به شدت با خودم درگیر بودم و داشتم سعی میکردم غذای توی بشقاب رو به هر مشقتی هست تموم کنم.کمربند شلوار جینم بدجور داشت شکمم رو فشار میداد.واسه همین تصمیم گرفت با یک دست طوری که بقیه مهمونها متوجه نشن یه کم قلابش رو شل کنم چون میدونستم فردا دلم واسه از دست دادن همین دوتا قاشق بیف استراگانف دست پخت نادیا که مزه اش به طرز فجیعی خوشمزه بود،میسوزه.مینا دوستم که همیشه خدا وقتی باهم غذا میخوردیم بابت رژیم های لاغریش،اشتهای آدمو کور میکرد نمیدونست قاشق رو تو چشمش بکنه یا تو دهنش و اصلا حواسش به من نبود.بقیه مهمونها هم یا در حال رفت آمد سر میز سلف سرویس بودن و یا هر کدوم یه طرف سالن محو غذا خوردن و سرشون به کار خودشون بود.درست تو لحظاتی که احساس کردم وقتش هست دستمو از زیر سارافن جینم داخل بردم و با قلاب کمربندم درگیر بودم که واسه چندمین بار توی اون شب سنگینی دوتا چشم رنگی رو روی خودم حس کردم و ناخودآگاه سرمو به سمتش چرخوندم.لبخند محوی که گوشه لبش نقش بسته بود باعث شد منصرف بشم و منم با لبخندی که اگه می فهمید از صدتا فحش “هیز و پررو” براش بدتر بود دستمو آروم درآوردم و با جابجا شدن سرجام خواستم تنگی فضای معده ام رو اینجوری جبران کنم.داشتم زیر لب غرولند میکردم که مینا با آرنج کوبید تو پهلوم و آروم در گوشم گفت:
نوشته: نائیریکا
نایریکای عزيزم
خسته نباشي
راستش این قسمت اتفاق خاصي نیفتاد که بخوام راجع بهش تجزیه تحلیلی داشته باشم یه آشنایی که ميشه حدس زد ممکنه به كدوم طرف بره تنها چيزي که هست نگارش زيباته که مثه هميشه آدمو به خودش جذب ميكنه و.در کنارش بازم شخصيت دوست داشتنی و مقاوم زن داستانت که خودمو بيادم میاره و واسه همين کنجکاوم ميكنه که اگر من توی این شرایط قراربگیرم چيكار ميكنم,
امتیاز کامل تقدیم شد منتظر ادامه داستان هستم
سلام نائیریکای عزیز
امیدوارم حال نویسنده توانای شهوانی خوب باشه.
مثل داستانهای قبلی و البته قسمت اول حباب داستان باتوصیفات طولانی و جامع از ظاهروباطن افراد و اماکن همراه شده که میتونه درک درستی ازموقعیت سارا به خواننده بده.
این قسمت سعی در معرفی سعیدداشت و انصافأ هم معرفی کاملی بود.
بهتربود به سعید حتی باوجود شخصیت خوبش انقد زود روی خوش نشون نمیدادی.
تنها ایراد این قسمت کوتاه بودنش بود من که تازه داشتم گرم میشدم که داستان تموم شد!
از اینکه قسمت 2وم رو بموقع آپ کردی سپاسگزارم.
موفق و سربلند باشید
نائيريكاى عزيز ممنون
بازم مثل هميشه داستانت زيبا بود اما بازم چند تا اشكال ويرايشى داشت!(به دل نگير من زيادى ملا لغتى ميخونم)
با توجه به سابقه فكر كنم امروز نوبت عشق پنهان بود، ولى انگار اين عدد ٨ خاك دامنگير داره! آريزونا هم رو ٨ موند و رفت سراغ يه داستان ديگه!! شايدم ميخواى اينجا هم مساوى بشين!!!
٥ تا قلب بهت دادم ولى بازم على الحساب، چون اين قسمت هم مثل قسمت اول، هنوز يه جورايى درگير معرفى شخصيت ها و موقعيت مكانى اونها تو داستان بود.
با شناختى كه از نوشتنت دارم مطمئنم داستان خوبى ميشه.
موفق باشى
بسیار زیبا بود دوست عزیز .
موفق باشید.5 قلب تقدیم شد.
