خوابِ بودن با او

1402/01/10

از پرده های سفید مزاحم تر، باد خنکی بود که تن برهنه مون رو نوازش میکرد.
خنکی باد که به تنم خورد متوجه شدم چقدر عرق کردم.
چشماش، دیگه شیطنت توشون دیده نمیشد.
رنگ لب های نیمه بازش به کبودی میزد.
پلکاش، مدام روبه بالا میرفت، انگار که با ناله های ریز و کوتاهش تنظیم شده باشه.
همه ی بدنم یخ زده بود، حتی دیگه فشار کف دستام روی سنگ های سرد حمام رو حس نمیکردم، تنها گرمایی که بود، گرمای بین پاهامون بود.
سرم سنگین بود، شاید هم سبک، خیلی سبک.
تو حال خودم نبودم، مسخ چشماش شده بودم، از همون اول میدونستم اگه تسلیم این چشم ها بشم کارم تمومه ولی مژه های بلند و فِر مشکیش منو فریب دادن!
غرق چشم هاش شده بودم که حرکت موهاش من رو به خودم اورد، نه، من رو دوباره غرق کرد.
به تماشای رقص این تارهای مشکی نشستم، من تماشاگر رقص موهاش بودم، این موهبت خیلی بزرگ و توصیف نشدنیه…
با ناله ی بلند و کشدارش، باز به خودم اومدم، داشت به نقطه اوج میرسید، من این دخترو به نقطه اوج رسوندم؟
سعی کردم پاهای بی حسمو به بدنش نزدیک تر کنم و موفق شدم.
پایین تنمو با قدرت بیشتری روش حرکت دادم، چشم هاش بسته شده بود، آه و ناله های بلند تر شدش میگفت که چقدر نزدیکه.
یعنی من تونستم اونو به این نقطه برسونم؟
با فرمان مغزم، شاید هم قلبم، با دستام پاهاشو نوازش کردم، بعد رون ها و شکم، تا بالاخره دستامو روی پهلو هاش ثابت نگه داشتم.
خودم رو بالاتر کشیده بودم و بعد یه جابه جایی کوتاه، این بار اروم تر از قبل شروع به مالیدن کصم به کصش کردم.
ناله هاش نامنظم تر شده بود، مثل حرکت دستاش روی کمرم.
دور و برم پر شده بود از صداهای مبهم.
سرم سنگین بود، شایدم زیادی سبک بود.
دوست نداشتم کسی ازم بگیرتش، الان وقت کنار کشیدن نبود، وقت زندگی کردن بود!
نگام که به لباش افتاد که روی هم فشرده میشد، انگار دنیارو باز بهم داده باشن، بوسه ای گرفتم، یکی دیگه و باز یکی دیگه.
همه لذت ها برای من، توی بوسیدن این لب ها خلاصه میشد.
لذت بخش تر از دردی که فشار دندون هاش به لبام وارد میکرد، چه دردی میتونست باشه؟
با منقبض شدن عضلاتش و خیس شدن بیشتر لای پاهامون، فشار دستاش کمتر شد.
بوسه ها اروم تر میشد، نفس هاش منظم تر، هوا سرد تر و همهمه های مبهم بلند تر.
دستاش مشغول بازی با موهام شد.
یاد بوی موهاش، باز هوش از سرم برد.
بوسه ابداری به لباش زدم، بعد هم به کنار لبش، ادامه دادم تا کنار گوشش، با زبونم به استقبال لاله گوشش رفتم، میدونستم لذت میبره و منم لذت میبردم.
بینیم رو لای موهاش فرو بردم، نفس های عمیق همانا و مست عطرشون شدن همانا…
نوازش دست های گرمش روی کمرم و با نوازش پاهای سردش جواب دادم.
لذت بخش بود، بیشتر از این توصیف کنم؟
نمیدونم کی به خودم اومدم، همهمه ها خیلی نزدیک شده بود.
چشم هاش خیس شده بود! چرا؟
به من نگاه میکرد و نگاه متعجب منم خیره به اون دوخته شده بود.
به خودم اومدم، من بودم و متکای خیس و دلتنگی…

نوشته: خانم کسل


👍 8
👎 1
15001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

920910
2023-03-30 00:28:02 +0330 +0330

👍

1 ❤️

921023
2023-03-30 13:26:48 +0330 +0330

جالب نوشته بودی بازم بنویس👍🏻👏🏻

1 ❤️

921126
2023-03-31 05:06:20 +0330 +0330

عالییی اگه زنی شمارتو بده خودم میبرمت حموم
غصه نخور جوری میکنمت که لذت کردن ۱۰ تا دختر
تو وجودت بیاد
(نظر من نی نظر خیلی از مردا هست )

0 ❤️