سما و مارال

1402/06/02

سلام من سما هستم 30 سالمه حدود یک ساله که بعد از یه زندگی دو ساله، طلاق گرفتم و خونه بابام زندگی میکنم وکلا آدم حشری هستم و خیلی زود شهوتی میشم اما بعد از اون 2 سال زندگی آنقدر از شوهرم آسیب دیدم که نسبت به مردها خیلی بی میل شدم اما شهوتم کم نشده و خیلی وقتا با خودم ور میرم تا ارضا بشم بابام که تو یک کارخونه ی صنعتی کار می کرد و چندسالی هست که بازنشسته شده و من چون خیلی اصرار کردم که میخوام برم سرکار اون هم با صاحب کار سابقشون صحبت کرد و من قرار شد برم همونجا تو دفترشون مشغول بشم. البته خود صاحب کارشون چندسالی هست که رفته خارج از ایران زندگی میکنه و کارخونه و دم و تشکیلات همه دست دختر و پسرش مازیار و مارال هست و مازیار تقریبا همه کاره کارخونس اما مارال هم اونجا همیشه هستش و رابطه خواهر برادری شون خیلی خوبه
روز اول رفتم سرکار مارال که از قبل یه کوچولو با هم آشنا بودیم یه میز تو اتاق خودش برام گذاشت و شروع به کار کردم از مارال بخوام بگم از من یکی دوسال بزرگتر بود صورت سفید از اون دخترایی که از بچگی ورزش کرده و بدن تقریبا لاغری داشت سینه هاش کوچیک بود اما خودش خیلی مهربون و صمیمی بود باهم زود گرم گرفتیم و رفت آمدم به شرکت جوری شده بود که صبح وسط راه منو سوار میکرد و بعد از ظهر هم با خودش بر می گشتم روزای اول حرفای معمولی بینمون ردوبدل میشد ومن خیلی کنجکاو بودم ببینم که دوست پسر داره یانه چون تنها هم زندگی می کرد خواستم بدونم کسی هست که بره خونشون حالی بکنن یانه. تا اینکه یه روز صبح سرکار اومدنی مارال ازم پرسید که بعد از طلاق با کسی ارتباط دارم یانه که گفتم نه بابا بعد از جداییم دیگه از مردا خوشم نمیاد…
اما دوست داشتم حرف رو ادامه بدم تا از زبون خودش حرف بکشم که بعد از چند دقیقه حرف زدن گفتم تو چی با کسی هستی خندید و گفت نه بابا منم رابطه ی زیاد خوبی با مردا ندارم که گفتم پس تو هم با خودت ور میری که خندید چیزی هم نگفت. رسیدیم سرکار و طبق معمول مشغول کارای خودمون بودیم اما فضای بینمون به خورده واسم عجیب شده بود حس میکردم مارال چیزی میخواد بگه یا خودم چیزی میخواستم بگم نمیدونم اما انگار طه حس شهوت عجیبی تو اتاق بود که توان حرف زدن رو از جفتمون و رفته بود اون روز برخلاف همیشه که ساعت 5 میرفتیم ساعت 2 مارال گفت سما من میخوام برم حاضر شو تو هم برسونم. خلاصه راه افتادیم گفتم خبریه زود میری امروز نکنه… دیگه ادامه ندادم و خندیدم اونم خندید گفت نه بابا گفتم که با کسی رابطه ندارم میخوام برم خرید اصلا تو هم بیا باهم بریم گفتم نه بابا من دیگه کجا بیام برو بهت خوش بگذره که دیگه دست برنداشت و گفت باید بیای اصلا باهم بریم خوش بگذرونیم شب هم میریم خونه ی من می خوابیم فردا هم پنجشنبه هستشو سرکار که میخوایم بریم که گفتم نه بابا بابام اجازه نمیده بیرون بمونم گوشیش رو در اورد زنگ زد به بابام وبه‌ گفت که من تنها هستم سما شب پیش من میمونه چون بابام هم به خانواده مارال اعتماد زیادی داشت قبول کرد راستش پیش خودم گفتم حتما یه پارتی دعوتیم میریم خوش میگذرونیم یه شب. خلاصه رفتیم خرید کردیم و مارال واسه خودش لباس خرید واسه من هم یه خورده خرید کرد و رفتیم کافه و… خلاصه کلی خوش گذروندیم بعدش رفتیم خونش زنگ زد از بیرون غذا آوردن ازم پرسید مشروب میخوری گفتم اره آورد یه چندتا پیک خوردیم و موزیک گذاشت کلی رقصیدیم و من رفتم رو کاناپه دراز کشیدم که نفهمیدم کی خوابم برو فکر کنم نزدیکای صبح بود که حس کردم یه نفر بهم چسبیده و داره دست میکشه پشتم انقدر آروم دستش رو حرکت میداد که حس نوازش خیلی خوبی داشتم آروم چشمم رو باز کردم دیدم مارال کنارم نشسته و داره نگام میکنه دستمو دراز کردم اوردمش بغلم صورتامون نزدیک هم بود صدای نفساشو میشنیدم بغلش کردم لباش رو لبام بود و اروم میبوسید تابش رو دادم بالا که خودش همراهی کرد و از تنش درآوردم سوتین نداشت منم دستم رو لای موهاش میکشیدم که آروم دیدم داره سعی میکنه لباس منو در بیاره منم کمکش کردم و تاب وسوتینم رو با هم در آورد بدنامون چسبیده بود بهم سینه های کوچیکش لای سینه های گنده من بود من یه شرتک تنم بود و مارال شورت داشت بدنم داغ داغ شده بود داشتم آتیش میگرفتم سینه هام از شهوت سفت شده بود داشتیم لبای همو میخوردیم که دست مارال رو روی سینه هام حس کردم یه اااااااه. اون یکی سینم رو خودم گرفته بوده بودم مارال یه دستش هنوز پشتم رو نوازش می داد لبش از رو لبم جدا شدو رفت روی گردنم آروم آروم داشت لیس میزد و منم هر لحظه شهوتم بیشتر میشد دستم رو بردم سمت کونش از زیر شورت باسنش رو گرفته بودم چنگ میزدم مارال دیگه نوک سینه منو گذاشته بود لای لباشو داشت بازبونش بازی میداد دوس داشتم فسنگ بزاره دهنشو میک بزنه اما انگار میخواست منو آتیشی تر کنه نگم براتون داشتم دیوونه میشدم ااااه اااه. همونجور که توبغل هم بودیم اروم مارال رو بردم زیر خودم شروع کردم گردنشو خوردن صدای آخ و اوخ مارال هم در اومده بود دهنم رو بردم سمت سینه هاش و شروع کردم به خوردنشون ااااه قشنگ نصف ممه هاش تو دهنم بود ااااه اونم ممه های منو گرفته بود دستشو داشت میمالید هردومون رو ابرا بودیم اینجوری اروم آروم از شکمش رفتم پایین با تکون دستم متوجه ش کردم که بچرخه و قنبل کنه جااااااان یه کون گرد سفید با شورت صورتی جلوی صورتم بود داشتم دیوونه میشدم شورتو از پاش در اوردم شورتک خودم رو هم در اوردم لای کونشو باز کردم جوووون یه سوراخ گرد تنگ جلوم بود زبونم رو چسبوندم بهش اونم با صدای اااای اااای ش شهوت منو بیشتر میکرد خودش با دستاش کونشو باز کرده بود هی فشار میداد به صورتم منم از پایین به بالا باز بالا به پایین واسش لیس میزدم زبونمو سفت کردم و فشار میدادم به سوراخش جیغ های کوچیکش دیوونم کرده بود خودم داشتم دیوونه میشدم زبونمو بردم رو کوسش . کوسش پر آب شده بود منم بازبون ار سوراخ کوسش رذ میشدم تا چوچولش مارالم اخ واوخش اتاق و پر کرده بود. همانطور که قمبل بود رفتم جلوش دراز کشیدم رو کانپه پاهام رو دسته کانپه بود مارال هم با کوس نشسسته بود رو صورتم ونم واسش میخوردم اونم لذت میبرد سینه هام تو دستش بود و منم ازشهوت بجای دادزدن کوسشرو میخوردم بعد از خوردن کوس مارال بایه جابجایی کوسش رو گداشت رکوس من کوس هردومون خیسه خیس بود همون جور که داشت می مالید شدتش رو بیشتر کرد تا ارضا بشه بعد اومد سمت ک س من و شروع کرد به خوردن چن دقیقه ای که داشت میخورد خودم شروع کردم به مالیدن چوچولم که با شدت زیاد آبم اومد و ارضا شدم همونجوری همو بغل کردیم و خوابیدیم.
الان چند ماهه که منو مارال باهم زندگی میکنیم تقریبا هر شب که پیش همیم یه سکس خفن میریم
سما ومارال

نوشته: سما


👍 36
👎 1
46101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

944106
2023-08-25 02:45:59 +0330 +0330

اولین باره دارم داستان لزبین میخونم، یه حس عجیب و خوبی بهم دست داد، دمت گرم 😍
دلم خواست بیاد اون وسط جفتتون رو با هم بکنم 😁

0 ❤️

944138
2023-08-25 07:27:22 +0330 +0330

کیر گلفتم وسط جفتتون

0 ❤️

944314
2023-08-26 06:21:21 +0330 +0330

خوب نوشتی هرچند من که یه مردم اصلٱ نمیتونم درک کنم چطور دوتا زن از هم لذت میبرن بهرحال امیدوارم همیشه اززندگیت لذت ببری

0 ❤️

944343
2023-08-26 11:09:09 +0330 +0330

آفرین خیلی خوب نوشتی ، ادبیاتتو دوست داشتم ، حس میداد به آدم

0 ❤️

944613
2023-08-28 02:55:32 +0330 +0330

عالی بود کاش همه لزبینا نیمه گم شدشونو پیدا کننننننننن

0 ❤️

964478
2023-12-30 21:06:42 +0330 +0330

چقدر قشنگ،کاش منم اونجا بودم و با تمام وجود بغلم میگرفتمت سما جووون.
از طرف:سعادت😉

0 ❤️

977770
2024-04-01 15:27:41 +0330 +0330

خوب بود.چرا ترسیدی این فرصتها رو باید از دست ندی.🥰🥳

0 ❤️