استانبول پر از شهوت (۲)

1401/09/25

...قسمت قبل

لحظات به کندی میگذشت و من حرفی برای گفتن نداشتم همش خداخدا میکردم که مهدی زود بیاد که زهرا گفت : منم میخام لباس و کفش و اینا بگیرم برا خودم از کجا باید خرید کنم؟
من : تو چه سبکی کار میخای
زهرا : متوجه نشدم
من : بازاری،مجلسی،لوکس چه سبکی؟
زهرا : آها والا از همه سبک میخام و یه خنده بی معنی کرد
من : آخه بازاراشون فرق میکنه لباس بازاری تو همین قسمت فراوونه،مجلسی و شیک که من کار میکنم تو مرتر یا فاتیح هست و لوکس گرون قیمت باید برید شیشلی یا نیشانتاشی
زهرا : خب ما که بلد نیستیم فردا باهات میایم
من : در خدمتیم ولی من عمده فروشها میرم که تک فروشی ندارن
زهرا : ای وای چه بد
من : ولی من میتونم براتون بگیرم
زهرا چشمکی زد و خودشو لوس کرد و خیلی عشوه گرانه گفت : متچکرم عچقم
بازم موندم چی بگم ، گفتم لابد از رو مستی اینو گفت که مهدی اومد و با تعجب گفت : عه شما بیکارین که
من : بله دیگه منتظر بودیم تا شما برگردی بعد شروع کنیم
یه باکس آبجو اکسترا ده درصد و ویسکی مورد علاقه مو گذاشت رو میز تشکر کردمو لیوان خودمو ترکیبی ریختم و به سلامتی جمع نصفشو خوردم و گفتم : شما نمیخورید
مهدی : چرا چرا
اونا هم آبجو ریختن و با خوردنش صورتشون تو هم رفت که زهرا گفت : عه این چرا اینقدر تلخه؟
من : اکسترا هست ده درصد البته زیادم تلخ نیس
من به خوردن ادامه دادم و زیر چشمی دوتاشونو زیر نظر داشتم که با اشاره با هم حرف میزدن! ظاهرا مهدی از زهرا میپرسید که چی شده ؟ زهرا هم گنگ و نامفهوم جوابشو میداد که زهرا گفت : مهدی ،فردا قرار شد با بهروز بریم بازار لباس بخریم
مهدی : عهه چه خوب ما که نه جاییو بلدیم نه زبونشونو، بعد رو کرد به منو گفت مزاحمت نباشیم بهروز خان
من : چه مزاحمتی مسیر کارمه میتونم برای شما هم ارزونتر بگیرم
یک ساعتی ادامه دادیم هم من کم خوردم هم اونا ، نمیخاستم مست بشم و سوتی بدم حدودای ۱۱ بود که خواستم برم گفتم : زحمتتون دادم واقعا همه چی عالی بود و خوش گذشت
مهدی : این چه حرفیه در کنارشما به من و زهرا هم خوش گذشت شبو بمونید اینجا
کاملا هنگ کردم از حرفش و بلند شدم که برم مهدی نمیتونست خودشو کنترل کنه گفتم : خواهش میکنم زحمت نکشید خودم میرم که گفت : زهرا بدرقتون میکنه جلو درب برگشتم از زهرا که پشت سرم بود خدافظی کنم دستمو گرفت و یه کم فشار داد و گفت : وقت صبحانه میبینمت و چشمکی زد و رفتم
کاملا گیج و منگ بودم،حرفها و رفتارهای جفتشون اصلا نرمال نبود ، ادمهای موجهی که تو زندگی و کارشون موفق بودن و زندگی بی نقصی داشتن و کاملا مشخص بود که نه تتها همو دوس دارن بلکه عاشق همدیگه هم هستن
چرا جفتشون میخاستن با زهرا تنها باشم؟ چرا زهرا با اون حالت گفت : متچرکم عچقم ؟چرا مهدی موقع اومدن با تعجب گفت شما چرا بیکار نشستین؟ چرا مهدی گفت : شبو اینجا بمون؟ آخر سر چرا زهرا دستمو گرفت و چشمک زد؟
اگه منظور خاصی داشت که میتونست وقتی باهم تنها بودیم بهم بگه
هیچ کدوم از رفتاراشون توجیه نداشت
صبح حدودای ۸ونیم تلفن زنگ خورد زهرا بود : سلام خوبین؟
