اتاق سرخ (۲)

1402/06/26

...قسمت قبل

فردا صبح بیدار شدم استرس داشتم. حتی اگه ۱ درصد هم همچی خوب پیش میرفت، اتاق کاملا خالی بود. به یکسری وسیله نیاز داشتم. تو دانشگاه بودم ولی فکرم پیش وسایل مورد نیازم بود‌. همه‌جا رو گشتم. اینترنت، اینستا، تلگرام و… . وسایل بود ولی گرون در میومد. منم پولی نداشتم که بخوام خرج اینا کنم. خیلی فکرم درگیر بود چند روزی گذشت تا اینکه گفتم برای شروع بهتره وسایل ساده داشته باشم. رفتم ۲ ۳ متر طناب خریدم با چند تا بند کفش و یسری خرت و پرت دیگه. نمیگم عالی بود ولی از هیچی بهتر بود. اینم از خریدا. یه جای خوب قایمشون کردم چون واقعا حوصله‌ی جواب پس دادن به مهتاب رو نداشتم. حالا وقت قسمت دوم کار بود. رابطه با سروش. این پسره که طبق معمول همیشه بهم تیکه‌شو میندازه پس اینبار جوابشو میدم ببینم چی میشه. لباسمو پوشیدم و رفتم دانشگاه ۲ شنبه بود و ۱ کلاس داشتیم اونم ۱۰ تا ۱۲ . بعد کلاس دیدم داره میاد سمتم.
سروش: سلام خانوما.
مهتاب:…
من: سلام
بوضوح ریختن پشمای مهتاب و سروش رو دیدم چون ما هیچوقت حتی نگاشم نمیکردیم چه برسه به اینکه بخوایم جواب سلامشو بدیم.
سروش: خورشید امروز از کدوم ور در اومده؟
من: از شرق. طبق معمول.
سروش: نه بابا. خوشمزه. مرسی که گفتی . باور کن فکر میکردن از غرب در اومده.
من: بیشتر درس بخون.
سروش: چقد بامزه‌ای میدونستی؟
من: اولین نفری نیستی که اینو میگه.
سروش: فعلا که اخریشم.
من: یه پوزخند زدم. جایگاه همیشگیته اخر. بهتم میاد.
سروش: خیلی خب بابا باشه. میگم اگه گشنه‌تونه میخواین امروز رو باهم نهار بخوریم؟ یه جای خوب میشناسیم قیمتشم مناسبه.
من: نه دیگه پررو نشو. یذره باهات حرف زدم دور برت نداره.
تا اومد چیزی بگه به ماشین رسیدیم و با یه خداحافظی سریع سوار ماشین شدیم و رفتیم.
مهتاب:…
من: بگو
مهتاب: حالت خوبه؟
من: اره
مهتاب: مطمئنی؟
من: اره
مهتاب: از کی تا حالا با اون پسره‌ی کنه حرف میزنی؟
من: از امروز
مهتاب: بامزه شدیا. دیشب تو ظرف خیارشور خوابیدی؟
من: به شوری و ترشیدگی شما نیستیم.
مهتاب: نه امروز یه مرگیت هست.
من: بابا دیدم خیلی کنه‌س گفتم یه ۲ روز باهاش بگردم بعدم سیکشو بزنم دست از سرمون برداره.
مهتاب: والا این سروشی که من دیدم به این راحتیا دست بردار نیست
من: ولش کن یه چی میشه دیگه
مهتاب: خود دانی
دیگه تا خونه حرفی نزدیم
چند روزی گذشت هر روز تو دانشگاه با سروش حرف میزدیم شاید کم ولی روزبه‌روز بیشتر میشد.
بعد دو هفته قرار گذاشتیم تو کافه. رفتیم و چند ساعتی بودیم و برگشتیم.
همین منوال گذشت یه ۱ ماهی قرار و مدار و بیرون واقعا رو مغزم بود. همچی خوب بود ولی مکان نداشتم اینو بکشونم تا کاری باهاش بکنم.
از سروش بخوام بگم تو این یه ماه و خوردی قدش ۱۸۷ چشم و مو مشکلی . قیافه‌ش خوبه هیکلش بد نیس نه لاغر به قول گیلانیا خاش نه چاق در کل خوبه. تو همین روزا بودیم که یه شب به مهتاب زنگ زدن که برای داداش بزرگترش خواستگار اومده و مهتابم باید بره. اون هفته اینجوری بود که ۳ شنبه تعطیلی رسمی بود ۴ شنبه کلاس نداشتیم ۵ شنبه ۲ کلاس داشتیم که مهتاب به خاطر خواستگاری مجبور شد مرخصی بگیره چون خواستگاری ۴ شنبه بود و بهم گفت که اگه بره جمعه میاد . یعنی عالی تر از این نمیشد. از ۳ شنبه تا جمعه. نا خواسته لبخند کجی رو لبم نشست فورا به سروش پیام دادم که مهتاب داره اخر هفته میره شهرشون و خونه‌ی ما خالیه. هرچند از شهرشون تا رشت که ما بودیم راهی نبود ولی مهتاب تنبل تر از این حرفا بود که بخواد هی بره و بیاد واسه