اولین و آخرین اغوش

1401/08/13

توجه: این داستان بر اساس واقعیت است و محتوای بی دی اس ام و همجنسگرایی زنانه دارد ، چنانچه علاقه ایی ندارید ، مطالعه نفرمایید .

18 سالم بود و تازه دانشگاه قبول شده بودم که خونمون رو عوض کردیم ،
خونه ی جدید نزدیک خونه ی عمو کوچیکم بود .عموم یه دختر داشت به اسم دریا که 21 سالش بود . لیسانش رو گرفته بود و مشغول کار در یه شرکت بود و در کنارش تکواندو کار میکرد. دریا با من رابطه خوبی نداشت
از وقتی که یادم میاد همیشه موهاش کوتاه بود و استایل اسپرت و تامبوی داشت و همین من رو جذبش کرده بود. مدتی گذشت که من هم یه کار دانشجویی پیدا کردم اما به زبان قوی نیاز داشت که من نداشتم پس به عمو کوچیکم گفتم اگه میشه دریا بیاد و باهام زبان انگلیسی کار کنه چون زبانش عالی بود .عموم قبول کرد . قرار بر این شد که بیاد خونه ما و زبان کار کنیم چون خونه ما معمولا خلوت بود و هیشکی نبود . مامانم مربی بدن سازی بود و همیشه باشگاه بود بابامم همیشه ماموریت بود . حتی گاهی مامانمم شب ها خونه نمیومد و از همون طرف میرفت خونه خالم. خواهرمم ازدواج کرده بود .
قرار شد برای ساعت 3 ظهر بیاد .تابستون بود و هوا به شدت گرم بود
منم رفتم و یه دوش گرفتم و ست تاپ و شلوارک صورتیمو پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و یه رژ صورتی هم زدم . رفتم و شربت و بستنی اماده کردم تا دریا برسه .ساعت 3 شد و ایفون رو زدن و دریا اومد. یه پیرهن 4 خونه پوشیده بود با یه شلوار جین و موهای کوتاشم از حصار شالش بیرون زده بودن . بعد سلام و احوال پرسی با همون غرور همیشگیش به سمت مبل رفت و نشست . حتی اگه کاری انجام نمیداد باز هم از صورتش میشد فهمید چقدر مغروره و خودش رو میگیره و این قضیه میرفت رو نِروَم .شروع کردیم به درس خوندن اون بهم درس میداد و من یاد میگرفتم . بعد اینکه تموم شد رفتم و شربت اوردم اما نمیدونم پام به چی گیر کرد که خوردم زمین و شربت ها پاشیدن روم
بلند شد و اومد کمکم یه دستمال برداشت و زانو زد جلوم و به سمت گردنم اورد که شربتی که روی گردن و سینم ریخته بود رو پاک کنه یهو بدنم لرزید از لمسش . دست خودمم نبود . پوزخندی زد . شیشه های شکسته رو جمع کرد و برد انداخت سطل زباله . خلاصه اون روز رفت و روزهای دیگه اومد و ما یک روز در میان زبان کار میکردیم رفته رفته یه حس وابستگی بهش پیدا کردم اون هم بهتر شد نسبت به قبل . من لزبین بودم و بهش علاقه پیدا کردم اما نمیدونستم که اون لزبین هست یا نه . یه روز یه برنامه ریختم. اومدم و یه فیلم لزبین(زیرلبان او)ریختم رو فلش و زدم به تی وی و تلوزیون رو خاموش کردم .وقتی بین استراحتمون شد تی وی رو روشن کردم .گفتم با هم فیلم ببینیم ؟ گفت ببینیم. وقتی فهمید فیلم لزبینه قیافش یه جوری شد ، هل نکرد اما چشاش یه جور خاصی شد .وقتی صحنه سکس دو تا دختر اومد ، معذب شدم و سرمو کردم تو گوشیم اما اون عین خیالش نبود .وقتی فیلم تموم شد انتظار داشتم ازم بپرسه لزبینی؟اما هیچی نگفت فقط شالش رو از رو مبل برداشت و انداخت رو سرش و کولش رو برداشت و گفت من دیگه باید برم بابت فیلم و نوشیدنی هم ممنون. و رفت و باز هم من رو توی یه دنیای دیگه جا گذاشت .هر روز خوابش رو میدیدم و هر دیقه فکرم پیشش بود. به دوست هام گفته بودم و اونا بهم گفتن خب چرا نمیگم بهش . منم جوابی نداشتم .خودمم نمیدونستم اما خب شاید دلیلش این بود که میترسیدم لزبین نباشه.