من : بله ممنون صبحتون بخیر
زهرا : صبح شما هم بخیر صبحونه که نخوردین؟
من : نه منتظر شما بودم
زهرا : اوکی ما حاظریم ۵ دیقه دیگه اونجایم
من که اماده بودم رفتم سمت سالن، زیاد شلوغ نبود اکثرا روسی و بلاروس بودن ، زهرا و مهدی اومدن زهرا کت چهار خونه بنفش با یه شلوار مام استایل و البته روسری اومدن و رفتیم از سلف خوردنیهامونو گرفتیم و اومدیم منم برای سه تامون آب پرتقال اوردم و شروع کردیم، به نسبت دیشب فضا رسمی بود مهدی نگاهی به اطراف انداخت و گفت: ظاهرا ایرانی کم میاد اینجا
من : اره اکثرا جاهای شلوغ و سرراست میرن
مهدی : خیلیم عالی
زهرا : شما کی میرید سمت بازار
من : معمولا ۱۰ شروع میکنم
زهرا : اوکی ما هم حاظریم بعد صبحونه میریم
بعد صبحانه رفتیم سمت فاتیح که نزدیک بود زهرا وسط جفتمون بود و از مناظر و فروشگاهها لذت میبردن البته استانبول واقعا شهر زیبا و بینظیریه که هیچوقت جذابیتش کم نمیشه، جلو همه ویترینها توقف میکردن و جنسهارو با ولع نگاه میکردن که تنوع و قیمتاشون با ایران خیلی فرق داشت، که من نزاشتم خرید کنن و گفتم : تو عمده فروشها ارزونتر براتون میخرم
تا ۱۲ معطل شدیم و اونها لباس و کفش میدیدن و رفتیم سمت عمده فروشا و اونایی که ازشون خرید میکنم ، هم من خرید کردم هم مهدی و زهرا اما زهرا تو پرو هرچی میپوشید علاوه بر مهدی نظر منم میخاست و گه گاهی بهم میچسپید که مهدی هم میدید
اصلا سقف خرید نداشتن، بهشون گفتم جاهای دیگه هم هست زیاد نخرید که زهرا گفت: اگه خودمون بودیم صددرصد با این پول نصف اینارو ننیتونستین بخریم به لطف شما میتونیم دوبرابرشو بخریم
من : لباسهای فانتزی و لوکس هم یه جای دیگه هست که دوره اگه خواستین بعدالظهر میبرمتون
مهدی : نه دیگه من نمیتونم خسته شدم، تازه زهرا لباس مجلسی و شیک میخاد خودتون باهم برین من تو هتل استراحت میکنم الان بریم نهار که من خیلی گشنمه
من : چه نوع غذایی دوس دارین؟
زهرا : نمیدونم خودت چی پیشنهاد میدی؟
من : از همین کوچه که بریم پایینتر یه منطقه هست به اسم کوم کاپی بازار سنتی و جالبیه ماهی تازه از دریا میگیرن وهمونجا تازه به تازه میپزن
مهدی : به به ما عاشق غذای دریایی هستیم
از شیب کوچه که میرفتیم پایین دریای سیاه با عظمتش و کشتی های در حال بارگیری خودنمایی میکرد همیسه عاشق این منظره بودم و هیچ وقت برام کهنه نمیشه تو این افکار بودم که زهرا دستمو گرفت با تعجب نگاهش کردم اما روشو برنگردوند و محیطو نگاه میکرد با انگشتام بازی میکرد تپش قلبم بالا گرفت واسترس برم داشت اما اون کاملا ریلکس راه میرفت کم کم که وارد کومکاپی شدیم بازم از محیط بکر و انحصاری اونجا ذوق کردن انواع ماهی که نیم ساعت قبل تو دریا بودن رو پیشخوان رستورانها میدرخشیدن واقعا انتخاب رستوران و غذا تو این محیط سخته زهرا درحالی که دستش تو دستم بود گفت : وااااو چقدر رستورانها و ماهیاش عالیه، کدومو بریم چی بخوریم
من : ببین همشون عالین من از اکثر رستورانهای اینجا غذا خوردم همه عالی شما خودتون محیط کدوم رستورانو دوس دارین اونجا بریم
