بهشتی به نام خاله آزاده (۱)

1401/09/23

خاله آزاده دختر آخر خانواده مادری است و حدود 12 سال از من بزرگتره .قبل از هر چیز بگم آزاده خیلی خوشگل و خوش اندام بود. برای نوجوانی در سند سال اون سال¬های من آزاده واقعاً یک بت بود. یک نماد زیبائی . دختری جوان و برنزه با قد حدود 175 , صورتی بسیار زیبا. با نوعی از زیبائی دلربا که با یک حس شهوانی غریب در آمیخته. با موهائی بلند و مشکی یکدست. گردنی کشیده. سینه های برجسته. ران هائی که انگار تراشکاری شده. دو باسن برجسته با منحنی دیوانه کننده که منتهی به کمری باریک میشه . میگن باسن دختر و زن بهشت مردهاست. این حس از دوران کودکی همراه من بود. همین الان هم هست. و چندین و چند بار این بهشت رو تجربه کردم. در حد خارج از توصیف.
تا حالا دیدید دختری چادری در هوای بارانی توی خیابان با چادر مشکی در حال راه رفتنه. بارش باران و وزش باد باعث چسبیدن چادر به باسن ها و ران های خوشگلش میشه. طوری که شیار و انحنای جادوئی باسن ها رو میشه دید. چشمات خشک می زنه. آرزو داری زمان متوقف بشه و اون دختر یا زن از جلوی چشمات نره اون طرف. شاید باورتون نشه اما یکی از این بهشت ها برای من باسن خاله آزاده بود.
اگر ازدواج با محارم حلال بود و سن آزاده از من بیشتر نبود باهاش ازدواج می کردم. الان که این داستان رو می نویسم آزاده حدود 50 سال داره , و شوهرش هم دو سال پیش در یک سانحه رانندگی فوت شد. با اینکه در دوران میانسانی¬ست اما همچنان خوشگل و خوش اندامه. . داستانی که می نویسم مربوط به زمان های گذشته است.
از دوران کودکی با خاله آزاده صمیمی بودم. مادرم خیلی روزها منو به اون می سپرد… خیلی از شب ها بغلش می خوابیدم. عطر تن آزاده منو توی همون دوران بچگی به دنیای دیگه می برد.
وقتی سن و سال من کم کم بیشتر شد نوع برخورد من با آزاده هم متفاوت شد. حسی که بهش داشتم از جنس دیگه بود. یادمه وقتی که من اوایل دبیرستان بودم خاله آزاده ازدواج کرد. شوهرش مرد مهربونی بود که خیلی به من توجه داشت. هر هفته چند روز می رفتم خونه خاله آزاده برای درس خوندن. وسط کارهام نیم نگاهی هم به اندام آزاده داشتم. بعضی مواقع خود ارضائی هم می کردم. مخصوصاً روزهائی که آزاده به حمام می رفت. با شنیدن صدای ریزش آب و تصور اندام لختش ارضا می شدم. یکی از همون روزهاکه تنها بودم نقشه ای کشیدم. از پشت پنجره حمام یک آینه کوچیک گذاشتم پشت پنجره ای که بین حمام و دستشوئی بغلی بود. پدرم در اومد تا آینه طوری قرار دادم که داخل حمام دیده بشه. از ترس اینکه در زمان نصب آینه کسی نیاد قلبم اونده بود توی دهنم. بالاخره موفق شدم. یکی دو ساعت گذشت. خله و مادر بزرگ اومدن خونه. هرچه منتظر موندم خاله نرفت دوش بگیره. اون روز اعصابم به هم ریخت. تا نیمه های شب بیدار موندم شاید اتفاقی بیفته ولی نیفتاد. شب مامانم اومد دنبالم و رفتیم خونه خودمون. بعد هم سفری برای خاله و شوهر خاله پیش اومد و دو هفته ای رفتند اصفهان. تا برگشتند خیلی به من سخت گذشت. همش هم نگران این بودم که آینه ای که استادانه جاسازی کردم مونده یا کسی برش داشته. احتمالش کم بود چون کسی بجز مهمان ها داخل اون دستشوئی نمی رفت.
مدت ها گذشت تا اینکه یک شب شنیدم شوهرخاله برای مأموریت کاری رفته سفر. به بهانه ای کاری کردم با مادر به خونه خاله آزاده بریم. رفتیم و شام خوردیم.بعد از صرف شام به بهانه ای به دستشوئی رفتم تا ببینم آینه سر جاش هست یا نه. دیدم خوشبختانه هست. مادر اصرار داشت که خاله با ما باد خونمون. اما خوشبختانه خاله اصرار داشت که چون منتظر تلفن شوهرشه نمی تونه بیاد. مادر رو متقاعد کردم شب پیشش بمونیم. موندیم. ساعت حدود 11 بود که خاله حوله رو برداشت و به طرف حمام رفت. دیدم لحظه موعود داره می رسه. سریع به دستشوئی بعل رفتم. و منتظرم صحنه مورد نظر بودم. از داخل آینه صحنه ای دیدم که هوش از سرم پرید. دیدم خاله آزاده زیر دوش و پشت به آینه ایستاده. فقط یک شورت قرمز پاش بود. صبر کردم . آزاده شورتش رو در آورد. وای چی می دیدم. دو باسن بلورین . گرد قلمبه و سفید. کیرم بی اختیار شق شد. با دیدن کون آزاده یه جغ اساسی زدم. آبم اومد. احساس گناه آمیخته با خجالت از خودم داشتم. نشستم. سرم گیج رفت. آبی به صورتم زدم. اما در نهایت شگفتی بعد از چند دقیقه دوباره شق کردم. رفتم سراغ آینه. دیدم آزاده برگشته. سینه ها و کوسش وحشتناک تر از باسنش تحریکم کرد. دو سینه بلوری نسبتاً درشت . کوسی کم مو و در عین حال قشنگ. باز شروع کردم به زدن. چند دقیقه طول کشید باز آبم اومد. دیگه توان ایستادن نداشتم. اما این بار احساس بدی نداشتم و احساس گناه از من رخت بربسته بود. سریع رفتم که مامانم مشکوک نشه. آخه در سنی بودم که مامانم به خاطر مصرف سیگار و داستانهای اینجوری بهم زیاد گیر می داد. چند دقیقه گذشت. آزاده از حمام اومد بیرون. اون لحظه یه جور دیگه می دیدمش. وقتی نگاهش می کردم احساس می کردم دوست دارم وحشیانه اون لباس های تنش رو پاره کنم و بدن بلورین و سکسی و در عین حال مرمری آزاده رو سر تا پا لیس بزنم و بکنمش.این حس فتح و پیروزی کاری کرده بود با من که آزاده رو به چشم یک شکار می دیدم. و همش توی دلم می گفتم می کنمت یه روز.

ادامه دارد

نوشته: پیمان


👍 1
👎 7
55901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906611
2022-12-14 01:44:30 +0330 +0330

یه اصولی هست داخل فیلم ، سریال، کتاب و … به اسم استاندارد حقیقت مهم نیست ژانر چی باشه باید این رعایت بشه چون ملت گاپ و گوسفند نیستند در حقیقت این نویسنده هستش که خودشو گاو و گوسفند میبینه . من نمی دونم چرا همه خاله ها و زندایی ها و عمه ها شوهراشون یا شب کارن یا میمیرن یا میرن سفر کاری خسته نشدین انقدر کستان نوشتین!

3 ❤️

906636
2022-12-14 03:50:48 +0330 +0330

اگه می نویسی همون داستان جق زدن و کراشتو تعریف کنه اه بخوای سمت کردنشون بردی چنان علم اسلام رو تو سرزمین کفرت می کوبم تا سال هاس سال ورد زبونا باشه پس ادم باش راست و درست بنویس

0 ❤️

906668
2022-12-14 10:48:48 +0330 +0330

تا همون سند (سن ) بیشتر نخوندم
لطفا ادمین دقت کنه
هم کیفیت نگارش و هم کلا خود داستانها آبکی شده

0 ❤️

906702
2022-12-14 19:04:37 +0330 +0330

من داستان را نخواندم، اما دختر برادر خانم من یک خاله دارد به نام آزاده، بهشتی است این خاله آزاده.

0 ❤️

906728
2022-12-15 01:02:41 +0330 +0330

(وقتی سن و سال من کم کم بیشتر شد نوع برخورد من با آزاده هم متفاوت شد. حسی که بهش داشتم از جنس دیگه بود. یادمه وقتی که من اوایل دبیرستان بودم خاله آزاده ازدواج کرد. شوهرش مرد مهربونی بود که خیلی به من توجه داشت.)
و اما واقیعت داستان
شوهر خاله آزاده دلیل مهربونیش این بود ک میخواست کونتو جر بده چون کونی هستی و موفق شد بکنت

0 ❤️