بهمن ماه شد و من رفته رفته زبانم بهتر شد اما چون زبانم صفر بود و از صفر شروع کردم هنوز جا داشت . زبان انگلیسی رو فقط برای پیدا کردن کار نمیخواستم یکی از دلایل دیگش هم مهاجرت بود . مدتی فکر مهاجرت داشتم اما شرایطش نبود. همش از این میترسیدم که یه روز دریا بگه زبانت خوبه دیگه نیاز به من نداری . دوشنبه بود که برای عروسی دخترعمم دعوت شدیم . منم خیلی خوشحال شدم. روز عروسی یه دکلته قرمز کوتاه پوشیدم با یه ارایش کامل . دریا هم یه کت جین با شلوار جین و تیشرت مشکی پوشیده بود. اون روز جمعه بود و اواخر پاییز .بارون شدیدی می بارید و هوا سرد بود. وقتی رفتیم باغ ، دریا رو ندیم اول فکر کردم نمیاد اما یک ساعت بعد رسید خیلی جذاب بود و موهای کوتاش رو به سمت بالا حالت داده بود و طبق معمول ارایش نداشت .چون بارون بود دو سه خانواده رفتیم زیر الاچیق . اما من بارون رو بیشتر دوست داشتم یه پالتوی خیلی بلند مشکی پوشیده بودم روی دکلتم که از پشت هیچی معلوم نبود اما جلو منظره جالبی نبود و به قول اجیم همه چیمو انداخته بودم بیرون .رفتم اخر باغ خیلی خلوت بود حتی بچه های کوچیکم میترسیدن اینجا بازی کنن تو حال خودم بودم که یهو بوی یه سیگاری رو حس کردم .خواستم برگردم که یهو یه دست گنده اومد جلوی دهنم و منو به زور به یه سمت میکشوند ، ترسیده بودم و به گوه خوری افتادم . اون شخص من رو به سمت دیوار کشوند ودستش رو براشت از رو دهنم تکیمو به دیوار داد و منو بین دستاش انداخت سرمم بالا اوردم که ببینم کیه دیدم دریاهه. خیلی عصبانی شدم و شروع کردم به داد و بیداد که یهو گفت بس کن خفه شو تا یه چیزی رو بگم . ساکت شدم و نگاهمو به سمت چشای مشکیش دادم . با لبخند کمرنگی دست کرد تو جیب کتش و یه دستبند در اورد یه دستبند ساده و معمولیه چرم که برای من خاص ترین دستبند جهانه حتی الانم هنوز دارمش. بهش گفتم این چیه؟گفت یه دستبند عادی برای یه ادمِ خاص.دیگه نتونستم تحمل کنم نگاهی به بارونی که بند نمیومد کردم و دلمو زدم به بارون! گفتم دریا گفت جانم
میخکوب شدم اخه قبلا حتی سایمم با ارپی جی میزد چه برسه بگه جانم.
ادامه دادم : میگم میشه یه سوال شخصی بپرسم ؟ گفت بپرس! اب دهنمو قورت دادم و گفتم تو لزبینی؟ اونم بعد یه سکوت کوتاه گفت :نه
یه لحظه بادم خالی شد انگار تموم غم های عالم به قلبم هجوم اورده بودن یک لحظه بدون دریا رو هم نمیخواستم من زندگی بدون اون رو نمیخواستم !ادامه داد:تو چی لزبینی؟بغضمو قورت دادم و گفتم اره
سری تکون داد و گفت انگار ال جی بی تی بودنمون ارثیه و خندید . با تعجب گفتم چرا؟ گفت چون الان 3 تا ال جی بی تی داریم . گفتم اون دو تا کین؟ گفت من و عمه! با تعجب گفتم اما تو گفتی لزبین نیستی! اونم گفت : من گفتم لزبین نیستم نگفتم که ال جی بی تی نیستم . من بایسکشوالم و بیشتر تمایلم به زنه! اون لحظه حال یه ماهی رو داشتم که از اب درش اورده بودن و باز داشتن مینداختنش تو اب ! یهو بدون مقدمه گفت : دوست دارم . گفتم چی ؟ گفت دوست دارم ! اگه تمایل داشته باشی یه مدت با هم بریم تو رابطه اگه نخواستی از هم جدا میشیم .
قبول کردم روی هوا !حتی نذاشتم جملش تموم بشه .خیلی زود فهمیدم اون میسترسه و به بی دی اس ام علاقه داره . اما بهم گفت اگه من مازوخیسم ندارم مشکلی نیست اون سادیسمشو کنترل میکنه .
اما من گفتم مازوخیسم دارم و مشکلی ندارم فقط یکم تحمل دردم کمه اونم گفت اوکیه . حالا من و دریا دیگه فقط یه شاگرد و دانش اموز نبودیم بلکه یه زوج ال جی بی تی شده بودیم!
یه ماهی از رابطمون گذشته بود . پنجشنبه بود و مثل همیشه پدر ماموریت و مادر باشگاه . خونه خالی بود و مامانم گفت شب میره خونه خالم . دریا قرار بود بیاد زبان کار کنیم و شب بمونه . استرس داشتم .
ساعت 5 بود که اومد .
+به خانم من چطوره؟_من خوبم اقای ما خوبه؟
+بله شکر خدا اقایی تون هم خوبه !
پریدم بغلش و اونم سفت بغلم کرد .
بعد کمی عشق بازی که دیگه نمینویسم گفت بیا زبان کار کنیم! کتاب ها جلومون بود اما من اون روز حس درس نداشتم و چیزی نمیفهمیدم