وقتی میرفت میموند. سروشم که منظورم رو گرفت با کله قبول کرد. بالاخره سه شنبه شد قرار بود که سروش بیاد دنبالم بریم بیرون یه دوری بزنیم بعد بیاد خونه. دل تو دلم نبود. بالاخره اومد و بیرون رفتیم بعد ۲ ۳ ساعت برگشتیم خونه وقتی اومدیم ساعت ۷ونیم بود. وقتی وارد خواست شروع کنه که جلوشو گرفتم. خورد تو برجکش ولی بهش گفتم هنوز کلی وقت داریم اول بزار یه آب میوه بخوریم نفس بگیریم بعد. برق تو چشاش دیدم. بدبخت نمیدونست چه خوابایی که براش ندیدم. رفت نشست رو مبل و منم رفتم آشپزخونه. ۲ تا لیوان شربت درست کردم. تو لیوان اون ۲ تا قرص خواب انداختم که مطمئن شب اثر میکنه. شربت و دادم بهش و شروع کردم.
بعد یه ربع حرف زدن دیدم سرش داره میره تو دلم لبخندی بهش زدم بعدش گفتم
من: امروز خیلی خسته شدی یذره بخواب که انرژی داشته باشی
سروش:ولی اینجوری که…
من: بگیر بخواب نگران نباش
گفت باشه و دراز کشید به ثانیه نکشید خوابش برد. یه ۵ دقیقه اینو اونور کردم بعد رفتم صداش کردم دیدم واکنشی نداره. تکونش دادم دیدم نه خبری نیس.
خوشحال شدم حالا وقتش بود.
من: “احضار”
در ظاهر شد.
سروش رو با هزار بدبختی بردم تو اتاقو درو بستم. به محض بسته شدن در واسم پیام اومد.
دیدم نوشته هدف وارد اتاق سرخ شد. برای شروع مرحله‌ی اموزشی کلیک کنید. کلیک کردم و پیام دیگه‌ای اومد. تا زمانی که داخل اتاق باشید هیچکس نمیتواند به شما آسیبی برساند. خوش و خرم شروع کردم لباساش رو یکی یکی در آوردم بجز شرتش. دستاش رو از پشت بستم چشماش رو هم همینطور. همچی آماده بود یه پارچ اب همرام بود یه نفس عمیق کشیدم و پارچو رو صورتش خالی کردم. عین جن زده ها پرید و داد زد
اولش گیج بود تا به خودش اومد دید دستا و چشاش بسته‌س و لباسی هم رو تنش حس نمیکنه.
سروش: بیتا. بیتااا.
من: زهر مار. اینجا بیتا بیتا نداریم. به من میگی خانوم. فهمیدی؟
سروش: این مسخره بازیا چیه؟ چی میگی؟ زودباش منو
یه سیلی زدم تو گوشش دوباره داد شدم
من: گفتم زهر مار نگفتم؟ به میگی خانوم . از الان اختیارت دست منه. زر زر اضافی کردی کاری میکنم ارزوی مرگ کنی
سروش: چرا چرت میگی؟ تو اصن به چه حقی دست رو من بلند کردی؟ زود باش دستامو باز کن ببینم مسخره
یه سیلی دیگه
تا اومد چیزی بگه
یکی دیگه. بازم یکی دیگه.
رگ گردنش زده بود بیرون صورتش سرخ شده بود
خواست داد بزنه که یکی دیگه هم زدم و گفتم
من: گفتم که اینجا حرف حرف منه. اگه دوس داری زودتر تموم شه بهتره اروم باشی و به حرفام عمل کنی
سروش: جنده‌ی عوضی. جرات…
ایندفعه با لگد کوبیدم وسط قفسه‌ی سینش. نفسش یه لحظه برید رفتم جلو بهش گفتم
من: عوضی با من درست حرف بزن بگو خانوم تا چشم بندتو باز کنم التماسم کن کاری غیر این فقط دردتو بیشتر میکنه
سروش که دید چاره‌ای نداره اروم گفت
سروش: خانوم. چشم بند و باز کنین.
یه سیلی دیگه. بلند تر و مودبانه تر گفتم التماس نه دستور.
سروش: خانوم لطفا چشم بندمو باز کنین
من: این شد یه چیزی
رفتم جلوش چشم بندشو باز کردم و اومدم عقب
چشماشو باز کرد اول به من نگاه کرد بعد به اتاق گیج بود
پرسید: اینجا کجاست؟
سیلی
من: اجازه حرف زدن دادم بهت؟
سروش داد زد: چته روانی ؟
یه لگد:خانوم
سروش : خانوم
من: آفرین.
اینجا اتاق سرخه. همین قدر بدون که تا زمانی که اینجایی زندگیت در اختیار منه
سروش: چی کصکش
سیلی
سروش:…
من:افرین حالا عین بچه‌ی ادم پاشو وایسا
وایساد
من: بچرخ
چرخید
من: میخوام دستاتو باز کنم اگه خطایی ازت سر‌ بزنه خودت میدونی.