ریدم تو این داستانت
من ک چیزی از داستان نفهمیدم،هرکس فهمیده برا منم توضیح بده
مرررسی;-)
ایول!!!زیبا مثل همیشه!!! ایشاالله همین جوری چپ و راست داستان بدی !!! منتظر قسمت های بعدی باحالت هستم!!! راستی بشین این نادی رو نصیحت کن که با لج و لجبازی زندگی خودشون و اون بچه معصوم رو نابود نکنه!!! پنج تا قلب هم تقدیم شد!!!موفق و سربلند باشید.
عزیزم مرسی
داستانتو که دیدم کلی ذوق کردم
مثل همیشه زیبا بود
5تا قلب تقدیم شد
پروازی عزیز سلام
خسته نباشی
ازتذکر بجا و خوبت به دوستان خواننده بعنوان یکی ازطرفداران داستانهای زیبای نائیریکای عزیز کمال تشکرو دارم.
دوستانی که میان و مثل من دلتنگیهاشون رو بانویسنده شریک میشن توجه داشته باشن که کسانی مثل نائیریکا و… فقط برای دلشون اینجا مینویسن و جز دردچشم و وقت گذاشتن چیزی عایدشون نمیشه.
ماایرانی هستیم و ادعای تمدن باستانی و فرهنگ و ادب داریم اگر دوستی نقدی به داستان داره با ادب و منطق نقدشو مطرح کنه و مطمئنم نائیریکای عزیزهم به حرفش توجه خواهدکرد و خوشحالم خواهدشد.
این دور از شأن ماست که زبان به فحش بیالاییم.
بازهم ازبانو پروازی بخاطر تذکرش و ازبانو نائیریکا بخاطر زحماتش تشکر میکنم
" اونقدر سرگرم شادی تینا بودم که یادم رفت قرار بود چندتا قر نامحسوس!! بدم و سر و ته قضیه رو هم بیارم"
یک بار دیگه بخون. قرنامحسوس!!! ببخشید اونوقت این قر نامحسوس یه چیزی توی پلیس نامحسوسه؟!!
از شوخی گذشته این قسمت زیاد خوب نبود. به نظر میرسید که خواستی خیلی زود سر و ته قضیه رو مثل همون قر نامحسوست بهم بیاری. بازهم مثل قسمتهای اول عشق پنهان اسیر حاشیه و پرحرفی های زنانه شدی!! همیشه مشکل اکثر نویسنده ها این بود که با خواننده حرف میزنن و داستان رو تبدیل به خاطره میکنن اما شما بیشتر با خودت حرف میزنی. خیلی جاها خواننده رو از اصل قصه رها میکنی و به حاشیه هایی که شاید زیاد مهم نباشه میپردازی. یه جاهایی هم اینقدر در و دیوار و خونه و زمین و زمان رو توصیف میکنی که همه صداشون در میاد و برعکس اونجایی که باید توصیف کنی میپری. بعد از کلی طول و تفسیر درمورد مینا و لیپوساکشنش و باشگاه و لاغر کردن یهو به خودت اومدی دیدی پارتنر رقصت شده سعید!! بهتر نبود به جای اون حرفهای خاله زنکی که هیچ کمکی در پیشبرد داستانت نمیکنه، یه مقدار به اینکه چطور شد سعید با اون موی سفیدش اومد و شروع کرد حرکات ریتمیک از خودش در کردن بپردازی؟؟!!
از اون خطابه!! شعارگونه ی وسط داستان هم اصلا خوشم نیومد که در باب روابط زن و مرد متاهل، مطلقه و مجرد بود. انگار یه جورایی میخواستی گوشی رو دست پسرها و مردهای متاهل اینچنینی بدی که حواسشون رو جمع کنن که البته بازهم جاش اینجا نبود. در مورد غلطهای املاییت هم چیزی نمیگم. در آخر هم توصیه میکنم که داستانهای خوب سایت مثل محرم سکس و رویای تنهایی رو بخونی تا نوشتن یک داستان خوب رو تمرین کنی دوست من…!!
نايريكا خسته نباشى، داستانت خوب بود نيازى هم نيست از كسى تقليد كنى، راه خودتو ادامه بده، بعضى از ضعف ها با گذر زمان و تجربه رفع ميشه…
راستش الان اعصاب درستى ندارم فقط كامنت دادم تا از داستان خوبت تشكر كنم. موفق باشى
یه کامنت داده بودم که نمیدونم چی شد! :|
فکر کنم گربه خوردش :-D
ببین عزیزم لازم نیست یه قسمت داستان رو فقط به توصیف اختصاص بدی.این قسمت همش شده بود توصیف تنهاییت و سعید.
