تو هیچوقت نبودی که ببینی...

1401/04/16

۱.
دست و پاهام یخ کرده بود ولی قفسه سینه م مث کوره داغ بود. با هر دم و بازدم سعی میکردم رو اعصابم مسلط بشم اما گوشام داغ شده بود و کشیدن هوا به ریه هام سخت و سخت تر می‌شد. در باز شد و اومد داخل، چشماش برق میزد ولی شبیه مرده ای بود که از همین الان از قبر بیرون اومده. همدیگه رو بغل کردیم ولی جدا شدنی اتفاق نیفتاد. طوری بغلش کرده بودم انگار اگه ازم جدا میشد همه چیز تموم میشد و طوری منو محکم به آغوشش کشید که انگار آخرین امید واسه نجاتش بودم. برای کسری از ثانیه آغوشمونو گسست و لباش آروم با لبام تلاقی کرد، سرد بود و مزه سیگار میداد. برام مهم نبود راستش ولی آروم بوسه رو متوقف کردم و زمزمه کنان گفتم: «سیگار کشیدی؟»
«آره »
«دوباره اشتباه…»
«کل زندگی من اشتباهه، این در مقابلش چیزی نیست»
و دوباره لباشو رسوند به لبام و این بار گسستنی در کار نبود.
همون طور که بغلم کرده بود از روی زمین بلندم کرد، پاهامو دور کمرش حلقه کردم و دستامو طوری دور گردنش پیچیدم که انگار طناب نجاتم بود. این آدم تنها چیزی بود که باعث میشد به زندگی وصل باشم، و آگاه بودنش از این موضوع باعث می‌شد درد بیشتری به قلبم هجوم بیاره. اون مال من نبود. به نظرش ما اشتباه بودیم، اون نمیتونست تمام و کمال باشه. تصویر مجسم درد.
وقتی منو روی تخت گذاشت حس کردم بیشتر از این نمی‌تونم خودمو هندل کنم و بغضم ترکید، اکسیژن کم شد انگار که کل دنیا آتیش گرفته باشه.
۲.
رعد و برق میزد و آسمون با نورهای زرد و سفید و بنفش مدام خودنمایی می‌کرد، نم ریزی بارون میزد و سعی می‌کردم با وجود دختری که کنارم نشسته و منو از پرتگاه زندگیم نجات داده، همون دختری که شاید هیچوقت نفهمه تموم دنیای منه روی فرمون و رانندگی تمرکز کنم. آروم با انگشتش روی رونش ضرب می‌رفت و با آهنگ همخونی می‌کرد. اون زیباترین خلق خداست.
موهای لخت بلندش از روی شونش ریخته بود و کاپشن پفی مشکیش جثه نحیفشو پنهون کرده بود. به نقطه اوج آهنگ رسید و در حالی که صورتشو به سمتم برگردوند خوند: « don’t forget where you belong…» در حالی که می‌خندیدم گفتم:«میدونم به کجا تعلق دارم، به آغوش تو » کف دستشو روی پام گذاشت و خودشو کشید سمتم، لبای گرمش با گونه راستم تلاقی کرد و همه دنیا آتیش گرفت. وقتی داشت برمیگشت عقب گفت: «نمیدونی »
راست می‌گفت، نمیدونستم با از دست دادنش، همه چیز برای من تموم میشه.
۳.
+«تو منو رها کردی به حال خودم… »
_«اونی که همه چیو تموم کرد کی بود؟ اونی که مارو نخواست؟ اونی که من بودنو ترجیح داد من بودم؟»
صدام پیوسته بلندتر میشد و بدنم به رعشه افتاده بود.
+«تو هیچوقت باور نکردی چقد دوستت دارم، تمرکزت روی جدایی بود. جدایی بهونه ای بود که خودتو توجیه کنی دوستت ندارم، نمیخوامت و ازت متنفرم!»
_«مگه غیر از این بود؟»
اشک از چشمام سرازیر بود، وجودم از درد می‌سوخت و حس میکردم الانه که قلبم وایسه.
+«تو برای من همه چیزی ، ولی توجیه کردن خودت با اینکه دوستت ندارم واست راحت تر بوده تا اینکه یکبار قبول کنی چقد به وجودت احتیاج دارم»
حرفایی که از دهنش بیرون میومد حکم اصوات بی معنی رو داشت که سعی می‌کردم سر از معنیشون دربیارم، ولی نمی‌خواستم. سوییچو چرخوندم و ماشینو روشن کردم. این درد باید یه جایی تموم بشه.

نوشته: Crimson ache


👍 0
👎 2
5401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

883539
2022-07-07 02:24:35 +0430 +0430

الان این داستان سکسی بود یا چسناله؟ خدا وکیلی شیرم خوابید

0 ❤️

883594
2022-07-07 08:37:06 +0430 +0430

اینیکی انوقت معنیش،چیه

1 ❤️

883839
2022-07-08 20:31:57 +0430 +0430

دادنی هارو دادتی تهش دعواش آوردی براما

0 ❤️

889060
2022-08-08 16:11:05 +0430 +0430

اگر از جایی. کپی نکردید بسیار زیبا بود
واقعا از ته. دل یه ادم زجرکشیده نوسته شده
کاملا درک میکنم و با جملاتش تصور…

0 ❤️