خسرالدنیا والآخرة

1391/07/12

باسلام خدمت دوستان خوبم اسم من پدرام که الان ۲۲سالمه وداستانی که می نویسم مال۷سال پیشه یعنی وقتی که ۱۵سالم بود خواهشا بعداز خواندن داستان فحش ندهید فقط انتقاد کنید
همانطور که گفتم اسم من پدرام هست ودریک خانواده تقریبا مذهبی ونسبتا پولدار در کرمان زندگی می کنم از لحاظ ظاهری بسیار خوش سیما وخوش اندام هستم وبدنی سفید و بی مو دارم، چشمانی سیاه دارم که درچهره سفیدم زیبایی به خصوصی دارد خلاصه بگوییم نسبت به تمام خانواده یمان ازشانس بد ما فقط من از همه خوشگل ترهستم و زیبایی من باعث شده که تمام فامیل جور دیگری به من نگاه کنند بریم سر اصل داستان:
تازه ۱۵سالم شده بود وپا به عرصه ی بلوغ گذاشته بودم واز اینکه به سن بلوغ رسیده بودم ومی توانستم نماز و روزه بگیرم خوشحال بودم به مسجد و دعا و قرآن علاقه زیادی داشتم و همیشه در مسجد بودم بااینکه خیلی زیبا بودم اماباتوجه به اخلاق خوشی که داشتم وباهمه خوب وشوخ بودم کسی درموردم فکر بد نمی کردو برمن تعرض نمی کرد خلاصه ازموقعی که به سن بلوغ رسیدم حال و هوای دیگری داشتم ودائما خود رادر آینه نگاه می کردم وازدیدن چهره زیبای خودم لذت می بردم وپس ازچندی متوجه اشتباه خود می شدم واستغفار می کردم وقتی به حمام می رفتم تا می توانستم به بدن سفیدو تقریبا فربه خودنگاه می کردم به باسنهای خودم که خیلی زیباطراحی شده بودند نگاه می کردم وساعتها لذت می بردم ووقتی به خودمی آمدم سریع شیطان را لعن می کردم واز خدا عذرخواهی می نمودم تا اینکه تابستان تمام شدو من پا به عرصه دبیرستان گذاشتم پسری بسیارخون گرم ومهربان بودم به همین خاطرسریع باهم کلاسیهایم رفیق شدم اما بایک نفر به نام رضا که تقریبا هم قدو قیافه خودم بود اما ازلحاظ ظاهری خیلی خوشگل نبود بیشتر رفیق شدم و همیشه و درهمه کارها باهم بودیم رضا پسری خوش خلق بود ومن از اخلاقش بسیار خوشم می آمد اما یک مشکلی که داشت این بود که زیاد به خدا وپیغمبرو قرآن و… اعتقادی نداشت من می خواستم کم کم او را به این راه بکشانم اما برعکس شد
یه روز رضا دوتا بلیط استخر گرفته بود وبه من گفت پدرام جون بیا بعدازظهربریم استخر گفتم باشه بعداز ظهرشد اومد دنبالم باهم رفتیم استخر ومن رفتم توی رختکن لباسهام رو در اوردم واومدم بیرون که دیدم رضا یه جوری داره نگام می کنه که بانگاههای همیشگیش فرق داشت انگار داشت لذت می برد خودم را به کوچه عمرچپ زدم وگفتم چی شده آدم ندیدی ؟ لبخندی زدو چیزی نگفت رضا هم لباسهاش رو دراورد وباهم رفتیم توی حوض استخر از لحظه ای که وارداستخرشدم یه نفر همش یه جورایی خودش روبه من می مالوند منم بروی خودم نمیاوردم که دیدم دیگه خیلی پر روشده وداره انگشتم میکنه سریع رفتم به رضا گفتم ورضام چون زورداشت پدرش رو در آورد خلاصه ماجرای استخرهم تموم شدو رفتیم منزل چندماهی از رفاقتمون می گذشت و رضا کم کم داشت بحث سکس رو میکشید وسط اول از جکها شروع کرد و وقتی تعریف میکردمنم دعواش میکردم اما کم کم رضا با این جکها و داستانها درمن نفوذکرد ومن روز به روز بیشتر به فکرش میرفتم و بیشتر به بدن خودم نگاه می کردم و لذت می بردم کم کم کارم به جایی رسید که وقتی حمام میرفتم دست به باسنهایم می کشیدم واز نرمی