اولین کون دادن کامران

1392/05/07

کامرانم 27 سالمه خاطره ای که میخوام بگم مربوطه به سال سوم دبیرستانمه . من بخاطر شرایط خاص کاری پدرم . تا پایان دوران دبیرستان در یکی از استان های ترک زبان زندگی می گردم . من زاستش هیج وقت تصور اینکه بخوام کون بدم رو نمی گردم . و این داستانی که الان براتون تعریف میکنم واقعیتی که تو رندگی من اتفاق افتاده …
من نمیخوام از خودم مثل بعضی دوستان تعریف کنم ولی من تو ی اون شهر بعنوان ( کسی که فارس هستش و تیپ خاص خودم رو ذاشتم و بدلیل اینکه همیشه تو هر سنی بودم از سن واقعیم کوچکتر بنظر میومدم) با مشکلاتی مواجه بودم… حتی تو دبیرستان … سرتون رو درد نیارم من همیشه شلوار لی با تیشرت میپوشم اونموقع سال هم که درست یادمه زمستون بودش شلوار لی با پلیور و کاپشن رنگ لمویی تنم بود و روزهای زمستون رو پشت سر میزاشتیم.
یه چیز دیگه که باید بگم اینه گه من از موقع اول دبیر ستان که جق زدن رو شروع کرده بودم بغضی وقثها با دسته برس که گرد و خیلی هر بزرگ نبود به سوراخ کونم هم ور میرفتم تا آبم بیاد…
ولی تصور اینکه بخوام کون بدم هم از زهنم هیچ وقت خطور نمی کرد. بگذریم توی کلاس ما 2 نفر از بجه های چند ساله ردی هم بودن که همیشه نگاهشون و رفتارشون تو کلاش با دیگران فرق میکردو ما هم با اونها بر نمیخوردیم. ولی نمیدونم چی شد که تو چند ماه اول سال تحصیلی این ها با بهانه گرفتن کتاب و حل تمرین های دفترم با من ارتباط پیدا کردن… البته یکیشون … که اون هم چون خیلی وقتا اینادیر میمدن و من خط نوشته هام خوب بود از من دفترم رومیگرفتن…روزها میگذشت و ما با هم بیشتر بر میخوردیم البته تو کلاس… تا اینکه یادمه یه روز با خودشون تخته نردآوردن و تو کلاس و زنگ تفریخ بازی میکردن . از طرفی من هم جون علاقه زیادی به این بازی داشتم و هنوز هم دارم با اونا بعضی وقثا بازی میگردم… و خیلی هم تاس برام خوب میمد و میبردم…
تا اینکه یه روز همون کسی که با من بیشتر ارتباط برقرار کرده بود گفت کامران تو هم بازیت خوبه هم شانس داری ما یه جای هست میریم بازی و قمار پولی تخته نرد بازی میکنیم … تو هم بیا با ما بریم … من هم راستش از روی سادگی قبول کردم …
اون روز ما 3 نفر راه افتادیم بعد از اینکه به با یه ماشین حاشیه شهر رفتیم … اطراف این شهر پر از باغ هستش … ما هم به یکی از این باغ ها رفتیم… که داخلش یه اطاق کوچیک بود با یه بخاری که با چوب میشد اطاق رو تو زمستون گرم نگه داشت …
و اونجا که رسیذیم دیدیم 2 نفر هم داخل اون اطاق هستن و یه جایی برای نشستن وو البته این 2 نفر از لخاظ سنی هم از من بزرگتر بودن و این رو هم گفته بودم که خود 2 نفر همکلاسی های من هم چون هر کلاس چند بار میخوندن از من بزرگتر بودن …
داخل شدیم و متوجه شدم یکی ار اون آقایون داخل اصلا فازسی بلد نبود صحبت کنه و هوای داخل اتاق بخاطر بخاری بشدت گرم شده بودو ما بعد چند دقیقه نشستن کاپشن و در آوردیم و شروع کردیم به صحبت کردن و این دوست هم کلاسی من شروع کرد به گفتن اینکه کامران بازیش حرفه ایه و این حرفا…
تخته نرد آوردن اول خودشون شروع کردن به بازی شرط پول و من هم تماشا میکردم تو همین حین دیدم یه نو شیدنی هم آوردن که رنگش نه شبیه شراب بود و نه عرق… بعدا فهمیدم مال میکده قزوینه … من قبلا مشروب خورده بودم ولی نمیدونستم که این چی کار میکنه !!!
بعد تعارف و این حرفا واسه من هم شروع کردن به ریحتن و من هم 2. 3 تا پیک نخورده بودم که گفتم دیگه نمیخورم ولی به اسرار بازم شاید 2 تا پیک دیگه خوردم … تو حال خودم بودم بازی رو تماشا میکردم گه متوجه شدم همون دوسته هم کلاسیم که اسمش محمد بود کنار من هستش و دستش دور کمرم … من هنوز نگرفته بودم چه خبره . راستش یه جورهای بدنم بی حس بود.موقعی فهمیدم که چه خبره که متوجه شد محمد داره زبپ شلوارم رو باز میکنه من بهش گفتم چیکار داری میکنی ولی اون اصلا به حرف من اعتنایی نمیکرد… الکل هم حسابی بدن من رو شل کرده بود… همه چیز رو میفهمیدم ولی بدنم بی حس بود… همون موقع حامد اون یکی همکلاسیم اومد و تو در آوردن شلوار من کمکش کرد…
