تباهی

1402/03/12

صدای بلند شدن کلاغ های سیاه ، از روی شاخه درخت های خشکیده اطراف دریاچه باعث شد به خودم بیام چشام رو باز کردم و به اطرافم یک نیم نگاهی کردم کف قایق دراز کشیده بودم ، اونم کنارم بود همونی که دنیام بود همونی که میخواستم دنیا نباشه ولی اون بمونه واسم
دستش رو تو دستم گرفتم

+شیوا !
خسته بودم …
خسته تر و عصبانی تر از همیشه …

احساس لرز کوچیکی کردم ، سیگارم رو از جیبم در آوردم و آتیش کردم و ریه هامو با دود گرمش پر کردم ، چشمامو بستم و فقط به این فکر کردم که کاش میشد وقتی که چشامو باز میکنم از خواب بیدارشم سیگار رو تو دستم مچاله کردم و کنارم انداختمش دستاشو فشار دادم ، سرد بود ! خیلی سرد سرمای دستش انگار به درون من نفوذ کرد و کل وجودم یخ زد

خودم رو به سمتش چرخوندم و برای آخرین بار بوسه ای به لبهاش زدم حتی با اینکه لبهاش سفت شده بود اما هنوزم لب های شیوای خودم بود موهاشو از تو صورتش کنار دادم و پشت گوشش بردم خودمو تو بغلش انداختم ، اشکهام و بارون باهم قاطی شده بود نسیم سردی تن خیس و لختم رو به لرزه انداخت انگار هیچ حرارتی نمیتونست قلب یخ زده من رو گرم کنه

به بدنه قایق تکیه دادم و نشستم ، تمام اون خنده ها گریه ها داشت از جلو چشام رد میشد ، گاهی وقتا با فکر اون خنده رو لبهام میومد گاهی هم گریه هام قلبمو میسوزوند
چشمم خورد به شیشه مشروب کف قایق، ته مونده اش رو سر کشیدم به لبه قایق زدم و شکستمش و گذاشتم رو شاهرگم و فشار دادم ، یکم خون اومد بیرون اما من اونی نیستم که خودشو بکشه اگه قراره بمیرم بزار در راه انتقام تو باشه ، حالا هدفی دارم که بخاطرش زندگیمو ادامه بدم …
💢💢💢💢💢💢💢💢💢
این داستان دارای مطالب تابو و سادیست می‌باشد اگر علاقه ندارید حتماً از خواندن این داستان حتما صرف نظر کنید .

       ""این قسمت توسط شیوا روایت میشه""

هر جهنمی از اول جهنم نبوده جهنم منم از یه جایی شروع شد همچی از اون کارخونه لعنتی شروع شد پدرم توی کارخونه کار میکرد و بعد از ورشکسته شدن کارخونه همه کارگرها بیکار شدن ، اونایی که عرضه داشتن برای خودشون یک شغل جدید پیدا کردن و اونایی که بی عرضه و بی مصرف بودن روبه خلاف و قمار آوردن دقیقا ۷ سالم بود که بابام خونه نشین شد
بعد یک مدت از سیگار به تریاک و بافور رسید وقتی نعشه بود فرشته مهربون بود اما امان از اون وقت هوایی که خماری اَسد می شد بلای جون منو مادرم دست به هرکاری واسه اذیت کردمون میبرد از سیم داغ زدن تا کمربند و… بازم این هارو میشه تحمل کرد چندسالی به همین منوال گذشت مامانم تو خیاطی کار میکرد و با چِندِرغازی که در می آورد باید بیشترش رو به اسد می داد برای موادش و هرچی هم که میموند رو خرج خونه می‌کرد مامانم فقط چند ساعت خونه بود برای درست کردن غذا و بقیه اش رو باید کار میکرد خیاطی که تموم میشد شبها می‌رفت سراغ کار دومش که می‌گفت نظافت خونه بقیه رو انجام میدم ، هرچی بهش گفتم بزار بیام کمکت نمیذاشت ، حتی گاهی وقتا گریه اش می‌گرفت و زیر لب فقط اسد رو لعنت میکرد گاهی اوقات که شبها برمیگشت خونه با سر صورت کبود و خونی بود ، هر موقع هم ازش می‌پرسیدم می‌گفت خوردم زمین یکبار که داشتم تو وسایل مامان دنبال گوشیش میگشتم چشمم خورد به بسته سیگارش برش داشتم و عصبانی به سمت مامانم رفتم که بگم مگه تو سیگار میکشی تو که میگفتی بده تا خواستم در اتاقش رو باز کنم یاد گریه های مامان افتادم یاد اون صورت همیشه شرمنده اش عقب عقب رفتم و بدو بدو از خونه خارج شدم
یادم میاد تو کوچه فقط میدوییدم و گریه میکردم …
جهنم از یک شب تو تابستون همون سال شروع شد مامانم که طبق معمول برای نظافت خونه مردم رفته بود بیرون و اسد هم رفقای خودش رو دعوت کرده بود پای بساط عرق و تریاک و قمار تو اتاقش
-شیوا همون کتری رو بیار چند تا چایی بریز از پای کتاب دفترم بلند شدم (مامانم همیشه می‌گفت تنها راه نجاتت همین کاغذ پاره هاست اشاره به کتاب هام) کتری رو برداشتم و رفتم تو اتاق اسد با دوستاش دراز کشیده بودن و سیم رو داغ میکرد ، تا در رو باز کردم نگاه های اون چهار نفر سمت من اومد قلبم شروع به تپش گرفت ، آب دهنم خشک شد و به زور تونستم قورتش بدم ، از قرمزی چشم هاشون میترسیدم آخه مامان همیشه می‌گفت هیچ وقت جلوی دوستای بابات نیا اما اگه نمیومدم باز با همون کمربند میومد سراغم با صدای اسد به خودم اومدم
-هی دختر ! خشکت زده بیا اینجا دو تا چایی بریز
شهرام همونجور که سیخش رو توی منقل عقب جلو میکرد گفت
+هی اسد میگم این دست رو که باختی چیزی واسه بستن دوباره داری ؟
-نه دیگه من که هرچی داشتم رو باختم باز تا زنم کار کنه و پول بیاره
+آاااه ذهنت رو بزرگ کن اسد تو چیزای با ارزشی برا قمار داری هنوز
صدای خنده اسد بلند شد
-شهرام کسشعر نگو ، خودت از وضع من باخبری چیز با ارزشم کجا بوده
+ههه یکم فکر کن کصخل ، بیا این دست من دوبرابر هرچی پول این هفته رو باختی می‌بندم تو بجاش
اسد پرید تو حرفش ناراحت شد
-تو بجاش چی ؟!
×محمد : اسد منم ۳ برابر اندازه پولی رو که باختی میزارم وسط
اسد انگار شل شد
-نمیتونم …
شهرام حرفش رو قطع کرد
+گوه نخور! یک شبه همش ، اون که باید آینده این کار رو بکنه ، چه بهتر که یک کمک حال باباش هم باشه ، تازه از کجا معلوم ما بردیم ؟مثل بعضی وقتا شاید تو بردی و این همه پول گیرت اومد خره! من که هیچی از حرفاشون نفهمیدم با نگاه های سنگینشون از اتاق اومدم بیرون و رفتم سراغ درس و مشق هام نیم ساعت گذشت اسد اومد بیرون و اومد سمت من گفت ببین عمو هات میخوان باهات بازی کنن زود بازیشون تموم میشه تا اون موقع منم برم دنبال مامانت و اونو بیارم ،( به پولای توی دستش خیره شدم جوری خوشحال بود که انگار تا اون موقع این همه پول یکجا ندیده بود) وای به حالت اگه بدونم عمو هاتو اذیت کردی البته اگه اذیت کنی خودشون حسابت رو میرسن بهتره دختر خوبی باشی ، سرم رو ناز کرد و همینجوری که پولاش رو میشمرد از خونه رفت بیرون و پشت سرش در رو قفل کرد
بلند شدم و رفتم پشت در و گفتم
+بابا چه بازی ؟ چرا در رو قفل میکنی !
صدای پاش رو که شنیدم مطمئن شدم این شوخی نیست استرسم چند برابر شد نه مامانم بود نه بابام من باید چیکار میکردم؟! سریع رفتم تو اتاقم و زیر پتو قایم شدم صدای یکشون از بیرون اتاق میومد ×کجایی خانوم خوشگله ؟!خانوم خوشگلههه
با لحن تهوع آور و لجن این جملات رو تکرار می‌کرد منم گریه ام گرفته بود و با دستم جلوی دهنم رو گرفته بودم یهویی منو با پتو از جام بلند کرد انداخت تو بغل خودش شروع به حرکت کرد هرچی دست و پا میزدم انگار فایده نداشت فشار دستاش بیشتر میشد
تا اینکه پرت شدم کف اتاق پتو رو از روم کنار زدم و دیدم اونی که منو بلند کرده بود محمد بود و شهرام و اون دوست دیگش مشغول سیم داغ کردن بودن احساس میکردم که شهرام رییس همشونه حتی بابام ، همشون ازش میترسیدن ، هیکل گنده اش ، دست و صورتش که در جای زخم های گنده گنده بود با صدای شهرام به خودم اومدم
+هی مگه کری دختر میگم بیا اینجا رفتم جلوتر
+نزدیکتر
یکم دیگه رفتم که یهو دستم رو گرفت و منو انداخت تو بغل خودش ، میخواستم فرار کنم که در گوشم با اون صدای کلفتش خیلی آروم گفت تو که نمیخوای عمو شهرام رو ناراحت کنی؟! چون میدونی اگه شهرام عصبانی بشه تو مامانت و بابات رو با هم آتیش میزنم پس دختر خوبی باش و به حرفم گوش کن
گریه ام در اومده بود
+نشنیدم بگی چشم
گریه ام بیشتر شد گفتم چشم
+چشم چی ؟
-چشم عمو شهرام
سرش رو کرد توی موهام و بو کرد
+آاااااه چقدر بوی خوبی میده این
اون دونفر هم عقب نشسته بودن و فقط حرفای شهرام رو تایید میکردن
بوی دهنش حالمو بد کرده بود نزدیک بود بالا بیارم
شروع کرده بود به لیس زدن گردنم و گوشم و با دست دیگش سینه هامو ماساژ میداد ، من امسال تازه یازده سالم شده بود سینه هام یه ذره بالا اومده بود
صدای ملچ ملوچ و جون جون گفتن شهرام اتاق رو پر کرده بود
دستش رو از زیر لباسم به سمت سینه هام برد و نوک سینه هام رو می‌مالید و فشار میداد
-آییی توروخدا عمو نکن دردم میاد

نفس هاش تند شده بود که یهو لباسم رو درآورد من دستم رو جلوی سینه هام گرفتم
سرش رو از گردنم در آورد و روبه اونها گفت
+هی ! الکی به دلتون صابون نزنید من کارم تموم بشه میتونید کارتون رو بکنید
منو چرخوند و به کمر انداخت رو زمین و با اون سیبیل و ریش های زبرش شروع به لیسیدن و خوردن سینه هام و شکمم کرد
گریه هام بند اومده بود انگار واسش فرقی نداشت
دستش رو دور کش شلوارم انداخت و خواست بکشه پایین که دوباره زدم زیر گریه
-عمو توروخدا نکن ، عمو جون بچت
+دست نگه داشت و همون‌جوری اومد جلوی صورتم و با دستش صورتم رو فشار داد
+چه گوهی خوردی دختره جنده ؟
زد تو گوشم ! جوری زد که همچی یهو سیاهی رفت لباس رو گذاشت رو لبام و تو دهنم تف کرد
و یکی دیگه زد تو گوشم
+من هرکاری بخوام میکنم با تو ، دختره جنده دوزاری ، یک بار دیگه هم از این گوها بخوری هرچی دیدی ازچشم خودت دیدی
من که هنوز تو شوک سیلی اولی بودم با سیلی دومی دیگه هیچی نفهمیدم
پایین کشیده شدن شلوارم رو احساس کردم و هم زمان صدای خنده اون دونفر بلند شد
صدای فریاد ناراحتی شهرام بلند شد
+هی مهران زودباش برو این جنده رو بشور و بیارش
مهرانه مخالفت کرد ولی زود بلند شد و منو بغل کرد و برد و انداخت کف حمام
با سرمای کف حموم به خودم اومدم
مهران رو دیدم که داره با شلنگ آب داره منو میشوره
صدای جیغم بلند شد ، آب خیلی سرد بود
+مهران دیوس داری چه گوهی میخوری بیارش دیگه
منو به شکم انداخت رو شونه هاش و چند بار زد در کونم و دوباره منو انداخت کف اتاق
دختره شاشو ! حالا یه جوری ادبت میکنم تا یادگیری جلوی عمو شهرام چجوری رفتار کنی
لباسش رو درآورد و روی دو زانو بلند شد به من اشاره کرد زود باش مثل سگ بیا اینجا
دوباره گریه ام گرفت ولی بخاطر ترس از دست های سنگینش رفتم و جلوش به بدن گنده و سینه های پرمو نگاه کردم
+آفرین سگ خوب ، حالا برات جایزه دارم
دکمه های شلوارم رو زود باز کن
شروع کردم به باز کردن دکمه های شلوارش با اون دست های کوچیک و نحیفم
+حالا شرتم رو هم بکش پایین
دست نگه داشتم و این کار رو انجام ندادم موهام رو تو دستاش جمع کرد و گفت کری ؟ دلت دوباره سیلی میخواد اشکهام انگار تمومی نداشت یک نه خیلی ریز گفتم و شرتش رو پایین کشیدم برای اولین بار عضوی زشت و سیاه رو می‌دیدم ، با دستام گرفتمش و یکم فشارش دادم عجیب بود برام چون داشت تو دستام بزرگ میشد دوتا دست دیگه لازم داشتم تا کلش رو بتونم بپوشونم
+بررسی کردنش تموم شد ؟ (صدای خنده اون دونفر اومد)حالا وقتشه از جایزه آت لذت ببری ، همش مال خودته بخورش ، فقط یادت باشه اگه دندونات بهش بخوره دندونات رو خورد میکنم
-نمیخوام عمو
+جایزه عمو شهرام رو قبول نمیکنی ؟
یک سیلی دیگه اومد تو گوشم
گوه نخور فقط اینو بخور
دهنم رو سمتش بردم ، مزه سرکه و نمک میداد حالم بد شد تف کردم
دوباره صدای خنده اون دوتا اومد
+زود باش ، دفعه آخرت بود فرشای بابات رو کثیف کردی ، دلت برا مامانت بسوزه ، آفرین حالا قورتش بده
دوباره تو دهنم کردمش و قورت دادم این دفعه ، نزدیک بود بالا بیارم
+زبونت رو بزار روی دندون های پایینیت و با دندون های بالا هم سعی کن بهش نخوره ، و تا جایی که میتونی بخورش
سرش رو به زور میتونستم بخورم حالا میخواست کلش رو بخورم
همون کاری که گفت رو انجام دادم
ولی از سرش بیشتر رو نمیدونستم
+آه حالمو بد کردی ، فقط یادت باشه دندون بزنی مامانت رو زنده نمیزارم
موهام رو گرفت و سرمو به سمت کیرش فشار داد ، صورتم قرمز شده بود و داشتم بالا میاوردم که گفت از دماغت نفس بکش و سرم رو بیشتر فشار داد ، برخورد کلاهک کیرش رو با ته گلوم احساس میکردم
+آه جااان حالا شدی سگ خوب
کیرش رو از دهنم در آورد ، اگه یکم دیرتر کرده بود خفه شده بودم
+حالا می‌خوام مثل سگ هاپ هاپ کنی بگی کیر عمو شهرام رو میخوام
-کیر عمو شهرام رو میخوام
منو پرت کرد رو زمین و گفت الان بهت میدم
شلوارش رو از پاش در آورد و اومد بالا سرم و به حالت دستشویی نشت بالا سرم و خودش تو دهنم تلمبه میزد ، آهی کشید و بلند شد و یکم راه رفت خواستم بلند شم گفت کجا ؟ تازه هنوز جایزه اصلی مونده
رفت پایین پام نشست و با لای رونم شروع به بازی کردن کرد و همزمان دستهاش کون و رونم رو لمس میکرد و سرش رو برد بین رونهام و شروع به لیس زدن و گاز گرفتن کرد
آسمون رفت اون وحشی جوری گاز می‌گرفت که انگار داشت گوشت رو از استخوانش جدا می کرد ولی باز موقع لیس زدن هاشو دردش کمتر میشد
کیرش رو روی کصم تنظیم کرد و گفت یکم درد داره ولی بعدش خودت ازم میخوای اون دونفر هم مشغول بازی کردن با کیرشون بودن
یک فشار ریز آورد احساس کردم خرده شیشه ریختن تو کصم
دوباره خودش رو تموم داد و این دفعه تا نصفه داخل من کرد
از شدت درد داشتم از هوش میرفتم
+آفرین دختر خوب ، فقط یکم دیگه مونده
کیرش رو عقب کشید و دوباره فرو کرد
+جووون چه کصیه
چند دقیقه ای مشغول تلمبه زدن بود که گفت برگرد
سریع چرخیدم و تا چرخیدم لمبره های کونم رو گرفت و محکم بهم فشار داد و سرش رو برد لاشون و لیس میزد ، منم انگار از روی غریزه ام داشتم لذت می‌بردم
دوتا اسپنک به هر کدام از لمبره های کونم زد و گفت این کون کردن داره
و سریع دوباره کیرش رو سر داد توی من
و دوباره مشغول تلمبه شد آه و ناله های خفیف من بلند شده بود و بدن هامون عرق کرده بود ، انگار ماهر بود چون مدت خیلی زیادی داشت کمر میزد
چند ضربه محکم زد و آب داغش رو داخلم خالی کرد ، منم تا اون موقع چند بار لرزیده بودم که بعدا فهمیدم ارضا شدم
+آاااااه ، کمرم شکست عجب کس نابی بود

دیوس ها حالا میتونید کارتون رو بکنید ولی به سوراخ عقب کاری ندارید اون فقط مال منه
مثل فشنگ از جاشون پریدن و شلوار و لباساشون رو درآوردن و اومدن سمتم می خواستم بلند شم که محمد اومد جلوم زانو زد و کیرش رو کرد تو دهنم و خودش تو دهنم تلمبه میزد ، اونم مثل شهرام کیرش مزه نمک میداد و فقط با این تفاوت که کیرش نصف کیر شهرام بود
قیافه کج و کوله با اون ته ریش های مسخره و استخوانهای بیرون زده از سینه اش هنوز یادم مونده
مهران که یک چیزی باز میون شهرام و محمد بود اومد پشتم و خواست لیس بزنه که فکر کنم با دیدن آب کمر شهرام حالش بد شد
شهرام کف زمین دراز کشیده بود و ساعد دست راستش رو روی پیشونیش گذاشته بود
مهران روبه محمد گفت اَه حالم بد شد ، محمد آب شهرام لبریز شده ازش من کیرم رو تو این کثافت ها نمیکنم ، بزار ببرم بشورمش بیارمش
محمد اصلا انگار به حرف های مهران توجه نکرد و تو همون وضعیت داشت ارضا میشد
من از صدای آه آهش متوجه شدم و خواستم سرم رو عقب بکشم ولی اون از موهای من گرفته بود و به سمت کیرش فشار میداد ، آبش رو توی حلقم پاشید و چند ثانیه همون تو نگه داشت ، کیرش رو کشید بیرون و از موهام گرفت و منو به سمت بالا کشید ، سرش رو نزدیک سرم آورد و با دست دیگش آروم چند بار کوبید تو صورتم و با همون لحن مزخرف و ضعیف گفت از این به بعد جنده و زیر خواب خودمی
+هوووی مگه کری ، گفتم کارت تموم شده من ببرم اینو بشورم ، من هنوز کارم رو نکردم
-عه…آره .‌…آره آره تموم شد
اشک تو چشمام جمع شده بود ، انگار تموم شدنی نبود این لوپ بدبختی من
دستم رو گرفت و منو بلند کرد و به سمت حمام برد خواست بیاد تو بهش گفتم
میشه خودم بشورم خودمو ؟ انگار تعجب کرد و حس های دیگه ای داشت که من نفهمیدم اون هارو
+نه …یعنی آره آره حتما من بیرون منتظرتم خودم رو از آب لجن اون مرد تمیز کردم و دهنم هم شستم ، البته انگشت تو حلقم کردم که بالا بیارم اما نشد به سرو صورتم هم آب زدم ، صورت سرخم رو تو آیینه می‌دیدم و با انگشت روی بعضی از نقاطش که زخم شده بود کشیدم و اومدم بیرون در رو که باز کردم با نگاه متحیر مهران روبه رو شدم ، چند قدم اومد جلو و جلوم زانو زد و سرش رو چرخوند به عقب نگاه کرد و دوباره رو کرد به من و دوتا دستام رو گرفت
+ببین …چجوری بگم …اشتباه کردم …امیدوارم من یکیو ببخشی ، اما بدون زور من به شهرام نمی‌رسه و کسی نمیتونه جلوی اون رو بگیره
-چرا ببخشم ؟ مگه کار اشتباهی کردی ؟! تو که منو نزدی ، اسد پولش رو گرفت تا شما با من بازی کنید ، کسی رو بخوام نبخشم اسده نه تو
اشک توی چشماش جمع شده بود و تو یک لحظه تن لختم رو به آغوش کشید و از پشت موهام رو نوازش کرد
+میدونستی تو خیلی خوشگلی ؟!
می‌خوام مال من باشی تا همیشه
انگار توی یک لحظه داشت عوض میشد و رفتارش مثل شهرام میشد ، نفس هاش ، ضربان قلبش ، استرس حرف زدنش
منو از آغوشش جدا کرد و لب هاش رو لبام گذاشت ، بی وقفه و مثل گشنه های خیابونی شروع به لب گرفتن و چرخوندن زبونش تو دهنم کرد
و با دستاش از پشت کمرم رو لمس میکرد
در یک آن منو از جا بلند کرد و به سمت اتاق خواب راه افتاد
پرتم کرد روی تخت و شروع به درآوردن لباس هاش کرد ، من یکم خودم رو به سمت بالا کشیدم تا بالشت زیر سرم باشه ، اومد روی من و آرنجش رو دوطرفه من گذاشت و شروع به لب گرفتن و لیسیدن گوش و گردنم کرد ، با زبونش مسیر گردن تا سینه ام رو طی کرد و دور نوک سینه ام رو زبون میکشید ، جوری محکم نوک سینه ام رو میمکید که احساس کردم نزدیکه کنده بشه ، همزمان که سرش رو سینه ام بود با دست دیگش مشغول مالیدن رون پام بود ، آه و ناله خفیفی ازم بلند شده بود که نمیدونستم از درده یا لذت …

دوستان اولین داستانمه ، اگه استقبال شد ادامشو مینویسم
ممنون از توجهتون ❤️🩸

نوشته: Blue eyes


👍 10
👎 3
28101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

931202
2023-06-03 00:46:06 +0330 +0330

کیرم تو ناموس بابات ننویس بابا حالم بد شد زن بابات گاییدم بقران من جات بودم با چاقو اینا میزدمش

0 ❤️

931246
2023-06-03 03:42:06 +0330 +0330

این داستان :سوء استفاده از اسامی

0 ❤️

931248
2023-06-03 03:43:05 +0330 +0330

این اولین کامنتیه که تو این سایت میزارم و ازت خواهش دارم ادامش رو بزار عالی بود نوع بیانت
داستانت امیدوارم واقعی نبوده باشه این واقعا وحشتناک بود
خواهش میکنم ازت بقیه اشو بزار ببینیم چجوری انتقام گرفتی لطفاً ادامه بده

0 ❤️

931274
2023-06-03 08:46:20 +0330 +0330

خیلی مضخرف

0 ❤️

931275
2023-06-03 08:53:52 +0330 +0330

داستان های شما رو دنبال میکنم.
این داستان رو هنوز نخوندم

0 ❤️

931288
2023-06-03 10:49:55 +0330 +0330

اگر دقت کرده بودی به چند مسئله این داستان ب نظر من خوب میشد،
۱.انتخاب اسم
۲.وقتی اون تجاوز وحشتناک رو میخوندم تجسم اون اتاق با بخاری نفتی دهه ۶۰ و ی چندتا رختخواب روی هم گوشه اتاق و یک موکت تقریبا شیری رنگ یا حصیر سبز رنگ ووو الی اخر خیلی تو حس بودم نه سکس تو حس اون لحظه که چطور میتونه یک انسان که هیچ حیوان چنین کاری کنه، که متاسفانه در اون شرح تجاوز بیشترین تناقض رو داشتی. فکر کنم خودت متوجه شده باشی
۳.این اولین داستان شما بود اونجور که گفتید، پس خیلی ساده و بدون هیچ اضافه ای که متاسفانه کلیشه ای هم بود پدر کارخونه دار که ورشکست شد معتاد شد دخترش رو فروخت، واقعا این دیگه جوابگو نیست
۴.این اولین قسمت داستان شما بود برعکس بود کار شما ب جایی که شفاف سازی کنی و ماجرا را باز کنی چندین نکته داستان رو که مهم هم نبود مبهم نوشتی، مثل او کار شبانه مادر، این لزومی نداشت که اینجور ذکر بشه.
عزیز خسته نباشی من بارها گفتم ن داستان نویس هستم نه از نقد سر رشته دارم موردهای که ذکر کردم بعنوان یک خواننده که اینجور تمایل داره گفتم
پس اگر حرفهای من اشتباه بود یا واقعا کار شما درست بود من حرفهامو پس میگیرم،
خسته نباشی
امضاء:اینجانب

0 ❤️

938489
2023-07-19 20:42:28 +0330 +0330

داستان که داستان بسیار تلخی هست و کم پیش میاد ولی متأسفانه پیش میاد و واقعیت تلخی هست ، امیدوارم سرنوشت هیچ فرزندی همچین پدری نباشه .

0 ❤️