برادر خواهر مفلوک (۴)

1401/09/03

...قسمت قبل

به مرجان گفتم اگه وقت داری بریم شهر کناری کارخونه سابق محمد بی شرف ، گفت کاری ندارم بریم ، تو راه خیلی سعی میکرد باهام حرف بزنه اما همش جواب سربالا و سرد و کوتاه بهش میدادم ، قدیم با شریک محمد رفیق شده بودم چنتا مهمونی باهاش گرم گرفتم و میشناختمش ، رسیدیم کارخونه گفتن اقای شریفی فروخته و اینجا نیست ، نمیخواستم خواهرم رو باز درگیر کنم ، بعد چند سال تازه یکم داشت اوضاع روحیش بهتر میشد ، واسه همین چیزی ازش نپرسیدم و از طریق چنتا نگهبان کارخونه آمار شریفی رو گرفتم ، یه کارخونه تولیدی زده بود ، وقتی رسیدیم محل کارش ، به نظر کار و کاسبیش گرفته بود ، توقع داشتم واسه خاطر گند کاری های محمد وقتی منو ببینه تحویلم نگیره اما برخورد خوبی داشت و به دفترش دعوتمون کرد، جریان رو کامل براش گفتم و ازش کمک خواستم ، گفت محمد ۴ ، ۵ سال پیش کم آورد و بیشتر از سهمش از کارخونه برداشت میکرد ، همیشه هم وعده میداد قرار سهم الارث زنم رو بگیریم و بزنیمش تو کار ، هی منو سرگردوند ، یه روز مشتری اورد تا سهم کارخونه رو بهش بفروشه و پول ما رو برگردونده،  یهو به خودم اومدم دیدم سهمش رو فروخته و همش رفته پای بدهی هاش ، بدهیش به من هم موند ، با شریک جدید هم سازم نیومد و منم سهمم رو فروختم بهش ، از محمد شکایت کردم اما هنوز موعد جلسه دادگاه نشده بود که از ایران فرار کرد ،
گفتم از زمانی که باهاش بودین چیز به درد بخوری یادتون هست که بدرد ما بخوره ، گفت محمد خیلی عوضی بود و یجوری منو پیچوند که هنوز نفهمیدم چی شد،  اگه چیزی دستگیرت شد منم خبر کن .

تو راه برگشت تا نشستیم تو ماشین مرجان هی صحبت کرد،  سعی میکردم اصلا نشنوم چی میگه، همش از سمت شیشه کنار ، بیرون رو نگاه میکردم ، مرجان چند دقیقه ای ساکت شد و حرفی دیگه نزد ، زیر چشمی نگاهی بهش کردم دیدم صورتش خیس اشکه ، یکم دلم براش سوخت ، گفتم از شادی و سهراب دیوث چه خبر ، چند ثانیه ای نفس عمیق کشید و گلوش رو صاف کرد گفت ، همون شبی که با ما تصویری گرفت با سهراب مشروب و یه مخدری رو قاطی خوردن که سهراب فوت شد و شادی چون مشروب کم خورده بود زنده موند ، گفتم اون شب شادی بدون اطلاع سهراب بهش قرص داد و سهراب رو شادی کشت ، مرجان چشماش گرد شد و متعجب گفت غیر ممکنه ، شادی عاشق سهراب بود و اونو می‌پرستید،  باورم نمیشه شادی سهراب رو کشته باشه،  گفتم وقتی بیهوش بودی مکالمه تصویری رو نگه داشته بود ، دوربین رو برد تو صورت سهراب و گفت ببین من کشتمش خودم هم الان میمیرم که بعد خورد زمین و مکالمه قطع شد ، مرجان سری تکون داد و گفت باورش واقعا برام سخته ،
چند دقیقه ای باز سکوت بینمون بود ، که مرجان گفت واقعیتش شادی چند باری بهم زنگ زده و گاهی بهم پیام میده ، همیشه از حال تو جویا میشه و پیگیر کارات بوده ، گفتم یه قرار باهاش بزار میخوام خرخره اش رو بجوئم،  گفت ترکیه است و اونجا چند سالیه زندگی میکنه ، اونم خیلی پشیمونه از کاری که در حق تو کرده ،
گفتم پشیمونیه تو و شادی چه سودی واسه من داره اخه ، گفت لطفا به حرفی که میزنم فکر کن و الان عکس العملی نشون نده ، این حرفم از سر ترحم نیست ، اگر قبول کنی من و شادی حاضریم بهت پول بدیم تا اوضاعت دوباره روبراه بشه ، اگر داشتی بعدا بهمون برگردون،  نداشتی هم نوش جونت، گفتم فکر کردن نمیخواد پولتون تو سرتون هم خورد ، گفت تورو خدا ناراحت نشو ، من و شادی مقصر های اتفاق هایی هستیم که برای تو افتاده ، لطفا بهش فکر کن .
گفتم تو امروز فهمیدی من مال و اموالم رو از دست دادم کی شادی این رو فهمیده اون وقت ، مِن مِن کرد و گفت چون خیلی پیگیر تو بود ، هی بهم میگفت خبری شد از تو بهش بگم منم گفتم بهش جریان کلاه برداری دامادتون رو ، گفتم بزن کنار باهاش تصویری بگیر ،
با تردید تو یه پارکینگ کنار جاده پارک کرد و تصویری گرفت ، شادی گفت سلام مرجان جونم ، گفتم سلام دیوث اعظم ، یه قول بهت دادم ، میخوام عملیش کنم ، پیدات کنم و بکشمت ، رنگ شادی پرید و زبونش بند رفت ، گفتم زندگی منو سیاه کردی ، فکر نکن چون چند سال گذشته ازت می گذرم،  هرجا باشی میام سراغت، مرجان گفت ما هممون بازیچه بودیم ، تو رو خدا انقدر به انتقام فکر نکن ، بیا بفهمیم اصل داستان چی بوده بعد بیا سراغ این حرف ها .
شادی به سختی به حرف اومد و گفت من حاضرم هر کاری کنم تا یکم بتونم جبران گذشته رو کنم ، گفتم همین کم مونده تو به من کمک کنی ، میام ترکیه هم تورو میکشم هم اون داماد پفیوزمون رو .
مرجان گفت گفتن این حرف ها دردی رو دوا نمیکنه ، من حدس میزنم پری با دامادتون دستش تو یه کاسه است ، شادی میخواست حرف بزنه که یاد اون روز کزایی افتادم که شوهرش آبش رو ریخت تو حلقم ، حالت تهوه گرفتم ، کنار جاده آوردم بالا .

