رستاخیز در کویر (۱)

1402/10/20

از تهران حرکت کردم باید میرفتم آباده فارس بعد از آباده میرفتم کرمان حدودا ۱۴ ساعت راه بود یک ساعته هم اباده کار داشتم . ساعت ۱۱ شب کارم آباده تموم شد چند کیلومتر بعد اباده اتوبان بود و شلوغ از اونجا به بعد حدودا ۳ ساعت از یه جاده تقریبا خلوت باید رد میشدم، اومدم یه شهر کوچک قبل خاتم استراحت کردم و ساعت ۱شب بود دوباره به مسیرم ادامه دادم دیدم یه ماشین تیبا با سرعت پایین داره میره رد شدم صدای وحشتناک پارگی لاستیک که میخورد به گلگیر ناخودآگاه نگاه تو ماشین کردم دیدم یه خانم تو ماشینه زدم ترمز جلوتر وایسادم ازم خواست رد بشه دستمو بردم بیرون دیدم بی اهمیت ازم رد شد کار سختی نبود بخوای بفهمی که ترسیده تو اون موقع شب ، حرکت کردم رفتم کنارش خلاصه دید ول کن نیستم یه کوچولو شیشه رو داد پایین گفتم خانم الان ماشینو داغون میکنی به کنار خودتم آتیش میزنی تو ماشین بشین تو ماشین درو قفل کن برات لاستیک عوض کنم . خلاصه قبول کرد . مثل بید و باد میلرزید بدبخت خیلی ترسیده بود ماشین خودم زدم که نور بندازه صندوق و زدو زاپاس برداشتم و دست به کار شدم تموم شد گفتم خانم بفرما تموم شد زاپاس هم گذاشتم عقب ولی حتما اولین فرصت لاستیک عوض کنید و لاستیک الان انداختم یه خورده بادش کمه ممکنه دوباره جاتون بذاره خیلی خیلی تشکر کرد و منم گفتم بالاخره منم انسانم متوجه شدم شما ترسیدین . گفت میشه من حرکت کنم شما پشت سرم بیاین اگر دوباره اینجوری شد کمکم کنید مسیرمون تقریبا یکی بود البته اون میخواست بره مس سرچشمه گفتم اشکال نداره دستامو داشتم میشدم دیدم بله خانم بالاخره پیاده شدن . همینجور که داشتم دستامو میشستم سرمو اوردم بالا ناخودآگاه دست از شستن برداشتم یه خانم خوشتیپ خوش اندام به راحتی یه لباس کت مانند کوتاه پوشیده بود و کون گندش از کت بیرون و لنز تو چشم ووووو زیبا . زیبا . زیبا . گفت آقا خیلی آقایی اگر شما کمکم نمیکردی معلوم نبود چی به سرم میومد خیلی ازت ممنونم خیلی آقایی خلاصه تموم شد و همین که خواستیم حرکت کنیم گفت اگر اشکال نداره شمارتو بزنم تو گوشیم اگر همدیگرو گم کردیم شمارتون داشته باشم منم دستپاچه شماره رو دادم و حرکت کردیم شهربابک بهش چراغ دادم گفتم من باید بنزین بزنم میخوای شما جلو شو میام میرسم بهت گفت نه منم بنزین میزنم . بنزین زدیمو حرکت کردیم ساعت نزدیک ۴بود که رسیدیم سرچشمه وایساد کلیییی تشکر کرد و بعد میوه و آجیل تعارف کرد و گفت ببخشید اونجا انقدر ترسیده بودم کلا مغزم کار نمیکرد . منم تشکر گردم تا خود کرمان همش تیپو و هیکلش جلو چشمام بود و مدام خودمو سرزنش میکردم که چرا وقتی شماره میخاست شماره خودشو نگرفتم براش تک بزنم . بالاخره چاره ای نبود فراموش کردم همه چیو ساعتای ۷ بود رسیدم خونه خوابیدم . عصر بیدار شدم داشتم اتفاقای دیشب و تو ذهنم مرور میکردمو همین که داشتم باز خودمو سرزنش میکردم گوشی رو برداشتم دیدم چندتا پیامو تماس دارم . بعلهههههه خانم پیام داده کلی باز تشکر کرده بودو و اینکه سوال کرده بود به سلامتی رسیدم یا نه که جواب نداده بودم دوبارم زنگ زده بود جوابشو دادم و اونم چندتا اس ام اس و اس ام اس و اس ام اس … ساعت شد یک شب،، مونا با یکی از مهندس های شرکت مس ازدواج کرده بود و بنا به دلایلی کارشون به جدایی میکشه . مونا یه دختر ۲۷ ساله خوشگل و خوشتیپ و خوش صورت و خوش اندام از یکی شهرهای اصفهان منم که احسان ۳۵ سالمه ،مجرد پشتیبان یکی از شرکت های ارتباطات و اینترنتی . که هم ساکن تهران هستم و هم کرمان و استان فارس هم مرتب ماموریت میرم و میام .
