دختر خاله و خاله تنهای من

1402/02/03

دختر خاله و خاله تتهای من
من امیر هستم و این اتفاق واسه سه سال پیش هست
خانواده و فامیل من ساکن شهرستان هستن
اونجا ازدواج ها معمولا در سن پایین انجام میشه
خاطره من برمیگرده به وقتی که بیست هفت سالم بود
شوهرخاله ام چند وقتی بود فوت کرده بود و خاله ام و بچه هاش از روستای اطراف به شهر اومده بودن
شوهرخاله ام دامداری داشت و چون علت مرگش بیماری بود قبل مردن مراقبت از اموالش رو به دایی من سپرده بود، چون دایی ام به شدت اهل حساب کتاب بود و یک قرون نمیذاشت جابه جا بشه
اون موقع پسرخاله ام بیست سالش بود و به خواست پدر مادرش و علی رغم میل باطنی خودش با دختر دایی من ازدواج کرد و در همون روستا موند تا به کارها برسه
شوهرخاله ام پول زیادی به ارث گذاشته بود و خانواده اش هیچ دغدغه مالی نداشتن،قبل مرگ هم یک آپارتمان نزدیک خونه ما گرفته بود تا خیالش از زن بچه اش راحت باشه
با اونکه مدیریت دارایی شوهرخاله ام دست دایی ام بود و اونم واسه قرون قرون پولها که میداد حساب میکشید ولی باعث شد لاشخورها سمت خاله و دخترخاله ام بیاند
اون موقع دخترخاله ام هبجده سال و خاله ام سی شش ساله بود،(خاله ام سیزده سالگی ازدواج کرده بودش)…
با تمام مخالفتهای ما دخترخاله ام فریب یکی از بچه های روستا رو خورد و واسه اینکه ابروریزی نشه عقد کردن
ولی دایی ام چون میدونست جریان چی هست این پسره یک لاشی تمام عیاری بیشتر نیست شرایط سفت سختی گذاشت، بعد هم به همه گفت چون این ازدواج برخلاف میل اون بودش دختر خاله ام زهره را کلا از ارث محروم کرده
بعد یکی دوماه نامزد زهره که فهمید این مسجد جای گوزیدن نیست و خایه باقر هم گیرش نمیاد شروع به بدرفتاری با زهره کرد تا اینجوری دایی رو تحت فشار قرار بده ولی یه روز زیاده روی کرد و دعواش با زهره بالا گرفت و تا حد مرگ زهره رو زد
همین مسئله کافی بود که دایی حکم جلبش بگیره و پسره فرار کنه چون میدونست آدمهایی دایی ام و فامیلهای ما سالم نمیزارنش
خلاصه مطلب که طلاق گرفتیم و دختر خاله با بکارت به گا رفته و افسردگی نشست یک گوشه خونه!!
اوایل همه بهش سرمیزدن و دور برش بودن ولی کم کم همه رفتن سر خونه زندگی خودشون و دغدغه هایی که داشتن
تا یک روز خاله فرزانه زنگ زد بهم
خاله فرزانه ازم خواست که زهره ببرم بیرون یکم بچرخه ،چون حالش خرابه
پسر خاله ام محمد که کلا بیخیال مادر خواهرش شده بود چون سرازدواج و طلاق زهره و حتی ازدواج خودش ، پشم هم حسابش نکرده بودن از طرفی مثل سگ از دختر دایی ام میترسید و خایه نداشت بدون اجازه اون اب هم بخوره، یک بچه کونی که اختیار هیچی خودش نداشت ولی یک تریلی ادعا داشت
منم به خاله گفتم که باشه میام
نزدیکهای غروب بود که رفتم خونه خالم، زهره مثل همیشه توی اتاقش بود،قبل اینکه من بیام لباس مناسب پوشیده بود و با دلخوری و اجبار آماده شده بود که بریم بیرون
میدونستم حالش خیلی خراب هست واسه همین با دوتا از دوستهای متاهل خودم برنامه چیدم که با زن بچه بیان قیلون سرا به حساب من و بهشون جریان دختر خاله ام گفتم، قرار بود زنهای اونها حسابی دور زهره بگیرند بگو بخند کنند، و ماهم با جوک و تعریف خاطرات کمی جو بدیم
اونها هم خداخواسته قبول کردن البته توی قیلون سرا حسابی خرج رو دستم گذاشتن ولی می ارزیذ
زهره سریع با زنهای اونها جوش خورد و از اونجایی که دوستام دلقک به تمام معنا بودن حسابی زهره رو سرکیف آوردن
جوری که از خنده زیاد دلش گرفته بود، اون بیچاره توی عمرش یکبار هم رستوران یا جایی شبیه این نرفته بود
وقتی داشتیم میرفتیم یکی از دوستام که کمی مست هم بود،بهم چسبید دم گوشم گفت :امیر حواست به دخترخاله ات باشه یواشکی سوتی نده
من: چطور؟
_:
بیین امیر تو فقط با جک و جنده ها و بیوه ها بودی، میکردی و میرفتی و وسلام، ولی دختر خاله ات توی روستا بزرگ شدش، بعد هم که مزه کیر چشید، الان هم دردش این هست که باز میخواد، واسه همین میگم حواست باشه
یهو کار دست خودش نده،شهر کوچیکه بدنام نشه!
من : خوب تو میگی چه کار کنم؟
_: کوسخول و چیزی هستی؟ من عرق خوردم ولی تو حواست نیست! میگم بکنش! چه میدونم صیغه اش کن، به زن جماعت اونم توی این سن کیر نرسه روآنی میشه،حالا خود دانی! اگر باور نداری فردا پس فردا بهش زنگ بزن بیین چه عشوه زیر پوستی واست میآد
توی مسیر برگشت حواسم به زهره بود، هنوز داشت از جوکها و کارهایی که توی قیلون سرا میکردیم میخندید واسم تعریف میکرد،بر خلاف نظر دوستم زهره از توی ماشین شروع کرد به عشوه ریز اومدن
ساعت ده شب بود، هنوز چندتا مغازه باز بودن
با خودم یک نصمیمی گرفتم، بهتر بود کار آخر رو اول بکنم، شتر سواری که دولا دولا نمیشد

