دختران رینگ

1400/10/21

عقربه‌ی ساعت داشت کم‌کم به زمان شروع مبارزه نزدیک میشد.
بیکینی و سوتین با کفش پاشنه بلند‌.
تنها قانونی بود که مبارزان باید به هنگام ورود به داخل رینگ رعایت میکردن.
همه چیز مهیا بود. نورافکن‌ها روی راهروی ورود مبارزان به رینگ زوم کرده بودند.
آتنا با قدم‌های آهسته‌آهسته به سمت رینگ حرکت میکرد. کفش‌های پاشنه بلند قرمزی که به پا کرده بود، زیر نور سفید چراغ‌ها برق میزدن.
موهای قهوه‌ای رنگش رو با یک کش پاپیونی قرمز به صورت دم اسبی بسته بود و مدام دستاش رو به هنگام قدم زدن، روی موهاش میکشید.
اولین مبارزه‌اش بود؛ اضطراب و استرس توی چشم‌های سیاه‌رنگش بیداد میکرد.
به پله‌هایی که به داخل رینگ‌ ختم میشن، میرسه. اولین قدمش رو به سمت بالا برمیداره. ولی صبر میکنه. به اطرافش نگاه میکنه. برای یک لحظه، ترس و اضطراب، فکر بازگشت رو در وجودش میکاره. اما حس ترسش رو سرکوب میکنه و قدم بعدی رو با اطمینان بیشتری برمیداره و وارد رینگ میشه. دست‌های سفید رنگش رو به سمت بالا میبره و یک نفس عمیق میکشه. با بازدم نفسش، حس ترس هم از بدنش خارج میشه.
چند قدمی رو روی تشک آبی رنگ به سمت گوشه‌ی رینگ برمیداره و به انتظار حریفش، به همون راهروی ورود زل میزنه.
چند لحظه بعد اولین حریفش پا به راهروی ورود میذاره.
موهای بلوندی که روی شونه‌هایش پخش شده بودند و با رژ قهوه‌ای رنگی که به لب هاش زده بود اولین قسمت هایی بود که از دور خودشون رو نمایان میکردن.
برخلاف آتنا، محکم و سریع‌تر قدم برمیداشت. خیلی مصمم، با نگاهی خشمگین که قدرت زنانه‌ش رو به رخ میکشید، به آتنا نگاه میکرد و به رینگ نزدیکتر میشد.
سینه‌‌های گردش با نوکهایی که شاید از هیجان سفت شده بودند از پشت سوتین سفیدرنگش خودنمایی میکرد.
استرس و اضطراب در وجودش پیدا نبود. صدای بالا رفتن از پله‌های رینگ با کفش های پاشنه بلند قهوه‌ای رنگش، توی سکوت سالن میپیچد.
با دستهایی مشت کرده وارد رینگ میشه.
آتنا با دیدن حریفش، چشماش رو درشت میکنه و با دقت بیشتری اندامشو برانداز میکنه. زنی با پوست گندمی، بدون هرگونه نقصی در اندامش. زیبایی محصور کننده‌ی چهره‌اش با اخمی از شدت نفرت و خشم آمیخته شده‌ بود.
حتی آتنا هم نمیدونست چه هیولایی زیر اون چهره‌ی زیبا بود.
با دیدن شجاعت و نترس بودن حریفش، استرس و نگرانی، دوباره به وجودش برمیگرده ولی این حس‌هارو از خودش بروز نمیده، مانع تغییر حالت صورتش میشه و خودش رو نمیبازه. دستاشو از هم باز میکنه، به سمتش قدم برمیداره و کمر خودشو کمی خم میکنه.
دو مبارز، دستاشون رو جلو میارن و بهم میزنن. صدای کوبیده شدن دست‌ها بهم همون صدای زنگ شروع مسابقه‌‌ست.
آتنا خیلی سریع دستاش رو روی شونه‌‌های حریفش میذاره و اونو به سمت خودش میکشه. رقیبش از زیر دستاش در میره و با دوتا قدم و یه چرخش سریع به پشت آتنا میاد و کمرش رو میگیره.