جلو همه رستورانها یه نفر با صدای بلند به زبان ترکی رستورانشونو تبلیغ میکنن ، زهرا و مهدی یه رستورانو انتخاب کردن که قبلا رفته بودم و رفتیم تو سریع منو رو آوردن ، تنوع منو و تازگی ان اصلا اجازه انتخاب نمیداد من پیشنهاد ماهی بابونیا و لوفر را دادم ، سریع سوپ سالاد فلفل ترش و باقی مخلفات رو اوردن و مشغول شدیم جفتشون روبروم بودن و گه گاهی یه چیزی را روی پام حس میکردم نگاه کردم کف پای زهرا بود که رو ساعد پام بود اما خودش کاملا عادی بود دیگه مطمئن شدم این زن میخاره و میخاد بده، اما چطوری باید اینکارو میکردم چطور هماهنگ بشم ،برای منی که تا این سن فقط جنده پولی کردم و چن تا لاپایی به دوس دخترام زدم سخت بود، مهدیو چیکارش کنم؟ درسته که بعدالظهر با ما نمیاد ولی تو خیابون نمیشه کاری کرد که با صدای مهدی بخودم آمدم : بهروز خان دمت گرم خدایی جای خوبی اوردیمون خیلی به من چسپید
من : خواهش میکنم اینجا شباش خیلی باحاله، کافه ها هم باز میشن تا ۴ صبح موسیقی و رقص داره
زهرا : پس لازم شد یه شب هم اینجا بیایم
من : حتما بیاید مطمئنم بهتون خوش میگذره
گارسون صورتحسابو آورد با مهدی شروع کردیم به بحث سر اینکه من حساب کنم که گفت : آقا بهروز تو این مدت هرجا با هم بودیم امکان نداره که بزارم شما حساب کنید، وقتتونو برای ما میزارین و بهترینها رو برای ما انتخاب میکنی
بلاخره حساب کرد و پیاده رفتیم سمت هتل تا خریدهاشونو بزارن و با زهرا بریم سمت نیشانتاشی ، هتل که رسیدیم زهرا اجازه خواست که نیم ساعت فرصت بدم تا لباس عوض کنه منم یه دوش گرفتم و لابی منتظرش شدم ، از آسانسور که در اومد برق از کله م پریداین دفعه خیلی تیپ عوض کرده بود از لباسایی که خریده بود بازشو پوشیده آرایش کامل موهای اتوکشیده زمین تا آسمون با زهرای صبح فرق داشت لبخند زنان اومد جلو دستشو دراز کرد و گفت بریم، مثل یه زوج دست تو دست هم حرکت کردیم سمت مترو بوی عظرش دیوونه م کرده بود کلا هنگ کرده بودم هیچی نمیتونستم بگم فقط بهش میگفتم ازینور ازونور گفتش : چرا مترو؟ خیلی شلوغه با تاکسی بریم
من : ترافیک ازینجا تا مقصد خیلی سنگینه شاید دوساعت طول بکشه ضمنا تو این ایستگاه ۸۰ درصد مسافرا پیاده میشن و یه ربع میرسیم، قطار که اومد خیل عظیم مسافرا پیاده شدن و رو یه صندلی دونفره نشستیم بازم دستم تودستش بود آروم دستمو رو پاش گذاشتم و دست دیگه مو رو دستش گذاشتم ، نگام کرد منم تو چشاش زل زدم لبخندی زد و شروع کردم به ناز کردن دستاش قطار حرکت کرد و پس از مدتی رفتیم رو پل هالیت که واقعا رویاییه محو تماشا بودیم و دستهامون رو همدیگه گرمای تنشو خوب حس میکردم، از بالا محو تماشای خط سینه ش بودم که متوجه شدم با شیطنت نیگام میکنه یه چشمک زد و با حرکت سر پرسید که چیو نگاه میکنی؟ منم خواستم یه جور برسونم که هیچی که خنده ریزی کرد قطار بازم رفت تو تونل تاریک بادستی که رو دستش بود آروم ساعدشو نوازش میکردم و هیچی نمیگفتیم در تمام آن لحظات ملکوتی کاملا شق بودم و حتی تا استانه ارضا رفته بودم ترشحات کیرم شورتمو یه کم خیس کرده بود خیلی دلم میخاست بفهمم که زهرا تو چه حالیه و چه حسی داره اما حتی صدای نفسش نمی اومد، به ایستگاه عثمان بی رسیدیم و پیاده شدیم از دو پله برقی طولانی اومدیم تو خیابون شرجی اندک و بوی دریا حسمو تازه کرد و زهرا گفت : آخخخ که چه هواییه من عاشقشم