یک ماهی از اون موضوع میگذشت منو مونا خیلی باهم صمیمی شده بودیم . مونا خیلی سفت بود با اینکه ازادی داشت ولی چند بار ازش خواستم بیا تهران نمیومد .افسرده بود و احساس شکست میکرد و مدام فاز غم . دروغ نگم دیدم از این مونا خانم ابی برا من گرم نمیشه گفتم بذار کم کم بیخیالش بشم اونو بخیر و منو بسلامت . هرچی کم رنگ میشدم اون بیشتر پررنگ . من شده بودم مرهم دردش
گفتم دختر خوب تو که اوضات خوب نیست پاشو بیا تهرون اصلا باهم میریم شمال هوایی عوض کن. چند ماه گذشت بالاخره قبول کرد بیاد باهم بریم شمال امااااااااا به شرطها و شرووووط ها طوماری از خواسته ها که مهمترینشون این بود که مثل دو تا خواهر و برادر باشیم تو سفر . روز موعود فرا رسید و قرار شد همین که رسید حرکت کنیم بسمت شمال و نهایتا هم سه روز . رفتم ترمینال جنوب مونا رو سوار کردم دست دادم بهش با تردید گفت قرارمون چی بود ؟ گفتم یعنی تا این حد گفت اره گفتم باشه من بخاطر دل تو هر کاری میکنم دستم کشیدم گفت احسان نگاش کردم گفتم بله دیدم دستشو دراز کرده دست داد گفت بهم حق بده لطفا نمیتونم . گفتم میدونم ناراحت نشدم گفت با خودم عهد کرده بودم نهایت دستتو بگیرم لطفا توهم بیشتر نخواه.گفتم چشم سه روز تمام شمال بودیم از کلاردشت و جاده عباس آباد و نمک آبرود تا رامسر کلییی تو این سه روز خوش گذروندیم شبا هم مونا جدا منم جدا میخوابیدیم . روز آخر گفتم دوست داری بریم دریا گفت میترسم گفتم من هستم رفتیم تو دریا دستای مونا تو دست من بود آب زده بود لباسای مونا کامل چسبیده بود به تنش بدن خوش فرمش آدمو دیوونه میکرد .سینه های خوش فرم اوووف کاملا مشخص بود انگار لباسی نپوشیده باشی دستای مونا تو دستم بود موج هم که میزد من مونا رو میگرفتم تو بغلم خلاصه کلی حال کردم از کون سفت و گندش که مرتب بهم میخورد و از قصد چند باری که موج می آمد میخواستم بگیرمش تو بغلم دستمو میزدم به سینش .کیرم صاف شده بود شق شق . کلی حال کردیم و خلاصه روز آخر هم تموم شد سوار ماشین شدیم برگردیم مونا حالا مرتب تشکر میکرد و خاطرات مرور میکرد من شق درد گرفته بودم و یه درد شدید تخمام داشتن میترکیدن یه جا وایسادم گفتم صبر کن الان میام هرچی گفت کجا میری گفتم میام رفتم جق زدم وایییی یه عالمه اب ازم اومد اما خونی خیلی ترسیده بودم اومدم تو ماشین کاملا مشخص بود که از چیزی ناراحت بودم کلا رفتارم عوض شده بود با اصرار مونا بهش توضیح دادم گفتم بس که تحریک شدم پیش تو و تخلیه نشدم تخمام درد گرفته بود رفتم دستشویی خودارضایی کردم منی خونی ازم می اومد بدبخت حالا اونم نگران مسیر برگشت تا تهران خیلی بد بود جو سنگین نزدیکای تهران بودیم خلاصه مونا گفت تو اینترنت خونده چیز نگران کننده ای نیست ممکنه چند روز طول بکشه اما خوب میشه خود به خود و نیاز به داروی خاصی هم نیست منم که سرچ کردم دیدم اره ظاهرا جای نگرانی نیست به مونا گفتم ببخشید ناراحتت کردم گفت نه تو ببخشید گفتم بخاطر چی گفت حالا . سکوت سنگین کیلومترهای آخر جاده شمال به سمت تهران فرا گرفته بود … احسان … نگاه مونا کردم گفتم منم . خندید گفت دقیقا . خیلی دلم تنگ میشه برات . گفتم خب زودتر برگرد دوباره بریم سفر . گفت خیلی بهم خوش گذشت ممنونم ازت بخاطر همه چی . از اینکه تمام تلاشتو کردی من احساس خطر نکنم و بهم خوش بگذره .دستشو گرفتم گفتم عزیییییزم . نگاش کردم دیدم ی قطره اشک از اون چشمش داره میاد پایین از رو صورتش دستشو فشار دادم . گفت کاش امشب هم شمال بودیم گفتم دور بزنم خندید گفت نه ولی اگر امکان داره بیام خونه خودت گفتم چه اشکال داره ولی مگه بلیط نگرفتی گفت اشکال نداره کنسل میکنم با این ۵حرفش دوباره اون جو سنگین تبدیل شد به جو شاد و بزن و بخون و همخونی . 🎶🎶 تو چشای تو انگار یه احساسی هست … تو نگاه تو یه حس خاصی هست … غم دنیا رو فراموش میکنم وقتی … به تو نگاااه میکنم … 🎶🎶🎶🎶🎵