کنار یک لباس فروشی زنانه ایستادم به زهره گفتم توی ماشین بمونه
زهره ندید کجا میرم ،رفتم داخل مغازه، فروشنده یک خانوم بود و بهش فهموندم یک لباس شب جذاب میخوام، اونم یک لبخند کس کشنانه زد ‌ و چندتا مدل نشونم داد،منم سکسی ترینش برداشتم
یک لباس حریر مشکی بود و قرمز بود بود با شرتی که بیشتر شبیه نخ بود تا شرت
بعد هم چندتا دست لباس معمولی گرفتم بهش گفتم کادو پیچ کنه
حوصله چونه زدن نداشتم ولی تا دسته فرو کرد!
رفتم توی ماشین و زهره با فضولی داشت بهم کادو دستم نگاه میکرد
زهره: امییییر اینهمه رو واسه کی گرفتی؟ اصلا چی هست
من: چند دست لباس زنونه هست، از هر مدل یکی گرفتم،، هدیه هستش!
زهره در حد انفجار داشت کنجکاوی پارش میکرد
زهره: وای امیر نگفته بودی دوست دختر داری میشناسمش؟
نزدیکهای خونه بودم که بهش گفتم: دوست دختر کجا بود زهره، واسه تو گرفتم ، دوست داشتم خوشحالیت بیشتر بشه
زهره بی مقدمه هِق هِق زد زیر گریه، اخه تا حالا کسی واسش لباس یا هدیه درست درمونی نگرفته بود، نمیدونم چی شد که واسه اینکه آرومش کنم بغلش کردم!! دختر بیچاره داشت داغون میشد ضربه سختی خورده بود، وقتی که آرومتر شدش از توی ماشین کمی اب بهش دادم تا دست صورتش بشوره و خاله نفهمه
کلی ازم تشکر کرد و بابت گریه اخر شبش ازم معذرت خواست
بهش گفتم هدیه رو جلوی خاله باز نکن برو تو اتاقت حوصله تصورات شام عروسی خاله رو ندارم(با زبون بی زبونی بهش حالی کردم من آدم ازدواجی نیستم)
اونم قبول کرد ،داشت میرفت بهش گفتم دوست دارم ببینم توی این لباسها چطور شدی
فاصله خونه خالم با خونه خودمون کم بود و سریع رفتم خونه
خاله ام زنگ زد و کلی ازم تشکر کرد،گفت بعد ماها اخر خنده رو لب این بچه من دیدم و با بغض داشت قربون صدقه ام میرفت!
حدود ساعت دوازده شب بود که زهره توی تلگرام بهم پیام داد و کلی تشکر کرد و گفت واقعا سلیقه خوبی دارم
زهره یک دختر لاغر اندام بود ،البته خاله ام هم همینطور بود ولی کمی جا افتاده تر وسینه های بزرگتر
هر دوتا سفید ولی هم زهره و هم خاله ام کون خوش فرمی داشتن، منظورم کون گنده نیست،بلکه یک کون خوش حالت که توی بدن لاغر اونها خوب نشسته بود
بهش گفتم زهره میشه بیینم ؟
زهره: واااا ،اقا امیر شما هم لباسهایی خریدی که من توی خونه جلوی مامان فرزانه هم روم نمیشه بپوشم ،
من: ولی جلوی خودت که روت میشه، میخوام بیینم توی تنت نشسته یا نه ،البته اگر دوست نداری ‌ و اذیت میشی اصرار نمیکنم
این جمله آخر باعث شد زهره نرم بشه و بگه باشه ،
بهش گفتم خوش استایل عکس بگیر ، ولی انگار از قبل عکسها رو گرفته بود و فقط داشت تنگ بازی در میاورد
لباسهای معمولی خونگی رو واسم فرستاد، الحق که دختر خوشتراشی بود،
منم شروع کردم از بدنش تعریف کردن ولی نه به صورت سکسی،
بهش گفتم: زهره نمیخوای اون اصل کاری بپوشی؟
زهره: خدا مرگم بده اقا امیر این لباس نیم متر پارچه هم نداره، روم نمیشه بازش کنم همه تنم معلومه اخه! اخه زشته،میترسم پیش خودت بگی این دختره چقدر بی حیا شده، همین الانشم سرخ سفید شدم اینها رو پوشیدم و عکس فرستادم به خاک اقام واسه اون نامزد نامردمم اینکارها نکردم!
البته راست میگفت، کلا توی محیط بسته ای بودش و اگر در دوران نامزدی کمترین عشوه گری واسه نامزدش میکرد کلی حرف حدیث ممکن بود واسش در بیارند، کلا محیط گوهی بود!
من: بیخیال زهره، نکنه عیب ایرادی داری؟ دختر به این شاه پریونی واسه چی نباید لباس ناز بپوشه، دوست دارم بیینم ،خواهش میکنم بپوش
و همانطور که فکر میکردم زهره دهها عکس با اون لباس شب گرفته بودش ،دختر کوسخول حواسش نبود وقتی جلوی اینه داره عکس میگیره عکس ساعت روی دیوار پشت سرش هم میفته
البته عکسهاش و حالتش طوری بود که لامصب بیا همین حالا منو بکن،پارم کن، دارم جر میگرم واسه کیر!!
هیچی دیگه تعریف از بدنش کمی سکسی تر شدش و تبدیل شد به چت سکسی و در اخر چندتا عکس از ممه،کوس و کونش!!
تا نزدیکهای صبح چت میکردیم قرار مدار واسه اینکه چطور بکنمش!!
بهش گفتم درست میکنم فقط به غیر چشم چیزی نگو و ادا اصول در نیار ، اونم گفت باشه هرچی تو بگی،
فردا که واسه نهار میرفتم خونه بهش گفتم بیاد پایین توی پارکینگ لباس هم بپوشه بیاد امروز تا غروب خونه ما هست
اومد توی ماشینش نشست ، گفتم فقط ساکت میشی و گوش میدی
زنگ زدم به خاله بعد سلام احوال پرسی شروع کردم اصل مطلب گفتن
من: خاله میخوام یک چیزی بگم که زهره نمیدونه قبلش میخواستم به خودت بگم، اگر موافقی انجامش بدم
خاله من کلا آدم استرسی هست واسه همین هول برش داشت و بعد اینکه ارومش کردم جریان حرفهایی که دوستم بهم زد بهش گفتم البته مودبانه تر و از دهن خانوم دوستم