من : منم !
شروع کردیم به دیدن ویترینها و قیمت کردن اما نگذاشتم خرید کنه تا بریم تو نیشانتای که لوکسترین جای استانبوله و انگار قسمتی از پاریسه ، زهرا خیلی ذوق کرده بود و تقریبا دستپاچه از آن همه فروشگاه برند تموم فروشگاهها را میرفت و ازم میخاست قیمت بگیرم و هنگامی که لباسی را پرو میکرد نظرمو میپرسید یه جورایی میخاست قسمتهای برهنه بدنشو نشونم بده مخصوصا هنگامی که لباس خوابهای لانژره توری و حریر میپوشید که غیر از اندامهای جنسیش میشد همه جای بدن سبزه و بی نقصشو دید و من هم کاملا منگ همیشه تاییدش میکردم، فهمیده بود که خیلی تیز و بُز نیستم ، شیطنت و دلبری میکرد ، تو خریدها به مغازه دارها میگفتم که پخش پوشاک دارم و میخام برم تو کار صنف شما واینارو برای نمونه میخام، تخفیف اساسی میدادن ،چنتا لباس مجلسی و خواب خرید که کاملا راضی و خوشحال بود پیشنهاد دادم بریم جواهرمال و سوار تاکسی شدیم تنگ،تنگ بهم چسپیده بود سرشو اورد جلو و تو گوشم بازم گفت : متچکرم عچقم و لپمو بوسید ، انگار برق سه فاز گرفتتم سرشو گذاشت رو شونه م و گفت : ببخشید خسته ت کردم بخاطر من اومدی
من : این چه حرفیه وظیفه س
زهرا : چه وظیفه ای ، شب جبران میکنم
من : جان؟
زهرا : بازم یه بساطی میکنیم
من : نه امکان نداره دیگه مزاحمتون نمیشم
زهرا : چه مزاحمتی بابا، اتفاقا مهدی گفتش : چه خوب که با بهروز آشنا شدیم ادم مطمئن و محترمیه که میتونیم رو دوستیش حساب کنیم،منم که از اول فهمیدم میشه بهت اعتماد کرد ، مگر اینکه تو از ما خوشت نیاد
من : نه اصلا، اینحرفو نزن اتفاقا من همیشه تنها میام و خوش نمیگذره ، منتها شما زن و شوهرین اومدین که تنهایی خوش بگذرونین
زهرا : خوش که هستیم اگر هم تو پایه باشی خوشتر میگذره
یعنی چی اگه تو پایه باشی؟ واقعا منظورشو نگرفتم ،نکنه همون مشروب خوردنو میگه؟
زهرا: قبوله؟
من : بله بله قبول
زهرا : آفرین
بعد دستمو گذاشت رو ران پاش و دستم همونجا بیحس افتاد توانایی تجزیه تحلیل هیچیو نداشتم افتاب میخاست غروب کنه و نم نم بارون اون فضارو بشدت رویایی کرده بود ، دستشو گذاشت رو دستم که بیحس رو ران خوشتراشش بود و بالا پایینش میکرد، نافرم شق کرده بودم و حشرم رو آخرین درجه بود میخاستم بغلش کنم ،اما بازم خودمو کنترل میکردم که رسیدیم به جواهر مال پیاده شدیم نمیتوستم کیر شق شده مو قایم کنم یکی از کیسه های خریدو ازش گرفتم و جلو خودم قرار دادم یه نگاهی با شیطنت انداخت و موذیانه پرسید: چی شده؟
من : چیزی نشده خواستم کمکت کنم
زهرا : ای شیطونِ کمک کن
تو دلم گفتم اره بخدا من میتونم امشب اینو بکنم این بدجور میخاره مهدی هم ظاهرا راضیه
چند طبقه پاساژ عظیم را بالا پایین کردیم و یه سری لوازم آرایش و کفش خرید و رفتیم فود کورت بالا که یه قهوه بزنیم جای سوزن انداختن نبود یه جا روبرو هم نشستیم مشغول قهوه خوردن که ازم پرسید : راستی چرا تاحالا زن نگرفتی؟