دستاشو باز کردم همینکه باز کردم سریع چرخید. خواست منو بگیره که یه چیزی نذاشت مثه یه مانع نامرئی بود دوباره تلاش کرد دوباره و دوباره مغزش گوزپیچ شده بود.
یه پوزخند زدم: گفتم که اینجا حرف حرف منه. این اتاق مخصوصه. کسی تو این اتاق نمیتونه به من آسیب بزنه. تا من نخوام کسی وارد این اتاق نمیشه و تا من نخوام کسی از این اتاق خارج نمیشه. داد زدنم فایده نداره. گوشیم انتن نمیده پس بهتره همکاری کنی
سروش که گرخیده بود فقط نگاه میکرد
من: خوبه پس شروع میکنیم . شورتت رو دربیار
هیچ کاری نکرد و فقط نگاه کرد
من: د حرومی اون شورت کوفتیت رو در بیار به اندازه کافی عصبی هستم. همین الان میگم بهتره حرف گوش کن باشی وگرنه درد بیشتری میکشی.
بدون هیچ سروصدایی شورتش رو دراورد و کیر و خایه‌ش رو انداخت بیرون. سایز کیرش بد نبود هرچند چیزیم معلوم نبود چون خوابیده بود. منم فعلا کاری باهاش نداشتم. امروز کار من با خایه‌هاش بود که اندازشون خوبه بود آویزون همونی که میخواستم.
دیدم دستاشو آورده جلوی کیرو خایه‌ش
من: دستا کنار
سروش:میخوای چیکار کنی؟
یه لگد توی شکمش داشت می افتاد که موهاش رو گرفتم و کشیدم. تو صورتش نگاه کردم و گفتم
من: تا زمانی که نگفتم حرف نمیزنی فقط انجام میدی. حالا هم پاشو وایسا دستاتم کنار بدنت نگهدار. وگرنه دوباره میبندمشون.
انجام داد.
من: پا باز
انجام داد
من: خب خب خب. بهت گفته بودم دستات رو باز میکنم ولی کاری نکن. اما کو گوش شنوا.
پامو بردم عقب با نهایت قدرت کوبیدم تو خایه‌ش
داد وحشتناک بلندی کشید و افتاد رو زمین نفس نفس میزد.
من : پاشو سریع
اومد حرفی بزنه که پامو اوردم بالا
تا پامو دید با هر بدبختی بود بزور بلند شد
من: مهم نیست چی میشه رو زمین‌ نبینمت
شروع کردم. فقط لگد میزنم سروش عر میزد ۱۰ تایی زدم تخماش یخورده قرمز شد دیدم داره هق هق میزنه
با لحن تمسخر آمیزی گفتم:گریه میکنی؟ هنوز کووو؟ کلی باهات کار دارم
سروش: بیتا…چیز نه گوه خوردم. خانوم گوه خوردم غلط کردم دیگه کاری به کارتون ندارم توروخدا ببخشید.
یه لگد دیگه زدم که پخش زمین شد
من: مگه نگفتم تا نگفتم حق حرف زدن نداری. بعدشم واسه عذرخواهی الان خیلی دیره. بدو وایسا‌که کلی کار داریم.
وقتی دید راه فراری نداره به ناچار ویساد هق میزد ولی ذره مهم نبود.
یه بند کفش برداشتم و رفتم جلو تخماشو تو دستم گرفتم و اروم شروع کردم مالش دادن اولش ترسید ولی بعدش آروم شد دیدم کیرش داره شق میشه.تو دلم خندیدم همینو میخواستم بهونه. گذاشتم کامل شق شه ۱۵ ۱۶ سانتی میشد.
همینطور که میمالیدم به چشاش نگاه کردم. گیج بود هم لذت هم وحشت. یه لبخند زدم و دستم رو مشت کردم تخماشو محکم کشیدم. داد میزد
من: شق میکنی حمال؟ واسه من راست میکنی؟ کاری میکنم تا عمر‌ داری راست نکنی.
دستمو بالای تخماش حلقه کردم و محکم فشار دادم تخماش کامل افتاد تو دستم با دست دیگه‌م شروع کردم مشت زدن تکون میخورد ولی نمیتونست در بره ۱۰ ۱۵ تایی مشت زدم. دوباره دستم و مشت کردم و تا تونستم فشار دادم. واقعا دادهای زیبایی میزد . وقتی بیضه‌هاش رو می دیدم دهنم آب میوفتاد واسه نقشه های واسشون داشتم. یه ۱۰ دیقه همینجوری مشت میزدم و بعد با بند کفش خایه هاش رو محکم بستم. جوری محکم که خون بهش نرسه
من: دراز بکش.
خوابید.
من:پا بالا جوری که تخمات بیرون بیوفته
انجام داد
من: خوبه
با نوک پام بهش ضربه میزدم محکم اونم فقط داد میزد که مهم نبود.یه ۲ ۳ دقیقه اینکار رو کردم دیدم رنگ خایه‌ش داره عوض میشه .بهتر.
رفتم رو تخماش وایسادم و بالا پایین میپریدم. زیر پام انگار ۲ تا گوی نرم دارن له میشن هر لحظه فشار و ضربه هام رو بیشتر میکردم یه یه ربی ادامه دادم. رفتم سمت وسایل . خب چیا داشتیم؟