بهش گفتم خاله خودت زن هستی، زهره هم داره اذیت میشه، میخوام بدون اینکه کسی بفهمه صیغه موقتش کنم، تا کمتر اذیت بشه، با فکر باز اگر خواستگار اومد بهش جواب بده،جریان منو که میدونی دنبال گرفتن اقامت هستم و نمیتونم تا چندسال دیگه به ازدواج فکر کنم…
حرف زدن من و خاله بیست دقیقه ای طول کشید اول میخواست به دایی ام بگه ولی گفتم اگر غیر ماها کسی بفهمه کلا بیخیال میشم، اینکار رو میکنم چون دوست ندارم انگشت نما بشیم!!
خاله ام قبول کرد، بهش گفتم خودت به زهره چیزی نگو،من خودم بهش میگم،اگر قبول کرد صیغه رو توی امام زاده مبخونیم(کسشر، صیغه کدوم کسکشی بود)
زهره کنارم نشسته بود و عین بچه داشت نگام میکرد،توی جامعه مردسالار جرات مخالفت نداشت ولی هیجان زده بود
نگاش کردم با دستام گوشه لپش گرفتم و گفتم خووووب زهره خانوم از امشب زن من میشی، ببینم چه کارها واسه شوهرت بلد بکنی
زهره که از خجالت و هیجان قرمز بود گوشه لبش گاز گرفت
من: زبونت موش خورده چیزی نمیخوای بگی اگر مخالفی بگو که کلا کنسل کنم
زهره با صدای کم و نازک: واااا خدا مرگم بده اقا امیر ،شما چرا تا یک چی میشه سریع بهت بر میخوره، من که همون اول گفتم هرچی شما بگی!
من: امشب قراره یک دل سیر کیر بهت بدم، چی قراره بهت بدم؟
زهره خیلی اروم و سریع: کیر
من: نه دیگه اینی که گفتی دول هم نمیشه به غرور مردونه ام برخورد قشنگ بگو کیییییر که آدم یاد کیر خر بیفته
زهره با خنده زد رو شونم و‌جلوی دهنش گرفته بود گفت: کیرررررر ، خوبه راضی شدی، حالا بریم خونه شما، مامانم اگر منو بیینه سریع میفهمه

رفتیم خونه خودمون بهش گفتم اگر مامانت زنگ زد جواب نده و سریع به من زنگ بزن
منم نهار خوردم برگشتم سرکار
بعداز ظهر بود که خالم زنگ زد و با دلشوره ازم پرسید خاله چی شدش؟
بهش گفتم:سخت قبول کرد ولی گفت اول باید شما اجازه بدی منم قرا شدش اجازهش از شما بگیرم
خاله ام کلی داشت قربون صدقه حیای دخترش میرفت و گفت باشه خودم بهش میگم
بهش گفتم:خاله حالا که گرم هست قراره امشب بیام خونه ات ، زهره که میشناسی چقدر حساس هست،اگر میشه خودت یک دستی به سر روش بکش!
خاله: چشم خاله تو حال این دختر خوب کن من هر شب واست عروسش میکنم،
من: یک ساعت دیگه میریم واسه خوندن صیغه، بعد شام هم میام سمت شما
خاله که انگار مبخواست سور ساز عروسی رو جور کنه کلی هیجان داشت
به زهره زنگ زدم و جریان گفتم و بهش گفتم کمی تنگ بازی دربیاره تا خاله شک نکنه ،کاری که درش تخصص داشت
غروب زهره رفت خونه اش من هم مغازه بستم حدود ساعت ده رفتم خونه خاله ام
خاله کلی اسپند دود کرده بود، نیشش تا بناگوش باز بود، زهره هم توی اتاق خوابش بود،
یک چایی پیش خاله خوردم بهش گفتم با اجازت برم پیش زنم!
این کلمه زنم رو گفتم مثل بشه ذوق کرد
بهش گفتم خاله من باهاش ازدواج نمیکنم همین حالا بهت گفته باشم، به زهره هم گفتم فردا ازم توقع نداشته باش
خاله: میدونم خاله، حالا شما برو پیش زنت منتظرته
من رفتم سمت اتاق زهره
روی تخت نشسته بودش،با همون لباس شبی که واسش خریده بودم، اتاق تقریبا تاریک بود
لباس در اوردم و با شرت دراز کشیدم روی تخت
یه نگاه به زهره کردم گفتم: جوجو نمیخوای بیای تو بغلم،؟ بیینم چی داری اون زیر میرآ
اونم با ناز اومد تو بغلم شروع کردم به خوردن لب و گردنش! با دستام از روی لباسش سینه هاش که مثل سنگ سفت شده بود فشار میدادم