آتنا تمام توان خودش رو توی دستاش جمع میکنه و پاهاش رو محکم‌تر به زمین فشار میده و به سختی قفل دور کمرشو باز میکنه. با آزاد شدن از دست‌های ماندا، با پشت آرنجش به صورتش میزنه.
صورت ماندا از شدت خشم قرمز میشه، با کف دستش جای ضربه رو کمی ماساژ میده.
با این کارش، ناخودآگاه انرژی ضعیفی رو به آتنا منتقل میکنه و همین باعث میشه پوزخندی بر اون لبای صورتی رنگ آتنا بشینه.
ماندا نعره‌ای از عصبانیت سر میده و مثل یک گربه‌ی وحشی به سمت آتنا حمله میکنه.
دستشو روی گلوی آتنا میذاره و اونو به سمت عقب هل میده.
آتنا با دوتا دستش، موهای طلایی رنگ ماندا رو در حالی که گلوی خودش در حال فشرده شدنه، میکشه.
ماندا از درد کشیده شدن موهاش، دستش رو از روی گلوی آتنا برمیداه و دوتا ساعد آتنا رو میگیره و تلاش میکنه تا موهاش رو از چنگش رها کنه.
ماندا به ذهنش میرسه که آتنا رو زمین بزنه و برای عملی کردن فکرش، با پای چپش محکم به پشت ساق آتنا ضربه میزنه و تعادل اون رو بهم میزنه و با پشت به تشک برخورد میکنه.
ماندا به سمت سر آتنا میره و موهاش رو از پشت میگیره و با خودش میکشه.
جیغ های ناشی از درد کشیده شدن موهاش توی اون فضا طنین انداز میشه.
آتنا دوتا دستش رو به پشت سرش میبره و به طور ناگهانی دست ماندا رو به سمت خودش میکشه.
با اینکار، ماندا کمی تعادل خودش رو از دست میده و همین یه لحظه کافیه که موهای آتنا رو رها کنه.
آتنا از فرصت استفاده میکنه و بدون ذره‌ای اتلاف وقت بلند میشه.
تنها خواسته‌اش اینه که به عنوان یک بازنده این رینگ رو ترک نکنه. باختن اولین مبارزه براش مثل یه تبری بود که به ریشه‌ی آرزوهاش میزد.
تمام عزمش رو جزم میکنه و به سمت حریفش قدم برمیداره. دستاش رو از هم باز میکنه و خودش رو روی ماندا میندازه. هردو باهم به زمین میخورن.
آتنا خشمگین‌تر از همیشه شده بود. هیولای درونش داشت بیدار میشد و خودشو نمایان میکرد.
روی ماندا قرار گرفته بود و اون صورت صاف و بدون چروک رو زیر ضربات متوالی و سنگین مشتش میگیره.
ماندا دست‌هاش رو روی صورتش سپر میکنه تا ضربات به صورتش برخورد نکنه.
بدن آتنا گرم شده بود. ترشح آدرنالین در بدنش افزایش پیدا کرده بود و کم‌کم کنترل خودش رو از دست میداد.
اما خستگی بعد از زدن ضربات متوالی و بی وقفه‌اش به حریف، کم‌کم به سراغ آتنا می‌اومد. قطره‌های عرق از کنار تار موهای بالای پیشونیش آروم پایین میومدن از روی پیشونیش به سمت پایین لیز میخوردن. کمی صبر میکنه. غیر ارادی چشم‌هاش رو روی سینه‌ها‌ی سفت و برجسته‌ی ماندا میبره و نوک صورتی‌رنگشون رو که از زیر سوتین سفیدش خودنمایی میکنن، با بیرحمی بین دوتا از انگشتاش میگیره و فشار میده.
دوز‌های قوی از حس‌های درد و شوک ناشی از مورد هدف قرار گرفتن سینه‌هاش توسط آتنا، به بدن ماندا تزریق میشه‌.
آتنا میخواست دوباره کوبیدن ضرباتش به صورت ماندا رو از سر بگیره و عصبانیت زن جنگجوی بیرحم درونش رو با برنده شدن، خاموش کنه.
چشم‌هاش ناخودآگاه دوباره روی سینه‌های ماندا زوم میشه.
با دیدن خیس شدن جای نوک سفت سینه‌هایی که ازشون قطره‌های سفیدرنگ شیر ترشح میشد کمی درنگ میکنه و بهشون خیره میشه.
با دیدنشون به وجد میاد و سوتینش رو کمی بالا میده و سرش رو نزدیک سینه‌های ماندا میبره و نوک سینه‌ی چپش رو داخل دهنش میکنه و با بیرحمی تمام گاز میگیره. ورود قطرات شیر گرم رو به دهنش حس میکنه. سینه‌های ماندا رو بهم میچسبونه و فشارشون میده و نوک هردوتارو همزمان وارد دهنش میکنه و تمام شیر داخلشون رو میدوشه‌. بعد از چند لحظه، نوک سینه‌هاش رو از دهنش بیرون میاره. یکی از دستاش رو به زیر سر ماندا میبره و سرشو بالا میاره و فشار میده. با دست دیگه‌ش سینه‌ی راست ماندا رو توی مشت میگیره و به سمت دهن خود ماندا میبره و با زور و سختی سینه‌ش رو توی دهنش میکنه و شیر خودش رو به خورد خودش میده.
ماندا شوکه شده بود. کاری نمیکرد. سستی و ضعف تمام وجودش رو فراگرفته بود و دیگه خبری از عطش و شجاعت و اون دختر مغرور به هنگام شروع مسابقه در وجودش پیدا نبود.
درد توی وجودش میپیچید. اما اون هم نمیخواست بازنده‌ی این میدان باشه. خودش رو جمع میکنه و توان خودش رو به کار میگیره و با دست‌هاش آتنا رو از روی خودش بلند میکنه. و بدون هیچ مقدمه‌ای، دستش رو به بین پاهای آتنا میبره و دوتا از انگشتاش رو به سرعت وارد سوراخ کُسش میکنه و همین شوک ناگهانی باعث میشه که بتونه پاهای خودش رو از زیر بدن آتنا بیرون بکشه و اونارو به سمت بالا ببره و دو طرف سر آتنا قرار بده.
پاهاشو دور گردن آتنا قفل میکنه و بهم فشار میده.
آتنا شروع به دست و پا زدن میکنه. کفشای پاشنه‌ بلندش از پا‌هاش بیرون میان و در دو طرف بدن ماندا قرار میگیرن.
ماندا فشار دستش روی کُس آتنا سنگین میکنه و کُسش رو میماله. در حین حال قفل گردن آتنا رو هی تنگ‌تر و تنگ‌تر میکنه و بیشتر فشار میده.
صورت آتنا، زیر ماهیچه‌های ران ماندا داشت له میشد.
چشم‌هاش کم‌کم رو به تاری میرفت و رنگ صورتش تیره‌تر میشد.
دست راستش رو بلند میکنه و با کف دستش به تشک میزنه. برای دومین بارهم اینکارو میکنه.
ولی برای تسلیم شدن، کوبیدن ضربه‌ی سوم نیاز بود.
اما تردید میکنه، دستشو مشت میکنه. خفه شدن زیر ماهیچه‌‌های ماندا رو به حقارت تسلیم شدن ترجیح میده.
ماندا پیروزی رو جلوی چشمای خودش میبینه. لذت برنده‌شدن رو مزه‌‌مزه میکنه.
اما آتنا تصمیمش رو گرفته بود. یا مرگ یا برنده‌شدن.
تمام زور باقیمانده‌ توی بدنش رو به دستاش منتقل میکنه و قفل دور گردنش رو کمی باز‌تر میکنه.
پاهاش رو از بین دستای ماندا آزاد میکنه و با همون پاهای برهنه یه لگد به پهلوی ماندا میزنه.
همین ضربه کافیه تا ماندا کمی به خودش بپیچه و آتنا بتونه گردن خودش رو آزاد کنه و راحت تر نفس بکشه.
آتنا سنگدل و بیرحم شده بود. با اینکه ماندا داشت روی زمین میلولید و از درد به خودش میپیچید، ولش نمیکرد.
بعد از زدن چند لگد دیگه به ماندا، یه اسپنک محکم روی باسنش میزنه، به شکلی که صدای ضربه توی کل سالن بپیچه.
جای دست آتنا رو باسن ماندا حک میشه و رد خودشو به جا میذاره.
ماندا دیگه نایی نداشت. در مقابل ضربات آتنا دیگه مقاومت نمیکرد و از درد مینالید.
آتنا حریص شده بود. اما نه برای برنده شدن، بلکه برای تحقیر کردن رقیبش.
حس اینکه چند لحظه پیش تا مرز تسلیم شدن رفته بود ولی تسلیم نشده بود بهش انرژی مضاعف و دلیل محکمی‌ برای تحقیر کردن ماندا میداد.
به صورت ناگهانی سوتین ماندا رو با دستش میکشه و با عصبانیت اونو به گوشه‌ی رینگ پرت میکنه.
سینه‌های ماندا آزاد میشن. ناخودآگاه به سمت سوتینش میره که اونو برداره ولی رقیبش اجازه‌ی این کار رو بهش نمیده و با دستاش به سینه‌های ماندا چند ضربه‌ی محکم میزنه.
ماندا برای توقف ضربات، کارش به التماس رسیده بود و
از آتنا میخواست که دیگه ادامه نده.
با هر بار التماس کردن ماندا، غرور آتنا بیشتر میشد و ضرباتی که وارد میکرد سنگین تر از قبل میشدن.
آتنا از کاری خجالت نمیکشید، برای تحقیر کردن ماندا از هر راهی استفاده میکرد. لذت اینکار براش خوشمزه‌تر از طعم برنده‌ شدن بود.
توی چشم‌های ماندا خیره میشه و بدون ذره‌ای تردید، چنگی به کُسش میزنه و اونو توی مشتش میگیره. بیکینیش رو پایین میکشه و دوتا از انگشتاش روی سوراخ کُسش نگه میداره و به تندی واردش میکنه و محکم توی کُسش عقب_جلو میکنه به طوری که ناخن های انگشتش، دیواره‌ی کُس ماندا رو خراش میدن.
ماندا تا مرز تسلیم شدن رفته بود. دیگه توان ضربه زدن به آتنا رو نداشت. قطرات اشک کم‌کم داشتن از چشم‌هاش پایین میومدن.
تحقیر شدنش رو پذیرفته بود و تنها کارش التماس کردن بود.
آتنا خودش رو ارباب رینگ میدونست و اندام ماندا براش حکم یه اسباب بازی رو داشت. دستش رو از بین پاهای ماندا بیرون میاره. نوک یکی از سینه‌هاش رو میگیره و اون رو فشار میده و با دست دیگه‌ش به صورتش چند سیلی محکم میزنه.
قطره‌های شیر از نوک سینه‌های ماندا بیرون می اومدن و روی انگشتای آتنا سُر میخوردن. یکی از دستاش رو روی دو طرف دهن ماندا میذاره و به سمت هم فشار میده تا دهنش رو باز کنه و همون انگشتای آغشته به شیرش رو توی حلق ماندا فرو میکنه. با اوق زدنش، انگشتاشو از دهنش بیرون میاره و دست دیگه‌ش رو به پشت سر ماندا میبره و موهاش رو توی مشتش میگیره. سرش رو به سمت عقب میکشه و روی صورتش تف میندازه و دوباره
سینه‌های ماندا حمله‌ور میشه و به اونا ضربه میزنه. سینه‌هاش به علت شدت ضربات کبود شده بود و خط‌های قرمز ناشی از فرو کردن ناخن‌های آتنا روی پوستش دیده میشدند.
ماندا دیگه نقشی جز یه عروسک برای آتنا نداشت. کنترل حرکاتش دست خودش نبود و مبارز تازه‌کار، اداره‌ش میکرد.
با فشار دستاش به شونه‌های ماندا، اونو روی زمین میخوابونه. به بالای سرش میاد و پاهاش رو دو طرف صورت ماندا میذاره و محکم روی صورتش میشینه و کُسش رو روی دهن ماندا حرکت میده. با ضربات دست، ماندارو مجبور میکنه که زبونشو بیرون بیاره و کُسش رو لیس بزنه و خودش هم بدنش رو بیشتر به سمت پایین فشار میده. بعد از چند لحظه از روی صورتش بلند میشه و اجازه میده کمی راحت تر نفس بکشه. دستای ماندا رو میگیره و اونا رو به سمت خودش میکشه تا ماندا بلند بشه. به پشت سرش قدم برمیداره و خودشو خم میکنه. یکی از کفش‌های پاشنه بلندش رو از روی زمین برمیداره و پاشنه‌ی کفشش رو روی سوراخ کون ماندا میذاره و به داخل فشار میده و به سرعت چندباری اونو عقب_جلو میکنه.
آرنج دست دیگه‌ش رو دور گردن ماندا حلقه میکنه و اجازه‌ی فرار کردن رو ازش میگیره.
التماس کردن‌های ماندا با صداهای ناشی از دردش در هم می‌آمیزن و به سختی از زیر فشار دستای محکم آتنا راه خودشونو به بیرون باز میکنن.
ماندا دیگه مقاومت نمیکرد و شکستش رو پذیرفته بود.
خون توی چشمای آتنا جاری شده‌ بود. با شنیدن ناله‌های ماندا، ترغیب میشه که حلقه‌ی دور گردنش رو تنگ‌تر کنه. کفش رو با شکمش به سمت جلو فشار میده و دستش رو آزاد میکنه و چنگی قوی به کُس ماندا میزنه و اون رو توی مشتش میگیره. سرش رو به سمت گوش ماندا میبره و زبونشو روش میکشه و بعد ناگهانی از گوشش یه گاز محکم میگیره. گوشش رو از بین دندوناش رها میکنه و کمی ازش فاصله میگیره.
. کلمه‌ی “جنده” رو با صدای سفت و محکم خودش توی گوش ماندا فریاد میزنه.
با شنیدن فریاد آتنا، ترس تمام بدن ماندا رو میلرزونه و همین ترس و وحشت باعث میشه ادرار غیر‌ ارادیش از لابه‌لای انگشتای آتنا که روی کُسش قرار گرفته بیرون بریزه و روی تشک رو خیس کنه.
ماندا با دستش سه بار روی بازوی آتنا میزنه و از زیر فشار دور گردنش به سختی و با صدای بریده‌بریده و وحشت زده جمله‌ی “تسلیم میشم_تسلیم میشم” رو به آرامی زمزمه میکنه.
آتنا با شنیدن این جمله کمی آروم میشه. دست خیسش رو از روی کُسش برمیداره و اون رو به سر و صورت ماندا میماله. دست دیگه‌ش رو از دور گردن ماندا باز میکنه و پاشنه‌ی کفشش رو از کونش بیرون میکشه. زیر چونه‌ی ماندا رو به پایین فشار میده و دهنش رو باز میکنه و پاشنه‌ی کفشش رو چند باری روی زبونش میکشه.
بعد از اینکارش لگدی به پشت ماندا میزنه و اونو به سمت جلو هل میده.
ماندا روی زانوهاش به زمین برخورد میکنه و از درد تحقیر و خستگی، همونجا ولو میشه و چشماش رو روی هم میذاره.
آتنا با لبخندی که نشانه‌ی پیروزیه و نگاهی تحقیرآمیز به ماندای شکسته شده‌ای که در ابتدای ورودش به رینگ مغرور و برنده‌ی مسابقه‌ جلوه میکرد، نگاه میکنه و کفش توی دستش رو به سمتش پرت میکنه. به کنارش میاد و یه لگد به پهلوش میزنه و بهش میگه: 《جنده‌‌‌ی مغروری که با یه داد کنترل ادرارشو از دست میده، حقشه همینجوری باهاش رفتار بشه.》
بعد از گفتن این جمله، آب دهنش رو روی بدن ماندای تحقیر شده‌ای که کف رینگ افتاده بود و قطره‌های شیر از نوک پستوناش چکه میکرد و کُسش از ادرار خودش خیس شده بود، تُف میکنه و با پاهای برهنه و قدم‌هایی محکم به سمت خارج رینگ حرکت میکنه.

نوشته: هیچکس


👍 59
👎 11
65301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

852714
2022-01-11 01:57:24 +0330 +0330

ببخشید چی؟!؟!؟!؟!؟!
گزارش ورزشی هم مینویسن دوستان 😪

2 ❤️

852744
2022-01-11 03:07:19 +0330 +0330

عالی بود

1 ❤️

852755
2022-01-11 04:37:36 +0330 +0330

ایده و فرم کلی داستان چیز جدید و جالبی بود از نظر نگارش و جمله بندی متن تقریبا بدون اشتباه و تا جایی که در ذهنم مانده فاقد غلط املایی بود که تمام اینها پوئنهای مثبت برای نویسنده به حساب میاد اما ای کاش کلیات داستان را جوری بیان میکردید که باور پذیری بیشتری داشته باشه حتی در مبارزاتی نمایشی و یا تبلیغاتی که به نوعی برخی از این رفتارها دراونها انجام میشه هم پوشیدن کفشهای پاشنه بلند و یا در آوردن کل لباسهای حریف و یا استفاده از پاشنه کفش یا هرگونه وسیله دیگه بخصوص برای وارد کردن ضربات خطرناک (یا مانند چیزی که در داستان گفته شده بود برای ورود و داخل نمودن به …)ممنوعه اما درهر صورت از سبک جدیدی که در نگارش داستان به کار بردی خوشم اومد و بهت خسته نباشید میگم دوست عزیز .

3 ❤️

852776
2022-01-11 07:08:06 +0330 +0330

حالا خدا بیامرز محمد علی کلی اینور رینگ با مایو منتظر فورمنه،بله فورمن کون برهنه وارد رینگ میشه،چ توهین بزرگی ب محمدعلی کرده یعنی بیا کیرمو بخور،بله راند دهم تلمبه های آخر محمد علی و زجه های لذت بخش فورمن،محمد علی قهرمان امشب رو اینجا نمان.

4 ❤️

852902
2022-01-11 23:31:08 +0330 +0330

مو نمیتونن بکش که کسخل

1 ❤️

853051
2022-01-12 16:08:39 +0330 +0330

یکم محکم بود ، ولی متاسفانه یا خوشبختانه من همجنسگرا نیستم رفیق
برا همین درک درستی از این موضوعات ندارم
اما درکل از نظر خودم ، دعوا کردن ۲تا دختر خوشگل و خوش هیکل واقعاً جذاب

1 ❤️

853274
2022-01-13 21:23:00 +0330 +0330

ای کاش صحنه‌هایی از حضور تماشاگرا هم توصیف میکردی به نظر من این تنها ایرادت بود

2 ❤️

853728
2022-01-16 13:26:43 +0330 +0330

با اینکه داستان لزبین دوس ندارم اما جالب بود برام اما بعضی جاهای داستان بیش ار حد اغرار شده بود و اینکه نمیدونم مبارزه تو رینگ میشه با کفش پاشنه بلند بود یا نه
اما بازم به احترام قلمت می ایستم به قول خودمون
دست خوش رفیق

2 ❤️

853895
2022-01-17 08:53:45 +0330 +0330

خیلی خوب بود
سبک و موضوع منحصر به فرد خودتون بدون غلط املایی و نگارشی
منتظر نوشته های بعدی تون هستم

2 ❤️

855385
2022-01-25 11:44:10 +0330 +0330

هر جایی قلم بزنید بی نظیر هست👌👌
داستاناتون را خوندم واقعا عالی نوشته بودید

2 ❤️

876281
2022-05-27 04:51:04 +0430 +0430

کوسکش مگه المپیک اومدیم

0 ❤️