جنده یعنی من (۳ و پایانی)

1402/05/21

...قسمت قبل

یعنی چی شده بود چرا مامانم گریه میکرد چرا نتونست حرف بزنه ، افکارم بهم ریخته بود از یک طرف آخرین پیام بابک و از یک طرف تماس تلفنی مادرم ، دست و پام میلرزید ولی سریع خودمو جمع جور کردم و به علی گفتم زود باش باید بریم بیمارستان .
علی بلافاصله رفت و پسرمو بیدار کرد همه گی آماده شدیم و راه افتادیم . علی با سرعت رانندگی میکرد تا اینکه به جلوی بیمارستان رسیدیم . به علی گفتم تا تو جای پارک پیدا کنی من سریع برم تو .
وارد داخل بیمارستان که شدم از ته سالن صدای گریه و زاری می اومد ، وقتی به طرف صدا ها نزدیک میشدم دیدم مادرم نشسته روی زمین و زار زار گریه می‌کنه . امیر با یک مردی که کت شلوار تنش بود کمی اونطرف تر داشتن حرف میزدن ، از نوع حرف زدن امیر مشخص بود که داره یک چیزی توضیح میده . چشمم دنبال برادر هام و پدرم بود اما هیچ کدوم نبودن ، دوباره استرس تمام وجود منو فرا گرفت یعنی چه اتفاقی افتاده ؟
رسیدم پیش مادرم و صداش کردم، امیر که صدای منو شنید رو کرد به مردی که روبروش بود و گفت خودشه ، مادرم سرشو بلند کرد و با گریه بهم گفت لعنت به تو کاش هیچ وقت تو رو به دنیا نمی آوردم و دوباره سرشو انداخت پایین و گریه کرد، اولش شوکه شدم گفتم مامان تو چی داری میگی چی شده برا پدر اتفاقی افتاده ؟ مردم از نگرانی یکی به من بگه چی شده ؟
مامور نیرو انتظامی به طرفم نزدیک شد ، دستبند دستش بود . به من گفت خانوم فلانی به دستور قاضی کشیک شما بازداشت هستین لطفاً دست هاتون بیارید جلو . با لحنی طلبکارانه گفتم انگار اشتباه گرفتین نمی بینید مادرم داره گریه می‌کنه بزارید ببینم چی شده .
مامور فکر کرد میخواهم مقاومت کنم برای همین سریع دست بند زد به دست هام . انگار بی دفاع و بی کس بودم هیچ کسی اونجا نبود تا ازش کمکی درخواست کنم ، مادرم که غرق در گریه بود و امیر انگار درون چشم هاش جهنمی بزرگه بهم خیره شده بود ، تنها امیدم اومدن علی بود که یک با شنیدن صدای علی که می‌گفت جناب چرا دست همسرم من دست بند زدین خوشحال شدم . مامور نیرو انتظامی با اشاره دست که یعنی آرامش خودتو حفظ کن گفت برید از جناب قاضی که اونجا ایستادن سوال کنید من چیزی نمی‌دونم . علی به طرف قاضی رفت انگار چیزی شنید که براش غیر قابل درک بود ، دستانش رو سرش گذاشت و نشست رو زمین . با دیدن رفتار علی دوباره هزار تا فکر به سرم اومد ، یعنی چی شده .

مردی که با کت شلوار کنار امیر ایستاده بود انگار قاضی کشیک دادسرا بود با اشاره دست قاضی مامور منو با خودش برد و سوار ماشین کرد . وقتی سوار ماشین نیرو انتظامی میشدم پسرم با گریه طرف من دوید .