چند ثانیه از تماس بدنی ما نگذشته بود که زهره عین چسب بهم چسبید با اون بدن نحیفش با تمام توان خودش منو بغلم کرده بود سرم رو به سینه های بچه گونه اش بچسبونه
چشاش بسته بود و گوشه لبش گاز میزد
سینه اش گذاشتم توی دهنم و شروع کردم به خوردنش! داشت از هوش میرفت
اروم رفتم پایینتر و شروع کردم به خوردن کوسش
یک کوس بچه گونه، تا حالا تجربه اش نکرده بود با هیجان داشت نگاه میکرد، بدنش داغ داغ بود،
کوسش خیس خیسشده بودش حالاوقتش بود تا خایه بکنم تو کوس این بچه!
به زهره نگاه کردم گفتم :بگو چی مبخوای جوجو من؟
زهره: تو رو خدا بازی در نیار دارم آتیش مبگیرم ،کیررر میخوام امیر کییییرررر
من: زهره هیچی مثل صدات تحریکم نمیکنه، اگه توی سکس صدات در نیاد مامانت فکر میکنه خوشت نیومده و منم ضد حال میخورم
زهره: وا خدا ذلیلم کنه ،زشته امیر
من: بگو با من راحت نیستی خلاص ،
زهره : اوووف باشه هرچی تو بگی
من: خودت بیا بشین روش،میخوام خودت با دست خودت کیرم بزاری تو کوست جوجو ناناززز
زهره: ای به چششششم
زهره که تا اون موقع کیر منو ندیده بود یک مگاه به کیر کلفت من انداخت یک اوووف کشید
خودش میزون کرد نشست روش، فقط کله اش رفته بود تو کسش که صدای جیغش در اومد
محکم کمرش گرفتم تا خایه جا کردم توش.
کوسش خیس خیس بود راحت لیز خورد تا خایه رفت ولی کمی دردش اومد، شلاقی میکردمش صدای شالاپ شلوپ ،آه اوووف زهره و حرفهای من راحت میرفت تو پذیرایی،اصلا خاله فرزانه رو فراموش کرده بودیم،
وقتی حسابی سگ حشر شدش، به شکم خوابونمدش یه بالشت گذاشتم زیر شکمش تا کوس کونش حسابی بالا بیاد،
موهای زهره رو توی دستم گره کرده بودم یکم خشونت توی سکسم بود و زهره خوشش میمود
وسط سکس بودم که متوجه چیزی شدم
در اتاق ،از اون درهای قدیمی بود که بالاش یک شیشه کوچیک داشت متوجه شدم سایه ای پشت در شدم، خاله داشت به زحمت روی صندلی ایستاده بود و داخل نگاه میکرد، اتاق تاریک بود متوجه نشد که فهمیدم،
زهره رو کمی روی تخت چرخوندم تا از داخل اینه زیر چشمی خاله رو بیینم
اگر بگم شهوتم چندبرابر شدش دروغ نگفتم، داری جلوی مادر دخترش میکنی و مادر داره از حشر دیوونه میشه
شهوتم چند برابر شدش و با شدت بیشتری زهره رو میکردم
شهره از شهوت داشت بیهوش میشد، جوری کسش خیس بود که انگار شاشیده بودش
با هر تقه ای که میزدم کونش عین ژله تکون میخورد، بدون هیچ خجالتی میگفت جرم بده،پارم کن،کیررر میخوام ،
واسه تاخیری که خورده بودم ، ابم نمیومد
کمی استراحت کردیم ،خاله سریع اومد پایین ولی مطمئن بودم پشت در هست
زهره رو بغل کرده بودم ،داشت نفس نفس میزد، انگار چند کیلومتر راه رفته باشه
بعد که آروم شدش شروع کردم ماساژ دادنش و کیرم رو اروم گذاشتم لای کوسش، میخواستم تموم کنم، یک ساعت داشتیم سکس میکردیم دیگه طاقت نداشت
دم گوشش گفتم زهره میشه از کون بکنم؟
زهره با صدای بلند: نه تو رو خدا دردم میاد ولی شبهای دیگه چشم آمادش میکنم الان نآ ندارم، شما هم که کمر آهنی هستی … اینو با خنده گفت
منم ده دقیقه ای محکم از کوس گاییدمش ابم رو خالی کردم روش
اونم با دستمال تمیز کرد ‌ و اونقدر خسته بود که همون وضع خوابش برد
صبح زود قبل اینکه خاله بیدار بشه رفتم سرکار
خاله بهم زنگ زد گفت زهره هنوز خواب هست و چرا صبح نموندی صبحانه تدارک دیده بود و کلی هم تشکر
البته شوخی شوخی و تو خنده هاش میگفت شیطون ها سرصداتون کمتر کنید، حالا من میدونم چه خبره همسایه ها که نمیدونن!!
خوب میدونستم خاله که سنی نداشت و من اون کمتر از ده سال تفاوت سنی داشتیم همه سکس ما رو دیده و خودش هم داره جر میگیره
قبل ظهر زهره زنگ زد و کلی حرف زد
انگار یه بار از دوشش برداشته باشند، توی هر چندتا جمله هی میگفت کی میای؟