گوشیه دریا زنگ خورد ، از شرکت بود انگار حساب و کتاب ها بهم خورده بود حسابی عصبانی شد و قطع کرد . راستش عینهو سگ ازش ترسیدم .
ازم سوال میپرسید بلد نبودم و عصبانی ترش کردم!گفت : ببین بیتا خانم ! این سوال رو جواب دادی اوکی ندادی دیگه هر چی دیدی از چشم خودت ببین !جواب رو بلد بودم اما کرمم گرفت گفتم نمیدونم! اونم با عصبانیت رفت تو تو تراس و بعد هم چند جای دیگه خونه و با چند تا وسیله برگشت. کیفش هم اورد ! گفت لخت شو ببینم .با اینکه دو بار باهاش سکس داشتم اما خجالت کشیدم یهو داد زد گفت سریع لخت شو
ترسیدم . چاره هم نبود سریع لخت شدم اما شورتم رو در نیوردم عصبانی شد و گفت تنبیه این رو هم میبینیه ! حالا زانو بزن!بی معطلی زانو زدم _ _دستات رو ببر پشتت .
اطاعت کردم . اومد پشت سرم و با طنابِ لباس ها شروع کرد دست هامو از پشت بست .گفت توله سگ دفعه دیگه هر وقت میگم لخت شو یعنی فقط لخت شو فهمیدی؟انگار بدنش رو ندیدم که ادا تنگا رو در میاره .
یهو موهامو کشید و سرم رو به بالا کشیده شد و باهاش چشم توی چشم شدم . خودمم از درد بدم نمیومد. درد توی بدنم میچرخید و من از درد میگذشتم بعد درد فقط احساس لذت بود که جریان داشت . شروع کرد با سینه هام بازی کردن ، چشام خمار خمار شد ، نوک سینه هام سفت شد ، بعد گیره لباس رو برداشت و زد به سینه هام .
+ایییی. دریا دردم میاد
_هیس توله بیا رو پام
دمر روی پاهاش دراز کشیدم .
با دستش خط های فرضی رو کمرم میکشید ، من به خودم میلرزیدم و رو پاهاش تکون میخوردم . چند ضربه زد به باسنم که دردش توی کل بدنم پیچید بعد اسپنک کردنم ، دستش رو گذاشت رو کمرم که تکون نخورم بعد یهو یه پلاگ رو یهویی واردم کرد . دردش فاجعه بود . اشکام سرازیز شدن .
دستام رو باز کرد و بدون اینکه پلاگ رو از توم دراره گرفتم بغل و اشکام رو پاک کرد
_هیس گریه نکن دخترم تموم شد دیگه .
+خیلی درد داشت
_لذت چی ؟
+درد و لذت در کنار همن
شب شد و ما قرار شد در کنار هم بخوابیم .
دریا نیم تنه مشکی تنش بود با یه اسلش مشکی و لش کرده بود رو تخت . منم یه تیشرت بلند و گشاد بدون شلوار پوشیدم و رفتم کنارش دراز کشیدم . بیرون هوا سرد بود اما من اون شب به لطف شومینه و بغل دریا گرمم بود .
دریا موهامو نوازش کرد ، لبامو عمیق بوسید و بغلم کرد . اون شب اولین و اخرین شبی بود که ما به عنوان یه زوج با هم گذروندیم . یه هفته بعد من و دریا از هم جدا شدیم . دریا خیلی یهویی و بی دلیل ازم خواست ازش جدا شم.
هنوز که هنوزه دلیل رفتنش رو نفهمیدم . …
پایان
همون طور که اول داستان اشاره کردم این داستان یک داستانک تخیلی نیست و 90 درصد اتفاقات رو بنده تجربه کردم و خیلی خاطره دارم با دریا اما متاسفانه به دلیل مسائل حریم شخصی نمیتونم بنویسمشون . به جز اسم های من و دخترعموم بقیه چیزها حقیقت داشتن .
من هنوزم خواب دریا رو میبینم اما خودش رو نه…

نوشته: تیام


👍 9
👎 4
20501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

901586
2022-11-05 10:29:36 +0330 +0330

دوستان راستش من اصلا قصد نداشتم به رشته تحریر درارم این خاطره رو اما یه روز برای دل خودم نوشتم و نمیدونم چیشد اینجا ارسالش کردم .
دوستان اگه با دقت بخونید میفهمید بنده دروغ نگفتم اما یه جایی برای زیبا تر شدن یکم اضافه گویی کردم . درضمن من گفتم پنجشنه مامانم باشگاه بود نه جمعه که میاید میگید مگه جمعه تعطیل نیست . درضمن اون سال خالم حامله بود و مامانم زیاد ازش مراقبت میکرد به دلایل سابقه بیماری که خالم داشت ‌‌ .من اگه این ها رو تعریف نکردم فقط میخواستم داستان کم حجم باشه . درضمن بهمن پیشنهاد داد یک ماه گذشت از رابطه و شد اسفند و اسفند هم سرده دیگه . اصلا متوجه ایراد هاتون نمیشم ‌.

3 ❤️