سالهاست آرزو میکنم ای کاش برگردم عقب و تمام اون اتفاق نیوفتاده باشه ، برام خیلی سخت بود پسری که مادرشو مثل فرشته ها میدونست با دست بند به دست دید . اون روز برای آخرین بار پسرمو بغل کرد

از مامور اجازه گرفتم و با رضایتش پسرمو بغل کردم نمیتونستم جلوی گریه پسرمو بگیرم مدام در حال گریه بود و هی میپرسید مامان کجا میری این آقا پلیس ها چرا به تو دست بند زدن . من هیچ جوابی نداشتم تا اینکه علی اومد بدون هیچ حرفی پسرمو از بغل من بیرون کشید و بدون توجه به گریه های پسرم کشان کشان با خودش برد ، هر چه داد زدم علی وایسا ، حتی نگاهی هم نکرد

وارد قسمت بازداشتگاه دادسرا شدم مامورین منو تحویل یک خانومی دادن که مشخص بود مأمور مخصوص بانوان هست . ازش پرسیدم یکی به من بگه چی شده ؟ در جواب گفت چند ساعت بعد در شعبه دادگاه خواهی فهمید و در ادامه هر چقدر خواهش کردم چیزی نگفت و منو داخل بازداشتگاه انداخت و درو قفل کرد.

ساعت ۱۱صبح دوباره به دست هام دست بند زدن و به همراه دو مامور خانوم به شعبه دادگاه رفتیم .وقتی رسیدم دیدم کنار در بابک و ابراهیم با دست بند ایستادن تا خواستم حرفی بزنم مامورین منو بردن داخل شعبه

آنجا بود که به همه سوالات ذهنم جوابی پیدا کردم . ابراهیم و بابک به جرم تجاوز به عنف با در دست داشتن فیلم و نمونه کالبد شکافی لیلا به زندان منتقل شدن تا در یک ماه آینده در جلسه اصلی حکم شون قطعی بشه . منم به جرم همدستی در این جرم به سرنوشت اونها دچار شدم .