وسیقل بودنشان لذت می بردم آینه را به پشتم می گرفتم وخودم راخم می کردم برای اولین بار سوراخ کون خودم رادیدم وای عجب چیز قشنگی بود یک سوراخ قرمز وتنگ میان دوقنبل سفید وبراق واقعا حشری کننده بود یک روز اینقدرتو حموم مونده بودم که صدای مادرم در اومد… . هر روزکه بارضا می گشتم چیزهای تازه تری درمورد سکس و گی و اینجورحرفها می شنیدم رضا روز به روز خودش رابه من نزدیک و نزدیکتر میکردو من روز به روز از خدا دورترمی شدم کم کم مسجدرفتنم ترک شد وحتی نمازهایم نیزقضامیشد تمام فکرو ذهنم شهوت شده بود یه روز رفتم تو حموم وخودم لخت لخت کردم ابتدا خودم و یه دید زدم وبعد اینبار یه کار جدیدتری انجام دادم به حالت سگی نشستم و انگشتم رو با تف خیس کردم ویه کم تف هم دم سوراخم زدم بعد انگشتم و یواش کردم توسوراخ کونم به به چه حس و حالی بهم دست داده بود انگشتم رو هی عقب وجلو میکردم ولذت میبردم کم کم کارم به جایی رسیدکه چندتا انگشت روباهم میکردم توسوراخم بااینکه اولش دردداشت امابه لذتش می ارزید یه روز پدرو مادرم تصمیم گرفتند بروند مسافرت چندروزه مشهد که چون به من اعتماد داشتند خانه رو به من سپردندورفتند منم چون تنها بودم به رضا گفتم که شبها بیادپیشم اونم قبول کرد دم مغرب اومد پیشم وتاساعت ۱۱باهم گفتیم وخندیدیم شب که خواستیم بخوابیم رفتیم تواتاق مامان وبابام دوتایی رفتیم زیر یه پتو من پشتم کردم طرف رضا وازش عذرخواهی کردم اونم گفت نه بابا راحت باش کم کم داشت خوابم می بردکه دیدم رضا لبش رو اورد جلو یه بوسه از گونم گرفت آنچنان لذتی بردم که نگو ولی به روخودم نیاوردم رضا فکر کرده بود که من خوابم به همین خاطرهم کم کم به من نزدیک شد و خودش رو چسبوند به باسنم از توی شلوار آلتش رو روی باسنم که کم کم داشت بزرگ می شد احساس می کردم ولذت می بردم وقتی رضا خودش رو قشنگ به من چسبوند یه آه از ته دل کشید که انگارداشت لذت میبرد و باخودش می گفت کاش پدرام منو درک میکردو بهم می داد دل رو به دریازدم و ازجام بلند شدم رضا ترسید واز خجالت سرش رو انداخت پایین گفتم عیب نداره بلند شدم وچراغ رو روشن کردم و به رضا گفتم همینجا باش الان میام رفتم دستشویی وخودم رو خالی کردم بعد رفتم تو اتاقم یه شرت هفتی بایه زیرپوش رکابی آبی برداشتم لباسامو در اوردم وبه جاش این دوتا رو پوشیدم یه ادکلن خوش بوهم به خودم زدم ورفتم به طرف اتاق بابا در رو یواش یواش باز کردم و یه دفعه پریدم تو رضا با دیدن من برق ازچشاش زدبیرون از فرط خوشحالی پیرهن و شلوارش رو دراورد که زیرپوشش رکابی وشرتش هفتی بود اما قرمز دوید تو بغل من ودستاش رو دور کمرم حلقه زد و یه بوسه از لبام گرفت وبهم گفت پدرام جون عاشقتم منم گفتم منم عاشقتم به همین خاطره که خودم گذاشتم در اختیارت لبخبدی زد و دستهاش رو به دوطرف سرم گرفت لبهاش رو روی لبام گذاشت واول یه بوسه زد بعد تمام لبام کرد تودهنش و می لیسید وای که چه کیفی داشت همچنان که ازم لب می گرفت دستهاش رو به کمرم وباسنهام میمالید ومن دوبرابر لذت میبردم بغلم کردو روی تخت نشوندتم و شروع کردبه مالیدن کیرم من فقط لذت می بردم و بس دستهاش رو به رونهام میکشید و اونها رو بازبانش میلسید وهم من لذت می بردم هم خودش کم کم دستش راکرد داخل شرتم