لباسات و در بیار، من تیشرتم و درآوردم، خاله گفت شلوار، شلوارمم در آوردم و فقط یه شرت و دمپایی داشتم …
خاله فهمید خجالت میکشم خودش خم شد شرتم و کشید پایین، وقتی کیرم که البته باید بگم دودول چون من به بلوغ کلا نرسیده بودم و خیلی کوچیک بود اندازه ی انگشت کوچیکه ی دستم تو این سن نمیدونم میشه چند سانت ولی اینقدر بود، خلاصه وقتی دولم در امد چشمام محکم بستم از خجالت.
خاله آب سرد و گرم و تنظیم کرد که ولرم بشه اول زیر دوش وایسادم بعد صورتم و صابون زد بعد موهام و من از خجالت حتی‌نفس‌نمیکشیدم.
بعد دوش آب و بست و من و از زیر دوش کشید بیرون و منو به سمت دیوار هدایت کرد و صابون گرفت دستش و از گردن شروع کرد تا پایینم و صابونی کرد من فقط منتظر بودم تموم بشه و اصلا برام دوست داشتنی نبود این حالت مخصوصا بعد از اون اتفاق‌یک ساعت پیش که خاله دیده بود.
خاله روم و برگردوند به دیوار صابون و گرفت و از بین پام دولم و صابونی کرد بعد از بالای خط کونم صابون و به پایین کشید، بعد سعی داشت دوتا لمبر های کونم و باز بکنه و سوراخم و ببینه (فکر میکرد من کونی ام و میخواست ببینه گشادم یا نه یعنی حدس من اینه و همینه دیگه وگرنه دلیلی نداشت) بعد چون من خجالت کشیده بودم تمام عضلاتم منقبض بود و نمیتونست که بهم گفت خم شو، خم شدم که دستش و گذاشت رو کمرم و بیشتر خمم کرد که لای کونم باز بشه و سوراخم مشخص بشه که خب لاغرم بودم، خودم با خم شدن متوجه شدم سوراخم مشخص شده و معلومه خاله برای اینکه شک نکنم صابون و کشید رو سوراخ کونم و بعد طوری‌که مثلا متوجه نشم ولی متوجه میشدم انگشتش و یخورده با فشار رو سوراخم حرکت میداد که ببینه مثلا باز میشه یا نه که تو این حین نمیدونم چرا من یجوری شدم و تا حالاااااا هم مثل اون موقع راست نکردم، من کیرم خخخخیلی کوچیک بود و نازک جوووووری شق شد که داشت میچسبید به شکمم، تپش قلب گرفتم گفتم خدااااایاااااا فقط بخوابه حتی میگفتم بخوابه قول میدم نماز بخونم به هرچیزی متوصل شدم که فقط بخوابه یا خاله نخواد ازم که برگردم چون من رو به دیوار بودم، خاله گفت صاف وایسا و دست و مبخواست منو بچرخونه یکیش و گرفت به پهلوم یه دست دیگش و رسوند به شکمم که قشنگ همونطور که داشت میورد طرف شکمم خورد به زیر کیرم و با دستش چسبید به شکمم که البته نه شکمم زیر‌شکمم یعنی مثانه،من یخ کردم، قشنگ قبض روح شدم راحت ده سال از عمرم کم شد، وقتی خاله منو برگردوند یه نگاه به کیرم کرد یه نگاه تو چشمم کرد که من تا میتونستم نگاهم و میدزیدم و تو چشمش نگاه نمیکردم، خاله یه حالت نمیدونم بگم شیطنت یه حالت کنجکاوی یه همچین چیزی تو چشماش موج میزد، لیف و کرد تو دستش و این کیر من هم مثل سنگ شده بود و نمیخوابید و اینقدر شق بود که هی بالا پایین میشد، نمیدونم چجور بگم ولی مثل نبض‌ که حالت الکنلگ بهش میداد هی بالا پایین میشد، خاله بدون مقدمه با لیف دستش و حلقه کرد دور کیرم و هی بصورت دورانی میچرخوند روش و میمالید، من آبم نمیومد ولی حس داشتم مثل یه حالت قلقلک، خاله که این کارو میکرد من هی تو بدنم حالت رعشه ایجاد میشد و شکمم یهو میچسبید به کمرم واقعا نمیدونم چجور توضیح بدم امیدوارم خودتون متوجه بشین، ادامه داد این کارش و بجایی‌رسید که من به ارگاسم نمیرسیدم ولی به جایی‌از لذت میرسیدم که دیگه دست میکشیدم و اینجا چون خاله داشت