زندگی یه ترنس (۱)

1401/02/10

دیگه قابل تحمل نبود ،اومدم تو اتاق و گریه میکردم ،صدای مامانم میومد که با پونه(خواهرم) دعوا میکرد .
پونه داد میزد این حیون چیه پس انداختی ابرو مونو برده .یه نگا به خودم کردم حالم از خودم بهم خورد .هیچ صدایی نمیومد ،خونه ساکت شده بود .پشت در نشسته بودم ،مامانم خواست بیاد تو نذاشتمش .
آروم از گوشه در با صدای بغض کردش گفت پسر قشنگم آرمین به دل نگیر پونه حواسش نبود ،مامان جان نمیزاری بیام تو
دلم نیومد اومدم کنار ،اومد بغلم کرد و نوازشم میکرد گفت پسرم ناراحت…
حرفشو قطع کردم گفتم بهم دروغ نگو ،همتون ازم بدتون میاد چرا من اینجوریم ،دوس دارم بمیرم…
بغضش ترکید و آروم گریه میکرد .
مامان ،بابا هفته به هفته یه کلمه باهام حرف نمیزنه .پونه هر روز دعوام میکنه تحقیرم می‌کنه تو مدرسه هیچ دوستی ندارم همش مسخرم میکنن…
حرفمو قطع کرد گفت گوه خوردن بی پدرا ،پونه رو تنبیه میکنم ،با پدرتم حرف میزنم واسه کار اشتباهش
گفتم بیخیال مامان منو گول نزن از ۱۳ سالگی این زندگی منه ،هر روزم بدتر میشه ،هر روز تو سرم به فکر فرارم ،بریدم دیگه …می‌خوام برم .

پسرم کجا میخوای بری منو تنها میزاری ،قول بت میدم درست میشه .
دید کوتاه نمیام گریون بلند شد رفت .
شب موقع خواب اومد پیشم گفت کجا میخوای بری .گفتم پیش دانیال (تنها رفیقم) گفت بهم میخوای یه مدت برو پیش دایی پیمان ،خیال منم بیشتر راحته .
فکر بدی نبود صب با دایی حرف زدم مشکلی نداشت .
چنتا لباس جمع کردم شارژر اینا .
پونه خونه بود ولی نیومد خدافظی .مادر منم با چشم گریون بدرقم کرد .

(( ۱۳ سالم بود فهمیدن اخلاقیاتم حرف زدنم ،فیسم و احساساتم مثل دختراس منو بردن پیش روانپزشک اونم از این اختلال دو بعدی که بهش میگن ترنس حرف زد پسر های با احساسات دخترانه و یا بر عکسشم هست)) زندگی ما ترنسا اون چیزی نیس که توی فضای مجازی می‌بینید

شب پیمان نشست باهام حرف زد ،ارومم کرد بهم گفت تا هر وقت خواستی بمون پول خواستی خودم هستم (زیاد با پدر حال نمیکنه ولی خیلی هوای منو مامانمو داره)
مجرد زندگی می‌کنه صب میره سرکار بعضی شبم رفیقاش میان پیشش .
دو ماهی میشد درسم تموم شده بیکار بودم روزا با دانیال میرفتم بیرون اونم یه ترنسه به مراتب وضعش ازم بهتره هم مالی هم خانوادگی.
توی پارک سر کوچه نشستیم .
+آرمین چطوری خونه داییت خوبه .
-آره خوبه از جهنم خونه خودمون بهتره
+ولش این حرفارو آخر هفته هلما (دوس دخترش) مهمونی گرفته تو هم دعوتی
_مناسبتش
+همین جوری دورهمی
-چیزی ندارم بپوشم لباس زیادی با خودم نیاوردم
آروم یه پیشگون از سینم گرفت گفت اون با من .
شب خونه پای تلویزیون بودم پیمان برگشت خرت و پرت گرفته بود سلامش کردم گفتم چخبره،گفت شب حامد و میلاد میان (دوتا از رفیقاش) برو لباستو عوض کن فهمیدم منظورش چیه تو خونه معمولا با شلوارک یه تاب میگردم.
نیم ساعت بعد اومدن، در خونه پیمان خرابه باز نمیشه رفتم وا کردم حامد سر شوخی باز کرد گفت ببخشید خانوم اشتباه اومدیم میلاد زد زیر خنده گفتم خیلی خندیدیم ،سلام بیاین تو …
میلاد یه برق خواصی تو چشاش بود که فهمیدم بهم نظر داره
تو خونه روبه روی من نشسته بود ولی هی منو می پایید
هی به پاهام نگا میکرد .پیمان بو برده بود گفت اااااو شتر یکمم مارو نگا کن ،میلاد گفت باشه پرنسس من .خندیدو بحثو پیچوند.
خیلی نگذشت که حامد الکل آورد پیک اینارو میچیدن که پیمان زیر چشی بهم گفت برو بیرون .بلند شدم خداحافظی کنم حامد گفت کجا تازه شروع کردیم ،گفتم نه نمیتونم و اومدم بیرون .
زنگ زدم دانیال که بیاد بیرون گفت خونه نیستم رفتم تو اتاق دراز کشیدم
خوابم برد .

پیمان صبا ساعت ۵میزنه بیرون عصر برمیگرده .ساعتای ۱۰ بود زنگ زدن رفتم درو باز کنم گفتم کیه جواب نداد ،در باز کردم از گوشه در نگا کردم میلاد بود
+چطوری
-سلام چطور شده
+کارت بانکیم جا گذاشتم
-بزا نگا کنم برات میارم
+خیلی بیشعوری منم بیرون وایسم
یه خنده الکی کردم گفتم بیا تو .یه شورت بلند پام بود تا اومد تو چشاش چهار تا شد ولی درو دیوار نگا میکرد که من نفهمم
رفتیم تو خونه گفتم نگا کن ببین کجاس .مشغول شد منم فورا رفتم شلوار پام کردم اومدم گفتم پیدا نشد .
نشست روی مبل با دست سرشو خاروند گفت یه چی می‌خوام بت بگم به پیمان نگو ترس ورم داشت گفتم چی .بریده بریده گفت دوس… دارم… اربابم باشی .
لبخندم خشک شد فقط نگاش میکردم .گفتم یعنی چی .بلند شد نزدیکم شد گفت یعنی تو نمیدونی ارباب چیه .یکم منو من کردم گفتم چرا می‌دونم ولی ایسگام کردی جلوم زنامو زد گفت چیکار کنم ارباب .
گفتم میشه بری بیرون گفت اینو ازم نخواه ،یه لبخند بش زدم گفتم بهش فک میکنم .
گفت بین خودمون بمونه پای آبروم در میونه بهش قول دادم بلند شد رفت .
خداحافظی که کرد ،درو بستم یه نفس عمیق کشیدم با خودم اتفاق امروز مرور میکردم ولی گفتم به پیمان نگم گناه داره.
زنگ زدم به دانیال گفتم کی ببینمت گفت ظهر میام دنبالت .
ساعت ۴ با موتور اومد .
یه کافه وایساد .نشستیم گفت خب تعریف کن .داستان که براش گفتم میخ شد
نیم ساعت فقط بم می‌گفت سر کارم گذاشتی .منم گفتم چجور ثابتش کنم ،گفتم دفعه بعدی فیلم میگیرم برات گفتش آها این شد حرف حساب حالا آب طالبی رو بزن .
واسه فردا شب آماده ای یادم اومد درباره مهمونی هلما حرف میزنه .سینمو دادم جلو گفتم چه جورم ،حالا کیا میان .گفت یه مشت پلنگ ملنگ مثل خودت یه خنده ریزی اومدم گفتم ای دیوث

ادامه...

نوشته: آرمین


👍 12
👎 3
15901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871367
2022-04-30 02:31:08 +0430 +0430

تا اینجاش که مقدمه بود و شرح شخصیت ها. ریتمش کمی تنده اما برای من اوکیه. شخصیت دانیال کمی عجیب بود و نا مانوس. ترنس ها تا جاییکه من دیدم کمتر به فعالیتهایی مثل موتورسواری می پردازن. تصور می کنم به واسطه خصوصیات روحی _روانی اونها باشه. شاید تجربه من در این خصوص کامل نیست.
کمتر اثری از اشتباهات املایی و تایپی دیده میشد
و این واقعا جای تقدیر داره در این وانفسا که اکثر افراد بی اعتنا به خوانندگان فقط متن آپ می کنند بدون تصحیح و مرور.
فقط دو نکته : یک اینکه میذاری و بذار درسته چون شکل محاوره ای گذاشتن یا گذاردن هستن. حذف برخی حروف از کلمات مثل : کجاس، ایسگام، خدافظی و… به بهانه محاوره ای بودن کل متن هم قابل پذیرشه.

0 ❤️

871509
2022-05-01 01:54:25 +0430 +0430

ایول

0 ❤️

871553
2022-05-01 08:55:47 +0430 +0430

کیرم تو خودتو حست چاقال این چه کصشعریه نشر دادی پشمک

0 ❤️