تخته، چکش، میخ، سوزن و…
چکش و تخته رو برداشتم و برگشتم
بین پاهاش نشستم تخته رو گذاشتم زیر تخماش . کیرشم دادم بالا بعد با چکش افتادم به جونشون یکی چپ یکی راست. یکی محکم یکی اروم. سروشم که فقط داد میزد . یه ۵ ۶ دقیقه‌ای ادامه دادم. بعد دوباره لگد. ترامپل مشت سیلی تا یه یه ساعتی شد
حقیقتش خودمم خسته شدم
ازش پرسیدم: چون بچه‌ی خوبی بودی میخوام بهت جایزه بدم. دوس داری ارضا شی؟
سروش: بله خانوم. لطفا
من: نه آفرین خوشم اومد باشه
بدون اینکه حتی تفی کف دستم بندازم یا رو کیرش دستمو دور کیرش حلقه کردم و شروع کردم به جق زدن ۷ ۸ دیقه‌ای داشتم میزدم که دیدم حالت چهره‌ش داره عوض میشه.
من : اگه یک قطره از ابت روم بپاشه عقیمت میکنم
رید به خودش
سروش: دارم میام.
من: خوبه. هر وقت میخواستی ارضا شی بگو
سروش: دارم میااااام
من:(تو دلم خندیدم. واقعا فکر کرد قراره همینجوری ارضا شه؟ هه زهی خیال باطل.)
یهو ول کردم. بهش شک وارد شد اما خیلی دیر بود. دستمو مشت کردم و شروع کردم به مشت زدن تخمش.
با هر مشت من ابش میومد. انگار رو ریتم بود یه چند ثاینه‌ای طول کشید ولی ارضای دردناکی داشت.
من: قابلتو نداشت.
داشتم میرفتم بیرون که برگشتم و گفتم: اها داشت یادم میرفت مهتاب تا جمعه برنمیگرده
و این یعنی حالا حالاها مهمون منی قرار نیست از اتاق بیاین بیرون. تا بعدا.
اونقدری بی حال شده بود که نتونه جواب بده درو بستم و گفتم:“قفل”
در ناپدید شد و منی بودم که انگار دنیا رو به من دادن. واقعا لذت بخش بود تو همین فکرا بودم که پیام اومد واسم.
سریع گوشیم رو برداشتم
“مرحله آموزشی با موفقیت به پایان رسید " جایزه ۱۰۰ سکه
پیام بعدی
" شرایط فراهم شد بازگشایی فروشگاه”
“احتساب عملکرد در اتاق سرخ…
محاسبه انجام شد.”
“مهارت: تربیت سطح ۱ -بالباستینگ سطح ۱ -ruined orgasm سطح ۱( سخن نویسنده: حقیقتا این عبارت معنای دقیقی نداره و معنی کلمه به کلمه‌ش میشه ارضای خراب شده😐) کسب شد.
" سطح شما افزایش پیدا کرد(lvl up) سطح کنونی ۲”
پشمام ریخته بود. چند لحظه مثل بت به گوشی زل زدم تا بفهمم چی به چیه . یهو به خودم اومدم
روی یکی یکی پیام کلیک کردم خلاصه‌ش اینجوریه
سکه: با سکه میشه از فروشگاه خریداری کرد. همچنین هر سکه رو میشه به پول واقعی تبدیل کرد به این صورت که هر سکه صد هزار تومن میشه
فروشگاه: به طور ۳ بخش میشه
۱. خود اتاق-ینی میشه اتاق رو ارتقا داد. اتاق الان من سطحش صفره و برای ارتقا ۳۰۰ سکه میخوام.
۲. وسیله-میتونم وسایل مختلف واسه‌ی اتاق بخرم. هرچیزی از تخت و مبل و تلویزیون تا وسایل شکنجه.
۳. مهارت-میتونم مهارت های مختلف بخرم که یه شرط داره اونم اینه که باید سطح ۱۰ باشم.
مهارت هام
تربیت سطح۱: وقتی هدفی وارد اتاق میشه کارای شما روش تاثیر بیشتری میذاره. تاثیر فعلی ۱۰ درصد
بالباستینگ سطح ۱: تبحر شما در انجام بالباستینگ زیاد میشه.
اruined orgasm سطح ۱: مهارت شما در انجام این کار بیشتر میشه و هدف درد بیشتری میکشه. تاثیر فعلی: ۱۰ درصد
و اخری سطح(lvl): هرچی لولم بالاتر باشه میتونم برده(هدف) های بیشتری داشته باشم اینطوری که هر ۱۰ لول ۱ هدف بیشتر میتونم داشته باشم. و با بالاتر رفتن لولم امکانات بیشتری هم میتونم داشته باشم
وقتی خوندن و تموم کردم لبخند ریزی زدم. رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم. نمیتونستم احساسم رو کنترل کنترم بی اختیار لبخند زدم و اروم چشامو بستم و خودمو واسه‌ی فردا اماده میکردم.

