خانواده ی عجیب رفیقم (۲)

1402/04/12

...قسمت قبل

خوابیدیم و از فرداش دیگه صحبت کردنمون تو اینستا بیشتر شده بود هر استوری که میزاشتم ریپلی میکرد و با هم حرف میزدیم تا این که یه روز پرسید تو و سهیل دوس دختر ندارید؟؟ منو سهیل بیشتر حواسمون به دانشگاه و باشگاه بود، تو دانشگاه هم با دخترا گرم میگرفتیم ولی اونقدی نبود که باهاشون رابطه داشته باشیم. براش نوشتم من که نه ولی سهیلو خبر ندارم گفت ای بابا، چه فشاری رو شما دوتاست…
گفتم چه فشاری؟؟ گفت خودت بفهم دیگه،دوس دختر که نداری باهاش راجب چیزای خصوصی صحبت کنی و خیلی فشارا روته نوشتم نوچ بجاش خواهره رفیقم هست داره کمکم میکنه دیگه و خندیدم، نوشت چه کمکی دارم میکنم؟ گفتم حالا…
نوشت اصن من به تو کمک میکنم ولی سهیل بنده خدا چی؟؟ گفتم نمیدونم شاید اون دوس دختر داشته باشه، رمز گوشیه سهیلو بلد بودم. بهش گفتم حالا باز گوشیشو چک میکنم بهت میگم. گفت باشه بهم بگو… بعد گفت میخوام زنگ بزنم سهیل بیاد با ماشین دنبالم بریم بیرون دور بزنیم حوصلم سر رفته، میخوای بگم دنبال تو هم بیایم گفتم باشه فقط یه جور بگو که شک نکنه گفت باشه…
ده دقیقه بعد دیدم سهیل بهم زنگ زدو گفت امیر لباس بپوش میخوام بریم با خواهرم دور بزنیم تنهاییم تو هم بیا سه نفری بریم گفتم باشه بیا منتظرم. رفتم لباس پوشیدم رفتم دم در منتظر شدم تا اومدن و سوار ماشین شدم دیدم بچه ی مریم جلو نشسته کنار سهیل خوده مریمم عقب نشسته منم مجبور شدم عقب بشینمو دیدم سهیل گفت امیر ببخشید بچه دوست داشت جلو بشینه،گفتم نه بابا این حرفا چیه رفتیم تا غروب چند جا دور زدیم منو مریم دیگه خیلی باهم شوخی میکردیم و بعضی جاها قشنگ دستمو میزدم به کونش سوار ماشین شدیم خواستیم برگردیم که دیدیم گوشیه سهیل زنگ خوردو مادرش بود گفت داری برمیگردی نون بگیر خونه نون نداریم سهیلم گفت باشه تو راه یه جا وایساد و گفت بچه ها اگه عجله ندارید یه لحظه تو ماشین بشینید من برم نون بگیرم. ما هم گفتیم باشه از شانس ما نونوایی هم شلوغ بود و حداقل یه بیست دقیقه ای سهیل باید وایمیستاد سهیل ماشینو این طرف خیابون پارک کرد و خودشم باید میرفت اون طرف خیابون، پسره مریمم اصرار کرد که با سهیل بره که برگشت سهیل ببرتش مغازه واسش بستنی بخره یعنی همه چی واسه تنها شدن منو مریم جور شده بود این دوتا با هم رفتنو منو مریم تنها شدیم…
مریم سریع با دستش مشت زد رو پاهامو گفت تو هر جا موقعیت گیر بیاری باید یه جاتو بمالی به کونم؟؟ منم خندم گرفت و گفتم خب چیکار کنم انقدر بزرگه کونت همه جا هست همه چیم بهش میخوره گفت ای پر رو سریع دستمم نیشگون گرفت و گفتم آییی نکن مگه نمیدونی فشار رومه؟؟ گفت چه فشاری؟ گفتم همون فشاری که گفتی دیگه همون دوست دختر اینا… گفت من که بهت گفتم باید دوس دختر داشته باشی منم بهش گفتم،منم که بهت گفتم خواهره رفیقم هست بعد خندیدم بعد گفت بیشعور یعنی اون کارایی که میخوای با دوس دخترت انجام بدیو با خواهره رفیقت میخوای انجام بدی؟؟ گفتم نه همشووو حالا یه ذرشووو گفت چقد مثلا گفتم حالا در حد این که برام بماله تا فشارم کم شه گفت حتماااا چیز دیگه نمیخوای گفتم فعلا همینو انجام بده تا ببینیم چی میشه گفت نچ خجالت بکش گفتم لطفاااا خواهش میکنم گفت نه مگه زوره منم که کیرم شق شده بودو قشنگ از رو شلوار دیده میشد بهش نشون دادمو گفتم ببین چه فشاری روشه داره شلوارو سوراخ میکنه اونم خندید گفت خاک تو سرت دارم میبینمممم منم دیدم تا خندید اروم بالای شلوار و با شرتو کشیدم پایین و سر کیرم افتاد بیرون گفت واااییی چیکاررر میکنییی الان اگه سهیل بیاد چییی گفتم نه دارم نگاش میکنم هنوز حتی نوبتش هم نشده شیشه های ماشینم یخورده دودیه و به این راحتی نمیتونه داخلو ببینه گفت امیر نکن این کارو شلوارتو بکش بالا گفتم نچ فقط میخوام بمالی بعد زود میکشم بالا و شلوارو بیشتر کشیدم پایین یه نگاهی بهم کردو گفتم خب چیکار کنم فشار رومه هااا اونم انگار از روی اجبار و بی حوصلگی چون میدونست من بس نمیکنم دستشو اروم گذاشت رو کیرم و گفت پوووف پس داداش بد بختم چیکار کنه؟؟ اون مگه فشار روش‌ نیست؟؟ همین طوری که اینو میگفت با دستش شروع کرد کیرمو مالیدن…
وایی عالی بود دستش خیلی نرم بود شروع کرد همین طوری مالید و منم گفتم معلوم نیس رو اون فشار باشه یا نه که شاید دوست دختر داشته باشه هنوز چک نکردم اونم همین طوری که داشت با دستای نرمش کیرمو میمالید گفت باشه ولی فک نکن قراره همیشه این کارو واست انجام بدم این اولین باروآخرین باره منم گفتم باشه پس حداقل خیسش کن تا زود تر تموم شه تا سهیل نیومده…
مریمم گفت نگاش کن دستورم میده بچه پررووو سریع دستشو برد جلوی دهنشو همون دستش که رو کیرم بود و یه چند بار لیس زد واسه این که خیس شه و دوباره برد گذاشت رو کیرم…
صحنه ی خیلی فوق العاده ای بود که همون دستش که رو کیرم بود و لیس زد.
داشت همین طوری‌ برام میمالید چشاش فقط رو کیرم بود انگار خودشم یه جوری شده بود دستمو گذاشتم رو پاهاشو داشتم پاهاشو میمالیدم همزمان که داشت کیرمو میمالید.
یه نگاه به سهیل کردم که دیدم فقط چند نفر جلوش موندنو هر لحظه امکان داره تموم بشه و بیاد بهش گفتم الهام ببین سهیل دیگه آخراشه هر لحظه امکان داره بیاد گفت خب من چیکار کنم تو باید تموم شی زودتر گفتم میشه یه خورده بخوریش گفت تا همین جاشم اضافی بود گفتم خواهش میکنم گفت نه گفتم تا اینجاش که اومدیم بزار حداقل خوب تموم بشه دیگه و گفت ولی من تاحالا نخوردم فقط یکی دو بار اونم چون شوهرم سریع آبش میاد دیگه نخوردم واسش گفتم کاری نداره ببین لبتو بچسبون رو کیرمو با زبون خیسش کن و هی سرتو ببر پایین و بیار بالا و زبونتو بکش روی کیرم گفت اخه…
گفتم اخه نداره ببین دیگه سهیل اخراشه گفت باشه گفتم فقط حواست باشه دندونت نخوره بهش گفت باشه و رفت پایین اول زبونشو زد به سر کیرم بعد یهو کل زبونشو کشید روی کیرم بعد لباشو گذاشت روی کیرمو یهو تا آخر کیرم رفت پایین و سریع سرشو به نشونه ی اوق زدن اورد بالا و گفت نمیتونم یهو تا ته کیرمو خورده بود دهنش خیلی داغ بود واقعا حس خوبی بود بهش گفتم نباید همشو یهو بخوری فقط سرشو بخورو تا نصفه برو برگرد دوباره لباشو گذاشت رو کیرم این بار کارش بهتر شده بود شروع کرد ساک زدن و واقعا داشت حال میداد دیگه رو آسمونا بودم و با دهنش کیرمو میخورد و با دستش تخمامو میمالید دیگه اخرا حتی زبونشم به تخمام میکشید و لیس میزد، داشت آبم میومد بهش گفتم آبم داره میاد سریع سرشو برداشت و گفتم با دست بمالش شروع کرد مالیدن تند تند قشنگ با دستش تا پایین کیرم میرفت که ابم اومد و سریع دستشو اورد رو سر کیرم دستشو بست که ابم تو ماشین نریزه…