تازه فهمیدم که دیگه کاری ازم ساخته نیست… و فهمیذه بودم همه نقشه هاشون برای آوردن من و تخته نرد الکی بوده …
من کاملا بدنم بیحس بود فقط می گفتم بهشون نمیخوام … نکنین… که محمد هم میگفت چیزی نیست …بعد شلوار .شرت و لباس بالای تنم رو در آوردن ومن لخت لخت بودم . تن من گم مو هستش تقریبا … ذیدم اون 2 نفر هم گه ذاشتن تخته نرد بازی میگردن اومدن کنار ما… من هنور ازشون میخواستم اینکار رونگنن … که دیدم محمد و حامد گه هم گلاسی هام بودن دارن لخت میشن و منم خواستم بلند شم دیددم اون 2 تا دیگه من رو رو زمین دراز کش نگه داشتن و یگیشون باسنم و میمالید و انگشتش رو میکرد تو سوراخ کونم. طوری که درد رو تو اون حالم احساس گردم … اخه انگشتشم حسابی بزرگ بود و منم تا اون موقع بغیر از دسته برس مو ،گه اون هم با کلی کرم داخل سوراخ کونم میگردم چیزی رو اون تو جا نکرده بودم… بعد از چند لحظه متوجه شدم اون 2 نفر از روی سرم بلند شدن اومدم برگردم . متوجه شدم یکی رو پاهام نشسته به سختی سرم چرخوندم دیدم محمد با بدنی پر از مو … دیگه توان مقاومت و نه گفتن نداشتم ، همون لحظه حامد هم اومد کنارم و سرش آورد پایین کنار سرم و دیدم لبام داره میخوره … و آروم گردنم رو و یادمه بهم میگفت چیزی نیست زود تموم میشه…
سنگینی محمد رو پاهام حس میکردم… من دمر افتاده بودم و محمد هم پایین پاهام نشسته بود… همون لحظه حس کردم باسنم داره خیس میشه… آره محمد داشت با زبونش تمام تنم و خیس میکرد… زبری ریشش رو همزمان حس میکردم. اون لحظه حس خوبی داشتم ولی خبر نداشتم که این اول کاره…
بعد چند دقیقه لیسدن گه آخرش هم به لیسیدن وحشیانه سوراخ کونم ختم شد. متوجه شدم یه بالش زیر شکمم گذاشت. حامد هم تا اون موقع داشت با لباش لبام و میخورد… که دیدم پا شد یدفعه و رفت بطرف 2 نفری که کنار بخاری نشسته بودن از ذور نگاه میگردن
همون لحظه محمد روم دراز کشید با بدن پر از مو… بخاطر لیس زدن هاش یکم سردم شده یود که تن پشمالوش دوباره گرمارو حس گردم…خودش رو به تنم میمالوند…گردنم میخوردو لبام رو… یه چیز کلفت و داغ رو لای پاهام حس میکردم… خیلی کلفت تر از اون دسته برس… همزمان با دستش آب دهنش رو مالید به سوراخ کونم… باانگشت کرد تو…دردم گرفته بود و آه کوچکی کشیدم .محمد هم با جان گفتن به انگشت گردن ادامه میداد… و در حالیگه روم دراز کشیده بود بیشتر انگشتش روداخل میکرد و میچرخوند.
بعد چند دقیقه انگشت و بیرون آورد و متوجه شدم داره با دستش کیر کلفتش رو میاره بسمت سوراخ کون من… سرشو حس میکردم… گرماش رو!!! با فشاری که میاورد میخواست سر گیرش رو بکنه داخل و منم ناخاسته بدنم رو سفت کرده بوذم. این باعث شده بود داخل نره… دیدم دباره یه تف فراون زد دم سوراخ کونم. بهم گفت شل کن خودت رو… هنوز حرفش تموم نشده بود که یه درد وحشتناکی تموم بدنم گرفت. بلند جیغ کشیدم. طوری که از اونطرف حامد سریع پاشد اومد… بهش ترکی چیزهایی میگفت که من متوجه نمیشدم. من از درد ذاشتم میمردم و هنوز کیر محمد داخل سوراخ کونم بود… حامد هم دوباره برگشت پیش اون 2 نفر. محمد زیر گوشم میگفت آروم میکنم .آروم … شل کن خودت رو… من درد اجازه نمیداد به چیز دیگه ای فکر کنم… حس میکردم الان داره سوراخ کونم پاره میشه…
یعد از چند لحظه محمدبدون توجه به درد من شروع کرد کیرش رو داخل بردن…تا جایی که من تخماش رو به تنم حس کردم و چند لحظه نگه داشت خودش رو… من احساس میکردم دردم داره فروکش میکنه و اون هم این موضوع رو فهمیدچون صدای ناله من کمتر شد… محمد شروع کرده بود آروم یه تلمیه زدن …کیر سفتش وقتی میخواست بیرون بیاد و بره تو… دیواره سوراخ کونم رو بشدت میکشید… تا بحال همچین سایز بزرگی رو حس نکرده بود
بعد از چند دقیفه که ریاد هم نشده بود محمد تلمبه زدن رو سریع تر کرد با چند فشار محکم و مکیدن گردن من آروم شدو من گرمای آب کیرش رو داخل بدنم حس کردم… تو همون لحظه بود که سنگینی بدنش رو ازروم برداشتو پا شد… منم بیحال تو همون حالت افتاده بودم که دیدم حامد داره میاد طرف من…

لطفا نظرات حودتون رو دوستان بگذارید(در ضمن این داستان واقعیه)

نوشته: kami6699a


👍 0
👎 0
56286 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

394355
2013-07-29 16:18:43 +0430 +0430
NA

اوه اوه :O :O :O :O :O :O :O :O :O :O :O اوه اوه اوه قزوین :T :T :T
سلام به دلت پسرم :D :D :D :D :D :D :D :D

0 ❤️

394356
2013-07-29 18:14:44 +0430 +0430
NA

از ذهن عبور می کنه و به ذهن خطور می کنه.
نه از ذهن خطور می کنه.

0 ❤️

394357
2013-07-30 01:11:41 +0430 +0430

گی بود، ننویس . . . . . . . . . . .
حالم از گی بهم میخوره. برو تو تاپیک مخصوص کونی‌ها بنویس.

0 ❤️

394358
2013-07-30 03:05:21 +0430 +0430
NA

id bede

0 ❤️

394359
2013-07-30 03:30:36 +0430 +0430
NA

و اينگونه بود كه پا به عرصه ي زندگي نهادي/ دمشون گرم كاش منم پيشتون بودم تا بتونم يه دل سيري از سوراخ زندگي بخشت نوايي ببرم/ منم اندك مهارتي در نمودن مقعد دارم چنان مينمايم كه گلهاي قالي را با چنگهات پرپر نمايي/ كونت پرتوان: دادنت مستدام: زندگيت به كام: پيروز و سرفراز باشيد

0 ❤️

394360
2013-07-30 12:00:39 +0430 +0430
NA

بالام جان کانت ب گا رفت!!!

0 ❤️

394361
2013-07-30 15:03:14 +0430 +0430
NA

اسمارو عوض کن از شمسی خانوم و حنا استفاده کن
شماها هم مردین خیر سرتون؟

0 ❤️

394362
2013-07-31 11:35:04 +0430 +0430
NA

kooni khan

0 ❤️