چون نه خانواده ام و نه علی هیچکدوم برای پیگیری پرونده من پا جلو نزاشتن توسط دادگاه یک وکیل برای انجام کار های قانونی من انتخاب شد که در اولین ملاقات من و وکیل تمام ماجرا بهم گفت .
شبی که بابک فیلم به لیلا ارسال می‌کنه لیلا فیلم سیو کرده و می‌ریزه داخل یک فلش و بعد از اون نامه ای مفصل از تمام اتفاقات نوشته و خودکشی میکنه . امیر حدودا یک شب از ماموریت به خونه میاد و با بدن بیجان همسرش مواجه میشه بعد از زنگ زدن به آمبولانس و اینکه میبینن .لیلا دیگه فوت کرده و کاری نمیشه کرد . زنگ میزنه به اداره آگاهی و اونها بعد از حضور قاضی کشیک مطلع میکنن به دستور قاضی کشیک جسد لیلا جهت نمونه برداری به بیمارستان منتقل میشه و بعد انجام به اصطلاح کالبد شکافی و نمونه برداری ، مامورین با در دست داشتن اطلاعات که لیلا نوشته بود شبانه بابک در خونه خودش دستگیر میکنن و سپس بابک محل ابراهیم لو میده و سپس برای دستگیری من اقدام میکنند که به خواسته امیر قرار میشه در بیمارستان منو دستگیر کنند .
در پرونده من وکیل فقط به عنوان حفظ اصول دادگاهی کنارم بود چون اسناد همه گی بر علیه من بودن و هیچ کاری نمیشد کرد .
بعد از دادگاه اصلی با تکیه به تمام اسناد و مدارک و اعتراف بابک و ابراهیم هر دو به چهل سال زندان محکوم شدن . منم به بیست سال محکوم شدم .
بارها از زندان خواستم به خانواده ام زنگ بزنم ولی کسی جواب تلفن منو‌ نمی‌داد حتی چندین بار به علی هم زنگ زدم اونم تلفنش خاموش بود هیچ راهی نداشتم نه ملاقاتی داشتم و نه کسی تنها در زندان روز و شب سپری میکردم تا شاید کسی به دنبالم بیاد .
تا اینکه شش ماه بعد نگهبان اومد و گفت ملاقاتی داری . اونقدر خوشحال بودم که نمی‌دونستم چیکار کنم ته دلم گفتم حتما علی اومده شاید پسرمو آورده ببینم یا نه شاید بابا و مامان اومدن با افکار تو سرم وارد اتاق ملاقات حضوری شدم ، چیزی که می‌دیدم اصلا قابل درک نبود یک خانوم میانسال که اصلا نمی‌شناختم کیه ، به نگهبان گفتم حتما اشتباهی شده من ایشون نمی‌شناسم .
خانومه با دستش گفت بیا بشین من که هنوز نمی‌دونستم کی به کیه نشستم صندلی روبروی خانوم . خودشو معرفی کرد فاطمه هستم مدد کار اجتماعی و چون تو هیچ کسیو نداری بیاد و از مشکلاتت سوال کنه و یا کمکی بکنه از طرف دادگاه معرفی شدم .
تمام اون صحنه های که از سلول تا اتاق ملاقات تو ذهنم بود یهویی ازبین رفت .
فاطمه چند تا کاغذ از کیف خودش بیرون آورد و داد دست من گفت دو روز بعد دادگاه داری شوهرت درخواست طلاق و سرپرستی پسر تون داده البته مهریه تو رو هم واریز کرده حساب دادگاه با این حال و اوضاع این دادگاه فرمالیته است از الان به فکر این باش که طلاق گرفتی و سرپرستی پسرت هم دست علی است . تمام اتاق روی سر من آوار شد بغضم ترکید نمیتونستم جلوی گریه خودمو بگیرم ‌.ای وای بر من چه خاکی تو سرم ریختم خداااااااا
وقت ملاقات تموم شد از فاطمه خواستم در مورد خانواده ام و سرنوشت بابک و ابراهیم خبری برام بیاره اونم گفت اگر امکان داشتم باشه .
همون طور که فاطمه گفته بود دادگاه منو طلاق داد حتی علی هم نه اومده بود .
شش ماه گذشت و دوباره فاطمه برا ملاقات با من اومد .بعد از احوال پرسی و صحبت در مورد مشکلات و این چیزها اخباری که از خانواده ام آورده بود گفت
از زبان فاطمه :
چندین بار برای ملاقات با خانواده آت رفتم ولی نشد تا اینکه این اواخر تونستم با مادرت راضی کنم با من حرف بزنه .به گفته مادرت
پدرت بعد از شنیدن خود کشی لیلا سکته کرده بود اوایل نمیتونست راه بره ولی الان بهتر شده فقط نمیتونه حرف بزنه
مادرت هم خوبه فقط خونه نشین شده
دو تا برادرت کلا تو رو از یاد بردن انگار از اولش نبودی .
علی با یک خانوم ازدواج کرده به گفته مادرت خیلی خوشبخت هستند .
پسرت فکر می‌کنه تو مردی البته اینو تمام فک و فامیل میگن که تو فوت کردی .چون هیچ وقت نمیشه گفت که جرم تو چیه.
امیر آخرین بار مراسم چهلم خواهرت دیده
و اما سرنوشت بابک و ابراهیم البته خیلی سخت بود ولی تونستم با وکیل شون تماس برقرار کنم و اطلاعاتی تا خوشایند بهم گفت .
نرگس قبل از گفتن اطلاعات میخواهم یک چیزی بهت بگم .
زندان پر از آدمهای هست که به جرم ناموس افتادن زندان و زمانی که آدمهای مثل بابک و ابراهیم که به ناموس یک مرد دست درازی کردن بیفتن زندان روز کار خوبی در انتظار اونها نیست . زندان پر از قاتل و دزد و هزار جرم دیگه است ولی در نگاه همه اینها دست درازی به ناموس یک مرد بدترین جرم دنیاست .
به گفته وکیل چند بار مورد آزار جنسی قرار گرفتن متوجه هستی که چه نوع آزار جنسی ؟ تا جایی که درخواست تعویض زندان دادن ولی نمی‌دونم چرا دادگاه هر بار رد کرده البته به گفته وکیل شون امیر با رشوه دادن نمیزاره زندان عوض بشه شاید بهتره بگم امیر داره ان ها رو زنده به گور میکنه .
بعد از شنیدن حرفهای فاطمه فهمیدم منم زنده به گور شدم .
قبل از پایان دادن به داستانم میخواهم بگم در این ده سال چه اتفاقاتی به سرم اومد.
از اولین روز ورود به زندان یک روز خوش ندیدم همه تو صورت من تف میکردن کم کم کار فراتر رفت هر کسی میخواست خود ارضایی کنه منو میرد براش لیس میزدم بارها شاش میکردن رو صورتم کاش همین ها بود کار بدتر شد . نمی‌دونم چندین بار دسته جارو کردن تو کونم خلاصه هر بلای سرم آوردن منم نمیتونستم کاری بکنم بعضاً گفتم برم شکایت کنم ولی با خودم فکر که کردم آخه چه کسی حرف یک زن جنده که خواهر خودشو فدا کرد گوش میده. از نگاه همه این مجرمین حتی جنده ها هم من کثیف‌ترین آدم دنیا بودم . به مرور زمان پای زندان بانان مرد هم باز شد منو میبردن اتاق ملاقات شرعی و تا صبح میگاییدن . یادمه یک شب تمام سرباز ها منو گاییدن دیگه اونقدر کوس کونم گاییدن که نمی‌دونم خودمو نگه دارم زود نرسم دستشویی خودمو کثیف میکنم البته الان که دارم نامه می‌نویسم ده سال زندانم و دیگه اونقدر گشاد شدم به درد کسی نمی‌خورم .
این داستان جنبه واقعی نداشت اما برگرفته از اتفاقات واقعی بود که در جامعه ما رخ میده شاید خیلی هاتون بگید این حجم حقیر و وحشی بودن انسان واقعی نیست. پیشنهاد میکنم گفتگوهای که بین مدد کاران اجتماعی و زندانیان در مجلات چاپ میکنن بخونید .
رابینسون کروزو در خاطرات خود نوشته من در تمام مدتی که در جزیره گرفتار بودم از هیچ چیزی نمی‌ترسیدم جز انسان