همه ی آبم ریخت تو دستش واقعا حس خوبی بود یه چند ثانیه ای کیرمو مشت کرده بود تو دستاش تا ابم خالی شد و بعد گفت چه خبرته سریع از تو کیفش دستمال برداشت یه بطری کوچک آب تو کیفش داشت از اون طرفی که سهیل دید نداشت درو باز کردو شروع کرد دستشو با آب تمیز کردن لب جوب منم ازش تشکر کردمو با خنده گفتم مرسی واست جبران میکنم و مریمم با اخم گفت تو توی دست ما نریز نمیخوام جبران کنی…
منم خودمو درست کردمو سریع پیاده شدم تا سهیل بیاد دره ماشینو باز کردم که هوا بیاد توی ماشین و تقریبا ۶ ۷ دقیقه بعد سهیل اومد و گفت ببخشید طول کشید سوار ماشین شدیم و رفتیم. منو مریم هی همو نگاه میکردیم ولی حرفی نمی زدیم رفتیم اول مریمو رسوندیم بعدم سهیل منو رسوند و خداحافظی کردیم رفتیم…
یکی دو روز گذشت سعی میکردم با مریم راجب اون روز حرف بزنم، اما آخر حرف مریم همش این بود که به نظرم کاره درستی نکردیم لطفا ادامه ندیم و هی بحثو تموم میکرد…
بعد از ظهر بود خونه دراز کشیده بودم که دیدم سهیل به گوشیم زنگ زد گفت امیر بیکاری بریم کافه یه قلیون بکشیم گفتم اره بیا بریم…
اومد دنبالمو با هم رفتیم سمت کافه نشستیم قلیونو اوردن مشغول حرف زدن بودیم که یهو گفتم امیر الان تو چیکار میکنی با کسی هستی یا نه فقط جق میزنی؟ امیرم خندیدو گفت نه بابا کسی کجا بود هیچ خبری نیستش مشخص بود داره یه چیزی رو پنهون میکنه ولی خب من چیزی نمیتونستم بگم یه نیم ساعت اونجا نشستیم تا سهیل گفت من برم حساب کنمو برم دستشویی بیام تو برو تو ماشین بشین سوئیچ و داد بهم گفت گوشیمم بی زحمت ببر من میخوام برم دستشویی گفتم باشه و رفتم سمت ماشین و نشستم یادم افتاد رمز گوشیه سهیلو بلدم، گفتم بزار یه نگاهی بندازم اینستا شو ببینم با دختری چت نمیکنه؟
رفتم تو اینستاش دیدم اخرین نفری که پیام داده منم دومین نفر خواهر وسطیش نگینه بقیه هم به ترتیب رفیقا و فامیلاش بودن…
با خودم گفتم نه بابا این بشر مثل این که خیلی پاکه همینطوری داشتم نگاه میکردم از سر کنجکاوی و فضولی گفتم ببینم یکی دو تا از پیامش چیه اولیش که خودم بودم دومین نفرش نگین خواهرش بود دایرکتشو باز کردم دیدم اخرین پیام نوشته نه کاری ندارم تو هم مواظب خودت باش عزیزم با یه قلبو بوس. خب زیاد برام عجیب نبود پیامش چون به خواهرش داشت میگفت بدون این که بخونم تقریبا یه ده بیست تا پیام رفتم بالا و وایسادم یکی از پیامای خواهرش نگین این بود که امروز مامان بابا میخوان برن خرید یکی دوساعت نیستن هر موقع از خونه رفتن زنگ بزن بیام اونجا…