بعد از اون هفته ای یکی دوبار خونه خاله میرفتم،اونم اخر شب و شبها هم سکس ما داغ ‌ و پرسر صدا بود
زهره روش باز شده بود و جلوی خاله منو میبوسید، قبل اینکه بیام حسابی آرایش میکرد
خاله هم با اشتیاق نگامون میکرد
میدونستم اونم کیر میخواد ولی موقعیتش نبود،
تا اینکه زهره پریود شد بهش گفتم چند روزی بره پیش دایی و داداشش هواش عوض بشه ،اونها هم شاکی شدن که چرا بهشون سر نمیزنی
به خاله گفتم تو نرو، بزار کمی تنها بره بیرون بچه که نیست، خاله قبول کرد ولی دلیل اصلی این بود که واسه خاله سیخ کرده بودم
حدود دوماهی بود که من زهره شروع به سکس کرده بودیم، خاله هم جلوی ما راحت بود بعضی وقتها دور از چشم زهره به شوخی تیکه هایی مینداخت
وقتی که زهره رفت به خاله زنگ زدم گفتم خاله امشب میشه بیام خونه ات؟
فرزانه: قدمت روی چشم ولی خاله زهره که نیست!
من: خوب نباشه، من شما که هستیم ،حتما باید زهره باشه
فرزانه با کمی تردید قبول کرد ولی میدونست معنی اش چی هست! به هر حال بچه که نبود
شب رفتم خونه خاله فرزانه، اینبار برخلاف دفعات قبل که زهره بود یک چادر خونگی سرش کرده بود، شروع کردیم به شام خوردن و از هر دری حرف زدیم
وسط حرفاش گفت: خاله ،زهره از وقتی باهات هست خیلی حالش بهتر شده، یک جورایی خیالم ازش راحته دستت درد نکنه به فکرشی، خودت چی ،راضی هستی؟
من یکم قیافه گرفتم و گفتم: والا خاله غریبه که نیستی، زهره خیلی لاغر هست و بدنش ضعیفه، منم زیاد بهش فشار نمیارم که اذیت نشه، ولی خودم اذیت میشم، چون اونجوری که باید حال نمیکنم، حقیقتش یه خانوم مطلقه هست چهل چهار سالشه قبل این داستان ها میرفتم پیشش خالی میشدم… بگزریم
از روی عمد سن اون خانوم بالا گفتم چون از فرزانه کوچیکتر بود
خاله: وآااا خاله تو هم چش بازار در آوردی! چهل چهار ساله؟ چه خبررره، دختر من به این تر تازگی میری با سن بالا؟ دور زمونه ای شده
من: ولی خاله سن بالا میدونه سکس چی هست، کم نمیاره، تا صبح پای کار هست ،از طرفی منم یه جورایی مجبورم با اون باشم
خاله: خدا مرگم بده ازت مدرک چیزی داره ،اذیتت میکنه، خاله اگه اینطور هست بگو من چشمشش در بیارم