اینکارو میکرد حس‌میکردم الان استخونام خورد میشه تو بدنم یهو ناخوداگاه دستش و‌گرفتم و نفس‌نفس‌میزدم و دو سه قطره آب بی‌رنگ از سر کیرم زد بیرون، دیگه نمیتونستم رو پام وایسم خاله منو برد زیر دوش کف ها که ماسیده بود رو بدنم و شست و همون حین با لیف هم میکشید، من کیرم شده بود اندازه ی یه شاید چجور بگم یه بند انگشت اینقدر حال‌کرده بود که اینجور شده بود خودمم دیگه جون نداشتم و چشمام داشت بسته میشد، خاله من زیر دوش بودم گفت وایسا زیر دوش رفت کنار رخت آویز لباسش و در آورد و فقط شرت و سوتین داشت که اون بدن سوخته و دیدم و خیلی چندشم شد، امد‌جلو حالاتش‌تغییر کرده بود و چشماش یجوری بود که توصیفش سخته، به من گفت چشمات و ببند اصلا هم باز‌نکن و یرت و به سمت چپ بچرخون و تا میتونی‌پشت سرت و نگاه کن، منم همین کارو کردم حس‌کردم آب دوش و خاله کم کرد و قدرت آب کم شد، یدفعه انگشتای خاله و رو سر دولم حس‌کردم و یره دولم و با سه تا از انگشتاش‌کشید بیرون و یه حالت کش بهش میداد که یخورده بزرگ بشه، بعد از دو سه بار که این کارو کرد و البته من راست نکردم بهم گفت چشمات و باز‌نکنی ها، منم گفتم باشه، و یهو حس‌کردم زبونش و داره از پایین تخمام میکشه تا جایی‌که کیر آدم ازش شروع میشه یعنی اولش که به بدن وصله، من فهمیدم چیه چون پسرخالم که از خودم بزرگتره همیشه اینکارو برام میکنه و خیلی دوست داره و از من که میخواد من بدم میاد، با این فکر که خاله داره برام میخوره و بدوت لذت فقط بخاطر همون عملی که داره انجام میشه کیرم راست شد، یدفعه خاله انگشتاش و گذاشت پشت تخمام و کشیدشون جلو و کیرم و تخمام و همش و گذاشت تو دهنش، من دوباره بدنم لرزه گرفت، خاله تمام کیرم و تخمام و یه مک محکم زد که تخمام درد گرفت یه آخ خیلی آروم گفتم یخورده خودم و کشیدم عقب که خاله متوجه شد و تخمام و ول کرد و فقط کیرم تو دهنش بود و نمیدونستم بهترین لذت عمرم و قراره ببرم، خاله جوری مک میزد حس میکردم تمام جونم قراره از کیرم بزنه بیرون …
شاید به چهل ثانیه هم نرسید که من دوباره حالت ارضا بهم دست داد و لرزیدم …
استحمام تموم شد و خاله منو فرستاد بیرون، حتی لباس نپوشیدم و فقط خووووابیدم …
دوستان ببخشید زیاد شد خخخخیلی طولانی تر از این حرفاست ولی خب دیگه اگر دوست داشتین براتون بعدا تعریف میکنم، اصلا من تو زندگیم دروغ تا حالا نگفتم که بخوام بخاطر یه خاطره دروغ بگم.

نوشته: ایلیا


👍 24
👎 15
100101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

891720
2022-08-23 01:45:52 +0430 +0430

با این داستانت فاتحه کتگوری خاله رو خوندی، اقلا یک جوری مینوشتی ادم با خوندنش یکم شق کنه ، نه اینکه بخوابه

2 ❤️

891739
2022-08-23 03:06:04 +0430 +0430

نکته اول:کامت اول عالی بود
نکته دوم:دمت گرم بابت ذهن خلاقت که اینارو سر هم کردی،درسته کصشر بود ولی همین که به ذهنت رسیده خودش خیلیه.

1 ❤️

891758
2022-08-23 07:02:14 +0430 +0430

کارت درسته ادامه بده

0 ❤️

891801
2022-08-23 13:36:37 +0430 +0430

خاله ها دودول خواهرزاده دوس دارن 😂

1 ❤️

891820
2022-08-23 16:32:26 +0430 +0430

باشه

0 ❤️

891837
2022-08-23 23:01:20 +0430 +0430

یه نفر تو این سایت پیدا نکردم یه داستان درست درمون بنویسه همش تراوشات ذهن یه مشت درب و داغون و جقی که عشق کون دادن دارن

0 ❤️