مرجان تا زمانی که میخواست منو برسونه سعی کرد باهام صمیمی بشه ، اما روی خوش بهش نشون ندادم و در آخر گفتم فقط زمانی به من زنگ بزن که خبری از محمد پیدا کردی ، لطفا در موارد دیگه مزاحمم نشو ، یکی دو هفته گذشت تا اینکه مرجان پیام داد یه خبرایی دارم ، گفتم بگو می شنوم،  گفت مفصله باید حضوری صحبت کنیم ، یه قرار گذاشتم غروب ببینم چی میگه ، غروب اومد دنبالم و سوار ماشینش شدم ، باز کمری مشکی و باز یادآوری بدبختی هام ، گفتم تونستی اینو بفروشش این ماشین نحسه ، گفت باشه میفروشمش ، گفتم زودتر بگو چی برام پیدا کردی کار دارم باید برم ، گفت تو چرا وقتی پیش من هستی اصلا منو نگاه نمیکنی همش بیرون رو نگاه میکنی ، گفتم خانم سعیدی منو اذیت نکن من اعصاب ندارم من حوصله ندارم ، سرم رو چرخوندم سمتش ، گفتم بیا الان نگاهت کنم راضی میشی ، حالا حرفت رو بزن ،
راه افتاد و روبروش رو نگاه میکرد و در حال رانندگی گفت اینکه زل بزنی بهم هم حس خوبی نداره ، وقتی هم که اصلا نگاه نمیکنی حس بدی بهم دست میده ، پس عادی باش ، عصبی شدم یکم نفسم رو دادم بیرون تا متوجه بشه که اگه بخواد ادامه بده باید پیاده بشم ،

مرجان خندید گفت باشه تسلیم هرجور دوس داری رفتار کن ، پری رفیق دوران مدرسه من بود و من خیلی باهاش صمیمی نبودم ، اتفاقی همدیگه رو دیدیم و بهم گفت باشگاه داره ، سارا هم روز اول بعد از من اومد باشگاه و مثلا اتفاقی رفیق شدیم ، الان ده روزه دارم رفیق های صمیمی پری  از دوران مدرسه رو پیدا میکنم ، یکی یکی میرم پیششون و میگم اتفاقی دیدمشون، بعد دوران مدرسه رو پیش میکشم و سراغ بچه های اون موقع رو میگیرم ، از این طریق پری رو پیدا نکردم اما نفرات دیگه رو پیدا کردم ، دیروز یکیشون رو پیدا کردم که تو نمایندگی بیمه کار میکنه ، رفتم یه سوال الکی ازش پرسیدم و گفتم تو فلانی هستی خودم رو یه اسم الکی معرفی کردم و فقط چهره ام واسش آشنا بود و منو نشناخت ، خلاصه نیم ساعتی الکی صحبت کردم باهاش و در مورد کار حرف زدیم ، بعدش که در مورد بچه ها ازش پرسیدم ، به حرف از پری رسیدیم که گفت باهاش در ارتباطه .
همون لحظه رسیدیم به یه رستوران سنتی که قبلا هم رفته بودم، گفتم اینجا چرا اومدی ، در حالی که پیاده میشد گفت باقی حرفام رو اینجا بزنیم ، امشب شام مهمون منی ، عصبی شدم گفتم من با تو قرار عاشقانه نگذاشتم ، اینجا رو با کسای دیگه بیا .

پیاده شدم راهم رو گرفتم رفتم بیرون ، تا سر و ته کرد برگشت بیرون یکم زمان برد ، تو این فاصله یه ماشین دربست سوار شدم و رفتم سمت خونه ، تو مسیر هی بهم زنگ زد جوابش رو ندادم ، سر کوچه پیاده شدم از سوپری سیگار بگیرم ، وقتی اومدم بیرون جلوم سبز شد ، گفت من پری رو پیدا کردم برات ، من برای تو تو برای کی ، گفتم دست شما درد نکنه زحمت کشیدین ، من حوصله و اعصاب قرار این مدلی ندارم فردا تلفنی صحبت میکنیم ، رفتم سمت خونه یهو خشکم زد ، پریوش از خونه اومد بیرون و سوار یه اف جی کروز شیشه دودی شد ، خیلی هم بی حجاب بود و به خودش خیلی رسیده بود ، من ماشین رو از پشت میدیدم و راننده اش رو ندیدم .
مرجان اومد کنارم گفت خواهرت بود ؟ گفتم به تو چه مربوط ، گفت اخه ماشین رو شناختم کی بود ، اگه بگم تو هم میشناسیش ،
مرجان برگشت و رفت سمت ماشینش ، رفتم سمتش گفتم الکی میگی ، کی بود اگه شناختیش،  گفت بشین تا بهت بگم ، گفتم من رانندگی میکنم برو اون سمت بشین ، افتادم دنبال پریوش گفتم کی بود یارو ، گفت مثل این ماشین که نمیدونم اسمش چیه خیلی کمه ، من تو شهر ندیدم از اینا، اما یکی تو پارکینگ شرکت شریفی دیدم دقیقا مثل همین بالاش هم نوشته بود مدیر عامل ، ۹۹ درصد مطمئنم شریفیه ،

داشتم منفجر میشدم از حرص و عصبانیت ، مرجان گفت خوب خواهرتم دل داره دیگه ، بالاخره با یکی باید نیازش رو برطرف کنه دیگه ، شریفی هم اشناست پولداره خوشتیپه، حرفای مرجان بدجور رو مخم بود ، با حرص و داد گفتم مرجان خفه میشی یا خفه ات کنم ،
بغض کرد و یک دقیقه ای چیزی نگفت ، یهو بغضش ترکید ، زد زیر گریه و حسابی گریه کرد ، منم بهش محل نگذاشتم ، شریفی رو دنبال کردم تا رسید به یه خونه ۴ طبقه و ریموت زد رفت تو پارکینگ ، چند دقیقه ای صبر کردم و چراغ های طبقه چهارم روشن شد ، رفتم زنگ طبقه اول رو زدم گفتم ببخشید منزل آقای شریفی ، گفت معمولا که نیستن ، اگه باشن زنگ طبقه ۴ رو بزنید . مطمئن شدم خود شریفی خواهر منو آورده خونه مجردیش تا ترتیبشو بده ، مغزم کار نمیکرد ، پیش خودم میگفتم برم حالشونو بگیرم ، بعد میگفتم خوب خواهرم هم نیاز داره باید یجور نیازشو برطرف کنه ،
رفتم سوار ماشین شدم ، مرجان هنوز هق هق میکرد ، گفتم تو چته دیگه ، اونی که باید گریه کنه منم نه تو ، تو که از شر اون شوهر هرزه و الدنگت راحت شدی ، الانم هم پول داری هم مجردی هم آزادی که هر کاری بخوای کنی ، منم که خواهرم جنده شده و به خاک سیاه نشستم ، مرجان فقط گوش کرد و اشکاش رو پاک میکرد .
بعد از چند دقیقه سکوت گفت تو چه میدونی من چی کشیدم تو زندگیم ، بعد از یه ازدواج زوری و یه زندگی مزخرف تازه فهمیدم عشق و عاشقی چیه ، بعد آخرش به کسی که عاشقش بودم به قصد کشت شلیک کردم  و اون هم به من شلیک کرد ، معجزه شد که نمردیم،  الان هم مثل سگ باهام رفتار میکنه ، گفتم اشتباهی عاشق شدی ، تو اگه عاشق بودی به معشوقه ات شلیک نمیکردی ، گفت خوب تو سارا رو کشتی بعدش شاهین رو کشتی ، داشتی تیر می گذاشتی داخل برنو که منم بکشی ، خوب من رو مجبور کردی بهت شلیک کنم ، خوب نفر بعدی که قرار بود بمیره من بودم ، مطمئنم این بخت و اقبال ما بود که من بهت شلیک کردم ، اگر تو منو کشته بودی ، بعد از اینکه همسایه به پلیس گزارش تیر اندازی داده بودن میومدن تورو میگرفتن و به جرم کشتن سه نفر اعدامت میکردن ، شلیک من باعث شد که الان جفتمون زنده موندیم ،
گفتم کاش میمردم اون شب کاش اعدامم میکردن و این روزهامو نمیدیدم ، فقط حس انتقام منو زنده نگه داشته ، گفت انتقام از من یا شادی یا محمد؟ گفتم منکه نمیدونستم تو و شادی زنده هستین ، فقط فکر و ذکرم انتقام از محمد بود که زندگی خواهرم و من رو نابود کرد ، هست و نیستمون رو با تاراج برد ، کاش همون موقع که به خواهرم خیانت کرد و خواهرم اومد قهر یا میکشتمش یا اینکه طلاق خواهرم رو ازش میگرفتم ، البته من تمام تلاشم رو کردم که خواهرم طلاق بگیره ، اما خواهر بیشعور من گفت ما بچه داریم نمیخوام بچه ام بی پدر بزرگ بشه ، اخرشم که بی پدر شد و خودشم زیر خواب مردم .