رسیدیم خونه گفتم حالا که موندنی شدی شب بریم یه رستوران شام منو باز دعوت من رفتیم اون شب هم کلی خوش گذروندیم شب من گفتم تو تو تخت من بخواب من رو مبل جلو تی وی میخوابم و خوابیدیم . با صدای پا بلند شدم دیدم مونا پتو پیچیده دور خودش اومد جلوم وایساد گفتم چی شده تب و لرز کردی گفت نه میشه منم اینجا بخوابم .گفتم خب بخواب تو اینجا بخواب من پایین می خوابم گفت نه کنار تو؛؛ نگاش کردم پاشدم یه نگاه تو چشای مونا اروم زمزمه کردم ،موووونناا . در جواب چشاشو بست آروم سرشو تکون داد و اشک بود که از چشم مونا میومد . گفتم مونا نه پالس های ادامه دار و اجازه ها رو خودش صادر میکرد دستشو باز کرد منم دستمو باز کردم پرید تو بغلم دیگه طاقت نیاورد شروع کرد بلند زار زار گریه کردن . احسان . من سنگ نیستم منم احساس دارم .چند دقیقه گذشت گفت دستاتو باز کن میخوام نگات کنم یه نگاه عمیق بعد اون نگاه دو تا دستاشو گذاشت دو طرف صورتم و لبشو گذاشت رو لبم و محکم ازم یه لب گرفت دستمو گذاشتم رو شونش یکم فاصله دادم گفتم مونا فردا پشیمون میشی گفت الان پشیمونم که چرا تو این دو سه روز به ندای دلم ،خواسته قلبم گوش نکردم . گفتم عزیزم و دوباره بغل و لب دستمو گذاشتم رو کمرش همینجوری لب ازش میگرفتم دستمو بالا پایین میکردم رو پشتش لذت خاصی داشت غیرقابل توصیف . دیگه دست خودم نبود دستمو اینبار از کمر پایینتر و گذاشتم رو کون وای یه لحظه نفس مونا یجوری شد و منو فشار میداد سمت خودش دستمو رسوندم زیر تاپش و گودی کمرش و سوال کردم ، اجازه هست ؟ با تکون دادن سر اوکی رو داد و یه لحظه خواستم از خودم جداش کنم که مقاومت کرد و سوال کردم مطمینی مونا ؟دستمو گذاشتم پشتش و اون یکی دستمم گذاشتم پشت زانوش بلندش کردم بردم تو اتاق خواب خوابوندمش رو تخت و خودمم کنارش خوابیدم با دستم موهاشو شونه میکردم و چند لحظه نگاش کردم دوباره چسبیدیم بهم اینجوری دستم راحت میرسید رو کونش بعد چند دقیقه دستمو بردم زیر شلوارش و از رو شورت دست گذاشتم رو کونش .کون سفت و خوش فرم و عالی داشت .از گوشه های شورتش که دستم میرسید به بدنش بیشتر خوشم می اومد و مونا هم با تکون هایی که به خودش میداد منو بیشتر حشری میکرد یکم گوشه شلوارشو دادم پایین ببینم عکس العملش چیه که خودش همراهی کرد و کونو داد بالا که شلوارشو در بیارم همینکه داشتم شلوارشو در می اوردم احساس کردم دستم خیس شد شلوارش کامل در اوردم نگاه کردم دیدم اوه جلو شلوارش اینقدر خیس شده که دست گذاشتم کاملا اون لزجی اب مونا چسبید به دستم مونا هم وقتی اینو دید خجالت کشید گفتم عزیزمممم من فک کنم بدترم نگاه کرد پایین اینقدر کیرم راست شده بود قشنگ مشخص بود گفت درش بیار گفتم خودت زحمتشو بکش درآورد شلوارمو منم خیس بودم شلوارمو برد سمت بینیش یه بوی عمیق و بعد چشاشو بست پیراهن مونا رو در اوردم زیرش یه تاپ کوتاه بود اونم درآورد خودمم لخت شدم .مونا یه ست آبی زرد خیلی خوشگل و خیلی جذب پوشیده بود جلو شرتشم کامل خیس بود دستمو گذاشتم رو کوسش از رو شورت دستم کامل خیس شده بود با مالوندن کوسش دیگه مونا از خود بی خود شده بود . سوتینشو در اوردم دوتا سینه خیلی خوش فرم . نوک سینه ها بسمت بالا عالی از هر نظر . مونا هم این وسط دستشو برد پایین گذاشت رو کیرم از روی شورت بعد سریع دستشو برد زیر شرتم کیرمو اورد بیرون محکم فشار داد ی قطره اب اومد ریخت رو دستش گرفتمش تو بغلم با یکی دستم سینشو می مالوندم اون یکی دستمم با کوسش بازی میکردم اون یکی سینشم تو دهنم مک میزدم ، جفتمون رو هوا بودیم بعد چند دقیقه به مونا گفتم پاهاتو جم کن رفتم پایین پاش کوسشو از روی شورت براش لیس زدم خیلی خیس بود اولش خیلی اصرار ورد نمیخواد بیا بالا گفتم نه خودم میخوام هرچی گفت گوش نکردم به لیس زدن ادامه دادم با این کارم مونا دیگه کاملا حشری بود دوتا دستمو گذاشتم دو طرف شورتش ، شورت تنگشو از پاش در اوردم . وااااای خدا چی میبینم . یه کوس گوشتی کاملا صاف و سفید و قشنگ معلوم بود دس نخورده هست پاهاشو باز کردم یکم اینبار بعد چند بار دست زدن به کوس خیسش با زبونم کوسشو کامل از بالا سوراخ کونش تا بالای لبای کوسش براش لیس میزدم لبای کوچولوی کوسشو باز کردم زبون زدم به وسط کوسش و سوراخ کوسش و چوچولش . دیگه اون رو هوا بود با چند تا آه و ناله پاهاشو محکممم فشار میداد به دوطرف سرم . جفتمون دیووونه شده بودیم از کوس مونا هم مرتب اب کنده میشد و می اومد تو همین حین دیدم مونا یذره بی حس شد فهمیدم ارضا شده رفتم کنارش خوابیدم گفتم چطور بود . گفت عالییییی این اسمش عشق؟ گفتم آره ، گفت من این عشقو دوست دارم گرفتمش تو بغلم سرشو گذاشت رو سینم خوابش برد منم که هنوز بالا بودم نخواستم حالشو خراب کنم با دستم موهاشو شونه میکردم بیست دقیقه ای شد بیدار شد گفت وای احسان ببخشید اصلا دست خودم نبود گفتم میدونم بعد گفت حالا نوبت منه شرتمو با پاهاش در اورد کیرمو که دید به حالت تعجب نگاش کرد گرفتش تو دستاش دوباره همینجور اب ازم اومد و دستش خیس شد تو همین حین منم با کوس مونا ور رفتم همین کافی بود دوباره اون بیاد بالا دیگه در گوشم گفت احسان منو بکن .گفتم کجا بکنم گفت بکن توش . گفتم تو چی ارووم گفت کوسم گفتم چی گفت کوسم گفتم نمیشنوم بلتد گفت کوسمممم گفتم کوست چی گفت بکن تو کوسم گفتم چی بکنم گفت کیرتو گفتم کیرمو چی گفت اااااا کیرتو بکن تو کوسم یه لب عمیق بدن خوش فرم مونا کون گندش وای دیونه شدم . خواستم آماده شم گفت احسان گفتم چی گفت اروم بکن من هنوز دخترم . تعجب کردم گفتم مگه . گفت ادامه نده بکن بعدا میگم . اولش نوازش کردم و امادش کردم میترسید ولی از طرفی می خواست بده . کونشو سفت کرده بود و کلا عضلاتشو سفت کرده بود گفتم شل کن ی کوچولو شل کرد گفتم بیشتر . دست میزدم به رون پاش گفتم کاملا شل کن آروم میکنم اگر دردت اومد قولت میدم ادامه ندم . بدنشو شل کرد گفتم اولش یه خورده باهاش بازی میکنم بعد خواستم بکنم بهت میگم . همینجوری یه خورده بازی کردم و بهش نگفتم سر کیرمو گذاشتم رو سوراخ کوسش اررررووووم اروووم فشار میدادم حدودا ۴ سانت کیرم رفته بود تو کوسش که گفت میخای بکنی ارووم بهش گفتم عزیزم کیرم تو کوسته الان ناخداگاه تنگ کرد کوسشو ولی دیگه کیرم تو کوسش بود گفتم شل کن بقیه کیرمم کردم تا خایه تو کوسش خودمو ول کردم رو بدنش یه لب ازش گرفتم گفتم اون کیرمو دیدی الان همش تو کوسته الان تو شدی مال من وای احسان درش بیار دارم خفه میشم گفتم مکه از کوست نفش میکشی اروووم در اوردم دیدم بععععله سر کیرم یه ذره خونیه به یه دستمال تمیز کردم خونش یه خورده سیاه رنگ بود دیگه گفتم یعنی نکنم گفت نه بکن . دیگه پاهاشو باز کرد منم گذاشتم تو کوسش همینجور اروم اروم فشار دادم رفت تو کوسشو بعد شرو کردم تلمبه زدن طولی نکشید ابم اومد و مونا هم دوباره ارضا شد به بغل خابیدم سرشو گذاشت رو بازووم دوتاییی لخت تا خود صبح خاب عمیییق فرو رفتیم صبح هم بیدار شدم با دستم کمرو کون مونا رو حسابی ماساژ میدادم که مونا بیدار شد یه لب خوشگل گفتم پشیمون نیستی گفت اصلاااا گفتم یعنی الان بخوام میدی گفت اگر تو نخوای من میخوام و تو هم باید بخوای و دوباره شروع شد و تا شب چندین بار سکس کردیم . امیدوارم خوشتون اومده باشه اگر دوست داشتین چند تا سکس به یاد موندنی با کلی خاطره با هم داریم و براتون مینویسم .

نوشته: احسان و مونا


👍 23
👎 7
15801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

966067
2024-01-10 23:55:04 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت دیگه ننویس کونی ادامه نده

1 ❤️

966096
2024-01-11 01:10:46 +0330 +0330

خیلی عجیبه برام که این داستان‌ها توسط زیر ۱۸سال نوشته میشه . آخه آدم آخه بشر آخه انسان آخه نفهم آخه بی‌شعور چرا همه رو مثل خودت میدونی

0 ❤️

966104
2024-01-11 01:36:00 +0330 +0330

دوست داری کسکشی یا کس لیسی بکنی!!! ؟!؟ ولی تو یک موجود جقی بیشتر نیستی از بس کوس کوس کردی من فکر کردم کوسه اومده لاشی

1 ❤️

966120
2024-01-11 03:30:33 +0330 +0330

داستانا همه مثل دندون درد میمونه

0 ❤️

966146
2024-01-11 10:42:19 +0330 +0330

روز رستاخیز ک بالاخره گیرت میارم چنان میکنمت ک فقط از خدا طلب بخشش کنی واسه نوشتن این داستان.

0 ❤️

966151
2024-01-11 11:00:50 +0330 +0330

قلمت بد نیستا اما خود داستان بده البته سعی می‌کنم نظر منفی ننویسم ولی خب صحنه ها یکم غیر قابل باور بود

0 ❤️

966215
2024-01-11 23:13:02 +0330 +0330

مثنوی هفتاد من نوشتی؟

0 ❤️

966511
2024-01-13 21:04:30 +0330 +0330

خدا شانس بده

0 ❤️

967803
2024-01-22 10:20:14 +0330 +0330

دوستانی که نظر دادن اگه داستانش بده غلط میکنید میخونید
بعدش داستانه اگه واقعی باشه که دیگه داستان نمیشه
خودتون عرضه کوس گیر اوردن ندارین حسادت نکنین

0 ❤️