نوشته: Anymore


👍 33
👎 8
37801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

941939
2023-08-12 23:44:25 +0330 +0330

من هیچ چیز نمیترسم بجز انسان

2 ❤️

941942
2023-08-12 23:48:26 +0330 +0330

اگه میخاید داستان بنویسید حداقل اطلاعات خودتون رو در مورد اون موضوع ببرید بالا.اولین نکته اینکه اون بابک با رفیقش با توجه به فیلم و مدارک جرم زنا محصنه و تجاوز محرز میباشد و مجازات اعدام هست نه ۲۰ سال حبس بعد در مورد شخص اول داستان چون زنا محصنه محرز نیس فقط رابطه نامشروع محرز هست که اونم ۹۹ ضربه شلاق داره نه ۱۰ سال حبس و نکته مهمتر تو بند نسوان(زنان)سرباز و کادر مرد اصلا تردد ندارن و اینگونه موارد تحت رصد شدید حفاظت زندان هست .
حال با تمام این موارد خواهشا نیاید مث فیلم فارسی کسشعر بگید اینجا اطلاعاتتون رو کامل کنید بعد برا خودتان کستان بگید


941945
2023-08-12 23:49:42 +0330 +0330

خیلی ایراد حقوقی و قانونی داشت یه کمی تحقیق قبل نوشتن بد نیست

5 ❤️

941949
2023-08-13 00:01:09 +0330 +0330

قشنگ بود کلا
آخرش رو نمیگفتی بهتر نشد
دسته جارو و …

1 ❤️

941975
2023-08-13 01:38:08 +0330 +0330

بسیار هم خوب ولی آخرش یکم پیاز داغ زدی ، هم انسان موجود ترسناکی هم دست درازی ناموس.

