رابطه ناخواسته

1401/10/10

باسلام خدمت دوستان
اولش بگم داستانم طولانی هستش اگر حوصله خوندش رو ندارید وقت خودتون رو هم نگیرید
ضمناً با عرض پوزش من سواد درست و حسابی ندارم به بزرگی خودتون غلط املای یا مشکل جمله بندی دیدید ببخشید.
اسم من حمید و ۳۹سالمه قد ۱۷۲ وزن ۸۰ کارم هم مغازه داری هستش سوپر مارکت دارم
مریم خانوم هم یک خانم مطلقه با ۴۳ سال و هم قد خودم هستش
بریم سراغ ماجرای من و مریم
از اونجایی که سرویس رایگان داریم خیلی زنگ میخوره تلفنمون یه روز یه خانمی زنگ زد و چندتا سفارش داد منم چون کارگرمون نبود مجبور شدم که خودم ببرم سریع جنس ها رو برداشتم و بدو بدو رفتم رسیدم دم در واحد زنگ و زدم دیدیم یه خانم تقریبا ۴۳ ساله اومد دم در بایه دامن که زیر زانو بود بدون شلوار یه تیشرت آستین کوتاه تنش با موهای مشکی بلند خلاصه جنسا رو دادیم بهش و کارت رو کشیدیم زدیم بیرون از ساختمون وقتی رسیدم مغازه دوباره زنگ زد و تشکر کرد که خودم جنس براش برده بودم آخه هر دفعه کارگرمون میبرد ازم تشکر کرده و قطع کردم و به کارم ادامه دادم دیگه از اون روز به بعد بیشتر زنگ میزد و کلی ازمون خرید میکرد کم کم با هم راحتر حرف میزدیم یعنی هر وقت زنگ میزد اول خوش و بش میکردیم تا اینکه حرفامون رسیده بود به درد و دل کردن از حال و روزش بیشتر حرف میزد یه زن تنها که از مادر پیر مریضش نگهداری میکرد و از شوهرش هم بخاطر نازایی جدا شده بود و خواهر برادرشم با هم سر ارث و میراث مشکل داشتن به خاطر همینم ازشون در حال فرار کردن بوده. دیگه وقت ما هم تموم شده بود و صاحب مغازمونم مغازش رو میخواست تغیر کاربری بده ما هم مجبور شدیم جابجا شیم که از اونور شهر اومدیم اینور شهر به خاطر کم داشتن سرمایه
بعد از جابجایی یکی و دوبار زنگ زد بهم و احوال پرسی کرد و گفتش براش مشکل به وجود اومده همسایه ها اذیتش میکنن ازم کمک خواست بهش گفتم آخه من چه کمکی میتونم بکنم تو این شرایط که گفت بیا اینجا یکم داد و بیداد کن بگو شوهر منی و همش تو ماموریت هستی تا همسایه ها حساب کار بیاد دستشون که بهش گفتم تمام اهل اون محل من رو میشناسن نمیتونم چنین کاری کنم که اونم قانع شد خلاصه بعد دو سه ماهی ازش خبری نبود تا اینکه بهم زنگ زد و گفتش مجبوره به خاطر همسایه ها از اونجا بره فقط به خاطر اینکه دوباره براش مشکلی پیش نیاد گفت یک بار بیا تو ساختمون جدیدی که رفتم بگو که شوهر منی و کارت هم جوری که دیر به دیر میایی خونه منم با کلی بهونه آوردن نتونستم درخواستش رو رد کنم آخرش هم مجبور شدم رو حساب کمک کردن اینکار رو براش بکنم بهش هم گفتم فقط یکبار میام و بعد از اون دیگه خودش باید هواسش باشه که اونم خوشحال شد و قبول کرد گذشت و چند روز بعد زنگ زد گفت تو ساختمون جلسه گذاشتن وقت خوبی که برم و خودمو معرفی کنم من رفتم وقتی رسیدم دیدم اهالی ساختمون جمع هستن ایشون هم هست تا وارد شدم سریع اومد جلو باهم دست دادو من رو به بقیه معرفی کرد منم داشتم از استرس خفه میشدم فقط هم داشتم به صحبتهاشون گوش میدادم بلاخره جلسه تموم شد و اکثرشون رفتن سمت واحداشون مدیر ساختمون هم با چند نفره دیگه رفتن دم در وایستادن من چون میخواستم برگردم برم دیدم مریم اومد جلو بهم گفت الان برم شک میکنن گفتم خوب باید چکار بکنم که گفتش بیا بریم داخل تا خلوت شد برو منم قبول کردم رفتیم داخل واحد که دیدم مادرش خوابه به مریم گفتم مادرت بیدار بشه من رو تو خونش ببینه بد میشه که گفت نترس قرص خورده حالا حالاها خوابه بعدش نشستم رو مبل و منتظر که مریم رفت دو تا چایی ریختو اومد نشست شروع کردیم به حرف زدن تا اینکه بهم گفت کار بزرگی براش کردم آخه تو این ۴،۵ سالی که از شوهرم جدا شدم هر جا میرفتم اذیتم میکردن من بهش گفتم نه بابا کاری که از دستم بر میومده
چشمم خورد به ساپورت مشکی که پوشیده بود البته تیشرتش روی روناش بود ولی چون روبرو بودیم پاهاش از هم باز بود جلب توجه میکرد نا خواسته ازش سوالی کردم که یکم جا خورد پرسیدم تو این چند سالی که جدا شده براش از لحاظ چیزای دیگه سخت نمیگذره،
تو جوابم گفت منظورت چیه باترس گفتم منظوری نداشتم به خدا فقط خواستم ببینم چطور میگذره از لحاظ اینکه مادر مریض احوال و خریدای دیگه خونه و درآمدو این چیزا که یه خنده ای کرد و گفت چه کنم باید بسوزم و بسازم بلاخره زن بودن و تنهایی این مشکلات هم براش هستش دیگه منم دیگه همونجا موضوع رو بیخیال شدم و بحث رو عوض کردم
چایی رو که خوردم گفتم من دیگه برم که گفت بزار ببینم کسی دم در نباشه بهش گفتم خوب باشه کسی چه میدونه کجا میرم خلاصه پاشدم رفتم رسیدم دم در که دیدم مدیر ساختمون همچنان وایستاده و داره با در حیاط ور میره باهم سلام علیک کردیم و شروع کرد از مشکلات ساختمون حرف زدن و چرت و پرت گفتن که منم همش میگفتم حل میشه یه دفعه وسط حرفامون ازم پرسید شغلتون چیه که همش تو ماموریت هستید که بهش گفتم آقای عزیز من کار دارم و عجله هم دارم باید زوتر برم به کارم برسم که تابلو نشم با هم خداحافظی کردیم همین که راه افتادم گفت میشه بپرسم ببینم شب برمیگردید یا نه که با عصبانیت گفتم چطور مگه که دیدم یکم ترسید و گفت هیچی همینجوری پرسیدم چون خانمتون گفته بود شوهرش همیشه تو ماموریت هستش همین به خدا منم یک لحظه فکر کردم و بهش گفتم بله حق با ایشونه ولی از این به بعد کمتر میرم ماُموریت به مدیر هم گفتم شما هم سعی کن تو مسائل خصوصی دیگران دخالت نکن این رو هم به بقیه همسایه ها اطلاع بده که با کمی ترس گفت چشم شما درست میفرمائید،
منم راهم رو گرفتم و رفتم تو راه کلی فکر و خیالای عجیب اومد تو سرم که من چرا باید برای یک آدم غریبه اونم یه خانم مطلقه این کار رو بکنم و الکی بگم شغلم جوریه که همش تو ماموریت هستم اگر شر بشه چه خاکی تو سرم بریزم…
سر خیابون رسیده بودم که دیدم مریم بهم زنگ زد و کلی ازم تشکر کرد و گفت از طریق آیفون حرفامون رو شنیده منم گفتم که نه بابا بلاخره باید این مردک و همسایه ها حواسشون باشه که خدا حافظی کردمو رفتم.
دو سه روز بعد دیدم مریم دوباره بهم زنگ زد و گفت نمیخوای یه سر به ما بزنی که منم گفتم بیخیال قرارمون این نبود قرار بود یک دفعه بیام همسایه ها من رو ببینن که مزاحمت نشن همین بعدش هم کلی حرف زدیم و دوباره یه حرفایی زد که منم قبول کردم که یه سری بهش بزنم منتها گفتم ایندفه شب میام چون روز نمیتونم برادرم که باهم شریک هستیم نیستش رفته مسافرت منم نمیتونم مغازه رو ببندم بیام که اونم قبول کرد شب شد و منم به خاطر اینکه طبیعی جلوه بدم یکم وسیله از مغازه جمع کردم و گذاشتم داخل ماشین و راه افتادم رسیدم دم خونشون زنگ رو زدم و رفتم داخل که اتفاقا یکی از همسایه ها هم منو دید و خوش وبش کردیم باهم وقتی وارد واحد شدم دیدم خانوم یه ساپورت صورتی با یه تاب یغه گرد صورتی که تا زیر شکمش اومده تنشه منم تا دیدم جا خوردم
مستقیم رفتم نشستم ازش پرسیدم مادرت کجاست که گفت طبق معمول قرص خورده و خوابیده
برام چایی و شکلات آورد بعد ازم پرسید شام خوردم که گفتم نه میرم خونه میخورم که گفت شام گذاشتم که باهم بخوریم
منم بهش گفتم تو مثل اینکه جدی گرفتی که سریع تو جوابم گفت چون میدونم شام نخوردی منم که چقد تنهایی بشینم با خودم هی حرف بزنم و غذا بخورم مادرم هم نه میتونه غذا بخوره نه میتونه حرف بزنه بخدا دق کردم من از شنیدن حرفاش ناراحت شدم و گفتم اشکال نداره حق با تو خلاصه شام رو آورد و خوردیم ولی این دفعه احساس عجیبی داشتم برای اولین بار بهش دقیقتر از سر تا پا نگاه میکردم شروع کردیم حرف زدن که یهو گفت اون روزکه ازم سوال کردی همش تو فکرشم که منم گفتم چطور مگه، گفتش مغزم همش درگیر شده حالم هم همش یجوریه گفتم خوب یکاری بکن حالت خوب شه به چیزای دیگه فکر کن من که بهت گفتم منظوری نداشتم که گفت نمیشه شب و روز تو مغزمه
بعدش بهم گفت بعد این چند وقتی که با هم آشنا شدیم حس خوبی بهت دارم مرد قابل اعتمادی هستی که منم سریع گفتم لطف داری شما خودت خوبی که بعدش گفت یه کاری ازت میخوام دوست ندارم نه بشنوم منم با ترس گفتم چی میخوای بگو اگر بتونم دریغ نمیکنم که بی مقدمه گفت امشب و برام شوهری کن که من جا خوردم و بعد چند ثانیه با تعجب گفتم یعنی چی که گفت تورو خدا نه نگو، بلاخره منم آدمم نمیتونم تحمل کنم آدمی هم نیستم که برم بیرون از خونه با هر کسی که نمیشناسم بشینم درد ودل کنم دوست و رفیقم که ندارم همدمم شده مادر پیر و مریضم و صدای تلویزیون دلم یه حال خوب میخواد دوست دارم منم مثل بقیه باشم حالم خوب باشه
گفتم یعنی چی منظورت چیه از این حرفات که گفت طاقت ندارم دیگه دلم رابطه میخواد خودت بهتر میدونی که چی میگم آدم همیشه اول از دلش فرمون میگره بعد از مغزش منم از این حرفاش هم خندم گرفته بود هم دلم واسش سوخت
که با اون تیپ و قیافه آریش کرده روبروم نشسته بود پیش خودم گفتم من که اینکاره نیستم ولی خوب خودشم دوست داره از طرفی هم نیاز داره پس به من اعتماد کرده که ازم این درخواست رو کرده
منم بعد کلی بهونه های الکی آوردن قبول کردم گفتم حالا باید چیکار کنیم که گفت اگر دوست داشته باشی با یک دوش آب گرم شروع کنیم که قبول کردم و رفتم دم حموم که از پشت بغلم کرد که یک آن تمام مو های بدنم سیخ سیخ شد و یه حال عجیبی بهم دست داد شروع کرد به در آوردن لباسام از تیشرتم شروع کرد وقتی تیشرت رو از تنم در آورد لباش رو گذاشت رو نوک سینه م آوروم آورم میک زد منم انگار رو هوا بودم بعدش باقی لباسامو در آورد رسید به شورتم کیرمم هم از بس شق شده بود از بغل شورتم زده بود بیرون نگاش کرد و گفت چه شبی بشه امشب بعد ش رو بهم کرد و گفت حالا نوبته تو هستش منم آروم بغلش کردم و یه بوس ریز هم از گردنش کردم و شروع کردم به در آوردن لباساش منم مثل خودش اول که تاب رو از تنش در آوردم از سینه های سفید و نسبتن بزرگش که رو به بالا بود چندتا ماچ ریز کردم و بعدش هم با یکیش تو دستم و با اون یکی هم تو دهنم بازی بازی کردم بعدش باقی لباساشو که ساپورت باشه رو هم در آوردم دیدم به به یه شورت مشکی توری که فقط رو کسش رو گرفته مونده که اونم آروم در آوردم و یکمی هم با کسش که کمی خیس شده بود ور رفتم و وارد حموم شدیم حموم زیاد بزرگ نبود جوری که میچرخیدیم به هم میخوردیم
موقع دوش گرفتن همدیگروکف مالی کردیم و بدن همدیگرو می شستیم باهم شوخی کمی هم با هم ور رفتیم اون از کیرم منم از پستوناش و کس و کونش خلاصه بعد از اینکه از حموم زدیم بیرون هم دیگرو خشک کردیم و رفتیم سمت تختخواب ازم سوال کرد که چطوری حال میکنی که برات همون کار رو بکنم که بهش گفتم همینکه بدن سفید و نرمت رو که دست میزنم حال میکنم تو هر جوری که حال میکنی بگو انجام بدیم که کیرم رو تو دستای داغش گرفت و یجوری فشارش میداد که انگار اولین بارشه منم شروع کردم از خوردن سینه هاش یواش یواش دستم رو هم رو چوچولش میچرخوندم که خیس خیس شده بود بعد از چند دقیقه که این کارارو کردیم که در گوشم آورم گفت برام بخورش منم اصلا دوست نداشتم بخورم هم خیس شده بود هم چندشم میشد که بهش گفتم با انگشت بهتره اونم قبول کرد بلند شد و چرخید و افتاد به جون کیرم اولش گفتم اگه دوست نداری تو هم نخور که اصلا به حرفم گوش نکرد و با انگشتش یه هیس بهم نشون داد بعد شروع کرد به خوردن جوری میخورد که گفتنش اصلا قابل تصور نیست چنانی میک میزد که بهش گفتم آورمتر الان آبش میاد که با خنده گفت بهتر دوباره میاریش منم چون داشت خوشم میومد خودم رو ول کردم تا بهتر حال کنم خلاصه بعد یکی دو دقیقه که برام خورد دهنش رو در آوردم سریع دستمال رو گذاشتم رو کیرم و هرچی بود و نبود خالی کردم و بی حال افتادم رو تخت مریم هم افتاد روم و بهم گفت فکر نمیکردم به این سرعت بخوای ارضا بشی منم گفتم حالا که شدم .
گفت نامرد من کلی برنامه چیدم که خودم هم حال کنم ولی تو ضد حال زدی بهش گفتم مریم جون نگران نباش بزار یکم نفس بگیرم جوری بهت حال بدم که هیچوقت فراموش نکنی بلند شد و رفت داخل آشپزخونه از یخچال دوتا موز گنده با دو تا لیوان شیر اومد تو اتاق سریع بهش گفتم از من نا امید شدی رفتی موز آوردی که زد زیر خنده و گفت آره دیگه شوهر جون منم زدم زیر خنده گفتش چون الان نمیشه همزن روشن کنم همینجوری بخوریم که بهش گفتم ناقلا تو که خوردی خوبم خوردی هنو سیر نشدی که گفت نکه سیر نشدم گفتم نه دیگه بسه دیگه زده میشی که گفت نترس من سیرمونی ندارم الان چند ساله تو کفم خلاصه بعد ده،بیست دقیقه دیگه دوباره با کیرم ور رفت تا تونست بلندش کنه البته این سری انگار بزرکتر شده بود همش هم دوست داشتم تا اون کس تپل و گوشتی سفید رو افتتاح کنم دوباره با انگشتام باهاش ور رفتم این سری جوری باهاش ور رفتم که مچ دستم داش از جاش در میومد که با صدای لرزونش گفت بسه دیگه بکن توش منم سریع یه تف زدم سر کیرم و آروم آروم کردم تو کسش بعد چند باری که آروم میزدم مریم با صدای لرزون و حشریش گفت که تندترش کنم منم تندترش کردم از اونجایی که یکبار ارضا شده بودم راحتر تلمبه میزدم انقدر تلمبه زدم دیگه از نا افتادم تمام بدنم هم خیس آب شده بود مریم هم داشت حال میکرد که بهش گفتم بلند شو بیا روم من خسته شدم اونم بلند شد و افتاد رو کیرم همینجوری هی بالا پائین میکرد تا جایی که اونم خسته شده بود بعدش از زیرش در اومدم و بر عکس رو تخت خوابوندم از پشت کیرم رو وارد کسش کردم از طرفی هم دستم رو بردم زیر شکمش و رسوندم به کس مریم انقدر زدم که آبم اومد و همرو خالی کردم تو کسش(چون مریم نا زا بود مشکلی هم نبود برای خالی کردن تو کسش) یه چند ثانیه ای روش دراز کشیدم تا حالم جا بیاد و بعش هم کنارش دارز کشیدم اونم برگشت رو به من و بوسم کرد و گفتش یه چیزی بگم ناراحت نشی گفتم بگو عزیزم که گفت من هنوز حال نکردم که بهش گفتم بشین رو زانو هات و دستاتم بزار رو تشک منم از پشت دست کردم تو کسش و تا جایی که بتونم مالوندمش جوری که اونم ارضا شد و هرچی داشت ریخت بیرون.
بعد از سکسمون رفتیم حموم و یه دوش گرفتیم و زدیم بیرون سریع خودم و خشک کردم و لباسامو پوشیدم از بابت اون شب رویایی تشکر کردم و اونم ازم تشکر کرد باهاش خداحافظی کردم و رفتم
بعد از او ماجرا چندین بار اونم به درخواست خودش باهم سکس داشتیم
امیدوارم که خوشتون اومده باشه