من : چی بگم والا،از بچگی تا حالا مشغول کار بودم اصلا فرصت فکر کردن به ازدواجو نداشتم
زهرا : دوس دختر که داری
من : الان که سینگلم ولی گه گاهی ایییی
یه کم دیگه گذشت از کینگ برگر ۳ تا دوبل برگر و از کی اف سی یه ۸ تیکه گرفتیم و برگشتیم سمت مترو این دفعه جا نبود بشینیم وسرپا ایستادیم تو هر ایستگاه شلوغتر میشد خودش برگشت و پشت بهم چسپید فشار جمعیت کیرمو لای چاک کونش کرده بود و خودمشم کرم میریخت و رو کیرم تکون میخورد لمبرهای کونشو تکون میداد و کیرم بشدت تحریک میشد خیلی ناز و حرفه ای کیرمو لای چاک کونش ماساژ میداد بشدت حشری بودم اگه تنها بودیم مطمئنا میکردمش از پشت موهاشو بو میکشیدم و اروم بهش گفتم : سختت نیس
زهرا : نه خیلیم عالیه، و بعدش لمبرهای کونشو دور کیرم فشار داد و چن بار تکرار کرد بعد مدتی نتونستم خودمو کنترل کنم و آبم اومد شلوارم خیس شده بود و داشت لباس اونم خیس میکرد هرکاری کردم نتونستم خودمو عقب بکشم تو ایستگاه که پیاده شدیم متوجه شدم آبم رو کونش کاملا رد انداخته و مشخصه ، مطمئنا فهمیده بود ارضا شدم همون کیسه را جلوم گرفتم و اومدیم بیرون بارون یه کم تندتر شده بود و چون هتل اون ور خیابون بود دوان دوان مثل بچه ها به سمت هتل را افتادیم که خیس نشیم تو اسانسور نگاهی به شلوار خیسم انداخت و نیش خندی زد و گفت : منتظریم زود بیا
من : حتما باید یه دوش گرم بگیرم وگرنه سرما میخورم
تو اتاق سریع لباسامو دراوردمو دوش گرفتم و باعجله لباس پوشیدم و رفتم اتاق اونا، بازم زهرا درو باز کرد و یه پیرهن با دگمه های باز پوشیده بود که ممه های بدون سوتینشو میشد دید دامن لاتکس مشکی جذبی که امروز خریده بود پاش بود که ردشورت زیرش نبود و این بار بغلم کرد و بازم غافلگیر شدم رفتم تو مهدی رو کاناپه ولو بود پاشد و سلام کرد و گفت : به به بهروز خان گل ، امروز شرمندمون کردی
من : چه حرفیه انجام وظیفه س
زهرا : خوش اومدی بهروز، انجام وظیفه نیس ، لطف کردی هم باهام اومدی هم خرید توپ برام کردی هم مواظبم بودی
مهدی : باشه تعارف تیکه پاره نکنید بشینیم پای بساط همبرگر و سوخاری و مشروبهای دیشبو چیدن که بازم مثل ندید بدیدها میکس ویسکی آبجو رو تو لیوانم ریختم و اونها همبرگرهاشونو باز کردن ، نصف لیوانو خوردم و شروع کردم به خوردن همبرگر مهدی یکی از آبجوها را باز کرد و تو لیوانای خودشون ریخت زیر چشمی جفتشونو زیر نظر داشتم اونا هم یه کم مضطرب بودن مهدی هی پاشو تکون میداد زهرا هم یه کم پاهاشو رو هم انداخته بود که حجم رونهای گوشتیشو بیشتر نشون میداد و منم حریصانه نگاش میکردم ، لیوانو برداشتم که اونا هم همزمان لیواناشونو برداشتن و به سلامتی هم بالا رفتیم زهرا رو به من یه جوری با عشوه گفت : نوووووش ، که بازم شق کردم پس از چن لحظه ای مهدی من من کنان گفت : آقابهروز یه چیزیو میخام بهت بگم قول بده خوب گوش بدی و بین خودمون مثل یه راز بمونه
من : حتما مهدی جان میتونی بهم اعتماد کنی
مهدی : منو زهرا ۵ ساله ازدواج کردیم و از زندگیمون راضی هستیم و خیلیم خوشبختیم