نوشته: مریض


👍 10
👎 3
21201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

948041
2023-09-18 01:37:05 +0330 +0330

ایده داستان خوبه

0 ❤️

948138
2023-09-18 14:19:26 +0330 +0330

واقعا ذهن مریضی داری لعنتی

0 ❤️

948176
2023-09-18 17:42:57 +0330 +0330

معلوم یه سروشی بدجور ارشادت کرده ، گوز پیچ شدی زدی به توهم .

0 ❤️

948194
2023-09-18 22:13:13 +0330 +0330

ایده ی جالبی رو پیاده کردی اما قلمت نیاز داره یکم تراش بخوره ، بهم پیام بده تو ایده پردازی کمکت بکنم بتونیم داستان خوب و به دور از یکنواختی ارائه بدیم

0 ❤️

948213
2023-09-19 00:07:27 +0330 +0330

میدونم ذهنم مریضه ممنونم بابت تعریف 😂

و اینکه کسی بمن چیزی نگفته. دیدم داستانی به این شکل تو سایت نیست گفتم من بنویسم. و اینکه گفتم بازم میگم این داستان کاملا تخیلیه و سبکش همه پسند نیست
بازم ممنونم از نظراتتون❤

0 ❤️

948215
2023-09-19 00:08:18 +0330 +0330

اقا من داستان جدید رو بزودی اپلود میکنم ولی هروقت اینکار رو میکنم دوهفته بعد میاد رو سایت
پس منتظر قسمت ۳ باشید❤

0 ❤️