این پیام یه خورده برام عجیب بود که چرا نگین وقتی پدر مادرش نیستن میخواد بره خب وقتی هستن چرا نمیره؟؟ شروع کردم از همونجا خوندن دیدم سهیل نوشت باشه عزیزم خبر میدم. دیگه حرفی نزدن تا چند ساعت بعد که دیدم نگین نوشت سهیل شانس آوردیما دو دقیقه اگه زودتر نمیرفتم مامان بابا میفهمیدن من اونجام سهیلم گفت اره شانس اوردیم نگینم نوشت تقصیره توعع دیگه هی بهت گفتم زود تر انجام بده برم تو هم هی میگفتی نه وقت زیاده…
وقتی این پیام هارو خوندم یه لحظه مخم سوت کشید مطمئن نبودم اون چیزی که فکر میکردم درسته یا نه ولی خب هیچ چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسید…
از نگین بخوام واستون بگم کاملا برعکس مریم بود یعنی این دختر کلا چادری بود و همیشه لباساش کامل بودو یه تیکه از بدنشو نمیتونستی ببینی فقط از صورتش می‌شد متوجه شد که سفیده. اومدم پایین تر چتارو خوندم دیدم نگین یه پست فرستاده واسه سهیل یه پوزیشن سکس بود…
دیدم نوشت سهیل این دفعه اینو امتحان کنیم به نظرم خیلی خوبه سهیلم نوشته بود باشه عزيزم…
دیگه وقتی اینو دیدم مطمئن شدم که سهیل با خواهرش نگین سکس دارن،هیچوقت فکرشم نمیکردم نگینی که این همه چادریه و حجابو رعایت میکنه، این همه حشری باشه و با داداشش سکس داشته باشه. سرمو اوردم بالا دیدم سهیل داره میاد سریع از گوشیش اومدم بیرونو برنامه هارو بستم. سهیل اومد و گفت شرمنده یخورده طول کشید نشست و رفتیم تو راه گفتم باید یه چیزی از سهیل بپرسم ذهنم خیلی مشغول بود،پرسیدم سهیل تو تا حالا سکس داشتی؟؟ با این که همه چیز همدیگه رو میدونستیم ومیدونستم جوابش چیه ولی دوباره پرسیدم سهیلم گفت نه بابا سکس کجا بود. دیگه چیزی نپرسیدم مشغول فکر کردن بودم داشت یادم میومد که همیشه هر اتفاقی که میوفتاد نگین طرف سهیلو میگرفت همیشه از سهیل تعریف میکرد همیشه نگران سهیل بود و خیلی بهش زنگ میزد وقتی داشتم بهش فکر میکردم خیلی چیزا داشت جور در میومد. رسیدم خونه داشتم فکر میکردم به این ماجرا خیلی دوست داشتم بدونم این ماجرا چجوری شروع شده از کی شروع شده خیلی کنجکاو بودم داشتم با خودم فکر میکردم و برنامه میریختم که بیشتر از این ماجرا سر در بیارم. شبش به یه بهونه ای به مریم پیام دادمو یخورده حرف زدیم بعد نیم ساعت حرف زدن ازش پرسیدم مریم تو با کدوم یکی از خواهرات صمیمی تری؟؟ اونم گفت هر دوشون یه جوره ولی خب با نگین راحت ترم چون سنی نزدیک تره بهم گفتم مثلا نگین راجب رابطش با شوهرشو این چیزا با تو صحبتی میکنه؟؟ گفت خب اکثر زنا با هم راجب این موضوع صحبت میکنن ولی خب چی شده که تو الان داری راجب نگین این سوالا رو میپرسی؟؟
گفتم هیچی همین طوری برام سوال شد نگین که این همه مذهبی طوره و چادر و روسری سرش میکنه تو رابطه و سکس اینا مشکلی نداره؟؟ یعنی شوهرش اذیت نمیشه؟؟
گفت اتفاقا نگین اصلا اونطوری که لباس و چهرش نشون میده نیست خیلی هات تر از اونچیزی که فکر میکنیه نوشتم حتی بیشتر از تو؟؟ گفت چرا الان داری منو نگینو با هم مقایسه میکنی؟؟ مگه چی شده؟؟ گفتم هیچی بابا برام سوال شده بود آخه فک نکنم از تو هات ترم کسی باشه…
