سلام
وقتی فرنوش بهم اون حرفو زد یادمه که یه لحظه قلبم وایساد !
فرزانه؟؟؟؟!!! دختر من؟!
نه نمیشه ، چطور ممکنه !
۱۰ سال گذشته و الان باید بدونم؟!
چی داری میگی فرنوش ،زشته ،کم در حق دایی بدی نکردیم ،نگو این حرفو !
ولی فرنوش بازم همون حرفو زد ،آره فرزانه دخترته شکور
منو ببخش اگه الان بهت میگم ،ولی ۱۰ ساله هر روز و هر لحظه انگار یه چیزی داره مخمو سوراخ میکنه ،یه فکر ، فکر اینکه بگم؟؟ چطور بگم؟؟ چی میشه اگه بگم ، … !
الان دیگه خیالم راحته ،حتی اگه نبخشی ، حتی اگه داییت بفهمه
فقط از یه چیزی میترسم ، فرزانه
چطور باید بفهمه، اصلا به صلاحشه که بفهمه یا نه !
فرنوش داشت همه اینارو تند تند و با هق هق تو گوشم میگفت
من انگار دنیا رو سرم خراب شده ،نشسته بودم رو زمین دستام دوره سرم حلقه زده بودم پاهامم جم کرده بودم تو شکمم ، آره منگ منگ بودم
فقط میشنیدم!
نمیدونم چقدر گذشت ،ولی وقتی به خودم اومدم ،گفتم هیچکی نباید بفهمه
تو کله اون مدت تنها جمله ای که از طرف من زده شد!
نباید فرزانه بفهمه ، فرنوش اگه فرزانه بفهمه …
نه اصلا نباید بفهمه ،طاقت نمیاره ،میدونم !
فرنوش اومد دستامو گرفت ،بوسم کرد ،فقط میگفت ببخش ببخش ببخخخخش
رفت!
کل اون شب من همونجا نشسته بودم به دیوار زل زده بودم
هرررررر فکری که بگید ،به سرم زد !
ولی همونجا نشسته بودم تا خوابم برده بود
چشامو باز کردم دیدم صبح شده
بدنم ،گردنم ،کل هیکلم گرفته بود ،رفتم حموم یه دوش آب گرم بگیرم
زدم زیره گریه
آره الان دیگه از شک اومده بودم بیرون !!
مثله بچه زار میزدم .
گذشت
یه چند ماهی کلا جواب تلفن دایی و زن دایی و دوست و آشنا رو نمیدادم
یه شب که میدونستم دورادور دایی خونه نیست
زنگ زدم به فرنوش !
گفتم می خوام بیام خونتون،فرزانه رو ببینم!
گفت که باشه بیا
رفتم اونجا
درو باز کرد ،بهمحض اینکه فرزانه اومد جلو در ،بغلش کردم ،انگار ۱۰ساله ندیدمش!!
تعجب میکرد !
خشکش زده بود
یکم گذشت و شام رو چیدیم
یکم جو سنگین بود ، اصلا نگم براتون!
اون شب گذشت ،رو بعدش ،دم دمای عصر بود
زنگ درو زدن! فرنوششش؟؟
ای بابا
اومدبالا ،سلامو احوال پرسی
همینکه نشتیم اومد بدونه مقدمه لب گرفتن!!
پسش زدم ،گفتم خوبی؟؟؟؟
چیکار داری میکنی
گفت دارم حسی که ۱۰ ساله میکشم رو زنده میکنم
بزرگ کارم و بکنم ،دوباره اومد جلو
اینبار بلند شدم و عصبانی داد زدم بیییییرون!
آروم بلند شد پیرهنشو درآورد
گفتم فرنوش گفتم برو بیرون !
سوتینشو باز کرد
اومد جلو ،لباشو گذاشت رو لبم
محکم ،انگار اولین بارشه ، پر از حشر بود
داشت آتیش میگرفت
دستامو گرفت ،پشت کردو ،دستامو گذاشت رو ممه هاش
همزمان شلوارشو داشت در میآورد!
اصلا نمیدونستم چیکار کنم ! ولی دستام داشت مالش میداد ممه هاشو !
شلوارشو درآورد هلم داد رو مبل ،اومد روم شروع کرد به لب گرفتن
پیرهنمو که درآوردم
فورا شلوارکمو کشید پایین ، یه آهی کشید که از عمق وجودش بود و شروع کرد به لیسیدن
از زیر خایه ها تا نوکش رو مثله آب نبات میلیسید
تو کله این مدت ۱ کلمه بینمون رد و بدل نمیشد
به جز نگاهمون که تشنه تشنه بود ، نگاهمون نشوم میداد که ۱۰ ساله منتظر این لحظه ایم
بدون معطلی، فرنوشو خوابوندم رو مبل زیرم ، بدون مقدمه سینه هاشو مثله هلو می بلعیدم ،با یه دستمم کسشو میمالیدم ،انگار تو بهشت بودم
هیچی حالیم نبود
فقط داشتم لذتی که ۱۰ سال ازش محروم بودم رو میبردم!
سرمو با دستاش به سمت کسش هدایت کرد
بوی شیرین کسش ،مشاممو پر کرد ،با دستام لاش رو باز کردم ،نوک زبونمو زدم به چوچولش
یهو یه آه بلند کشید
یکم که خوردم و سیر شدم ازش
اومدم بالا لباشو بالبام گرفتم و کیرمو آروم فرو کردم تا انتها و وایسادم
لبامو داشت میکند!!
کمر زدنم و شرو کردم ،آروم آروم آروم
اصلا هیچ عجله ای نداشتم
یکم که تو این حالت کردم
بلند شدم ،دمرش کردم ، یه کوسن از رو مبل برداشتم و گذاشتم زیر شکمش
کسش مثله کلوچه از پشت زد بیرون
کیرمو گذاشتم روش ،با یه فشار کوچیک ،رفت تو
داشتم محکم کمر میزدم
صدای دو تامون بلند شده بود ، داشت آبم میومد که دیدم ،یه چند تا تِکون خورد همراه با آه کشیدنای مُمتد!
ارضا شد
منم همون ریتم ادامه دادم و کشیدم بیرون ریختم رو کون و کمرش !
یکم افتادم روش ،با دستام موهاشو ناز میکردم
بدون یک کلام حرف زدن !!!
یکم که گذشت پاشد رفت دستشویی
اومد یه بوس محکم از لبم گرفت و لباساشو پوشید
بازم هیچ حرفی نزدیم ،انگار لالیم!
لباساشو پوشید یه نگا بهم انداخت و رفت!!!
کلااااا یک کلمه حرف نزدیم!!!
۲ ۳ شب بعدش ، زنگ زدم بهش
جواب داد
گفتم
+فرنوش …
گفت
_ جانم؟!
نوشته: شکور
تنها چیزی که به ذهنم رسید قیاس بکنم حس کردم فرنوش مثل بزی بوده که وقت جفت گیریش رسیده اومده کمی دم تکون داده و از بز نر یه سیخ خورده آتیشش خوابیده و تنها چیزی هم که از تو برداشت کردم گوه خوری محض بو د که با نهایت احترام میگم اگه کمتر گوه بخوری ملتو کمتر مچل خودت میکنی بچه کونی
داستانها کم کم دارن خیلی جذاب میشن واقعا چه خبره؟
انگار اون اتاق فکری که بعضی از اعضا دارن ازش حرف میزنن یه تیم تحقیق و توسعه قوی دارند که مو به مو سلیقه ها و علاقه های خوانندگان و بررسی میکنن و شاهکارهای باب میل رو خلق میکنن
من هر شب یکی دوتا داستان میخوندم و راحت میخوابیدم ولی امشب با اینکه ساعت 8 صبح یه قرار مهم دارم تا این ساعت که پنج و نیم صبحه بیدارم
اگر هم دقت بکنین میبینین که خواننده ها بیشتر داستانهای اجتماعی رو میپسندن مثلا توی سری های شیوا خیلی از صحنه های سکسی کاملا فانتزی و غیر قابل انجام هست ولی چون بانو به گونه ای اون ماجراها رو توی اتفاقات روزمره و اجتماعی جاساز میکنه که کجکاویه ضمیر ناخوداگاه خواننده ها رو تحریک میکنه و خواننده هارو دونه دونه از تمامی رده های سنی به خودش علاقه مند میکنه(چند وقت پیش توی یه جمعی بودم که دوتا نوجوان چهارده پونزده ساله داشتن آروم باهم حرف میزدن و از بانو و علایقشون به آتار بانو حرف میزدن طفلیا خبر نداشتن که یکی از طرفدارای پر و پا قرص بانو هم کنارشون نشسته)
انیمیشن تهران تابو با اینکه الگوی خیلی ساده تری در مقابل شاهکارهای بانو داره به وضوح صحت این حرفمو تایید میکنه
از چیزی طرفداری یا گله نمیکنماااا ولی خیلی نامردین منو از قرار فردام انداختین
داستانت عالی بود ، لطفا ادامه بده و سریع قسمت بعدیش رو بزار
اوکی جالب شد.فقط امیدوارم قسمت بعدشو زودتر آپلود کنی. از قسمت اول تا قسمت دوم دو ماه گذشت
کرده که کرده
غریبه نکرده که داییش بوده محرم دلش بوده 😂😂😂😂
شکور خان …