مرجان گفت انقدر حرص نخور ، انگار آقا خودش زاهد و پرهیزگار بوده ، خوب خواهرت طلاق گرفته ، نمیشه که تا آخر عمرش سکس نکنه ، گفتم میشه چرا نشه ، الان من سه ساله سکس نداشتم مگه مُردم ، گفت خوب یکی از دلایل این خشم بیش از اندازه ات همین سکسه،  سکس اگر داشتی الان اوضاع روحیت بهتر بود و انقدر عصبی نبودی . گفتم باشه تو درست میگی ، نمیخوام این بحث رو ادامه بدم، من برم دیگه تو هم برو دنبال کار و بار خودت .

در رو باز کردم پیاده بشم گفت نمیخوای از پری بشنوی ، شاید همونی که با محمد بوده همین پری بوده ، آخه پری هم ترکیه است ، محمد هم که فرار کرده خارج،  اونم یحتمل ترکیه است ،
برگشتم تو ماشین گفتم خوب بقیه اش ، گفت اول بگو ببینم میدونی کی با دامادتون رفیق شده بود که تو و خواهرت فهمیدین، گفتم ندیدمش و نمیشناسمش ، فقط به حرف خواهرم اعتماد کردم ، گفت خوب چی شد، قشنگ توضیح بده شاید چیزی ازش بفهمم ،

گفتم یروز خواهرم با چشم کبود ، با دخترش اشک ریزون اومد خونه من ، گفت که محمد داره بهش خیانت میکنه ، گفتم بهش مطمئنی ، از کجا فهمیدی ، گفت چت هاشونو خوندم ، با یه دختر رفتن کوه و انگار اونجا سکس کرده بودن و بعدش در موردش باهم چت کرده بودن، بعد که بهش گفتم دعوامون شد و کارمون به کتک کاری کشید، گفتم الان کجاست گفت خونه است ، منم تا سر حد جنون عصبی شدم ، رفتم سر وقتش و هر چی زور داشتم کتکش زدم ، اگر همسایه هاشون کمکش نمیکردن شاید الان به جرم قتل محمد اعدام شده بودم .
مرجان گفت من احتمال میدم پری با محمد رابطه داشته و داره ، مطمئنم پری رو پیدا کنیم به محمد میرسیم ، گفتم خوب پری کجاست چجوری بریم سراغش، گفت پری به اون رفیقش که نمایندگی بیمه داره جنس از ترکیه میفروشه یه پیج داره ، چنتا برند معروف رو لینک گذاشته ، مثلا من انتخاب میکنم از تو اون سایت ها ، پری میگه n تومن با کرایه و پورسانت برام بزن ، پولشو میزنم به حساب پری تو ایران اونم همون جنس رو میخره برام می فرسته.
گفتم خوب الان ما چکار باید کنیم،. گفت من یه پیج فیک دارم باهاش چت کردم و ازش الکی خرید کردم ، بهش گفتم من و شوهرم میخوایم واسه تفریح بیایم ترکیه ، خیلی نمی تونیم هزینه کنیم ، جایی برامون سراغ داری که قیمت مناسب برامون بیفته ، اولش گفت نه ندارم .
من نیشخند تلخی زدم گفتم ، شوهر جدید  کردی یا شاهین رو میخوای از تو گور بکشی بیرون ، گفت اووف چقدر تو کینه داری ، گفتم آبانی جماعت رو با کینه اش میشناسن،  گفت قسمت خوب قضیه اینه که بعد دو روز بهم پیام داد که تو ساختمون خودمون یه واحد خالیه که قبول کرده با هزینه مناسب به شما کرایه بده ، فقط تایمشو زودتر بگین که باهاش اوکی کنم ، گفتم تا کارامو کنم یکی دو هفته زمان میخوام ، واسه دو هفته دیگه اوکی کن . فقط تو این مدت چیزای دیگه هم بخر و سعی کن اعتمادشو جلب کنی و مطمئن شو ما که میریم خودش اونجا باشه.

گفت منم کارامو کنم که سر تآیم بریم ، گفت بریم نه باید بگی بری ، چون من تنها میرم ، گفت من باید بیام کمکت ، مطمئنا شادی هم خیلی میتونه کمکمون کنه ، من باشم شادی میاد ، اگه من نیام شادی عمرا بیاد سمتت ، گفتم ببین تو الان زنده ای ، چون فهمیدم از همه چی بی خبر بودی،  اما شادی با علم به اینکه میدونست با اون کارش زندگی من نابود میشه اون بلا رو سر من اورد ، من برم ترکیه اگر شده ۱۰ سال بگردم ، میگردم تا شادی و محمد رو پیدا کنم و هردو رو بکشم ، فقط این کار باعث میشه که خشم من فروکش کنه و بعدش راحت بمیرم.
مرجان یه ربعی ساکت شد و منم حرفی نزدم ، هردو فقط فکر میکردیم ، مرجان سکوت رو شکست گفت ، شادی و سهراب اشتباه متوجه داستان شدن ، شاهین بهشون گفته بود که من و تو عاشق هم شدیم و من میخوام از شاهین طلاق بگیرم و تو دلیل اصلی این اتفاقی ، اینا هم اومدن کمک شاهین کنن و آبرو تورو بردن تا از شهر بری و منم برگردم سر خونه زندگیم ، بعد از اینکه شادی از ایران میره به سهراب اصرار میکنه فیلم رو واسه شاهین نفرسته و بگه نتونستیم فیلم بگیریم ، سهراب هم از شادی شاکی میشه که چرا داره از تو طرفداری میکنه . اون صد بار در مورد تو با من حرف زده و همیشه اشک ریخته با حرف هاش ، میگه از عذاب وجدان شب ها خوابم نمیبره و وقتی میخوابم همش کابوس میبینم .
گفتم باشه شما خوبین،  من آدم بده داستانم اصلا ، با این حرفاتونم خر نمیشم ، اومدم پیاده بشم که برم،  دیدم چراغ های خونه خاموشه ، در پارکینگ باز شد و شریفی و خواهرم اومدن بیرون ، از زیر در اومدیم که مارو نبینن . کرمم گرفت برم دنبالشون ، تو مسیر به خواهرم زنگ زدم گفتم نوشین کجائی،  گفت اومدم داروخونه چنتا قرص و شربت بخرم ، یه ربع  نیم ساعت دیگه میرم خونه ، فکر میکردم خواهرم هیچ وقت بهم دروغ نمیگه،  اما پیش شریفی داشت دروغ تحویلم میداد ، پیش خودم گفتم نمیتونم امشب باهاش چشم تو چشم بشم ، مطمئنا نمیتونستم خودمو نگه دارم و اوضاع بد میشد ، بهش گفتم یکی از دوستام امشب تنهاست،  گفته برم پیشش ، منتظر من نمون ، شب نمیام . دیگه دنبالشون نرفتم و رفتم سمت مرکز شهر گفتم برم مسافر خونه بخوابم شب رو .

مرجان گفت کجا میری ، گفتم پیش رفیقم ، گفت میخوای بری مسافر خونه ، گفتم آره میرم مسافرخونه ، شما با کارتون واسه من دیگه رفیق نگذاشتین ، گفت مدرک شناسایی همراهت داری .؟
دست کردم جیبم دیدم چیزی همراهم نیست ، گفت خوب بدون مدرک که بهت اتاق نمیدن ، گفتم یکاریش میکنم ، گفت هوا سرده ، مسافرخونه که نمیتونی بری ، خونه هم که بری اتفاق قشنگی نمیفته ، بیا بریم خونه من ، برو یه اتاق خواب جدا بخواب ، صبح هم هرکی میره سی خودش، 
گفتم مرسی شما لطف دارین یکاریش میکنم ، یه جا پارک کردم و با مرجان خدافظی کردم ، بدو اومد پشت فرمون نشست و اومد کنارم،  گفت انقدر لجباز نباش ، بیا بالا یه شب بد بگذرون خوب ، لباسم نازک بود و هوا هم سرد شده بود ، به هوا میخورد بارون بباره  ، چند قطره ای رو حس کردم ، گفتم خدا لعنتت کنه مرجان ، نشستم تو ماشین گفتم برو خیلی خسته ام فقط میخوام یه جا بخوابم،
مرجان با گوشیش یکم ور رفت و سر راه رفت سوپری،  دوتا پلاستیک خرید کرد گذاشت صندوق و وقتی رسیدیم خونه اش پیک موتوری پیتزا آورده بود ، دیگه تعارف نکردم ، وسیله ها رو باهم بردیم داخل خونه اش و رفت اتاقش و منم رفتم سرویس بهداشتی ، دست و صورتم رو شستم و اومدم بیرون ،

وقتی از سرویس اومدم بیرون مرجان داشت وسیله ها رو از پلاستیک در میاورد ، یه تونیک و شلوار ابر و بادی پوشیده بود که جنس نرمی داشت و تمام اعضای بدنش رو به نمایش گذاشته بود ، بهش نگاه نکردم و خودمو سرگرم گوشیم کردم ، وسیله ها و غذا رو چید روی میز و تعارف کرد بفرمائید شام ، ببخشید دیگه پذیرایی در خور نیست ،
نشستم به خوردن ، برام شربت آلبالو ریخت ، وقتی یه قلپ خوردم دیدم تلخه و شربت نیست ، گفتم این شرابه،  گفت شرابش مطمئنه،  خیلی عالیه ، گفتم اول باید بگی ، اجازه بگیری ، بعد بریزی خوب،  با لبخند گفت آقا سیاوش اجازه هست براتون شراب کهنه بریزم ، با اخم گفتم نه اجازه نیست .
باز خورد تو پرش و یکم برای خودش ریخت ، گفتم اخه شراب با پیتزا نمیچسبه ، پاچینی میگرفتی حداقل ، با دلخوری گفت من با پیتزا دوست دارم ، تو دوست نداری نخور خوب .
لیوان شرابم رو سر کشیدم گفتم چندین ساله نخوردم ، شرابش عالیه ، مرجان یکم سر حال شد و با شوق و ذوق وایساد خوردن ،
هردو آخرین اسلایس رو میخواستیم بخوریم ، گفتم اگه تو شراب چیزی نریختی و چیزخورمون نمیکنی یکی دیگه هم بریز ، چهره شادش ، غمگین شد ، اسلایس آخرش رو گذاشت سر جاش لیوان من رو پر کرد ، از خودش هم پر کرد ، از خودش رو سرکشید ، گفت اگر چیزی توش باشه خودم هم خوردم ازش ،
وسایل رو همونجا گذاشت و گفت شب بخیر ، به سمت اتاقش رفت ، گفت هر جا دوست داشتی بگیر بخواب ، از حرفم پشیمون شدم اما کاری بود که شد ، خودم رو قانع کردم و گفتم حقشه ، این آدم هر کاری کنم در حقش بازم کم کردم . باید دهنش گاییده بشه .

یه کاناپه پت و پهن تو پذیرایی بود ، روی همون دراز کشیدم ، خوابم نمیبرد و الکی با گوشیم ور میرفتم ، یه نرم افزار فوتبالی نصب کردم ، چند سالی از همه جا بی خبر بودم ،  نتایج و قهرمان های چند ساله لیگ های معروف رو نگاه میکردم ، نفهمیدم چقدر طول کشید که مرجان اومد بالای سرم ، گفت چرا نمیخوابی ساعت ۳ و نیمه،  گفتم چند ساله خوابم خیلی کم شده ، به سختی خوابم میبره ، رفت تو آشپزخونه و بعد رفت سرویس بهداشتی ، دوباره اومد بالا سرم چند دقیقه ای وایساد و منم چیزی نگفتم ، همچنان تو گوشیم میچرخیدم ،  گفتم امری دارین بفرمائید، نشست رو زمین کنار مبل دستش رو کنارم دراز کرد و سرش رو گذاشت رو دستش ، من فقط موهاشو میدیدم،  گفت تو قشنگترین لحظات زندگیت چیا بوده ، گفتم نصفه شبی کسخل شدی برو بخواب بعدا صحبت میکنیم،  گفت حالا بگو کار دارم ، گفتم تولد دختر خواهرم ، گفت دیگه چی ، عاشق نشدی ، گفتم من خوابم میاد میخوام بخوابم ، عشق و عاشقی چیه دلت خوشه ، هرچی بدبختی میکشم از این دل بی صاحابمه،  چند دقیقه ای گذشت و چیزی نگفت،  صدای بالا کشیدن آب بینیش اومد و فهمیدم داره گریه میکنه، حس کردم منتظره منم همین سوال رو ازش بپرسم گفتم تو قشنگترین لحظات زندگیت چی بوده ، گفت واسه من لحظات خوب زیاد داشته اما الان میبینم همش بدبختی بوده، دلم براش سوخت ، دستم رو آروم روی سرش کشیدم،  گفتم ایشالا از این به بعد لحظات خوبی تو راه باشه برات ، یهو بغضش ترکید،  وایساد گریه ، نمیدونستم چکار کنم ،  که هم پرو نشه ، هم اینکه دلم نمیومد بیشتر ناراحتش کنم ، در حالی که گریه میکرد بلند شد یه پاش رو گذاشت بین دو تا پاهام و سرش رو گذاشت رو سینه ام ، از خیسی اشک هاش لباسم خیس شد ، یکم هق هق کرد و نفس عمیقی کشید ، گلوش رو صاف کرد گفت قشنگترین لحظات زندگیم وقتی بود که تو منو بغل کردی و کافونه کردی ، هیچ وقت تو زندگیم انقدر آرامش نداشتم ، با شنیدن این حرف انگشتام رفت لای موهاشو پوست سرش رو لمس کردم ، نفس هاش آروم شد و با دستاش محکم بغلم کرد ، خودشو بیشتر بهم فشار داد ،
گفتم میدونم از حرفم ناراحت میشی اما کافونه مال کسیه که طرف مقابل رو دوست داره و با عشق موهاشو نوازش میکنه ، گفت اون موقع که نمی دونستی شوهر دارم ، دوستم نداشتی ؟
گفتم من باهات دوست شدم که بکنمت نه اینکه عاشقت بشم، گفت الانم بکن ، میخوام با عشق قدیمیم یکی بشم ،
گفتم من حس هام خیلی وقته مرده ، دیگه حس و حال و اعصاب سکس ندارم ،
مرجان دستش رو از روی شلوار آروم روی کیر نیمه شق شده ام کشید گفت اما این زبون بسته یه چیز دیگه میگه انگار ،
گفتم این زبون بسه چند ساله کاری نکرده ، رفتارش طبیعیه اما نمیخوام با تو اینکار رو کنم ‌.
‌‌‌‌‌‌‌مرجان بی تفاوت به من دستش رو کرد داخل شلوارم , بیشتر از سه ساله دست کسی به این مفلوک نخورده ، کرک و پرش ریخته دیگه ، نیرویی واسه مخالفت نداشتم ، مرجان سرش رو به سمتم برگدوند و با چشمای پر اشک بهم نگاه کرد ، انگار منتظر مجوز بود از طرف من بود ، شاید پیش خودش هر لحظه منتظر یه ضد حال از طرف من بود  ،  حس خوشآیند مالش کیرم باعث شد چشمامو ببندم ، مرجان خودش رو بالا کشید و لباش رو چسبوند به لب هام، لب پایینی رو آروم مک میزد و لیس میزد ، یک دقیقه ای هیچ کاری نکردم ، بعدش همراهیش کردم و منم لب بالایی مرجان رو مکیدم و بوسیدم ، حالا کیرم تو دست مرجان شق و رق شده بود ، از لب هام که سیر شد بلند شد و شلوار و شورتم رو تا زانو کشید پایین ، حریصانه کیرم به دهن گرفت ، جوری ساک زد که شهوت بعد از ۳ سال تو وجودم زنده شد ، از تخمام لیس میزد و بعد تنه کیرم و بعد کله کیرم رو میخورد و با دست تنه کیرم رو بالا پایین میکرد ، چشمام رو بسته بودم و به هیچ چیزی فکر نمیکردم ، زمان زیادی نگذشت که حس ارضا بهم دست داد و مرجان از بالا آوردن بدنم و ناله هام فهمید که ارضا شدم ، سری کله کیرم رو مکید و تنه کیرم رو از پایین به بالا میکشید ، سعی کرد یه قطره هم هدر نره  ، گفت طییعیه بعد از این همه زمان زود ارضا بشی ، بلند شد رفت سمت اتاق خواب،  وقتی برگشت لخت شده بود ، نسبت به گذشته یکم اضافه وزن پیدا کرده بود ، اما به نظرم بدن تو پر خوشگلترش کرده ، صورتش هم یکم تپل  تر شده بود،  همچنان رو مبل افتاده بودم و کیرم داشت میخوابید ، یه کرم همراه خودش اورد ، یه لایه سر انگشتی رو آروم ازش برداشت و به کیرم مالید ، گفت اینو از مالزی خریدم ، واسه شما مردها عالیه ، گفتم این سه سال چند بار سکس داشتی ، گفت بگم باور نمیکنی پس نمیگم ، گفتم یعنی میخوای بگی اصلا نداشتی ، در حالی که کرم رو کیرم پخش میکرد گفت تا یه مدت طولانی از سکس متنفر بودم ، بعدش هم فقط خود ارضایی میکردم، چنتا فیلم از عشقم گرفته بودم ، اونا رو هنوز دارم و گاهی نگاهشون ، گفتم عشقت کیه اون وقت ، گفت تو خنگی یا خودت رو میزنی به خنگی ، من چجور باید بهت بفهمونم و حالیت کنم ، من از روزی که تورو دیدم عاشقت شدم ، تو شوهر سابقم رو کشتی ، تو دوست صمیمی منو کشتی ، خود منم به قصد کشت زدی و اتفاقی زنده موندم اما من هنوز عاشقتم ، شب و روز فکر تو از سرم بیرون نمیره ، حرف میزد و کیرم رو می مالید،  داخل کیرم داغ و بیرونش یخ بود ، گفتم عشق و هوس قضیه اش با هم خیلی فرق داره ، گفت عاشقی بدون رابطه مفت نمی ارزه، رابطه جنسی تکمیل کننده یه رابطه عاشقانه است ، گفتم رابطه عاشقانه یک طرفه آدم رو نابود میکنه ، گفت مال ما هم دو طرفه میشه ، انقدر کیرم رو مالید تا شق شد ، گفت کرمی شده نباید ساک بزنم ، ببخشید ، گفتم برو اون فیلم ها رو بیار با هم ببینیم ‌.

بلند شد رفت سمت اتاق خواب موبایلش رو اورد ، گفت لخت شو کامل،  لباس هامو دراوردم و به پهلو چپ خوابیدم ، مرجان هم به پهلو چپ ، پشتش رو کرد بهم ، کیرم رو گذاشت لای پاهاش و آروم کونش رو عقب جلو میکرد ، فیلم رو پلی کرد ، داخل نمایشگاهی که کلی اعتبار و آبرو داشتم بود ، تو فیلم کیرم رو یواش یواش تو کس مرجان میکردم ، کوتاه بود فیلمش  ، فیلم بعدی کنار استخرم بود ، با بهترین و گرونترین امکانات ممکن اون باغ رو ساختم ، شبانه روز براش وقت گذاشتم ، واسه من بهشت روی زمین بود ، هیچ جایی از دنیا رو بهش ترجیح ندادم و اون جا بهترین نقطه زمین برای من بود ، تو فیلم مرجان داگی شده بود و تو کسش تلمبه میزدم ، انگشت شصتم رو هم تو کون مرجان میچرخوندم ، کشیدم بیرون آروم آروم فرو کردم تو سوراخ کونش ، مرجان میگفت ای قربون کیرت برم،  ای فدای اون آبت بشم ، خواست بیاد بگو بگردم آب حیاتت رو بخورم ، ای دورت بگردم،  تو فقط باش تا آخر عمرم کنیزتم،  هر روز فقط منو بگا ، کشیدم بیرون و مرجان دهنش رو تا جایی که میتونست باز کرد و منم آبم رو ریختم تو صورت و دهنش .
مرجان یکم بیشتر کونش رو بهم فشار داد و گفت تو عمرم خیلی سکس کردم ، اما فقط آب تو رو خوردم ، باز صحنه ریخته شدن آب سهراب تو دهنم اومد جلوی چشمام ، گفتم بزن بعدی ، داشت گریه ام میگرفت ، نمایشگاه و باغ رو که دیدم چشمام پر اشک شد ، گفت کلا ۳ تا فیلمه اینم آخریش،
تو تخت یکی از اتاق خواب ها داشتم مرجان رو میگاییدم،  اون اتاق پر از عتیقه بود و با پول وسایل فقط همون یه اتاق میشد یه خونه خرید ، تو اون اتاق کلی سکس کرده بودم ، همه گذشته جلو تداعی شد ، انقدر اشک تو چشمام جمع شد که دیگه موبایل مرجان رو نمیدیدم ، حس شهوت و ناامیدی تبدیل شد به خشم ، طبیعتا باید تو این شرایط کیرم بخوابه اما کرم مرجان کیرم رو کرده بود مثل سنگ و داشت میترکید ، مرجان پای راستش رو بالا برد و کله کیرم رو گذاشت دم سوراخ کسش، کسش خیس خیس بود و راحت میکرد کار رو اما معلوم بود که راست میگفت و انگار خیلی وقته این سوراخ کیر به خودش ندیده ، من تمام وجودم شده بود خشم و نفرت ، مرجان آه و ناله ای از سر لذت داد ، تمام اتفاقات جلوم نقش میبست ، خونه ها و باغ و ماشین ها و زندگی مرفه ای که داشتم ، یادم میومد که شاهین و سهراب و شادی و محمد چه بلائی سرم اوردن ، از اینکه مرجان داره لذت میبره لجم گرفت
مرجان رو هل دادم جلو از زیر دلش بلندش کردم و داگی انداختمش رو مبل ، گفت جوون اینجوری دوس دارم سرش رو چسبوند به مبل و کونش رو داد بالا ، کس و کونش تو دیدم بود ، تو ذهنم میچرخید که همه این بدبختی هات از این کس و کونه .
سر کیرم رو مالیدم به آب لزج کس مرجان ، مرجان آه هوسناکی کشید ، من به جای اینکه شهوتم بیشتر بشه ، خشمم بیشتر شد ، سر کیرم رو بردم بالاتر و گذاشتم رو سوراخ تنگ کونش ، مرجان گفت بکن تو کسم ، بعد سوراخ کونم رو انگشت کن تا یکم باز بشه ، سه ساله ورودی نداشته فقط خروجی داشته ، با همون یکم خیسی سر کیرم فشارش دادم تو کون مرجان ، مرجان از درد جیغی کشید و خودش رو انداخت رو مبل ، همزمان منم نگذاشتم کیرم دربیاد و باهاش رفتم پایین و کیرم رو فشار دادم تو سوراخ کونش ، پوست کیر خودم داشت جر میخورد، خشک خشک داشت میرفت تو ، مرجان وایساد گریه گفت سیاوش تورو خدا نکن ، گوه خوردم ، نکن ، هرچی سعی میکرد از زیرم در بیاد نمیتونست و توانش رو نداشت ، گفتم تو جنده زندگی منو نابود کردی ، این کارم فقط ذره ایشو جبران میکنه ، مرجان درد شدیدی انگار تحمل میکرد و همچنان گریه میکرد ، با گریه و بریده بریده گفت به خدا من نمیدونستم واسه تو نقشه دارن ، من بدبخت اومدم تورو امتحان کنم عاشقت شدم ، خوب دست خودم نبود ، منکه نمیخواستم این طوری بشه ، سیاوش تورو خدا بس کن ، سه تا انگشت انداختم داخل لپ سمت راستشو کشیدم ، گفتم نمیخوام حرفاتو بشنوم ، میخوام فقط زجرت رو ببینم، یکم میکشیدم بیرون و با تمام زورم تا جای ممکن فرو میکردم تو کونش ، تمام حرص این چند سال رو روی کون مرجان داشتم خالی میکردم ، دست انداختم زیر دلش و کونش رو آوردم بالا ، سرش رو برد جلو دوباره خوابید رو مبل ، سرش رو چسبوندم به پشتی مبل و کف پام رو گذاشتم رو سرش که تکون نخوره ، تو کونش تلمبه میزدم و پام رو روی سرش به مبل فشار میدادم ، دیگه گریه اش ، جیغ و صدای بلندی نداشت ، نمیدونم یه ربع شد ، نیم ساعت شد یا یک ساعت،  دیگه خودم هم خسته شدم از خشک خشک گاییدن مرجان ، حس ارضا نداشتم و کیرم هی سفت تر هم میشد ،
دیدم هرچی میکنم فایده نداره ، از روی رنگ قرمزی که مبل گرفته بود فهمیدم  خون یکیمونه،  کیرم درد گرفته بود ، کشیدم بیرون دیدم سوراخ کون مرجان خونیه و کیرم خودم هم درد گرفته ، مرجان رو کناری انداختم ، جای صورتش روی مبل پر از خون بود ، کنار لبش جر خورده بود .
شروع به لباس پوشیدن کردم ، به سختی کیر شق شده ام رو تو شلوار جا دادم ، مرجان به سختی بلند شد و رفت سمت اتاق خواب و احتمالا بعد حموم ، موقع رفتن نگاهی بهش کردم،  زوری راه میرفت ، دم در اتاقش وایساد و نگاهی سمتم کرد ، به سختی با هق هق گفت ممنون که بهم ثابت کردی این همه مدت اشتباه میکردم ، تو اونی نبودی که ازت تو ذهنم ساخته بودم ، ممنون که راحتم کردی از این عذاب عشق و عاشقی مسخره ، بعد رفت تو اتاق خواب و منم رفتم تو خیابون ، تا ۷ صبح تو خیابونا قدم زدم و سیگار کشیدم ، دیگه خودمم نمیدونستم درست و غلط چیه ، فقط فکر انتقام تو ذهنم میومد و دنبال ارضا روحم با انتقام بودم ، هیچی مهم نبود دیگه برام .

چند روزی خبری از مرجان نشد ، میدونستم اگه عذر خواهی کنم یا خودم برم طرفش دست بالا رو میگیره و نفعی درش نیست ، با خواهرم عادی برخورد کردم و بهش چیزی نگفتم ، کاری که با مرجان کردم هیچ جوره قابل توجیه نبود و توقع نداشتم باز برگرده سمتم ، تقریبا دیگه بیخیال کمک از سمت مرجان شدم ، وقتی دیدم راهی جز کمک مرجان نداشتم مثل سگ از کارم پشیمون شدم ، یروز ظهر رفتم سیگار بگیرم از سوپری سر کوچه دیدم مرجان تو ماشینش نشسته و منو نگاه میکنه ، رفتم سیگار گرفتم برگشتم،  این غرور مزخرف نگذاشت برم سمتش ، چند قدمی سمت خونه برداشتم ، با خودم گفتم این آخرین پُله،  اگر اینم خراب کنم دیگه امیدی نیست ، سرافکنده برگشتم و رفتم کنار ماشین،  شیشه اش پایین بود ، گفتم سلام ، من یه عذرخواهی بابت اون شب بهت بدهکارم ، توقع هم ندارم بهم کمک کنی ، بابت این مدت که برام وقت گذاشتی و کمکم کردی ازت ممنونم ، بازم بابت اون شب ببخشید ، دستم خودم نبود .
سیگاری روشن کردم و منتظر جواب نموندم و به سمت خونه رفتم ، مرجان روشن کرد و اومد کنارم گفت چقدر اخلاق گند و مزخرفی داری ، میمیری یکم از غرورت کم کنی ، گفتم غرور کجا بود غرور  من سه ساله له و لگدمال شده،  گفت اههه تو هم گاییدی مارو با این اتفاق ۳ سال پیش ، هی تکرارش هم میکنی ، خوب زندگی بالا پایین داره دیگه ، اونم یه اتفاق بد بوده که افتاده و گذشته ، هی بهش فکر کردن و خود خوری کردن چه فایده ای داره ، الان رو درست کن ، غصه گذشته رو خوردن که فایده نداره ، الانم بیا سوار شو میخوام برنامه ترکیه بچینیم باهم ، پری آدرس خونه رو فرستاده و شادی با یکم جستجو کردن پری رو پیدا کرده ، نشستم تو ماشین گفتم چرا دوباره اومدی سراغم ، گفت منم مثل تو انگیزه شخصی دارم واسه پیدا کردن پری ، پری منو انداخت تو دامن تو و این یه اتفاق برنامه ریزی شده بود ، منم میخوام بفهمم چرا،
این قضیه به سرانجام برسه و تموم بشه ، دیگه نمیخوام ریخت نحس تورو دیگه ببینم ، ازت بابت اون شب هم ممنونم چون چهره واقعی خودت رو بهم نشون دادی و من رو از اون توهم عشق و عاشقی درآوردی .

۱۰ روز بعد استامبول

از یکی از در های خروجی فرودگاه استامبول که بیرون اومدیم ، مرجان گفت اون ماشینی که به فاصله ۱۰۰ متری ما وایساده شادی هستش ، الان تکلیف خودت رو مشخص کن ، اگر میخوای بری شادی رو بکشی،  برو همین الان بکشش ، یکی از دلایل بدبختی من هم شادی هستش ، اما من از همینجا برمیگردم ایران و خودت بمون تو ترکیه هر غلطی دلت میخواد بکن، 
گفتم باشه سعی میکنم فراموش کنم تا محمد رو پیدا کنم ، بعدش شادی رو دوس دارم تیکه تیکه کنمش ، نزدیک ماشین که شدیم ، شادی پیاده شد و به استقبالمون اومد ، مرجان رو بغل کرد و هردو همدیگر رو بوسیدن، با تردید به سمت من اومد و دست دراز کرد ، دستش رو گرفتم و فشار دادم ، استرس و ترس تو چهره اش مشخص بود ، دستش تو دستم درد گرفته بود و سعی میکرد تحمل کنه ، به چشماش خیره شدم و تمام اتفاقات رو مثل فیلم از تو چشماش میدیدم و دلم میخواست تیکه تیکه اش کنم ، اما واسه پیشبرد ِنقشه مجبور بودم با شادی مدارا کنم ، با صدای لرزون و پر استرس گفت بریم که خیلی کار داریم ، گفتم ، الان نقشه تو چه مرحله ایه ، شادی گفت همچنان اثری از محمد پیدا نکردم ، پری اینجا همه کار میکنه ، خرید و فروش اجناس میکنه ، ویزا میگیره ، تور جور میکنه ، اما شغل اصلیش جندگیه،  گفتم پس باهم همکاریت ، مرجان گفت باشه ما جنده ایم،  اگه این حرف دردی دوا میکنه و تورو خوشحال میکنه ما خیلی جنده ایم .
شادی حرکت کرد و گفت یه پسر ترک امشب با پری اینجا قرار گذاشته که باهم سکس کنن ، ما تو خونه منتظرش میمونیم ، وقتی پری بیاد تو تله پسره میره ، ما میمونیم و پری ، به خونه رسیدیم مرجان و شادی برگشتن تو ماشین که بیرون خونه پارکش کنن و منم رفتم یه شلوارک و تیشرت پوشیدم ، یه چوب بیسبال تو اتاق بود اونم آوردم ، شادی و مرجان از در اومدن تو دو تا چمدون مسافرتی بزرگ رو همراهشون اوردن ، شادی گفت چوب گرفتی دستت واسه کشتن من ، لحن صداش هم شوخی بود هم جدی ، انگار اونم مطمئن نبود که من موضع ام در موردش چیه ، گفتم تو اتاق بود واسه به حرف اوردن پری شاید به درد بخوره ، شادی گفت این چوب بیسبال فقط به درد این میخوره که خشک خشک بکنیم کون پری ، مرجان لبخند تلخی زد و نفسشو بیرون داد گفت سیاوش تو این کار خبره است ، شکنجه یه خانم با این روش رو خوب بلده ، یاد زجری که اون شب بهش دادم افتادم ، پشیمون بودم اما فایده ای نداشت پشیمون بودن من ، مرجان با حرص گفت سیاوش به نظرم  اگر خواستی خیلی زجرش بدی اولش باهاش معاشقه کن حسابی که حشری شد ، وقتی دیدی داره خیلی حال میکنه از سکس با تو ، یهو این چوب رو خشک خشک کن بکن کونش ، حسابی هم بزنش ، مطمئن باش بدتر از این دیگه نمیتونی بلائی سرش بیاری ،
شادی داشت فکر میکرد جریان چیه ، احتمالا یه حدس هایی هم زده بود ، واسه عوض کردن بحث گفت اینا رو ببینید ، ببینید واستون چی آوردم ، فقط اون چوب رو از خوشحالی کون خودتون نکنید ، در یکی از چمدون ها رو باز کرد توش چنتا اسلحه ، جعبه فشنگ ، گاز اشک آور،  دستبند و یسری خرت و پرت دیگه بود ، من و مرجان با دهن باز فقط حیرون چمدون بودیم ، شادی گفت اینا کادو دوست پسرمه ، این یکی چمدون هم وسیله های خودمه واسه بعضیا و واسه تنوع استفاده میکنم ، گفتم شاید بکار بیاد اینجا هم ، باز کرد توش پر چیزای چرمی و چنتا وسیله الکتریکی و آت و آشغال ، مرجان گفت میسترس هم بودی خبر نداشتیم ، شادی گفت نه خیلی ، گاهی حال میده اگه ادمش به پستم بخوره .
چمدون ها رو بستیم و داخل یکی از اتاق ها گذاشتیم ، شادی زنگ زد وایساد ترکی صحبت کردن ، قطع که کرد گفت حدودا نیم ساعت دیگه میرسن، مرجان بریم لباس عوض کنیم ، وقتی از خواب اومدن بیرون تقریبا بیشتر بدنشون لخت بود ، شادی دامن کوتاه و سینه بند ورزشی ، مرجان هم شلوارک و سینه بند ورزشی پوشیده بود ، شقایق خیلی شاخ بود و یاد اون روزی افتادم که اومد نمایشگاه ، آب از لک لوچم واسش آویزون شد ، دیگه نگاهشون نکردم و سرگرم گوشیم شدم ، تا شقایق گفت پاشید بریم تو اتاق که اومدن
از پنجره اتاق خواب دیدیم که ماشینی وارد حیاط شد ، مرجان گفت خودشه پری جلو نشسته ،

ادامه...

نوشته: سیاوش


👍 35
👎 1
31701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

903935
2022-11-24 03:04:57 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

903946
2022-11-24 04:01:02 +0330 +0330

شادی یا شقایق؟ شادی با مرجان رفت اتاق اما شقایق با مرجان اومد بیرون!!!؟؟؟ لایک تقدیم شد.

2 ❤️

903970
2022-11-24 07:42:23 +0330 +0330

آخر داستان با شقایق خزاب کردی ، انشالله توضیحش تو کامنت ها یا اول قسمت بعد ، عالی بود … فقط گناه مرجان و سیاوش

1 ❤️

903992
2022-11-24 11:11:17 +0330 +0330

دوستان ظاهرا داستان رو کامل تعقیب نکردین. شادی اسم اصلی اون شخصیته ولی شقایق اسمی بود که باهاش سراغ سیاوش رفته بود.

3 ❤️

904017
2022-11-24 14:58:26 +0330 +0330

خواهر وبرادر مفلوک 15 رو هم که بنویسی وهی داستانو با عوض کردن اسم کشش بدی. که یادمون بره تو قسمت اول چی گفتی

من که یادم نمیره. حححححخخخخخ

لایک

1 ❤️

904021
2022-11-24 16:08:48 +0330 +0330

حاجی ادامش ادامش🌳🍎عالی و گودرتی

1 ❤️

904033
2022-11-24 20:32:20 +0330 +0330

در مورد شقایق میتونم توجیه کنم که وقتی یکی اسمش واسه سیاوش شقایق بوده و بعدا فهمیده اسم اصلیش شادی ، گاهی همون شقایق بیاد تو ذهنش، اما در مورد پریوش هیچ توجیه ای وجود نداره و فقط میتونم معذرت بخوام

1 ❤️

904034
2022-11-24 20:42:22 +0330 +0330

تو رو ب ناموست زود ب زود اپلود کن

1 ❤️

904035
2022-11-24 20:56:35 +0330 +0330

دارم مینویسمش، گاهی رو یه جمله ساعت ها گیر میکنم ، هنوز واسه پایانش مرددم که چجوری تمومش کنم ، این داستان چارچوب اولیه نداشته و جمله به جمله که پیش میره چیزی که تو ذهنم بوده تغییر میکنه ، احتمالا قسمت ۵ خیلی طولانی بشه

2 ❤️

904226
2022-11-26 07:09:30 +0330 +0330

سلام داش خیلی داستانت خوبه اصلا عجله نکن کیفیت داستانت رو بالا نگه دار اصلا عشق میکنم نوشته هاتو میخونم🌳🍎

1 ❤️

904409
2022-11-27 12:19:17 +0330 +0330

اخیش چندروز نبود ولی الان ک امدم سایت خداروشکر دیدم گذاشتی قسمت جدید رو، امیدوارم ادامه دار باشه و جلو جلو لایک کردم چون مطمعنم عالیه

1 ❤️

904476
2022-11-28 01:29:03 +0330 +0330

انتظارم خیلی بیشتر از این بود ولی خوب یکم معمولی و قابل حدس داره پیش میره امیدوارم هیجان انگیز بشه تهش

1 ❤️

905946
2022-12-08 15:51:10 +0330 +0330

ای بابا زودتر بگذار ادامش مردیم از بس داستانهای تخمی تخیلی خوندیم شهوانی زودتر دادا منتظر دمت گرم 💋 💋 💋

1 ❤️

907880
2022-12-23 16:57:52 +0330 +0330

سلامممم سید 😂😂😂😂دلمون تنگ شد ادامش کجاست دارم از کنجکاوی میمیرم

1 ❤️

909411
2023-01-04 16:57:43 +0330 +0330

قسمت پنج رو امروز فرستادم ببخشید خیلی دیر شد

1 ❤️

909533
2023-01-05 06:32:39 +0330 +0330

فدات ستون دمت گرم خودت گفته بودی قراره طولانی بشه پس طول میکشید🌳🌳

1 ❤️

910478
2023-01-13 09:46:07 +0330 +0330

داستان های شما رو دوست دارم.
دست مریزاد.
بیشتر بنویس و با دقت تر. لذت بردم. ممنون

1 ❤️