وکیرم رانوازش میکرد بلندم کردو شرتم را ازپایم کشید پایین گفت وای عجب کیر خوشکل ونازی داری فکر کنم خوردنش از شکلات هم خوشمزه ترباشه شروع کرد به لیس زدن کیرم وای داشتم ازشدت شهوت می ترکیدم بلندشد وگفت حالا نوبت توه من گفتم باشه ولی چون دفعه اولمه اگه بدبود ناراحت نشو خندید وگفت قربون خودت با اوقنبلهای نازوخوردنیت برم عیب نداره نشتم ومثل خودش هر کار که کرده بود کردم اول از روی شلوار مالیدم بعد کم کم شرتشو ازپاش در آوردم وای عجب کیر بزرگ وخوش فرمی داشت کیرش رو کردم تودهنم شروع کردم خوردن عجب مزه به خصوصی داشت تا میتوانستم کیرش رو خوردم وگفتمش بسه حالا نوبت توه گفت باشه برعکس شو کونم رو بردم طرفش یه اوووف بلند کشید وگفت ای جان شروع کرد به لیسیدن باسنهام لذتش برام از لذت لیسیدن کیرم بیشتر بود بهم گفت قر کن من هم خم شدم سوراخ کونم رو که دید دیگه هوش از سرش پرید شروع کرد لیسیدن سوراخ کونم بازبونش هی میکرد تو کونم هی در می آورد داشتم ازشدت لذت میترکیدم گفتم رضا تو رو جون مادرت اون لامصبیتو بکن تو سوراخم دارم می میرم گفت ای به چشم کیرش روداد یه لیس زدم وخیسش کردم واونم گذاشتتش روی سوراخم و کم کم فشارداد تو به جزلذت چیز دیگه ای احساس نمی کردم آخه قبلا درداش روکشیده بودم شروع کرد تلمبه زدن داشتم ازشدت لذت می مردم اینقدر لذت داشت که دلم میخواست کیر رضا همیشه توکونم باشه رضا کیرش رودر آورد ومن روبه رو خوابوند وپاهام رو ازهم باز کرد وداد روی شونه هاش وکیرش رو فرو برد تو سوراخ کونم اینطوری لذت بخشتربود چون میدیدم که چه طور دارم گاییده میشم چنددقیقه ای هم به این حالت کیرش رو تاتخماش تو کونم فروکردو بلندشدو گفت خوب پدرام جون تاحالا کیر نخوردم اما دوست دارم کیر تورو بخورم نگران کونم هم نباش ازقبل مثل خودت گشاد شده بلند شدم ویه بوسه از لباش گرفتم اونم قنبل کردومنم رفتم پشتش اول مثل خودش کونش رو تا میتونستم لیسیدم بعد کیرم وگذاشتم روی سوراخش وبایک فشار به داخل هدایتش کردم بعد ازچند دقیقه تلمبه زدن داشت آبم میومد که گفتم رضا داره آبم میاد اونم که داشت لذت می برد گفت دست نگه دار منم کیرم ازتوسوراخش کشیدم بیرون وجلوی آب روگرفتم دوباره نوبت من بود قنبل کردم ورضا رفت پشتم چند تاتلمبه زد که یه دستش به کمرم بودو بایه دستش کیرم رو میمالید داشتم ازدوطرف لذت می بردم اماباورتون نمیشه از عقب بیشتر لذت می بردم یه دفعه رضا گفت داره آبم میاد چه کار کنم گفتم همه بریزتو سوراخم اونم بایه فشار محکم وبایه لرزش تمام آبش رو ریخت تو کونم وبادستش چند بار کیرمنومالیدآب منم بافشار ریخت روپتو دوتایی داراز به دراز افتادیم ودیگه چیزی حالیمون نشد وقتی بلند شدیم دیدیم نزدیک ظهره و مدرسه مون رفته تودیوار خلاصه طی این سه چهار روزی که پدرو مادرم رفته بودن ما باهم سکس داشتیم باهم کلی حال کردیم دوستی من با رضا دوسال طول کشید که به خاطر نامردی رضا درحق من که خود داستانی داره ما از هم جدا شدیم
خلاصه این چنین سرنوشت من از ایمان به کفر سرایت کرد و خسرالدنیا والآخرة شدم ورفت حالا هم یه کونی درمحله شناخته میشم و اکثر بچه محل ها بامن سکس داشتند اگر بخواین در خدمتتون هستم
امیدوارم خوشتون اومده باشه خواهشا فحش ننویسید