میتونستی اینا رو در غالب اتفاقات به ما بفهمونی.گرچه من نویسنده نیستم اما این قسمت داستانت کاملا به نظرم خسته کننده میومد.
داستانت به نسبت قسمت قبل خیلی افت کرد.اصلا همچین چیزی ازت انتظار نداشتم.
با سلام :
زنبیل گذاشتم تا دوباره برگردم…
ﻧﺎﺋﻴﺮﻳﻜﺎﻯ ﻋﺰﻳﺰم بعد از خواندن ولذت بسیار از داستان زیبای شما خدمت رسیدم که با سپاس از زحمات شما عرض نمایم دست شما درد نکنه.
ودر عجبم که شاهین عزیز همانند خانم گوگوش در عکادمی چرا میل شدید به چزاندن شاگردان خوب خود پیدا کرده اند … ( شکلک چشمک یواشکی )
سلام…داستانت رو خوب تعریف میکنی…ولی فقط تعریف میکنی و بازم تعریف میکنی…خسته نباشید…ظاهرا باید به این سبک شما عادت کنیم…و اینکه هر نویسنده ای خلق وخوی خودشو تو نوشتن داره یک واقعیته…گاهی حس میکنم حاشیه از متن قویتر میشه و توضیحات داده میشن برای ادای توضیحات…این چیره دستی رو در شما میبینم که میتونید یک داستان کوتاه رو به یک رمان بلند تبدیل کنید ولی وقتی تو عمق داستان بریم ،متوجه میشیم که بیشتر مطالب گفته شه میتونست حذف بشه…جالب اینه وقتی متوجه این حقیقت میشیم که داستان به پایان رسیده واین نشانه یه نویسنده توانا ست…
ژنرال عزیز سلام
هرکس سلیقه خاص خودشو داره!
سبک نائیریکا ساده و روانه و قابل فهم.
فضاسازی ها فوق العاده گیرا و زیبا.
میتونی چشاتوببندی و تو فضای داستان پروازکنی!
بحث چزوندن در کار نیست. وقتی یه کار خوب باشه باید ازش تقدیر و تعریف بشه. ولی وقتی ضعیف باشه باید مورد نقد قرار بگیره. من دو قسمت اول عشق پنهان رو به همین دلیل نخوندم و اگه اون انتقادهای تند و تیزم نبود شاید قسمتهای بعدیش به اون خوبی از آب در نمیومد. ولی این قسمت متاسفانه بازهم درگیر همون مشکلات شده. به نظر میرسه نویسنده گرفتار این فکر شده که باید همش از داستانش تعریف بشه و شاید انتظار نداشته که اینقدر ازش انتقاد بشه. درحالیکه تعداد بازدیدها و امتیازی که این قسمت کسب کرده مؤید اینه که زیاد مورد پسند مخاطبین بیشمارشون واقع نشده. شاید اگه به انتقادات دلسوزانه دوستان به دیده اغماض نگاه نمیکرد الان اوضاع داستانش خیلی بهتر بود…
درود بر نائیریکای عزیز
هنگامی که شروع به خواندن حباب کردم گمانم بر این بود که چند سطر پائین تر حبابی خواهد ترکید و مادری برای جلوگیری از مشغولیات ذهنی پسرش ایثار کرده و با او هم آغوش میگردد یا خواهری برای دلبری از برادرش تاپ و شلوارک چسبان خواهد پوشید و درنهایت و در شکل بهتر قضیه زن و شوهری جوان که اتفاقآ هر دو از اندامی زیبا ، خوش سایز و ورزشکار برخوردارند با ذوج دیگری که همکار یا دوست یا فامیل هستند و صد البته آنها هم زیبا و خوش اندامند(ولی به پای این دوتا نمیرسند)مقدمات سکسی ضربدری را پایه ریزی میکنند “شرمنده بخاطر این مقدمه سخیف”
هرچه جلوتر میرفتم پی به خیال باطل خودم میبردم ، با قلمی شیوا و نثری روان مواجه شدم که زندگی طبیعی سارا را حکایت میکند و به زیبائی و هنرمندانه با فضا سازی بجا نسبت به معرفی شخصیت های قصه و ارتباطشان با یکدیگر میپردازد
ایمان دارم با توجه به ماهیت سایت اگر سکس هم در داستان گنجانده شود که این امر اجتناب ناپذیر خواهد بود قطعآ سکسی زیبا و رمانتیک خواهد بود فارغ از چرندیاتی که در آنگونه داستانها به خورد خواننده مبدهند.
ناریکای عزیز از کامنت هائی که دوستان نوشتند متوجه شدم نوشته های دیگری هم داشتی که متاسفانه سعادت خواندنشان را نداشتم بینهایت سپاسگزار خواهم شد اگر شانس مطالعه آنهارا داشته باشم
در خاتمه روز جهانی زن را به تو و همه بانوان دربند وطنم تبریک گفته و آرزوی رهائی و شادکامی برای همه دارم
با آرزوی آرزو
داریوش
اين كه نائيريكا هنوز نيومده فكر كنم زير سر آريز ياكوزاست!!!
اتفاقا اعتراف هم كرده كه اعصاب نداره، البته موقع خط و نشون كشيدنشم من خودم شاهد بودم اصلا رو به من گفت يا ميميرم يا ميكشمش!!!
آريزونا جون يه وقت فكر نكنى من آدم فروشم ها!!
پرنده خارزار عزیز؛
کاری به دوستان دیگه ای که اسمشون رو بردی ندارم، ولی حداقل من هیچوقت هیچ اصراری برای اینکه نقدم مورد قبول بگیره نه داشتم و نه دارم. اصولا وقتم رو هم پای هیچ داستانی که ارزش نقد و بررسی رو نداشته باشه نمیذارم و اسم منو پای داستانهای بیخودی نمی بینین. اگر هم جایی چیزی گفتم برای خود نویسنده و پیشرفت داستانش بوده. بارها هم پیش اومده وقتی دیدم حرفام برای نویسنده محلی از اعراب نداره عطاشو به لقائش بخشیدم. اگه کامنتی رو که پای قسمت قبلی همین داستان گذاشتم رو خونده باشید متوجه میشید که همچین بی انصاف هم نیستم. اینکه هر نویسنده ای برای خودش سبکی داره هم خیلی خوبه ولی این موضوع نباید باعث بشه که از مخاطبینش غافل بشه. اگه یه نگاهی به بازدید کننده های این قسمت بیندازید میبینین که بعد از یک روز کامل به زور به هزار نفر میرسه واین نشون میده که حتی قسمت اول هم زیاد مورد توجه قرار نگرفته بود. پس اگه نقدی اینچنینی میکنم در وهله اول به خاطر احترامیه و علاقه ایه که به نویسنده ها دارم و بعدش به خاطر پیشرفت سطح داستانهای این سایته. ولی متاسفانه مثل اینکه از حرفهای من سوء برداشت شده و نویسنده محترم که گویا عادت به تعریف و تمجید از داستانهاش کرده از اولین ساعات انتشار داستانش تا الان خبری ازشون نشده و حتی جواب دوستان خودش رو هم نداده. به نظر میرسه پس از این باید مثل باقی داستانهایی که نویسنده های بی نام و نشون داره باهاشون برخورد کنم. بنابراین شاید بشه این کامنت رو آخرین نظر من برای سری داستانهای ایشون قلمداد کرد…!
Naeerika دستت درد نکنه با این داستانت اینقدر محو داستانت شدم که 10 تا مس کال داشتم وخودم نفهمیدم عالی و بی نقص منتظر ادامش هستم
دقت کردید یک بچه وقتی می خواد بزرگ شه. پدر و مادرش دستشو می گیرن تا راه بره .تاتی تاتی کنه.حالا وقتی
همین بچه بزرگ شد اگه پاشو کج بزاره .همون پدر و مادر می گن : این بچه است ما تربیت کردیم؟
حمله و هجوم به کسی که تاتی تاتی کردن یاد می ده دور از جوانمردی است . برای چی کسی رو که نمی شناسید
به رگبار می بندید و نویسنده می شه عروسک دست شما .بین نویسنده و منتقدش کدورت ایجاد می کنید به خاطر
اینکه فقط حرف زده باشید و بگید ما هم هستیم . X(
کی به شما می گه قضاوت کنید . X(
6 روز عضو می شن 60 خط گلایه نامه می نویسند.خجالت اوره .ایرانی جماعت که می خواد یاد بگیره به شعور دیگران
احترام بزاره و در کار بقیه دخالت نکنه.
خانم/آقاى
پرنده خارزار
از شما سوالى دارم، هنگامى كه من براى اين قسمت كامنت نذاشتم و حتى در قسمت قبل هم به يك تشكر اكتفا كردم و شما نيز تنها شش روز است عضو سايت هستيد، پس چگونه به اين نتيجه رسيدين كه من بروى انتقادهايم پافشارى ميكنم؟ عجيبه! حتى اگر نقدهايم را در داستان قبلى اين نويسنده ديده باشيد هم نمى توانيد چنين ادعايى بكنيد و حتما دوباره به آن داستانها سرى بزنيد و آن زمان خواهيد ديد كه بنده براى هر قسمت فقط يك كامنت گذاشتم و حتى بعد از جواب دادن نويسنده كه هميشه هم مخالفت بودند، كامنت دومى براى پافشارى و يا اثبات نقدم ندادم پس لطف كنيد از گله گذارى بى مورد دست برداريد. بنده هيچگاه با نظر ديگران موافقت يا مخالفت نكردم شما هم اينگونه رفتار كنيد و يا حداقل منصف باشيد.
نويسنده ى عزيز
اگر براى اين قسمت حرفى نزدم دليلش اين بود كه حرفى نداشتم و در حال حاضر منتظر هستم تا داستانتان سروسامانى بگيرد و به جاى مشخصى برسد.
برايتان آرزوى توفيق روزافزون دارم.
ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﺨﺼﻮﺹ ﺷﺎﻫﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰ :
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻧﺖ
ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﻏﯿﺮ ﻋﺎﺩﯼ ﺁﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ
ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻤﯽ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ
ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﻧﻮﯾﺴﻨﺪﻩ
ﻣﺤﺘﺮﻡ …
در ضمن بقیه داستانهای دیروز را بررسی کردم که همگی دارای تعداد پایین مراجعه کننده هستند .
با سپاس
قلب مسين
منو به يك كيلو خيار فروختى حالا ميگى آدم فروش نيستى!!! :-D
لطفا
پرونده ى داستان رو بخاطر يه قسمت نبندين، چيزى كه الان هست و بايد همه قبول كنن اينه كه اينجا نويسنده حرفه اى هيچوقت نداشته و نخواهد داشت و هيچ داستانى هم تا به حال بدون اشكال نبوده. مسلما نقدهاى خوب خيلى ميتونه در كار نويسنده موثر باشه و حتى ميتونم با قاطعيت بگم برخى از نوشته هاى دوستان بسيار قوى تر از بعضى رمان هاى رسمى و چاپ شده است كه دليل اين امر هم چيزى نيست جز نقدهاى سازنده، اما،، تا جايى كه نويسنده رو متهم نكنن، سازنده هستن و اگه نويسنده اى كه داره تلاش خودشو ميكنه تا مخاطبش راضى باشه زير سيل انتقادها احساس خفگى كنه، مسلما براى ادامه مسير دلسرد ميشه. و بايد اينو هم درنظر داشته باشيد كه گاهى اوقات تشويق بهتر از تنبيه جواب ميده. و اتفاقا نويسنده هاى اين سايت به تشويق بيشتر نياز دارن ولى اكثر دوستان در زير داستانها بشكل معلمى بد اخلاق، به فلك كردن نويسنده مشغول ميشن، البته اينم خوبه اما حد و اندازه اى داره،، خود من اگه زير داستانى ده نفر انتقاد كرده باشن من نفر يازدهم نميشم بلكه سعى ميكنم به نكات مثبت داستان اشاره كنم چون همونطور كه نويسنده از انتقاد درس ميگيره از اينكه ببينه به نكات مثبتش هم مورد توجه قرار گرفته، ضمن اينكه باعث دلگرميش ميشه، راحت تر هم انتقادهارو ميپذيره.
نايريكا هم طبق آخرين خبرى كه ازش دارم كمى گرفتارى داشته بخاطر همين تا الان نتونسته جواب كامنتهارو بده و دليل ديگه اى نداره.
اميدوارم هرچه زودتر مشكلاتش برطرف بشه.
من اگه آخوند شده بودم نونم تو روغن بود با اين منبر رفتنم!! :-D
آريزونا جان من آريز ياكوزا رو رسوا كردم، اونجا هم تأكيد كردم كه شما رو نفروختم كه سوء تفاهم نشه!!!
من نويسنده نيستم ولى اكثر دوستان ميدونن كه خواننده خوبيم، چيزى كه از نويسندگى نائيريكا فهميدم اينه كه ايشون داستان بلند مينويسه و نميشه با يك يا دوقسمت راجع به داستانش نظرى داد، فكر نميكنم دوستان قسمت سوم عشق پنهان رو فراموش كرده باشن كه بعد از آپ شدن چه گرد و خاكى بپا كرد، به هر حال به عنوان يك عضو كوچك از اين خانواده مجازى همه رو به صبر دعوت ميكنم تا بتونيم نتيجه بهترى ببينيم.
دوستان فکر ميكنم اگر صبر كنيم تا خود نائیریکای عزیز بياد و.جواب دوستان رو بده خیلی بهتر باشه شايد اون حرف و جوابیه ی بهتر و.قانع کننده تری داشته باشه,پس لطفا هرکسی حرف و.نظر خودش رو بگه و از پاسخ دادن بجای نويسنده و بحث پرهیز کنه مرسی
دوستان سلام
راستش هیچ وقت به شانس و اقبال اعتقادی نداشتم و ندارم ولی بعضی وقتها اتفاقاتی توی زندگیم افتاده که بعدها فهمیدم خیری توی اون قضیه برام بوده که اون لحظه به ذهنم هم خطور نمیکرده.در مورد این داستان هم اتفاقاتی افتاد که خوشایند نبود برای خودم و امیدوارم عاقبت خوبی داشته باشه.روزی که داستان اومد روی سایت تا شب خیلی گرفتار بودم.وقتی اومدم آخرین کامنتی که دیدم از شاهین بود که حسابی سیستم اعصابم رو به هم ریخت.شاید اگر بالای کامنت اسم دوست دیگه ای رو میدیدم اینقدر برام هضمش سنگین نبود.ولی با توجه به کامنتهای ایشون پای داستانهای قبلی و اینکه خیلی راحت امکانش رو داشت اعتراضش رو به شکل دیگه ای بهم اعلام کنه یه کم لجاجت و قرض ورزی پشت این قضیه حس میکردم.چون وقتی دوست عزیز رضا قائم از من به همون شدت انتقاد میکنه توقعی ندارم چون خارج از فضای عمومی سایت حتی یک پیام هم بین ما ردو بدل نشده و ایشون تا بحال ادعایی در مورد دوست داشتن قلم من یا تعریفی نکردن و من هم با آمادگی کامل شروع به خوندن کامنتهاش میکنم.ولی وقتی به قول پروازی دست منو مثل یه بچه خودش گرفته و تاتی تاتی یاد من داده به نظر خود من درست نبود با اون شدت توی کامنتها از من انتقاد کنه.اومدم از حیثیت قلمم و داستان دفاع کنم که سیستم خطا گرفت.با هزار مشقت و بدبختی دوباره وارد شدم نظر دوستمون ژنرال رو دیدم که اولین کامنتی بود پای داستان میگذاشتند و حسابی هم مارو مورد لطف قرار داده بودن.فقط تو خصوصی واسه دوتا از دوستان پیام گذاشتم و تصمیمی که توی اون لحظه گرفته بودم باهاشون درمیون گذاشتم و دیگه تا دیروز تو سایت نتونستم بیام.چون به کل ارتباطم با نت قطع شده بود.تا دیروز صبح که وصل شد و با هزار شوق اومدم دیدم با موج سنگین موافق و مخالف روبرو شدم.به احترام دوستانی که منتظر جواب از من بودن هم دیروز و هم امروز صبح کامنت گذاشتم ولی ظاهرا روزگار سر لج داشت.تا الان که امیدوارم این یکی دیگه ارسال بشه.شاید اگر امروز که اومدم و دیدم شاهین البته به زعم خودش داستان رو منفجر کرده نه این حرفها رو میزدم و نه دیگه داستانی از من روی سایت شهوانی میومد.ولی وقتی یاد لحظاتی افتادم که پای نوشتن حباب صرف کردم و از جون و دل براش مایه گذاشتم حیفم اومد به این روز بیفته تصمیم گرفتم وایسم و همینجا داستان رو به سر منزل مقصود برسونم.دوستانی که منصفانه به داستان رای دادن و احساس میکنن خوشایند نبوده یا ایرادهایی داشته جای هیچ اعتراض و گلایه ای نیست ولی کسانی که به عمد امتیاز منفی دادن تا حال منو بگیرن سخت در اشتباهن و من تا زمانی که به تعداد انگشتهای یک دست توی این سایت خواننده داشته باشه براشون مینویسم و شرمنده باید دندون سر جیگر بذارن و بنده رو تحمل کنن.اگر اشکال و ایرادی توی کار هست مرد و مردونه میتونن خیلی شفاف بگن با وجود اینکه کار داستان نویسی یه کار هنریه و بالطبع کاملا سلیقه ای هست ولی انتقاد سازنده بهم بشه به دیده منت نگاه میکنم و حتی گاهی شده اعتراضی به کارم شده با وجود اینکه قسمت بعدی آماده بوده یا از نو نوشتم یا به همه اون اشکالات توجه کردم ولی واقعا هضمش واسه من یکی سخته که چه هیزم تری به خیلی ها فروختم که خودم ازش بیخبرم.همیشه هم گفتم اینجا این فضای دوستانه هست که جای رقابت و دشمنی و کینه نیست ولی نمیدونم چرا هرچی عقده از دنیای بیرون داریم چون اینجا میشه پشت نقاب نام کاربری پنهان بود میخواییم سر هم خالی کنیم.در صورتی که اگر یه مقدار واقع بین باشیم همه ما میاییم توی سایت که خستگی و مشکلات بیرون رو فراموش کنیم.البته دوستان سوءتفاهم نشه و روی سخن من به هیچ کدوم از دوستانی که تابحال علنی از من انتقاد کردن نیست و من یکی مخلصشون هم هستم چون به غیر از کامنت آخر شاهین که استثناء بود و داخل پرانتز باید گذاشت بقیه دلسوزانه بود.
هیوای عزیز از همین جا ازت تشکر میکنم بابت پیام آخری که برام گذاشتی.چون شاید اون شب نتونست منو آروم کنه ولی امروز بهم انگیزه داد بمونم و فعلا دربرابر این تهاجم مقاومت کنم.
نایریکای گل و گرامی سلام و عرض ادب
بسیار هم زیبا و خوندنی بود و من یکی بسیار هم لذت بردم عزیز
مثل همیشه گل کاشتی عزیز
نایریکای عزیز فقط چند نکته
وقتی که سایت بناش کلا از ریشه خراب باشه دیگه چیزی نمیشه گفت
در اینکه باندبازی و رفیق بازی تو این سایت هم بیداد میکنه درش هیچ شکی نیست
بعضی اوقات به داستانهایی امتیاز و کامنت میذارن که متاسفانه پشیزی ارزش نداره و ارزش خوندن نداره
این قضایا باعث میشه حق نویسنده های نابی همچون شما ضایع بشه ،غریب و تنها بشی نایریکای عزیز
متاسفانه ما ایرانیها فقط شعار میدیم و حتی دوستیهامون هم با قرز و مرض هستش
من نمیدونم مگه این داستان چشه که بعضیها جبهه میگیرن و نویسنده رو اینجوری خوردش میکنن و تخریبش میکنن؟
اگه داستان بد بود پس اون همه به به چه چه تو قسمت اول برای چی بود؟
چرا عوض اینکه به اینچنین نویسنده های نابی که نه از گی مینویسن و نهبیناموسی رو ترویج میدن و نه سکس با محارم مینویسن
عوض اینکه زیر بال و پرمون بگیریم در عوض بال و پرش رو قیچی میکنیم؟
چرا عوض اینکه به دلش خط بدیم ،دلش رو خط خطی میکنیم ؟
نویسنده های بزرگواری که ادعای استادی دارن و نقاد های نابی هستن
چرا صلیقه ای برخورد میکنن با نویسندها؟
چرا حسادت میکنن در خیلی از مواقع؟
بابا دنیا دو روزه به خدا
چرا داشته هامون رو در اختیار کسانی که ندارن قرار ندیم؟
چرا فقط منم منم میکنیم؟
تو این سایت من از همه برتر باشم ،چی بهم میدن؟
مدال افتخار میدن یا کلور کلور دلار میدن
کاری نکنیم که داشته هامون رو از دست بدیم
دل نویسنده هایی چون نایریکا رو نشکنیم که زده بشن و دیگه داستان ننویسن
اگر همینجوری پیش بره ،سایت نویسنده های نابش رو از دست میده مطمئن باشید
اون وقت باید هر روز به لطف چندتا نویسنده جلقی داستان گی و محارم و ترویج بیناموسی بخونید
نایریکا جانم :
مطمئن هستم و جدیت و درایت و پشتکاری که ازت سراغ دارم مثل داستان قبلیت عشق پنهان اینجا هم کولاک میکنی و دهن همه رو می بندی
هرچند بارها گفتم که هم مخالف داری و هم موافق
البته حسود همیشه حسوده و کاریش نمیشه کرد
تو داستانت رو بنویس خواننده و صاحب نظران خودشون میدونن چی خوبه و چی بد
حسود هم که هرگز نیاسود
منتظر قسمتهای بعدی داستانت هستم گلم
تو نویسنده قابلی هستی نایریکا جان
اصلا مهم نیست داستانت از لیست خارج بشه
این کار کار یکی دو نفر آدم از خود راضی و عقده ای و کثافته
که کاری جز امتیاز پایین دادن به داستانها ،حسادت و نقدهای الکی دادن نیستن
تا بوده همین بوده نایریکا جان
اینجا باید مبارزه کرد ،هم از خودی میخوری و هم از دشمن
کار خودت رو ادامه بده و از نظرات صاحبنظرانی همچون آریزونا که بهترین نویسنده هست استفاده کن
ارادتمندت علیرضا
هیچ کس به سگ مرده لگد نمیزند!
همیشه کسی که «چیزی» برای گفتن داشته مخالفان و موافقایی داشته که هرکدوم برای اثبات حرفشون دلایل منطقی و گاها غیر منطقی(حداقل برای بقیه)داشتن. روی صحبتم با شخص خاصی نیست. معمولا نقد های اریزونا و شاهین همیشه نقدهای جالبیه! یه بار تو یه جا خوندم که موفقیت با تقلید کردن از دیگران بدست میاید! البته منظور از تقلید مقداری نیاز به تشریح داره. بنده همیشه رمانهای زیادی خوندم و به بهتر نوشتنم کمک کرده. وقتی لقمان از بی ادبان ادب یاد گرفت ما هم میتونیم از کوچیکترین و ساده ترین کامنتها چیزی یاد بگیریم.
همیشه تو داستانهای نائیریکا قهرمان زن داستان رو ستودم. دوست دارم اون قهرمان جزئی از وجود نویسنده باشه٬ که البته با بازگشت دومشون نشون دادن که هست!
جزء موید ماندن حرف دیگه ای ندارم!
ناییریکای عزیز
فقط خوشحالم که تصمیم به ماندن گرفتی…
تا کور شود چشم حسودانی که با امتیاز شما بازی کردند .
موفق وموید باشی
با یکدیگر مهربان باشید تا یکدیگر با شما مهربان باشند :D
من بلد نیستم امتیاز بدم کیست آن یاری دهنده که مرا یاری کند؟
اول یه خسته نباشید بهت بگم ناریکای گل بعدم خواستم از بهترین نویسنده سایت دفاع کنم ، به هر حال ناریکا سبک خاص خودشو داره همینکه دوستان تو تمام داستاناش از توصیف زیبا ی او از مکان ها و اجسام و اشخاص داستان می کنن یعنی نویسنده حوصله کرده و با صبر و قلم زیباش داستانو در ذهن مخاطب به تصویر کشیده و در این صورت داستان طو لانی میشه و در یک قسمت به انتها نمیرسه پس با تقسیم بندی داستان و هر قسمت در مورد شخصی از داستان ادامه پیدا میکنه ،پس از منتقدین محترم خواهش میکنم داستان های ناریکا رو با داستان هایی 100% سکسی بی سر و ته یک قسمتی مقایسه نکنن .
و در اخر حمایت کامل خودمو از نویسنده داستان اعلام میکنم و بنده دوس دارم همین سبکو تا اخر ادامه بده مثل همیشه 5 قلب تقدیم
راستی ناریکای عزیز جواب سوال منو تو قسمت اول داستان ندادید ؟
شاهکار داستان نویسی . ناییریکا من بعد از 3 سال دوباره داستانتو خوندم . خیلی به داستان نویسی علاقه دارم . شدید . این متن رو هیچوقت نمیبینی :-( خیلی دلم واس قسمت 8 حباب تنگ شده O:)
لطفا بیا
ذوووووق کردم داستانو دیدم که به این زودی آپ شده :)
مررررررسی. عاااااالی بود نایریکا. فک کنم با این قسمت همه رو از دل نگرانی تشابه زندگی سارا با ندا در آوردی.
کلا کارت درسته. همین و بس :)
5 قلب ناقابل هدیه به تو