نمیخواستم مریمم از دست بدم تازه دوباره تونسته بودم بعد چند وقت باهاش یخورده گرم بگیرم. اونم خندید و گفت اره شاید حتی بیشتر از من باشه گفتم اصلا بهش نمیاد گفت حالا میاد یا نمیاد که اینجوریه بعد یه خورده دیگه باهاش صحبت کردمو تا بحثو میخواستم سکسی کنم سعی میکرد بحثو عوض کنه.یه خورده گذشت و خدافظی کردیم.
با خودم داشتم فکر‌ میکردم اینجوری که الهام میگه یعنی نگین انقد حشریه که داداششو راضی کرده که اونو بکنه یا برعکس سهیل راضیش کرده، نمیدونستم از کجا باید متوجه بشم.
میدونستم که هیچ جوره نمی تونستم از سهیل چیزی بپرسم، با نگین هم در حد حرف زدن بودم ولی نه اونقدی که با مریم حرف میزدم. با خودم گفتم از طریق اینستاگرام باهاش صحبت کنم استوری چیزی ریپلی بزنم بعد یادم افتاد نگین تنها استوریایی که میزاره استوری های مذهبی و جشنو اینجور چیزاس نمیدونستم دقیقا باید چطوری با نگین ارتباط برقرار کنم یه چند روزی همینطوری داشتم فکر میکردم و واقعا کلافه شده بودم که یه فکری به سرم زد…
یادم افتاد تقریبا دو هفته ی دیگه تولد سهیله یه نقشه ی عالی چیدم و شب رفتم تو اینستاگرام به نگین پیام دادمو نوشتم سلام خوبی ابجی نگین؟؟ یه دو ساعتی طول کشید تا جواب بده دیگه آخرای شب بود و نوشت سلام امیر جان خوبم شما چطوری؟
با نگین اصلا نمیشد به راحتی که با مریم حرف میزدم حرف بزنم…
حتی حضوری، ولی خب باید سعیمو میکردم و این که یه برگ برنده داشتم و میدونستم ظاهر نگین اینجوریه ولی باطنش خیلی حشری تر از اون چیزیه که نشون میده…
براش نوشتم ممنون ابجی نوشت جانم کاری داشتی؟؟ میدونستم از بین خواهرا نگین خیلی بیشتر به سهیل اهمیت میده و رو این حساب ویژه ای باز کرده بودم نوشتم ابجی حقیقتا دو هفته دیگه تولد سهیله و خودتم که خبر داری…‌.
گفت خب؟ گفتم دوست دارم یه سورپرایز کوچیک بکنیمش زیاد شلوغ هم نباشه فقط خودمون ولی خب تنهایی نمیتونم باید از یکی کمک می گرفتم و گفتم ابجی مریم که حتما با بچش مشغوله و نمیتونه کمکی کنه ابجی نازنین هم روم نمیشد ازشون بخوام بخاطر همین گفتم با شما مشورت کنم. نگین نوشت مرسی امیر جان ازت ممنونم که به فکر سهیلی کاره خوبی کردی که به من گفتی حتما هر کاری از دستم بر میاد انجام میدم و کمکت میکنم.
گفتم ممنون ابجی (خیالم راحت بود دیگه بخاطر سوپرایز هم شده نگین به سهیل راجب پیام دادنم بهش چیزی نمیگه نقشه ی خوبی کشیده بودم ولی باید تا تهش میرفتم ببینم چی میشه) نوشتم که ابجی راجب جایی که باید تولد بگیریم داشتم فکر کردم نمیدونم کجا باید تولد بگیریم اگه روز تولدش بهش بگم بیا بریم کافه حتما شک میکنه باید مثل یه روز عادی باشه که هیچ شکی نکنه و شما هم بتونید باشید نوشت اره راست میگی باید یه جای خوب باشه نوشتم براش من یه فکری دارم گفت چه فکری. گفتم یکی دو روز قبل تولدش باید سوپرایزش کنیم که اصلا آمادگی تولدو نداشته باشه نوشت خب؟
گفتم بهترین جا خوده خونست.
گفت خب وقتی سهیل خونه باشه ما چجوری میخوایم سوپرایزش کنیم؟؟
گفتم نگران اون نباش
منو سهیل هفته ای حداقل ۴ روز میریم باشگاه غروبا و کم کم دو ساعت تو باشگاهیم.
من میتونم یه بهونه ای بیارم و یه روز باهاش نرم باشگاه و بیام خونه ی سهیل.
دو ساعت هم وقت داریم تا کارای سورپرایزو ردیف کنیم باید قبلش خودمونم هماهنگ کنیم با همه که کسی جلوی سهیل لو نده گفت اره فکره عالیه…
یه خورده دیگه راجب مراسم و کارهایی که باید بکنیم حرف زدیم و خداحافظی کردیم.
گذشت تا یکی دو روز قبل تولد،همون روزی بود که میخواستیم سهیلو سوپرایز کنیم قبلش با نگین هماهنگ شده بودم و نگین هم به خواهرش و خانوادش همه چیو گفته بودو همه آماده بودیم. میدونستم اگه به سهیل از صبح بگم که شب باشگاه نمیام اونم صد در صد کنسل میکنه و میگه تنهام پس یه روز دیگه میریم بخاطر همین هیچ حرفی نزدم تا غروب…
دمه غروب سهیل دمه باشگاه بود و بهم زنگ زد کجایی چرا نیومدی پس؟
گفتم سهیل حقیقتا یه مشکل برام پیش اومد امشب فکر نکنم بتونم بیام باشگاه، تو برو گفت ای بابا امیر چرا زودتر نگفتی من نمیومدم دیگه گفتم یهویی شد ببخشید گفت ای بابا باشه پس تنها تمرین میکنم،خیالم راحت شده بود که دیگه برنمیگرده خونه.
چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد نگین بود…
بخاطر هماهنگی های تولد شمارمو داده بودم بهش…
جواب دادمو گفت امیر کیک سفارش دادی؟؟
گفتم آره گرفتم تو راهم دارم میام خونه ی سهیل گفت باشه ما هم صبر کردیم سهیل بره تازه اومدیم بیا و بعد قطع کردیم. رسیدم دمه خونشونو رفتم سلام علیک کردم با مادر پدرشو شروع کردن از من تشکر کردن بابت تولد و منم گفتم خواهش‌میکنم رفیقمه و رفتم تو اتاق سهیل که قرار بود تولدو اونجا بگیرم و سوپرایزش کنیم دیدم مریم و نگین و نازنین مشغول کارای تزیینی و بادکنک باد کردن باهاشون سلام علیک کردم و گفتم و الان میام کمکتون تن مریم که طبق معلوم یه تیشرت تنگ بود و با یه شلوار لی و سر لخت و واقعا تو چشم بود ولی نگین با یه پیرهن و گل گلیه بلند یه شلوار مشکی ساده و یه روسری آبی رنگ که رو سرش انداخته بود تنش بود و واقعا خوشگل به نظر میومد، از نظر زیبایی میتونستم با قاطعیت بگم نگین خوشگل تر از مریم بود…
رفتم پیششون و با نگین و مریم مشغول وصل کردن بادکنکا رو دیوار شدیمو داشتیم باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم که یهو مریم با خنده گفت امیر تو خبر نداری سهیل دوس دختر داره یا نه که برا امشب دعوتش کنیم؟؟ منم دیدم الان بهترین موقعس یه کاری بکنم و گفتم نمیدونم ابجی مریم اتفاقا منم میخواستم همین کارو بکنم بخاطر همین چند روز پیش رمز گوشیه سهیلو بلد بودم رفتم تو اینستاش گشتم دنبال این که دختری چیزی پیدا کنم که دعوتش کنیم ولی خبری نبود، فقط…
مریم گفت فقط چی؟ گفتم نمیدونم فقط یه چیز عجیبی تو پیامای اینستاگرام سهیل دیدم که فکرم مشغوله…
نگین و نازنین هم همونجا بودن و داشتن به حرفای ما گوش‌میدادن که یهو دیدم بعد شنیدن حرفام نگین که داشت روی صندلی بادکنکارو با چسب به دیوار وصل میکرد یهو چسب از دستش افتاد و تقریبا خشکش زد…
مریمم سریع شروع کرد سوال کردن که چی دیدی بگو، منم گفتم نه الان وقتش نیست…
باشه حالا بعد تولد میگم و برگشتم نگینو نگاه کردم دیدم نگین وایساده و داره دیوارو نگاه میکنه هیچ کاری انجام نمیده رفتم سمت نگینو گفتم ابجی نگین چیشده بیا این چسب از دستت افتاد بزور سرشو تکون داد و گفت ممنون.

ادامه...

نوشته: علی


👍 87
👎 5
155101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936004
2023-07-04 00:27:32 +0330 +0330

داستان خوبیه بد نیست ، حالا فانتزی هست ، داستان واقعی هست و …
فقط زودتر بگذار فاصله زیاد

1 ❤️

936013
2023-07-04 01:07:31 +0330 +0330

همه رو کردی یا نه 😂

2 ❤️

936015
2023-07-04 01:17:43 +0330 +0330

آخرش الهام یا مریم.

6 ❤️

936023
2023-07-04 01:54:17 +0330 +0330

صغیرو کبیرو میکنه در ادامه😃

1 ❤️

936042
2023-07-04 06:10:00 +0330 +0330

داستان خوبیه لطفا قسمت های بعدی رو آپ کن

1 ❤️

936050
2023-07-04 09:09:39 +0330 +0330

داره خیلی جالب میشه. دمت گرم ادامه بده

1 ❤️

936059
2023-07-04 12:23:26 +0330 +0330

جالب شد ادامه بده👌

1 ❤️

936065
2023-07-04 13:32:27 +0330 +0330

اینقدر جق زدی مغزت بخار شده، یه خط در میون اسما عوض میشه. 😂 😂

1 ❤️

936080
2023-07-04 15:52:41 +0330 +0330

دروددوستان اگرکسی می دونه جواب بده چرانمیشه توبخش چت روم ثبت نام کردهمش می زنه خطای کدفعال سازی بایدچیکارکنم

0 ❤️

936087
2023-07-04 16:22:20 +0330 +0330

خوبه.فقط این وسط یه اشتباه شده.سهیل همه رو از دم میکنه.مریمم (همون الهام) خودش فرستاده سرت گرم باشه.😄😄😄😅🤣🤣🤣

0 ❤️

936105
2023-07-04 18:23:52 +0330 +0330

دوستان نزنیددددددددد.مریم والهام قاطی شد.علی تکلیف رو روشن کن.کدومشون کیرت رو مالید؟؟؟؟؟؟؟؟بابای مریم رسید خولستی نگی کونم گذاشت اسم دختر گذاشتی روش.ای تف تو کونت

0 ❤️

936113
2023-07-04 19:29:01 +0330 +0330

تو روحت خیلی خوب چیدی داستانو
لذت بردم واقعا

1 ❤️

936150
2023-07-05 00:41:56 +0330 +0330

مامیش رو هم بکن

0 ❤️

936175
2023-07-05 02:52:33 +0330 +0330

یجا ب سهیل گفتی امیر یجا هم ب مریم گفتی الهام اصلا الهام کی بود این وسطططط

0 ❤️

936186
2023-07-05 06:41:38 +0330 +0330

داستان باحالی نوشتی خیلی تخیلی ولی خوب ربطش دادی

1 ❤️

936737
2023-07-08 20:47:09 +0330 +0330

خوبه

0 ❤️

974705
2024-03-11 17:42:07 +0330 +0330

همرو بکن کی به کیه

0 ❤️