نوشته: پدرام


👍 0
👎 0
41977 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

337250
2012-10-04 00:23:24 +0330 +0330

کونی میگه انتقاد کنید! شما کونیا چیزی هم واسه نقد کردن دارید؟
از یه طرف اسم مسجد و خدا و قرآن میاره از یه طرف میره کون میده!
خود درگیری داری؟
منو بگو فکر نمیکردم داستان گی باشه
تا اونجا که اسم رضا رو اوردی خوندم
. . .
چرک دوهزار و پونصد ساله ی کرگدن تو دهنت
عرق لای پای فلامینگو تو حلقت
ای زیر گوه مدفون بشی
. . .
دیگه ننویس وگرنه خودم میام بالای سر تو و همه کسایی که ازت حمایت میکنن
میفهمی چی میگم؟

0 ❤️

337251
2012-10-04 01:29:39 +0330 +0330
NA

همون دین …
حکمش اینه که تو رو باید از کوه پرت کرد پائین !!

0 ❤️

337252
2012-10-04 01:52:16 +0330 +0330
NA

بازسرم کلاه رفت ویکی ازاین بچه کونیاگولم زد.
بیشرف اسم داستانتو1جورانتخاب کن که آخرش فحش نخوری.

0 ❤️

337253
2012-10-04 02:47:33 +0330 +0330
NA

پدرام جان جنده شدنت رو تبریک میگم تو نسل اصلاح شده پسرایی برای اثبات اینکه دخترا کرمو نیستن
قرص ضدحاملگی هم بخور یادت نره

0 ❤️

337254
2012-10-04 03:02:39 +0330 +0330
NA

اخ اخ اخ
چقدر تعریف
گوزو آنجلی ناجولی بودی؟؟

0 ❤️

337255
2012-10-04 03:04:17 +0330 +0330
NA

بچه كوني انقدر قربون خود كيريت نرو!اميدوارم توي بچه كوني يه روز با يه خر حشري كه اكس زده باشه توي يه طويله زنداني بشي
كه جوري بكنتت كه سوراخ كونت از دهنت گشادتر بشه و تا آخر عمر دچار تناقض بشي كه با دهن بريني يا با كونت غذا بخوري تا واسه هميشه كون دادن از سرت بيفته!

0 ❤️

337256
2012-10-04 03:18:39 +0330 +0330

گوزوووووو گی نوشتی میخای فحشم نخوری؟
ادمایی پیدا میشه.
برو کونتو بده.
نبینمت این طرفا.

0 ❤️

337257
2012-10-04 03:22:34 +0330 +0330
NA

سلام پدرام جان منم از کرمانم اگر تمایل داشتی بیشتر باهم آشنا بشیم بهم پی ام بده
ID:goodboy6116

0 ❤️

337258
2012-10-04 03:41:22 +0330 +0330
NA

بعدازکامنتی که دادم1فکری ازکلم گذشت ورفتن حدود20تاازداستانای گی که جدیدااینجاگذاشته بودن رومرورکردم.همونی بودکه حدس زده بودم
حداقل نویسندهء13تاازداستانا1نفره بااسامیه مختلف.
همین اصطلاحات،همین جمله بندی وهمین طرزنگارش کیری توتمامشون هست.
باورنمیکنیدخودتون1نگاه بندازیدتادست این عوضی براتون روبشه.
این اتفاق قبلاهم افتاده.بچه های قدیمتریادشونه.

0 ❤️

337259
2012-10-04 05:46:03 +0330 +0330

ملا به من پند ميداد
خودش ميرفت كون ميداد

0 ❤️

337260
2012-10-04 07:04:17 +0330 +0330
NA

شاید اگه باز داستان ننویسی خدا توبتو قبول کنه،وبا کونی ها محشور نشی!

0 ❤️

337261
2012-10-04 07:14:16 +0330 +0330
NA

عزيزم ناراحت نباش اين ازخواص سانديسهايي كه درپايگاه نوش جان ميكني ميباشد.نفهميدم ميخ اسلام توسرزمين كفر رفت يا ميخ كفر درسرزمين اسلام، خيلي فكركردم تا جمله يا كلمه اي در شأن ادب و فرهنگت پيدا كنم ،نشد.چون اينجوروقتها از حيرت لال ميشم فقط اين ميگم باشد رستگارشوي :
“تكبير”

0 ❤️

337262
2012-10-04 07:32:45 +0330 +0330
NA

عذر میخوام شما چندتا باسن داری؟ چرا هی میگی باسنهام؟
ولی خداییش تا حالا کونی به این باادبی ندیده بودم
من تاحالا با پسرا رابطه نداشتم بنظر خیلی چندش میاد
ولی اگه حال میده ما را هم به فیض برسان

0 ❤️

337263
2012-10-04 07:39:34 +0330 +0330

یاور جان
ای پوآرو
ای شرلوک هولمز
حقیقتا این فکر به ذهن منم رسیده بود
هم در مورد گی و هم در مورد داستانهایی که در واقع خاطره هستند، ولی شک داشتم!
فکر کنم یه نفر زیادی جلق میزنه و این داستانها رو مینویسه!!
ولی به تو باید جایزه داد، چون تونستی بیست تا داستان گی رو دوباره بخونی!!!
من که ازتصورش هم درعذابم.
خدا بیست تا داستان؟؟؟
اونم گی؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

337264
2012-10-04 09:08:21 +0330 +0330
NA

:bigsmile: :bigsmile: :bigsmile: :bigsmile:

0 ❤️

337265
2012-10-04 10:21:36 +0330 +0330
NA

حالم ازهرچی گی به هم میخوره باباایناروکی راه میده اینجا؛بچه هاسلام من تازه عضواین سایت شدم

0 ❤️

337266
2012-10-04 10:25:29 +0330 +0330
NA

کون ده، کیری هستی خوشگل پسر
برج العرب تو کون گشادت بره!!!

0 ❤️

337268
2012-10-04 10:35:17 +0330 +0330
NA

گوزوووووو رو خوب امدی ،،،
گی پدر از بس داده؛ راه ک میره میگوزه!!!
ب سید مون میگم براش دعا کنه.

0 ❤️

337269
2012-10-04 10:53:39 +0330 +0330
NA

ایول آریزونا حرفت کـــــــــــــــــــــــــــاملا درسته … بعد از یک ساعت تقدیر و تشکر !
<سازمان تقدیر از آنالیزور های داستان>

0 ❤️

337270
2012-10-04 14:05:53 +0330 +0330

باز هم باید یه نفرو تحسین کنم و اون کسی نیست جز آریزونا!
حس شوح طبعی و طنز پردازیت تو حلق ملت!
یه داستان طنز هم بنویس…

0 ❤️

337271
2012-10-04 16:04:23 +0330 +0330
NA

مازیاروآریزونای عزیزشایددربارهءداستانای به سبک خاطره نظرتون راجب تقلیددرست باشه ولی دربارهءجماعت کونی حداقل راجب این چندتاداستان که من دیدم نظرتون صدف نمیکنه.
صددرصدنویسندشون یکیه.توحداقل60درصدشونم راویه داستان میگه داشتم شیشه میکشیدم.