من : بله متوجه شدم ایشالا که باقی زندگیتون همینطور خوشبخت باشین
مهدی : فدات ، ولی یه چیزی هست که یه ساله مثل خوره به جونمون افتاده که نمیتونم چه جوری بهت بگم
زهرا لیوان نصفه آبجو را تو دستش تکون میداد و مهدیو نگاه میکرد
من : راحت باش عزیزم به من اطمینان کن
مهدی : تو این سه روزه هم اعتماد هم اطمینان مارو جلب کردی اما گفتنش سخته، تو لیوان مشروبتو پرکن بزار دوپیک دیگه بزنیم که بتونم حرف بزنم
مجددا لیوانمو پرکردم و به سلامتی هم بالا رفتیم فیله های سوخاری سرد شده با سس تند چیلی مزه خیلی عالی برای مشروب بود
مهدی : راستی نگران تموم شدن مشروب نباش، خریدم تو یخچاله
زهرا تا الان که ساکت بود گفت : آفرین به تو شوهر دوراندیش من
لحظه ها به کندی میگذشت و من در عطش شنیدن باقی حرفهای مهدی بودم و همچنان نگاه هوس آلود شهوتناک بر اندام زهرا داشتم که بلاخره بهروز زبان باز کرد دوتا آبجو خورده بود و قرمز شده بود، موقع حرف زدن کاملا مشخص بود که مسته : اره میگفتم یک سالیه که یه چیزی مثل خوره تو جونمه
من : خب چی هس
مهدی : یه فانتزیه میخایم واسه یه بار هم شده یه پارتنر دیگه هم داشته باشیم
حدسم کاملا درست بود با اینکه کاملا میفهمیدم چی میخان پرسیدم: پارتنر چیه؟
مهدی : یه نفرسوم که تو رابطه مون باشه
من : یعنی چی نفر سوم من متوجه نشدم
زهرا تمام حواسش به من بود که مهدی ادامه داد : یه نفر سوم که توسکس همراهیمون کنه، تو ایران که اصلا نتونستیم با کسی مطرح کنیم ،نتیجتا گفتیم بیایم اینجا که کسی مارو نمیشناسه و برامون مشکل ساز نشه، باز هم اینجا مطمئن نیس که یهو دیدی یه جا خفتمون کردن، همون روز تو هواپیما زهرا تورو پیشنهاد داد اما نمیشد مطرح کنیم چون اصلا نمیشناختیمت،شانس آوردم که اون شب دیدمت و اومدیم این هتل
من هم که خودمو غافلگیر ومستاصل نشون میدادم گفتم : نه اصلا حرفشم نزنید ما با هم دوستیم
مهدی : آره آثار دوستیتو رو لباس زهرا دیدیم و زدن زیر خنده
من : ببینید واقعا شرایط عجیبی بود و ناگهانی نمیدونم چی شد
زهرا بلند شد و اومد پیش من نشست و گفت : بهروز جان خودتو به اون راه نزن ، من امروز کاملا شهوتو تو چشات میدیدم که چطور نگام میکردی با مهدی قرار گزاشته بودیم که اگه تو این دو روز موردی ازت ببینیم بیخیال شیم که هم دیشب که تنها شدیم هم امروز هیچ چیز بدی از تو ندیدم که واسه بعدا نگران بشیم
من : یعنی تو حاظری من با زهرا…
مهدی : آره خیلی وقته که میخام با چشمای خودم ببینم که کس دیگری با زهرا سکس کنه
من : ولی من نمیتونم این کارو بکنم اونم جلو چشمات
زهرا دستشو رو کیر شق شدم زیر شلوارک گذاشت و به مهدی گفت که بازم آبجو بریزه، با اینکه باقی ماجرا رو میدونستم و ارزشو داشتم ناتوان شده بودم ، زهرا حریصانه کیرمو ماساژ میداد لیوان منو بهم داد و اشاره کرد بخورم نصف لیوانو خوردم و بی معطلی لباشو رو لبم گذاشت داغ دآغ مهدی داشت نگاه میکرد اروم لبامو جدا کردم و به مهدی گفتم : جلو تو نمیتونم
مهدی : آفرین حدس میزدیم که ادم بیظرفیت و چیپی نباشی من میرم حموم شما برین رو تخت، و پاشد تلو تلو خوران خودشو رسوند به حمام

