بی‌سرزمین‌تر از باد

1401/12/25

گرمای ظهر تابستونی،حسابی کلافه ام کرد ، حس میکردم خون بدنم داره بجوش میاد . به تنه درخت کنار پیاده رو تکیه دادم،خیره شده بودم به صفحه گوشیم و خودروی اسنپی که داشت بهم نزدیک می‌شد . اسم و عکس راننده نظرمو جلب کرد!!! مگه میشه؟؟سهیل خودمون بود،سهیل که اون زمون جز لاکچری های دانشگاه بود‌!!! تا جایی که من یادمه از یه خانواده اصیل و اسم و رسم دار بود، درسشم که عالی بود!!! پسر اخه تو دیگه چرا اسنپ ؟؟؟؟ میخواستم لغو سفر کنم،به هر حال زندگی بالا و پایین زیاد داره پدر خدابیامرزم همیشه میگفت به کسی که زمین خورده نخند،اگه تونستی از زمین بلندش کن ،دوست نداشتم غرور هم کلاسیم پیشم بشکنه ولی تا برم از گزینه های اپلیکیشن،لغو سفر رو پیدا کنم،با یه پراید مشکی، که خسته و زخمی خیابونا بود و لاستیکش از دل منم صاف‌تر بود با غرش مهیب لنت ترمزش،جلوم وایستاد.سوار شدم، بوی سیگار فضای ماشینو پر کرده بود،تو همون ثانیه اول منو شناخت،احوال پرسی گرمی باهام کرد،هنوزم ‌مثل ۱۰سال پیش زبون باز و باهوش بنظر میومد، موهای لخت جوگندمی و چشم های روشنش با بینی کشیده باعث شده بود هنوز جذاب باشه،ولی از چین و چروک دور چشم هاش معلوم بود حسابی از روزگار خسته شده ،شاید اشتباه کرده باشم ولی بنظرم معتاد شده بود،تو مسیر چند تا خاطره قدیمی و بیات از دوران دانشگاه واسه هم تعریف کردیم و الکی خندیدیم،قسط نداشتم ازش در مورد زندگی الانش بپرسم ولی خودش شروع کرد
-راستی یادته تو دانشکده یه دوست دختر داشتم به اسم راحله ؟
+تا اونجایی که یادم میاد تو دوست دختر زیاد داشتی،آخرشم با یکیشون ازدواج کردی کدومو میگی؟
-همونی که قدبلند بود…حسابداری میخوند…
+چی بگم؟؟؟یادم نمیاد!!! داداش این حرفا کمش مال ده سال پیشه هاااا
-بابا همونی که پراید یشمی کره ای داشت!!!؟؟
+آهان شناختم. از ماشینی که گفتی شناختم،اون ماشین تو دانشگاه خیلی تابلو بود
راحله اون موقع جز سکسی ترین دخترهای دانشگاه بود،فیس عالی داشت،وقتی از جایی رد میشد،هیچ پسری نمیتونست مقاومت کنه و به باسن برجسته اش نگاه نکنه
+آره قشنگ یادمه .خوب؟؟؟؟
-راحله داغونم کرد
+چرا؟؟؟
-بیخیال رسیدیم .داداش خیلی خوشحال شدم دیدمت

یک سال قبل
~ادامه داستان از زبان راحله~

صبح با سرگیجه مستی بیدار شدم،بازهم دیشب تو مهمونی زیاده رویی کردم،سقف اتاق داشت دور سرم می‌چرخید،شورت و سوتینم رو‌ کندم،رفتم حموم، از لحاظ روحی و جسمی واقعا نیاز داشتم خودمو ارضا کنم,هوس کردم با دوش دستی این کارو انجام بدم،ولی فشار آب کم بود،بیخیال شدم با انگشتام اونقدر چوچولمو مالیدم تا ارضا شدم، از حموم که اومدم بیرون بعد لوسیون و سشوار، تصمیم گرفتم برهنه کمی روی تخت بخوابم و به چیزی فکر نکنم ، ولی سر و صدای پسر بچه همسایه ی طبقه بالا همه انگیزه ام،برای چند دقیقه آرامشو کلا عوض کرد،یاد جمله داداشم افتادم که زمانی که سرباز بود دائم تکرار میکرد«چون میگذرد غمی نیست…»منم فوقش دو ماه دیگه اقامتم تو ترکیه ردیف میشد و از پادگان ایران خلاص میشدم و برای همیشه ایران و تورم و گرونی و حجاب اجباری و اختلاس و توافق کردن و نکردن برجام و همه کوفت زهرمارهای این مملکت خراب شده رو واسه همیشه رها میکردم و دیگه پشت سرمم نگاه نمی کردم.
گوشی رو از شارژ درآوردم,مستقیم رفتم سروقت اینستاگرام،انگار این نرم افزار جزیی از برنامه روزانه زندگیم بود، دایرکت رو باز کردم ۴۲تا پیام جدید داشتم که نصف بیشتر «سلام خوبی؟»بود و ۴تا عکس آلت تناسلی زشت و کریه جنس نر!!!بقیه هم جملاتی که مفت نمی ارزید،چند نفر هم فالو ریکوست فرستاده بودن،عکس یکیشون آشنا بنظر اومد،وقتی اسمشو خوندم،یه آشنای قدیمی بود به اسم «سهیل» از کجا پیدام کرده بود؟اصلا با من چی کار داشت،زمانی که همه پسرهای دانشگاه وقتی از جلوشون رد میشدم،سرشون مثل پنکه برقی میچرخید ،من باهاش رل زدم،ولی اون رفتاری که فقط لایق دستمال کاغذی رولی بودو با من کرد،کسکش الان با چه رویی دوباره اومده سراغ من؟کنجکاو شدم عکس هاشو ببینم واسه همون قبول کردم و منم براش فالو ریکوست فرستادم،بعد چند دقیقه قبول کرد و عکس هاشو دیدم، زنش هم دانشگاهی ما بود ،من خیلی سر تر از اون بودم و هستم . سهیل هم یه «سلام خوبی؟»به قبلی ها اضافه کرد،می خواستم جوابشو ندم ولی یه حسی بهم گفت این ماجرا رو تموم نکنم شاید این آخرین چالش من قبل از مهاجرتم باشه. شروع کردم باهاش چت کردن،چند ساعت پشت سر هم چت کردیم،نوشتم و نوشت و نوشتیم…از زندگیش گفت که اصلا راضی نبود از شرایط و ازدواج ناموفقش که بخاطر مسایل جزئی باهم اختلاف دارن.منم از زندگیم گفتم که بعد دانشگاه تبدیل شدم به یه معتاد الکلی و الان، مستی هم درد منو دیگه دوا نمی‌کنه…
ساعت نزدیک ۱۲ ظهر شد فرزاد حسنی منحوس و نچسب چقدر قشنگ می‌گفت که «با عشق زمان فراموش میشود و با زمان عشق» همچنان داشتیم برای هم تایپ میکردیم ،هنوز بهش نگفته بودم که دارم برای همیشه از ایران میرم،چقدر حرف نگفته بهم داشتیم،از طرز حرف زدنش اینطور برداشت کردم که بخاطر عذاب وجدانش بخاطر کیری که بهم زده بود پیام داده ،یا بخاطر شکست عاطفی که تو زندگیش خورده و به حرف خودش بخاطر بچه اش داره این زندگیو تحمل می کنه!!! برام چه اهمیتی داشت که به کدوم سبک کوفتی داره زندگی می کنه؟؟؟
دیگه خسته شدم از تایپ و چند دقیقه جوابشو ندادم ،اونم شاید فهمید دیگه حال و حوصله اش رو ندارم،باتری کون گشاد گوشیش رو بهونه کرد
-راحله دیگه باتری گوشیم داره تموم میشه شاید چند دقیقه بعد گوشیم خاموش شه
+اوکی🙂🙃
-مواظب خودت باش خوشحال شدم بعد این همه سال باهات حرف زدم
+منم همینطور
+راستی من یکی دو ماه دیگه واسه همیشه از ایران میرم .هر چی خاطره خوب و بدم داشتم میزارم همینجا بمونه.تو هم به زندگیت برس .خوش باش🙌🙌bye
-بای

بعد این خداحافظی،ناخودآگاه دلم گرفت، دلم می خواست بازم شراب بخورم و همه چی یادم بره،سریع صبحونه آماده کردم که شراب معده ام رو اذیت نکنه. وقتی صبحانه ام تموم شد،از روی عادت رفتم سروقت گوشی،یه پیام دیگه از سهیل بود
-راحله جان اگه موافق باشی خیلی دلم می خواد قبل رفتنت یه بارم همدیگرو ببینیم
استنباط ام از این حرفش در خوشبینانه‌ترین حالت این بود که این آقا وقتی فهمیده من رفتنیممممم،بی سر و صدا برای یه بار هم که شده می خواد خلیفه اش رو بفرسته بغداد!!!
نه نه نه !!!من دیگه بچه نمیشم،دیگه بازیچه نمیشم…

دو هفته بعد:

آپارتمان سهیل بزرگ نبود ولی جای دنج و راحتی بود.مخصوصا اتاق خواب کم نورش،برای یه خواب راحت، عالی بود.این دومین بار بود که تو اون هفته میرفتم خونه اش، الناز زنش، کارمند بانک بود و این به من جرأت داده بود تا نزدیک های ظهر با خیال راحت پیش سهیل باشم.سهیل هم نزدیک خونه شون مغازه لوازم التحریر داشت
وقتی در خونه اش برام باز شد،تپش قلبم بیشتر و بیشتر شد ولی وقتی جلوی در برق چشم‌های سهیل رو دیدم همه چی یادم رفت، تو همون ورودی خونه اولین کامش رو از لبم گرفت، حرارت لبش شعله های شهوتو روشن کرد،و اولین بوسه از گردنم این آتش رو به همه وجودم شعله ور کرد ولی باید حریص ترش میکردم
-ولم کننننن…بابا حداقل بزار بیام تو خونه!!؟؟؟
خودمو ازش جدا کردم، مانتوم رو از تنم درآوردم،وقتی با شلوار جین تنگ و نیم تنه جلوش ایستادم حس کردم شلوارش از جلو داره پاره میشه. با یه نگاهی که رضایتم رو نشون میداد رفتم سمت اتاق خواب،کیف و موبایلمو روی میز آرایش، کنار ادکلن و رژهای الناز گذاشتم و خوابیدم روی تختخوابش.سهیل کنارم خوابید و درحالی که با زبانش ،لب و زبان منو کشف میکرد ،دست روی سینه هام گذاشت
-سینه هامو دوست داری؟؟
+دیونه شونم
تو چشم بهم زدنی تمام لباسامو در آورد،سهیل با زبونش جادو میکرد ،سرتا پامو میبوسید و میخورد،چند بار از پایین به بالا کوسمو لیس زد،بعد زبونشو رو چوچولم چرخوند،اگه ادامه میداد همونجا آبم میپاشید رو صورتش ،ولی برای رسیدن به اوج لذت جنسی خیلی زود بود
-سهیل لباساتو دربیار شروع کن…
مثل اینکه منتظر اجازه من باشه لباسشو یکی یکی درآورد ،در حالی که صورت سفیدش از حشریت سرخ شده بود، رو من دراز کشید،لمس سینه ستبر و بازوهای مردانه اش،احساس امنیت عجیبی بهم میداد امنیتی که مال نبود!!!
سکس ما شروع شد،با اولین فشار کیرش تو کوسم،ناله هام شروع شد،شونه هاشو چنگ زدم،ولی خیلی سریع سرعتش زیاد شد و با چشم های بسته چندتا ناله مردانه کرد و بدنش شل شد
-تو که روی هر چی خروسه ،سفید کردی!!!
+ببخش آماده نبودم
-تو که قدیما اینجوری نبودی؟؟؟اون روزم که آماده نبودی.میدونی ؟؟؟ حریف تمرینت ضعیفه. پاشو له شدم بابا !!!

با متلک انداختن دلم خنک نمیشد، من ارضا نشده بودم، سهیل این کاره نبود. لباسامو نصف و نیمه پوشیدم،شروع کردیم تو بغل هم به صحبت کردن،سهیل سخنران ماهری بود از اون آدم هایی که وقتی شروع می کنه به صحبت کردن،دوست داری کنارش ساکت باشی و فقط گوش بدی به حرفاش.
ساعت نزدیک دو بود سهیل منو بوسید ، ازش خداحافظی کردم .سکس ناقص باعث شده بود سردرد بگیرم،هوس سیگار کردم،سر کوچه یه سوپرمارکت بود، یه بسته وینستون نازک خریدم ،همین که از سوپرمارکت اومدم بیرون ،یه خانم با مقنعه و لباس رسمی در حالی که یه پسربچه پنج،شش ساله با یه کوله پشتی بزرگتر از خودش، دستشو گرفته بود، وارد مغازه شد.این همون زنی بود که یه ساعت پیش بی اجازه اش رو تختش خوابیده بودم.شاید این ملاقات اتفاقی نبود،نگاه عمیقی بهم کرد،منو شناخت ولی ناشیانه خودشو زد به اون راه،ولی من می خواستم باهاش حرف بزنم
-سلام ببخشید الناز خانم؟؟؟؟
+سلام بله شما قیافه شما خیلی برام آشناس، کجا همدیگرو دیدیم؟
-من راحله ام،ما هم دانشگاهی بودیم
+آهااااان یادم اومد
-آره می‌دونم الان داری به کدوم خاطره ها فکر می کنی!!؟هر چی بود، همه اون داستان ها مال چند سال پیشه بیخیال!!!

در حالی که سردرگم بنظر می‌رسید،بهم لبخند میزد
+آره زمان زیادی از اون اتفاق ها میگذره
-اره عزیزم؟راستی تو این محل هستی؟
+بله تو ام اینجا زندگی …؟
-نه من اپیلاسیون کارم ،آدرس یه سالنو تو این خیابون دادن، اومده بودم واسه مصاحبه
+آهان چه جالب ،خوشحال شدم…
نذاشتم حرفش تموم شه ،می خواستم باهاش دوست شم
-راستی اگه بخوای پیج و کانالمو بهت بدم اگه لازم داشتی خوشحال میشم به یه دوست قدیمی خدمتی کرده باشم
+مرسی عزیزم چرا که نه!!! حتما
تو گوشیش پیجمو زدم و فالو کردیم همو.چند روز گذشت .فقط عکس و‌ استوری های همدیگرو لایک می‌کردیم، اصلا انتظارشو‌ نداشتم ولی یه روز صبح که از خواب بیدار شدم دیدم ازم خواسته براش اپیلاسیون انجام بدم، از اونجایی که من با سالن قبلی تسویه کرده بودم ،بهش گفتم میتونه بیاد خونه ی من ،بعد با منت گفتم با هزینه اضافی میتونم تو خونه خودش براش انجام بدم
-باشه راحله جان فردا شوهر و پسرم میرن استخر اگه میتونی ساعت پنج بیا
خلاصه کنم فردا بعد از ظهر رفتم خونه شون، یه دامن و تیشرت تنش بود، یه ذره شکم داشت ولی از پوست صاف و سفیدش معلوم بود به خودش خوب میرسه.
کل تجربه من از سکس با همجنسم برمیگشت به اینکه یه بار با یکی از دوستام تو عالم مستی با زبونش ارضام کرد،نه اینکه از لز بدم بیاد،فقط حس خاصی نداشتم موقعیتشم برام پیش نیومده بود ولی هر طور شده بود می خواستم تو این ساعت و ثانیه جسم الناز رو‌ مال خودم کنم
دوباره گوشی و کیفم رو گذاشتم رو میز آرایش کنار رژها و ادکلن هاش.ازش خواستم تیشرت و دامنش رو دربیاره ،شروع کردم به موم زدن و پد انداختن،چند بار به شکلی که تصادفی بنظر بیاد دست و آرنجم رو به سینه هاش‌ مالیدم که هیچ عکس العملی نشون نداد، بعد وقتی داخل ران هاشو موم میزدم چند بار انگشتمو رو کصش کشیدم،از نفس هاش متوجه شدم یه ذره تحریک شده،دیگه داشت کارم تموم میشد باید یه کاری میکردم
-الناز جان اگه زیر مایو هم بخوای برات انجام میدم
+نه دستت درد نکنه
-باشه ولی اگه خجالت میکشی ،من کارم اینه تا حالا هزارتا دیدم،راحت باش
چند ثانیه تو چشمام خیره شد،بعد خندید،منم باهاش خندیدم
-چشم هاتو ببند شورتتو دربیار،اصلا خودم درمیارم
شورت مشکی و نازکشو از پاش درآوردم،اونقدر با تیغ و ژیلت اصلاح کرده بود که دور و بر کصش تیره شده بود،وقتی موم میزدم چند بار انگشتمو کشیدم رو کص و چوچولش،وقتی دیدم هیچ کاری نمی کنه انگشتمو چند ثانیه گذاشتم رو چوچولش،یه آه خیلی ریز کشید،داشت خیس میشد،چشم هاشو بسته بود،وقتی کارم تموم شد،بخاطر درد پد کشیدن پوستش کمی قرمز شده بود،کرم بعد از اپیلاسیونی که مخصوص از بین بردن التهاب پوست بود رو آروم کشیدم به رون ها و بغل های کصش، دلو زدم به دریا، آخرش این بود که با دعوا منو از خونه اش بیرون میکرد،یکم از کرم رو ریختم رو‌ کصش شروع کردم به مالیدن نفس هاش تندتر شد،چشم هاش بسته بود،یهویی یه بوس کوتاه از لبش کردم،چشم هاشو باز کرد و با تعجب بهم خیره شد،چیزی نگفت شهوت بهش غلبه کرده بود،این بار محکم‌تر بوسیدمش و حرکت دستمو تندتر کردم ،با لباش همراهیم کرد،زبونمو تو دهنش مک میزد،محکم بغلش کردم،کنارش خوابیدم،یه دستم رو سینه هاش بود،الناز هم دستشو برد زیر شورتم،یه زن خیلی سریع می‌تونه نقاط حساس یه زن دیگه رو پیدا کنه.گردنمو می‌بوسیدو دستش لای پاهام بود،فکر نمی کردم اینقدر زود تحریک بشم،منم لخت شدم و با تمام وجود داشتیم از جسم همدیگه نهایت لذتو میبردیم. سرم لای پاهاش بود ،حسابی براش خوردم،در حالی که آب شهوتش زبونمو خیس می کرد با چند تا آه بلند به ارگاسم رسید،چند تا نفس عمیق کشید،نگاهمون بهم برخورد،با یه لبخند رضایت بهم نگاه کردیم، نوبت من بود که ارضا بشم،دوباره شروع کردیم به لب گرفتیم،دراز کشیدم رو تخت،اونم خوابید رو من،دستشو کشید رو چوچولم،بعد دو تا انگشتشو فرو کرد تو کصم و همزمان با انگشت شصتش استادانه چوچولمو میمالید،کاملا مشخص بود که این اولین بارش نبود،بعد دو تا انگشتشو فرو کرد تو کصم و طوری حرکت میداد انگار انگشتاش ویبره داشت!!! یجوری ارضام کرد که تا حالا همچین لذتی رو تجربه نکرده بودم
در حالی که کنار هم دراز کشیده بودیم و از روی رضایت چشمامون بهم قفل شده بود،من داشتم نفس نفس میزدم،این بار الناز لباشو چسبوند به لبام و شاید یکی دو دقیقه ازم لب گرفت.
کنار هم رو تخت دراز کشیدیم و به سقف نگاه می کردیم
من: شیطون تو لز بودی رو نمی کردی؟؟؟
الناز: باورت میشه ۱۰سالی میشه با همجنس خودم از این کارا نکردم؟
من:اهممم
الناز: راستش من این حس رو از بچگی داشتم ولی تو خوابگاه کشف کردم و تا دلت بخواد لز داشتم،ولی از وقتی با سهیل ازدواج کردم دیگه کنار گذاشتم
من: ببخش اگه باعث شدم به شوهرت خیانت کنی
در حالی که یه لبخند مصنوعی زد خیلی جدی بهم نگاه کرد
الناز: راحله می خوام یه اعترافی بکنم
من: خوب؟؟؟
الناز : اون موقع میگفتن نظر داشتن ولی الان اسمش عوض شده میگن کراش
من(با خنده و تعجب):خوب…؟؟؟
الناز : یعنی زمان دانشگاه من رو تو کراش داشتم
من: وااا،چی میگی؟؟؟!!!
چند ثانیه سکوت بین ما حاکم شد،داشتم ۱۰ سال پیش رو تو ذهنم مرور میکردم و وضعیت الانو تحلیل میکردم
من: الناز نمیتونم بفهمم!!!رو من کراش داشتی بعد رفتی مخ دوست پسرمو زدی بعدم باهاش ازدواج کردی؟؟؟!!!داری چی میگی؟؟
الناز: شاید باورت نشه ولی سهیل اومد سمت من، خودتم که می‌دونی چقدر چرب چرم و نرمی داره!!
من : به هر حال می‌دونستی اون با من رل زده،نباید بهش پا می‌دادی
الناز :قبول می کنم کار بدی کردم ،راحله باور کن همون موقع هم عذاب وجدان داشتم،ولی همه دخترا تو اون دوره زمونه و اون سن و سال،دنبال یه پسری با موقعیت سهیل بودن، ولی همش اشتباهه،باور کن زندگی من و سهیل از اول تا آخرش یه کابوسه
من: چی بگم؟؟من از حرفات گیج شدم،البته الان دیگه این حرفا مهم نیست ، هیچ فایده ای ام نداره گفتنش.

پا شدم و آروم آروم لباسامو پوشیدم،یادآوری خاطرات و باز شدن یه زخم کهنه داشت عذابم میداد، الناز نگام میکرد و منتظر بود ببینه عکس العملم چیه؟
من: عزیزم زندگی از اولش روی خوششو به من نشون نداده و نمیده، این چیزا دیگه مهم نیست،رفتنی میره،هیچ چیزی هم نمیتونه جلوشو بگیره!!!
بهش نزدیک شدم صورتشو آروم بوسیدم و رفتم

۱۵ دقیقه تا پرواز تهران استانبول:
داشتم به خودم تو آینه دستشویی فرودگاه نگاه می کردم، تو اون لحظه ترس از رفتن و امید به آینده بهتر،حس ملسی بود که داشتم ازش لذت میبردم،روسری رو سرم کردم،دکمه های مانتومو شاید برای آخرین بار بستم.
الان وقتش بود آخرین نقشه ام رو عملی کنم.
فیلمی که از سکسم با سهیل با گوشیم کنار کیفم رو میز آرایش ،بغل رژ و ادکلن های الناز گرفته بودمو برای الناز فرستادم. بعد فیلمی که از سکسم با الناز که با گوشیم کنار کیفم رو میز آرایش،بغل رژ و ادکلن گرفته بودم برای سهیل فرستادم.
دیگه کاری اینجا نداشتم.
گوشیمو به حالت پرواز گذاشتم و بی سرزمین تر از باد پرواز کردم

پایان

نوشته: جبر جغرافیا


👍 18
👎 3
20201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918969
2023-03-16 01:27:29 +0330 +0330

روی هرچی نامرد رو سفید کردی ،

2 ❤️

918983
2023-03-16 02:41:24 +0330 +0330

بابا شرلوك هولمز با بغداد بى خليفه اخرش ريدى اما در كل داستانت خوب بود

1 ❤️

919005
2023-03-16 05:36:45 +0330 +0330

جالب بود ازاین جهت که متفاوت بود با داستان‌های دیگر، نکته اصلیش نوعی انتقام به جهت خشم و کینه از زمان گذشته،
لذت بردم، موفق باشید

2 ❤️

919055
2023-03-16 13:35:38 +0330 +0330

داستانت خیلی قشنگ بود ولی من دیس دادم چون واقعا آخرش بد تموم شد. لزومی نداشت زندگیشون رو خراب کنی

3 ❤️

919116
2023-03-16 23:43:44 +0330 +0330

نمیدونم به‌خاطر قلمت لایک کنم یا به‌خاطر آخرش دیسلایک!

0 ❤️

919184
2023-03-17 04:37:38 +0330 +0330

زیبا بود
موفق باشی، نوشته هات حس خوبی بهم میده👍

1 ❤️

919308
2023-03-17 23:18:59 +0330 +0330

پشماااااااااام
چقدر داستان قشنگی بود
انتقام لذت بخشی رو گرفت
قلمت هم زیبا بود فقط اوایل داستان یه غلط املایی داشتی که نتونستم نگم
اون چیزی که نوشتی قسط به بانک پرداخت میکنن
منظور شما ولی قصد بود !!

1 ❤️