نوشته: حمید


👍 14
👎 3
35801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

908847
2022-12-31 03:20:33 +0330 +0330

شکر که هم به گفته خودت سواد نداری،هم بکن خوبی نیستی و هم تخیلاتت صفره
اول داستان رو خوب اومدی اما بعدش ریدی
مامانش خواب بوده رفتی شام خوردی حموم کردی،حال کردی اما اون وقت شب نمیشد همزن روشن کرد؟!
تازه عرضه اینو نداشتی با کیرت حالش رو جا بیاری و تحمل نکردی ارضا نشی بعدش با دست بهش حال دادی اسم اون شب رو هم گذاشتی شب رویایی؟🤣
بعد اون ماجرا بازم گفته بیا بکن؟!
یا اون تا الان کیر ندیده
یا قیافش تخمی هست و کسی حاضر به گاییدنش نیست وگرنه با اون طرز سکس تو الاغ هم باشه دیگه بهت نمیده
در ضمن امیدوار نباش که کسی خوشش نیومده😏

0 ❤️

908863
2022-12-31 07:07:40 +0330 +0330

بعد از خوندن داستانت به ياد خمينى افتادم كه تتو هواپيما ازش پرسيدن چه حسى دارى برميگردى گفت هيچى 😂😂😂
الان تو هم مثل خمينى رفتى خونه كس بعد زرتى ابت اومده هيچ حسى هم نداشتى از قبل

1 ❤️

909078
2023-01-01 21:41:17 +0330 +0330

نمیتونستی قبل از رفتن به خونه ش
چُس کن ات را از برق بکشی؟

اگه چُس کنت تو برق نبوده
پس حتما یه متخصص اورولوژی برو
آنتنت خرابه

0 ❤️