1 ❤️

941988
2023-08-13 02:41:42 +0330 +0330

وکلا و حقوقدانان عزیز شاید داستان در ایران اتفاق نیفتاده خب😄 بعدشم هدف نویسنده اینه که بگه اینکارا آخر عاقبت نداره نه اینکه کتاب قانون بنویسه که
من یک خانومی رو میشناختم که شوهرش به خواهر کوچیک ترش تجاوز کرده بود و اینا از ترس آبرو چیزی نگفتن خواستم بگم متاسفانه جامعه ما هم از این داستانا کم نداره و واقعا بعضی دخترا بی پناهن و خطرناک ترین حیوان دنیا انسانه

به دوست عزیزمون مجید کینگ ۱۹۸۲ هم باید بگم که جرم بابک و ابراهیم طبق قوانین ایران زنای به عنف هست نه محصنه و جرم خانم راوی هم معاونت در زنای به عنف نه رابطه نامشروع که به تشخیص قاضی از ۱۵ سال تا ابد میتونه حکم داشته باشه

4 ❤️

942001
2023-08-13 03:51:25 +0330 +0330

فقط همین قسمت رو خوندم،
سعی کن از موردهایی که اطلاع نداری سوال کن، هیچکدام از احکام درست نبود، و قبول دارم زندان چنین موردهایی داره اما ن به این بزرگ ی و وسعت که گفتی، من سررشته دارم از تمام صحبتهایی که کردید و و چیزهایی بوده و پرونده اونا رو خوندم که این در مقابل اونها جرم حساب نمیشه پرونده بوده دو شبانه روز منو روانی کرده جوری که پی همه چیزو ب تنم مالیده بودم طرفو تو خود دادگاه بکشم ولی کنترل کردم خودمو، مردی که مست میاد خونه میبینی زنش داره پسر دو ساله و دختر ۶ ماهه خودشون رو حمام میده ساعت ۸ صبح بود میره زنشو صدا میکنه الان بیا من حالم خرابه زن هم ده دقیقه ازش وقت میخواد مرد همون موقع می ره تو حمام و حمله به زن خودش پسر که فقط دو سال داره با ترس میاد یعنی پیش مادرش … بیخیال نمیتونم دوباره فکر اون صحنه ها رو کنم فقط این مورد منو بعد از الان ۸ ساله هنوز آروم نکرده
دختر شش ماهه رو توی وان می ندازه خفه میشه اب جوش روی اون … خداااااا.
این اتفاق ایران نیافتاده خارج از ایران بوده، خیلی دوست داشتم میتونستم اینو کامل بزارم نه اینکه نمیشه یا اجازه ندارم داستانش همون روزها پخش شد خودم نمیتونم سخته دوباره فکرم رو آشوب زده و ویران کنم

1 ❤️

942003
2023-08-13 04:21:31 +0330 +0330

آخرش و ریدی چون اطلاعاتت در حد بی سوادترین مردم کوچه و بازار است نتیجتا قسمت پایانی این کستان که باید جمع بندی می کردی جمیعا ریدی به کل داستان.

0 ❤️

942005
2023-08-13 05:00:55 +0330 +0330

جنده یعنی حلقهء چشم مستش
جقی اونیه کیر گرفته تو دستش

1 ❤️

942014
2023-08-13 07:54:17 +0330 +0330

داستان خیلی تلخی بود
یک اشتباه میتوانه چه داستان های بعدی را ایجاد کنه
متاسفانه امار تجاوز و خیانت رشد کرده و این‌ اصلا چیز خوبی نیستش
امیدوارم واقعا یک اتفاقی بیفته
ولی واقعیت همینه یک اشتباه، یک تصمیم نادرست، یک خشم کنترل نشده الان باعث کلی زندانی توی زندان شده

2 ❤️

942025
2023-08-13 09:07:09 +0330 +0330

بعضی داستا جز سکسشون خوبیش ادمه که ادم باید حواسشو جمع کنه چه مرد چه زن و عبرت بشه که این بلاها سرمون نیاد

1 ❤️

942043
2023-08-13 10:47:49 +0330 +0330

داستانت عبرت‌آموز بود خوشم اومد سوای غلط های وکالتیش… و در پرانتز به دوستمون ahmad913 میخاستم بگم که کیرم از پهنا تو کص ننت جاکشه حرومزاده! اخه چقد تو ادم کسشری هستی زیر تمام داستانای شهوانی میای گوه میخوری اخه کی میخای سیر بشی تو!!! کصکش تو اگ داستانو خونده بودی میفهمیدی ک واقعی نیس! تو یه ادم وقیح و واقعا منفور هستی ک دلم میخاد فقط خفه بشی!

1 ❤️

942046
2023-08-13 11:50:50 +0330 +0330

سبک این داستان من رو یاد حمید سیگاری که قدیما اینجا داستان مینوشت انداخت.

1 ❤️

942059
2023-08-13 14:26:37 +0330 +0330

داستان خوبی بود دمت گرم
خیلی خوشحال شدم اخرای داستان فهمیدم واقعی نیست
بنظرم شخصیت نرگس توی داستان بلاهایی که سرش اومد از خیانت بعد ازدواجش حقش بود تا لحظه ای که قلبا پشیمون شده بود و دیگه به هیچ وجه حاضر نبود کارای قبلشو ادامه بده
ما پسرا و مردایی که یکم حرمت ناموس حالیمون هست یه جمله ای رو تو زندگیمون قبول داریم و عمل میکنیم بهش اونم اینکه جنده بکن ولی جنده نکن یعنی چی؟ یعنی اینکه زنی که جنده هست( اونم نه هر جنده ای یکیه بخاطر فقر و نداری جندگی میکنه اونم باید دستشو گرفت و کمک کرد که دیگه بخاطر پول و یه لقمه نون جندگی نکنه) رو بکن ولی دختری که تا حالا هرزگی نکرده شاید اصلا رابطه نداشته رو پاشو به هرزگی باز نکن

2 ❤️

942093
2023-08-13 21:22:50 +0330 +0330

باتوجه به کامنت دوم که دقیقا حرفای منوزد وتکرارکردنم بی موردهست.
درسته توی جامعه داریم این چنین اتفاقاتی ولی روند کار رو اشتباه بیان کردی.
حتی اونجایی که دستگیرشده.خانم رو پلیس مرد دستبند نمیزنه وبازداشت نمیکنه.پلیس خانم قطعا میره.

1 ❤️

942249
2023-08-14 11:12:52 +0330 +0330

با تشکر از تمام کاربرانی که داستان خواندن و نظر دادن
آخر داستان اشاره کردم که داستان جنبه واقعی نداره برای همین زیاد به قوانین حقوقی داستان فکر نکنید . شاید اعدام برای بابک و ابراهیم یعنی سند آزادی برای همین زندان ترجیع دادم تا سالیان سال عذاب بکشن
در مورد یکی دیگه از نظرات هم باید بگم همان طور که در اتفاقات اعتراضات شاهد بودیم ده تا مامور مرد یک زنو با کتک میندازن داخل ون ویا اتفاقات بازداشتگاه کهریزک و غیره…
درکل بنظرم بهتره نقدی داشته باشیم در مورد داستان ها نه دنبال راست و دروغ اگر قرار بر این باشه باید اول بریم سراغ ژول ورن بگیم آخه با تکنولوژی آن زمان مگر امکان داشت رفت بیست هزاز فرسنگ زیر دریا
و یا بریم سراغ داروین (وقتی نیچه گریست ) بگیم آخه کی نیچه با فروید هم دوره بود و یا خیلی از داستان ها و کتب دیگه
به عنوان مثال نقدی در مورد کاراکتر امیر
ما همیشه قرار نیست تاوان حرف های که گفتیم بدیم خیلی وقتها تاوان سکوت نیز سنگینه
اگر امیر همان روز همه چیزو اطلاع میداد شاید این همه اتفاقات بد نمی افتاد ، شاید پدر نرگس سکته میکرد ،شاید آبرو ریزی میشد ولی از این همه اتفاقات بد و آبرو ریزی میشد جلو گیری کرد
نقد در مورد بقیه کاراکتر ها میزارم به عهده شما کاربران گرامی

0 ❤️

942345
2023-08-14 23:56:09 +0330 +0330

برام جای تعجبه که اون کسخلایی که این داستانو لایک کردن چه کسایی هستن!!! 😐

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها