حس های سردرگم

1402/04/16

سلام من خیلی وقت پیش این سایت و داستاناشو خوندم و امشب تصمیم گرفتم بنویسم
از خودم و چیزایی که واقعیه
اسمم ساراست ۳۴ سالمه و از اهوازم،همیشه می فهمیدم به دخترا گرایش دارم ولی هیچ وقت نمیخواستم قبول کنم که من لزم
ولی رفتارایی که با دخترا میکردم داد میزد
شاید این حس واسه بعضیا آشنا باشه که عاشق رفیقشون شده باشن ولی هیچ کاری نتونن بکنن حتی جرات نکنن که بهش بگن
من رفیقای خیلی زیادی داشتم یه وقتایی قبلا حتی شاید فرصت لز داشتم ولی جرات نکردم
اما این چیزی که میخوام تعریف کنم که البته چیز خاصیم نیست واقعیه و دوست دارم بدونم کسی هم حس من پیدا میشه!

خب بریم سر داستان
من یه رفیق دارم که اسمش مریم و چند سال که باهم دوستیم از اوایل دوستی من حسی بهش نداشتم و توجهی ام نمیکردم تا اینکه یک بار که موهامو پسرونه کوتاه کرده بودم و باهم رفتیم سفر هی دستش تو موهام بود بغلم میکرد شوخیای دستی میکرد(شوخی دستی همون در کون زدن و سینه فشار دادن اینجور چیزا که بین دخترا عادیه)
و از اون سفر توجهم بهش جلب شد کم کم فهمیدم که دوسش دارم ولی از اونجایی که جرات بیان کردم حسم رو نداشتم هیچی بهش نگفتم تا اینکه دو سال بعدش سری ماجرایی ازش دلخور شدم و بحثمون شد…
یه مدت کلا ازش دور شدم و وقتی که دیدم مریم حتی واسه حرف زدن ساده جلو نمیاد واقعا ناراحت شدم با این وجود طاقت نیاوردم و خودم رفتم سمتش و باهاش حرف زدم و اینبار رابطمون خیلی متفاوت تر از قبل شد جوری که یه شب تو مستی یکی از ترساش از دست دادن من بود و همون شب اومد خونم با اینکه میدونستم هر کاری بخوام بکنم بهم نه نمیگه و کاملا مست فقط بوسیدمش و گذاشتم بخوابه
فردای اون روز پیشم موند و به بهونه ای میومد تو بغلم ولو میشد (من یکم حرکات پسرونه دارم و خوب بلدم چطوری ی دخترو لوس کنم)

میومد تو بغلم و من تا میتونستم میبوسیدمش ولی جرات نداشتم به لباش نزدیک بشم میترسیدم بدش بیاد
ولی بارها خودمو باهاش تصور میکردم اون روز وقت رفتن اومد خیلی سریع لبامو بوسید
من که رو هوا بودم و حتی جوابشم ندادم
بعد از اون خیلی با خودم کلنجار رفتم که ترسو بذارم کنار و بهش نزدیک بشم تا اینکه ی شب توی ماشین وقتی که داشتیم مشروب میخوردیم بی هوا رفتم جلو لباشو بوسیدم
هول شد و شروع کرد به حرف زدن که ادامه ندم و ادامه ندادم ولی حرفی نزد
چون من تنها زندگی میکنم مریم بعضی وقتا میومد پیشم و چون ماساژ بلدم لختش میکردم و وقتی که هیکل سکسیشو میدیدم میفهمیدم خیس شدن خودمو میفهمیدم
قد مریم ۱۶۴ و هیکل توپر سکسی داره
من قدم ۱۶۰ و وزنم حدود ۵۹
خلاصه تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که نگاهش کنم فقط
یه شب با اصرار ازش خواستم لخت بشه
ولی فقط قبول کرد سوتینشو در بیاره
از اینکه من سینه هاشو ببینم و نپسندم میترسید ولی وقتی لذتو‌ توی چشای من دید دیگه از اون به بعد راحت لخت میشد اینم بگم که هزار بار سرشو کرده بود تو یقه منو و سینه هامو دید زده بود
بالاخره اون شب بعد اینکه لخت شد فقط بایه شورت بود
خوابید که ماساژش بدم
منم ماساژی بهش دادم که لذت ببره وقتی که رسیدم به کونش دستمو میبردم تو شرتش و قمبل های کونشو ماساژ میدادم
موقع ماساژ رونش کنار دستمو میکشیدم رو کسش و خیسیشو میفهمیدم
بعد که ماساژم تموم شد خودمو کشیدم روش لبامو گذاشتم رو گردنش شروع کردم خوردنش بلند شد و یه کمی به سمتم برگشت الان بدون سوتین لخت تو بغلم بود من از اینکه اینقدر راحت شده بود ذوق میکردم حاضر بودم اون لحظه سر تا پاشو مک بزنم جوری بخورمش که از شدت ارگاسم و بی حالی نتونه بلند شد
وقتی برگشت سمتم لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردم خوردن اولش همراهی کرد ولی بعد خودشو کشید عقب به نشونه نخواستن
خوابیدم کنارش دستم‌ بردم رو کمرش و شروع به نوازش کردم ولی یک درصد جرات اینو نمی دیدم که ازش بخوام یا بیشتر بهش نزدیک بشم
با اینکه اون شب لخت تو بغلم خوابید بیشتر از اون کاری نکردم
از اون به بعد هر وقت که شروع به نوازشش میکردم و‌حتی سینه هاشو آروم میمالیدم هیچ مقاومتی نمی کرد به وضوح حسشو به خودم میدیدم و حسی که بهش داشتم پر از عشق و خواستن‌ تمنا بود
توی همین تایم بود که مریم با یه پسری اشنا شد و من برای اینکه راحت باشه فقط در کنارش بودم و همین لمس و نوازشم قطع کردم
تا اینکه بعد از چند ماه رابطشو تموم کرد
و با هم مسافرت رفتیم
توی سفر کل تایم توی ماشین توی بغلم خوابیده بود و من که کل تایم مشغول بوسیدنو بوییدن موها و سرشو گردنش بودم
(با دوستامون اکیپ رفته بودیم که دوستم مینا با دوست پسرش که راننده بود جلو بودن و سرشون گرم بود و اصن به ما کاری نداشتن)
دستمو آروم می بردم توی لباسش شکمشو نوازش میکردم بعد میبردم اروم تو شلوارش و وقتی هیچ مقاومتی ازش نمیدیدم می بردم زیر شورتش ولی همون بالا نگه داشتم همون بالای کسشو نوازش میکردم‌و مریم همونجوری که تو بغلم لم داده بود خوابیده بود هیچی نمیگفت و مخالفتی هم نمیکرد
و من با خودم فکر میکردم اگه دستم بره پایین تر ممکنه دوستی رو واسه همیشه باهام تموم کنه و میترسیدم
بعد یکم وقت مریم بلند شد گفت دراز بکش رو پام سرمو گذاشتم روی رونش و صورتمو بردم سمت کسش دستشو گذاشت رو بینیم و‌ دهنم چند دقیقه نگه داشت وقتی ول کرد بهش میگم چرا این کارو میکنی گفت میخوام ببینم چقدر وقت میتونی نفستو نگه داری
گفتم خیالت راحت خیلی میتونی نگه دارم و صورتمو برگردوندم سمت کسش
میدونستم تو ماشین هیچ کاری نمیتونم بکنم ولی از اینکه تحریکش کنم لذت میبردم
به بهونه تکون ماشین بینیمو بیشتر به کسش نزدیک کردم و وقتی دید دارم نزدیک میشم گفت سارا خسته شدم پاشو‌ میخوام بخوابم

اون سفرم اخرش با یه لب تموم شد
و دفعه بعدی که اومد خونم من مثل همیشه همون کارا و تهشم جرات نزدیک شدن بهش و نداشتم و تمام شب بغلش میکردم سرمو توی موهاش فرو میبردم و پام بین پاهاش و میخوابیدم
این بار که اومد پیشم فردا صبحش همینجور که باهم حرف میزدیم حرفامون به جایی رسید که گفت منم خیلی وقتا روم نمیشه یا میترسم. ناراحت بشی یه سری چیزا رو بهت نمیگم
گفتم چرا انقدر خری چی رو نگفتی؟
گفت اینکه شب تا صبح بغلم میکنی نمیتونم تحمل کنم خوشم نمیاد
من وقتی که اینو گفت حس کردم تمام بدنم سرد شد تا اون لحظه فکر میکردم مریمم دوست داره که حرفی نمیزنه یا مقاومتی نمیکنه
گفت تازه از یه چیز دیگه ام بدم میاد خیلی با خودم کلنجار رفتم که قبولش کنم و بتونم همراهیت کنم ولی نتونستم
من که مثل روز واسم واضح بود چیو میگه پرسیدم خب هر چیزی دیگه هست بگو!
گفت اینکه لبامو میبوسی
من اون لحظه دوست داشتم ذوب بشم ولی از طرفی قلبم تیکه تیکه شد
با خودم گفتم لعنتی اخه تو از حس من چی میدونی😢
و از اون روز به بعد دیگه بغلش نکردم و نبوسیدمش

تو یکی از سفرامون بعد این داستان می خواستم برم دوش بگیرم
گفت منم میخوام بیام
گفتم بیا
اومد گفت فقط سرمو میشورم
گفتم خب لخت شو من کاریت ندارم
خودمم لخت شدم
رفت و تمام لباساشو در اورد
گفت خواهشا نگام نکن
همونجوری که زیر دوش بود از پشت سر بغلش کردم و‌ چسبیدم بهش
اولش یکم مکث کرد ولی بعد گفت من تموم شد کارم و‌خودشو از بین دستام آزاد کرد و فرار کرد

از بعد از این قضیه ها یه سری حرفایی که بینمون گفته شده نیست هست حس من بیشتر شده بهش و حس میکنم حس مریمم خیلی بیشتر شده در حدی که دوست داشتنشو به زبون میاره (شخصیتی که گفتن کلمات محبت آمیز واسش خیلی سخته!)
ولی کمتر از بقیه بهم نزدیک میشه خیلی کمتر از قبل بغلم‌ میکنه و لمسم
میکنه و خب شاید به این حس من که وقتی بهم نزدیک میشه آتیش میگیرم اگاه شده‌و نمیخواد بهم نزدیک بشه
خلاصه که سرتون درد آوردم
در واقع نوشتم اینجا که شاید سالهای بعد بیام بخونم و بخندم شایدم واقعا غمگین باشم
چیزی که غمگینم میکنه و دلم واسه خودم میسوزه اینه که واقعا ناخواسته دلبسته ی دختر شدم که نه میتونم کاری کنم و بهش بگم نه میتونم خودم‌ ازاد کنم و یه رابطه با یه پسر شروع کنم
چون من گرایشم به هر دو طرفه ولی وقتی یه نفرو دوست دارم نمیتونم با کسی وارد رابطه بشم !
دوست دارم اگه کسی حسایی مثل من تجربه میکنه داستانشو بهم بگه
مرررسی که خوندین و نظر میدین

نوشته: @t


👍 10
👎 3
9301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936586
2023-07-07 23:39:45 +0330 +0330

حست قابل احترامه

1 ❤️

936622
2023-07-08 02:31:00 +0330 +0330

انگار که بودنش
راهی‌ست برای دل بستن به زندگی…

3 ❤️

936655
2023-07-08 04:37:36 +0330 +0330

عالی ادامه بده

1 ❤️

936751
2023-07-08 23:33:50 +0330 +0330

چقدر حس قشنگ و بی نظیری داری، دختر اهوازی لطفاً قدر خودت و احساس بی مانندت را بدون ، خیلی خیلی مراقب باش کاری نشه که به اون احساس زیبا لطمه ای وارد بشه، ببخشید من تجربه ای مرتبط با این موضوع ندارم که کمکی کنم، لطفاً اگه انفاق جدیدی افتاد برای ما بنویس ،مرسی که این خاطرات را با ما به اشتراک گذاشتید، بوس 😘

2 ❤️

937080
2023-07-11 01:55:02 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود

1 ❤️

939303
2023-07-25 02:23:03 +0330 +0330

مرررسی که نظر دادین من نویسنده این داستانم
خودم که خوندم دیدم چقد نگارشم بد بوده😂😂😂

ولی واقعا چیزی که واقعی باشه همیشه نظراتم واقعیه

0 ❤️

940144
2023-07-31 13:30:31 +0330 +0330

خیلی رومانتیک و خوب بود ،واقعا از خوندنش لذت بردم ،من فکر میکنم باید حتما یک بار باهاش لز میکردی تا لذتشو درک کنه و بعد از اون خیلی چیزا تغییر میکرد.

0 ❤️

941749
2023-08-11 12:11:04 +0330 +0330

ترس و لذت همراه با شرم

0 ❤️