ادامه...

نوشته: بهروز


👍 59
👎 7
128801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906868
2022-12-16 01:56:12 +0330 +0330

از مدل داستان نوشتنت و اشاره به جزییات در حد لازم و البته اینکه سعی کردی غلط املایی نداشته باشی یعنی برای خواننده ارزش قائل هستی خوشم میاد.خسته نباشی و ممنون.
امیدوارم قسمت بعدی زودتر چاپ بشه.

4 ❤️

906872
2022-12-16 02:08:09 +0330 +0330

قشنگ بود و پر جزئیات افرین

0 ❤️

906880
2022-12-16 02:22:44 +0330 +0330

خیلی خوبه ولی تعریف از خودتو زیاد نکن خواننده زده بشه ولی یه جا سوتی دادی یا اشتباهی اسم طرفو بهروزگفتی

0 ❤️

906903
2022-12-16 03:31:16 +0330 +0330

جالبه، آفرین ، خوشم اومد 👏 👏 👏

1 ❤️

906919
2022-12-16 06:01:01 +0330 +0330

خب مسخره از اینجاشو که تموم کردی رو باید تو شهوانی مینوشتتی قبلشو تو سایت داستان و راستان بی بی شهر بانو
نکنه برعکس عمل کردی خخخخخ

1 ❤️

906923
2022-12-16 07:21:49 +0330 +0330

عالیه

0 ❤️

906937
2022-12-16 09:54:44 +0330 +0330

عالی بود فقط قسمت بعدی رو زودتر آپ کن

0 ❤️

906954
2022-12-16 12:48:37 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

906955
2022-12-16 12:51:57 +0330 +0330

سلام من دنبال ی داستان میگردم که ی پسره حامله شدن مادرشو دیده که از سکس گروهی فامیل بوده و بدست شوهرخواهر و برادر شوهر بوده اگه کسی عنوان این داستان میدونه بهم بگه لطفا

0 ❤️

906968
2022-12-16 13:37:30 +0330 +0330

ایول بنویس خیلی عالی نوشتی داستان به این میگن بعضیا زرتی فرو میکنن ولی شما زیبا نوشتی

0 ❤️

907006
2022-12-16 17:27:40 +0330 +0330

آن تکه پا اسمش ساق است نه ساعد، ساعد مال دست است. بعد آدمها حاضر می شوند. راستی شما از آژانس های مسافرتی ترکیه، درصد میگیری؟ ۷۰ درصد این دو بخش تبلیغ استانبول بوده است. 😆😆😆😆

0 ❤️

907043
2022-12-16 23:34:50 +0330 +0330

نوشتن جزئیات تو داستان خیلی مهمه‌ كه‌ تونستی مثل یه‌ داستان نویس حرفه‌ای شرح بدی . ادامه‌ بده‌ و منتظرم همشهری

0 ❤️

907065
2022-12-17 04:02:04 +0330 +0330

سلام دوست عزیز بهروز
لایک 39 رو دادم به داستانت . به نظر من عالی و بی نظیر بود . معلومه که یا زیاد به استانبول مسافرت می‌کنی یا اینکه همینجا زندگی میکنی چون اسم مکانها و بازارها و رستورانها و وو خیلی خوب و عالی بلدی و من که بیش از 15سال هست که اینجا هستم دقیقا همه درست بودن بغیر از یک‌مورد که فکر میکنم اونم یا اتفاقی بوده یا حواس پرتی . بهرحال داستانت زیبا و بی نقص بود و برات آرزوی موفقیت دارم

1 ❤️

907130
2022-12-17 23:48:28 +0330 +0330

به این میشه گفت داستان خوب چون جزئیات رورعایت میکنه وازاولم نگفت که قدش۱۹۰یاکیرش بیست سانته

0 ❤️

922647
2023-04-09 22:55:25 +0330 +0330

بیشتر یه رمانه ولی عالی

0 ❤️