0 ❤️

337272
2012-10-04 17:52:48 +0330 +0330

كوروش جان شما هميشه به من محبت دارى :-)
مازيار مرسى، حلق ملت تو حلقم! :-D
ياور جان حرفتو نفى نكردم گفتم تقليد هم ميتونه دليلش باشه باهات موافقم
دليل:
مساله تقليد كليه، شما جزئى تر زحمتشو كشيدى
از نوع نوشتن حتا اگه سعى
كنه متفاوت بنويسه بازم ميشه تشخيص داد.
دامنه كلماتى كه معمولن هرانسانى استفاده ميكنه محدوده خاصى داره
منظورم واژه هايى هست كه فرد بيشتر استفاده ميكنه.
و
اين همه گى كه ديگه نداريم؛
نسبت تعداد گى ها با داستانها نميخونه روزانه يكى، دوتا حداقل داستان گى گذاشته ميشه من بعيد ميدونم انقدر گى توى ايران زياد باشه، از 20تا كامنت شايد دونفر ابراز رضايت از گى كنند دقت كرده باشين نام كاربريها آشنا نيستن انگار براى چندتا داستان مشخص ميانو غيب ميشن درسته؟
البته مثل من انقدر پرحرفى نميكنن بيشتر از يه خط هم نمى نويسن!
ياور جون شك نكن.

0 ❤️

337273
2012-10-04 18:15:03 +0330 +0330
NA

BACHEHA DEGHAT KARDIN 10BARABARE INKE LEZ BASHE GEY HAST??? VAGHEAN CHERAAAAAAAAAAA??? AKHE INA AZ KHODESHOON KHEJALAT NEMIKESHAN??? BA CHE ROOI MIYAN MINEVISAN HALA

0 ❤️

337274
2012-10-04 19:18:13 +0330 +0330

کون دادنت هیچی نبود
ادبت ما رو کشته (برگردان به مازندرانی)
یه موس هداين حیچی نیه
ته معرفت اما ره بکوشته

0 ❤️

337275
2012-10-04 20:08:39 +0330 +0330
NA

اسم شهوانی از امروز به گیهانی تعغیر یافت
بابا گی های رو اپلود نکنید من اولش از بس تعریف کرد حالم بهم خورد

0 ❤️

337276
2012-10-04 21:31:30 +0330 +0330

ياور جان نكته اى كه ميگين درسته ، ولى نميشه همچين نتيجه اى ازش گرفت دقت كرده باشى فقط گى اين مشكل رو نداره اكثر داستان ها اين ايرادو دارند كه بر ميگرده به الگو بردارى كسايى كه ميخوان يه خاطره بنويسن. مثلا ٨٠% داستانهاى سايت توى اين قالب نوشته شدن:
سلام من فلانى. عدد سال سن دارم واين اولين داستانى هست كه مينويسم و…
اين داستان برميگرده به عدد سال پيش…
من زيبا دلربا و دلفريب (چشمانى درشت مخصوص نويسندگان خانم) با اندامى فوق العاده(جقى ;-) ) هستم با قد 2/43و وزن …
خلاصه رفتمو اومدمو خوردمو كردمو اونم چون يه باربى بود اينم مشخصاتش:
سايز كمر سايز سينه وسايز باسن به اضافه قد و وزن كه دقيق اندازه گيرى شده و چون من از بزرگى آلت رنج ميبرم نصفشو بيشتر با خودم بيرون نميارم اينم سايز دقيق:
طول عرض قطر وتر با احتساب عدد پى :-D
ودرآخر جون مادرتون فحش ندين گه خوردم
نويسنده: ؟

اينجورى نوشتن الگو شده هر كى ميخواد بنويسه چون ابداع سخته از تقليد استفاده ميكنه.

<ستاد آناليز داستان>

0 ❤️

337277
2012-10-05 23:49:31 +0330 +0330
NA

gozaret be mashad oftad hatman khabar bede k biyam bokonamet khoshgele

0 ❤️