من: نه خاله چی میگی؟ مشکل من این هست که خیلی بزرگه! زهره از وسط نصف میشه اگر بهش فشار بیارم… مجبورم نقش بازی کنم فکر کنه دارم حال میکنم!!
خاله فرزانه از خجالت گوشه لبش گاز گرفت بلند شد رفت آشپزخونه که باز چایی بیاره،
آشپزخونه اپن بود ،از همون جا آروم گفت: خاله شما هم کمی مراعات کن، حالا دخترم هرچی که هست قرار نیست فیلت یاد هندستون کنه! نمیگی اگر بو ببره چی میشه؟ چند روز خوش خرم بود خونه بوی زندگی گرفت
این حرفها رو با کمی بغض میگفت، پشتش به من بود و داشت چایی میریخت
از پشت بغلش کردم، گفتم: حالا که چیزی نشده، منم که کاری نکردم، سوال کردی جوابت دادم ،خوب بود بهت دروغ بگم؟ زهره هم سنی نداره اگر یکم مثل شما جا افتاده تر بشه هر مردی رو اسیر خودش میکنه…
وقتی که داشتم این حرفها رو میزدم بیشتر از پشت بغلش میکردم،
فرزانه کار خاصی نمیکرد فقط اروم میگفت نکن امیر ،زشته به خدا،،
تا اینکه گردنش بوسیدم!!
یکم خودش جمع کرد، خاله هم مثل زهره قد کوتاه و کمی لاغر بود ولی انصافا خوش کوس کون، مه مه های عالی داشت
اون خوب میدونست وقتی بهش گفتم شب یه سر میام پیشت منظورم چی هست
توی این مدت که با زهره سکس داشتم تقریبا همیشه پشت در بود
قشنگ داغ شده بود، از پشت مه مه هاش گرفتم
صداش برد بالا
خاله: وااااای امیر نکن دیگه خاله ،اذیت میشم
من: فقط از روی لباس خاله، اذیت نکن دیگه
از من اصرار و از اون انکار
اخرش گفت باشه زودی تمومش کن، روم نمیشه نگاهت کنم ،وای پسر این گناه…
همین حرف که زد دستم از زیر لباسش چسبوندم به سینه اش، همچنان گردنش میخوردم و اون هی غر میزد ولی قشنگ شول شده بود
وقتی سینه اش سفت شد ، دستم از عقب کردم توی شرتش، کمی شوکه شدش ولی توان مقابله با من نداشت
شرتش خیس خیس بود، خاله پر وزن بودش، عین بچه بغلش کردم و بردمش توی اتاق خواب زهره! از خجالت پتو کشیده بود روی صورتش!
چشم بر هم زدنی لختش کردم، فقط کوس و سینه هاش میخوردم، دوست داشتم در حد مرگ حشری بشه
کیرمم گذاشتم روی کوسش ولی داخل نمبکردم،
دم گوشش گفتم : تا خاله فرزانه نگه از کیر خبری نیست! بگو که میخوای!!
فرزانه: زشته بچه!! اذیتم نکن، زودتر تمومش کن دیگه! بکن توش خودت خالی کن!
همین حرفش کافی بود که تا خایه کیر کنم توی کوس خاله فرزانه! لامصب کوسش عین کوره بود،
بالشت گذاشته بود روی صورتش که هم صداش در نیاد و هم صورتش نبینم! اخخخخ شما نمیدونی گاییدن یک زن میانسال تشنه کیر چه حالی داره، بعد بیست دقیقه دیدم داره رسما جیغ میزنه و ارضا شدش
داشت از هوش میرفت، رفتم از آشپزخونه یک لیوان واسش اب میوه اوردم،
نشستم کنارش بغلش کردم آب میوه دادم بعش خورد، ازم تشکر کرد،
فرزانه: زهره حق داشت ،پسر خدا به داد زنت برسه ، به کی رفتی اخه؟
توی همون حالت با دستش با کیرم ور میرفت و بدون اینکه بهش بگم شروع کرد به ساک زدن!!
من آبم نیومده بود چون تاخیری خورده بودم
دوباره بغلش کردم ، اینبار اون بالا بود، خودش مه مه هاش میزاشت دهنم ، کیرم هم تو کسش بود ولی با ارامش میکردمش!
وقتی دست به کونش میزدم روانی میشدم، به شکم خوابندمش و کیرم رو گذاشتم روی سوراخ کونش، داشت قسمم میداد از کون نکنمش ولی اروم اروم کله کیر گذاشتم روی سوراخش ،فهمید که راه فراری نداره، با دستاش دو طرف قمبل کونش کشید تا راحت بره تو،
کمی طول کشید ولی کامل جا شدش یکم که جلو عقب کردم جا باز کرد، تا خایه مبکردم تو کونش خاله فرزانه عشق میکرد!!
اون شب تا نصفه هاش شب این زن هرجورکه فکرش کنید کوس کون داد و اصلا کم نیاورد!
تا صبح هم توی بغل هم بودیم
صبحی که ذاشتم میرفتم بهم گفت :امیر ظهر نهار تدارک میبینم خونه نرو، بیا اینجا
بعد هم با عشوه زنونه گفت: البته خونه ات اینجاست، زن زندگی ات اینجاست!!
ظهر رفتم خونه خاله ،همون لباس خونگی داشت
بهش گفتم فرزانه اینجوری نهار از گلوم پایین نمیره، دوست دارم لخت بشینی کنارم اینجوری مزه میده
اونم با کمی غر زدن قبول کرد البته شرت سوتین تنش بود! منم کوسخول بازی گل کرذه بود، کمی ماست میریختم روی نوک سینش میخوردم،
یا یک تیکه یخ میزاشتم توی شرتش روی کوسش!
کلا فضا بگو بخند، بود
بعد ظهر کنار هم دراز کشیده بودیم
رو کردم به فرزانه گفتم: الان چیزی نمیخوای؟ خوش ندارم تعارف کنی!!
فرزانه: وااااا امیر ،اینقدرها هم بی حیایی درست نیست،
من: باید بگی چی مبخوایی،
همنطور که داشتم باهاش حرف میزدم بغلش میکردم و مه مه هاش مبخوردم،
فرزانه هم زبونش باز شدش میگفت کییییییییر میخوام، کییییییر!!! زن بیوه شب و روزش فکرش کیییییر هست

همین حرفش کافی بود که کوس کونش یکی کنم و مثل شب قبل ، پر از عطش شهوت میداد
یکی از دلایلش این بود که میدونست زیاد شبها نمیتونم بیرون باشم و زهره هم هر لحظه ممکنه برگرده…
چند روزی که زهره نبود خاله فرزانه از هر فرصتی واسه سکس استفاده میکرد، میدونستم از کون دادن خوشش نمیاد جر گرفته ولی واسه اینکه من راضی باشم بهم میداد
تا اینکه زهره اومد، وقتی اومد پاک بودش و سر تا پاش پر از اشنیاق و شهوت بود
بهش گفتم شب میام خونه ات ولی قبلش به کمک مامانت حسابی ارایش کن و اون لباسی که خریدم بپوش!
زهره کمی طفره رفت ولی با اصرار من قبول کرد!
به خاله هم گفتم که سخت نگیر
اونم که روش بهم باز شده بود گفت: باشه تو زودتر بیا من این کسو خانوم واست آمادش میکنم، من هم خاله تو هستم هم خاله!!

خونه که رفتم زهره طبق معمول توی اتاق خواب بود، صداش کردم که بیاد بیرون ،اونم با خجالت اومد بیرون،
همون لباس سکسی پوشیده بود و یک آرایش سبک داشت، جلوی مادرش بغلش کردم بوسیدمش
داشت از خجالت آب میشد، اروم میگفت وا امیر جلوی مامان زشته
گفتم: ناسلامتی زنم هستی کجاش زشته
و بازم میبوسیدمش!! طوری که قشنگ بلندش کرده بودم و توی بغلم بود
واسه شیطنت یکی از مه مه هاش در آوردم خوردم! کمی ناراحت شدش
توی همون وضعیت ،چایی در پذیرایی سه تایی خوردیم، کمی گفتیم و خندیدم
به فرزانه گفتم : اگه اجازه بدی بریم توی اتاق به کارهای زن شوهری خودمون برسیم،
فرزانه: والا اگر پنج دقیقه دیگه بمونی همین جا شروع میکنی، فقط کمی آرومتر شاید همسایه ها یکی دلش بخواد
من با خنده: فعلا نزدیکترین همسایه ما شما هستی
زهره زد به شونم که مثلا این چه شوخی بود کردی
وقتی که توی اتاق خواب بودیم این دختر مثل دینامیت شده بود از بس که حشر داشت
اینبار هم خیلی راحت سر صدا میکرد
وسطهای سکس بودیم و داشتیم استراحت میکردیم ،گفتم زهره من تشنه ام شده
نذاشتم حرف بزنه و خاله رو صدا کردم
اونم از
پشت در گفت :جانم خاله
من: میشه واسه ما اب یا شربت بیاری داریم از حال میریم، دخترت شیره جونم در آورد!!
خاله با خنده و حرفهایی که مفهموم نبود گفت باشه
زهره رفته بود زیر پتو یک بند غر میزد اخه این چه کاری بود کردی الان بیاد تو من نمیتونم باهاش چشم تو چشم بشم …
خاله اومد داخل شربت داد به من و منم یک لیوان دادم به زهره ،پتو تا گردن بالا داشت
وقتی داشت شربت میخورد از زیر پتو با کوسش ور میرفتم
وقتی که خورد پتو دادم پایین انگار که نه انگار خاله هست شروع کردم به کردنش
دخترک تا بیاد به خودش بجنبه کیرم تا خایه تو کوسش بود،
خاله هم مثلا خجالت کشیده سریع خودش جمع جور کرد و بلند شد رفت
ولی در کامل باز بود،
یک گوشه بیرون اتاق نشسته بود و داشت کوس دادن دخترش میدید
اینکارش وحشی ام کرده بود،زهره هم کلا بیخیال شدش و اونم با اونکه میدونست مادرش داره نگاهش میکنه ، شروع کرد به جنده بازی در اوردن و حرفهای سکسی زدن

همه جوره اون شب زهره کوس داد ولی همچنان از کون خبری نبود.تا اینکه خاله هم رفت توی اتاقش
من اخرای سکس بودم، طبق معمول زهره به شکم خوابونده بودم آروم تو کسش میکردم
زهره به حرف اومد گفت: آقا امیر تو این چند روزه با مامانم بودی؟
من: خودت هم زنی، خوب میدونی مامانت این چندوقته چی میکشید! همین خودت ،دوماه کوس ندی چه حالی میشی؟ اونم نیاز به ناز و نوازش و توجه داره…
زهره: من که حرفی نزدم، خودم میدونستم دلش میخواد ، اصلا دوست نداششتم پیش داداش دایی برم ولی گفتم تنهاتون بزارم اونم یه حالی کنه،
(بعد با خنده و شیطنت گفت) حالا حال داد؟؟
من: از تو که بهتر بود، چون از کونم میده
زهره: پس کوس از من کون از مامان،خواهشن با کون من کاری نداشته باش…
صدای خنده من و زهره بلند بود و فکر کنم خاله هم شنید

چند روز بعد دو دست لباس سکسی گرفتم کادو پیچ ،رفتم خونه شون، بهشون گفتم اینها رو گرفتم هرکدوم خوشتون اومد بر دارید
هر دو اونها با هم رفتن توی اتاق خواب، تا باز کردن صدای خنده هاشون اومد ، پچ پچ میکردن میخندیدن، واسه اینکه تنها باشند از خونه زدم بیرون، به زهره پیام دادم و گفتم اگر دوست داری شب بیام، اونم گفت باشه ولی امشب پیش مامان باش، من خسته ام
میدونستم زهره سگ حشر هست و حتما فرزانه بهش گفته امشب بزار پیش من باشه!
اینجور نبود که دوتا رو باهم بکنم چون میدونستم وقتی سرد بشن، از این کارشون بدشون میاد، کمی زود بود واسه اینکارها
شب پیش خاله میرفتم،اونم عین دخترش جنده بازی در میاورد و زبون باز کرده بود ،عشوه گری میکرد
تا اینکه بعد چندماه شتر سواری دولا دولا،اخر هر دوتای اونها رو بردم حموم و اونجا باهم گاییدم وسلام! خسته شده بودم از این اینکه شیفتی اینها رو بگام
این رابطه یک سالی ادامه داشت تا اینکه از واسه زهره یک خواستگار پیدا کردم، یکی از دوستام بود، پسر ساده دلی بود و یک جورایی زن زلیل!
زهره بعد ازدواج اولش حساب کار دستش اومده بود جعفر مثل موم تو دستش داشت! بعد اینکه نامزد کردن، یک شب تقریبا مست رفتم خونه خاله،زهره هم بود و متاهل محسوب میشد! داشت تنگ بازی در میاورد که وسط حال لختش کردم و شروع کردم به گاییدنش! خاله میخواست ممانعت کنه بهش گفتم من دهنم گاییده شد مخ این پسره با وعده وعید بزنم که باهات ازدواج کنه، درسته که شوهرت شده ولی تو هنوز زن من هستی!!
زهره و خاله هم چیزی نگفتن ،
بعد اون شب رابطه ما سرد سردتر شد و بعد چند وقت کلا کات کردیم!!
امیدوارم خوشتون اومده باشه
خوشحال میشم اگر کسی خاطره مشابه داره بگه

نوشته: امیر


👍 33
👎 30
228001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

924619
2023-04-23 00:43:37 +0330 +0330

چقدر کسشعر:))
کاش یه دور میخوندی قبل از فرستادن.

4 ❤️

924623
2023-04-23 00:51:29 +0330 +0330

حقا که امیر هستی 😂😂.

2 ❤️

924626
2023-04-23 01:00:28 +0330 +0330

شوهرخالت مرد بعد دائیت به شوهر دختر خالت گفت که از ارث محرومش میکنه؟ خودت فهمیدی چی گفتی؟؟ ازث سه قسمت داره سهم پسر خاله سهم دختر خاله سهم همسر!! برادرزن ارث نمیبره که بخواد کسیو ازش محروم کنه!!

اصل ماجرا!: به دختر خالش تیکه انداخته شوهر خالش گفته این پسر لات چاقوکش من نا اهله بیا خونه مون میخوام اموالمو بهت وصیت کنم!! وقتی هم اومده پدر پسر هر چی داشتن گذاشتن تو بانکش!! 😁

7 ❤️

924628
2023-04-23 01:03:24 +0330 +0330

🤔🤔🤔🤔 واقعاً با خودتچی فکر کردی ؟

0 ❤️

924638
2023-04-23 01:17:48 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتی
ساختار نوشتن رو بلدی
ولی دیس دادک بخاطر محتواش

اونقدر تابو بود نوشته هات که عصبی شدم اخرش

و در واقع باید بگم نگاه نویسنده به زن حالمو بهم زد…

3 ❤️

924640
2023-04-23 01:20:31 +0330 +0330

کدوم شهر زندگی می کنید؟ فکر کنم تنها کیر توی شهر شما فقط تو هستی.

3 ❤️

924642
2023-04-23 01:23:07 +0330 +0330

نمی‌دونم واقعی بود یا نه ولی داستان کامل و قشنگی بود

0 ❤️

924648
2023-04-23 01:36:09 +0330 +0330

چرا من همش با لحجه شیرازی خوندمش، مثل آقوی همساده

0 ❤️

924651
2023-04-23 01:56:16 +0330 +0330

با اینکه کصشعر بود ولی باحال بود من ک خوشم اومد

0 ❤️

924658
2023-04-23 02:14:43 +0330 +0330

ریدم تو توهماتت

0 ❤️

924672
2023-04-23 03:47:59 +0330 +0330

اینا دست پرورده ی خامنه ایی هستن حتی تو توهوماتشونم به ناموس خودشون رحم نمیکنن

0 ❤️

924687
2023-04-23 06:59:33 +0330 +0330

اصل قصه ات دوخط میشه: چشمت دنبال دخترخالت بود، داییت به کونت گذاشت و گفت از ارث به دختر خاله نخواهد رسید تو هم متوهم شدی و اینهمه کسشعر ردیف کردی. برو عامو جلقتو بزن

1 ❤️

924690
2023-04-23 07:34:19 +0330 +0330

الا ملت بدونین من امیرم
که شاطر وردنه کرد تو خمیرم
بگایم من همه اقوام نزدیک
ولی باز توی پیجام لنگ کیرم

2 ❤️

924721
2023-04-23 12:15:14 +0330 +0330

یاد فیلم جنگ ستارگان افتادم

0 ❤️

924729
2023-04-23 13:25:29 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده

0 ❤️

924730
2023-04-23 13:37:49 +0330 +0330

جقی دیگه برات مغزی نمونده

0 ❤️

924736
2023-04-23 14:43:34 +0330 +0330

خر🥲حیف وقت

0 ❤️

924758
2023-04-23 19:50:41 +0330 +0330

خالت ۳۶ سالش بود و دختر خالت ۱۸ سال.تو ۱۳ سالگیم خالت ازدواج کرده. کونی.چقدر فانتزی تخمی داری تو.ولی بلندش کردی.

0 ❤️

924782
2023-04-23 23:47:02 +0330 +0330

این وسط شهره کی بود؟

0 ❤️

924787
2023-04-24 00:32:31 +0330 +0330

آقا امیر اگه یه لباس برا ما هم نمیخری و نمیکنیمون بگم داستانت خیلی کیری بود 😂😂😂😂😂

1 ❤️

924811
2023-04-24 01:23:22 +0330 +0330

چندتا داستان یکی کردی خسته نباشی😂😂😂

0 ❤️

924853
2023-04-24 04:46:38 +0330 +0330

خیلی داغونی

0 ❤️

925195
2023-04-26 10:53:09 +0330 +0330

رفیق عالی اما ریدی که شوهر کرده رفتی گلییدیش بعدم رابطه ات با خاله بستی
وای وای وای خدا یه کس درست حسابی بهت بده حال کنی
((اگه نداری))

0 ❤️

925227
2023-04-26 18:43:47 +0330 +0330

رفیق عالی اما ریدی که شوهر کرده رفتی گلییدیش بعدم رابطه ات با خاله بستی
وای وای وای خدا یه کس درست حسابی بهت بده حال کنی
((اگه نداری))

0 ❤️

937098
2023-07-11 04:53:42 +0330 +0330

بچه ها تاحالا کسی بهتون لباس کادو داده؟! اگه دادن نگیرینا، چون بعدش میکننتون😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها