سکس با زن مطلقه گچسارانی

1402/06/18

سلام دوستان داستانی که میخوام براتون بگم برمیگرده به دوسال پیش اول از خودم بگم اسم من بهزاد وتو یکی از دانشگاه های تهران تو حوزه صنایع پتروشیمی مدرک مهندسی گرفتم بعد از خدمت چندجایی توی خود تهران مشغول به کار شدم ولی چون سابقه کار قوی نداشتم اکثرا شرکتهای خصوصی بودن با درآمد کم وقراداد های کوتاه مدت وچندماهی هم حتی مجبور شدم با ماشین کار کنم تا اینکه شوهرخالم حاج اکبر که اصالتا مال گچساران وتوکار ماشین سنگینه بهم گفت آشنا داره ومیتونه ردیف کنه برم توی پتروشیمی گچساران شروع به کار کنم دیدم هم حقوقش خوبه هم اینکه تا مجردم میتونم سابقه کار خوبی کسب کنم وحتی برای مهاجرتم خوبه چندماهی اونجا توی خوابگاه مجموعه زندگی میکردم تا اینکه به واسطه خواهر حاج اکبر یه بنده خدایی پیدا شد وبه من مجرد تو شهر غریب خونه اجاره داد چون نوساز بود وخبری از صاحب خونه نبود وسر خر نداشتم خوب بود کمی وسیله دست دوم خریدم ورفتم تو خونه زندگیم اونجا خیلی کسل کننده بود صبح تا بعدازظهر سرکار بودم بعدشم باشگاه وخواب جمعه ها هم بیشتر توی خونه فیلم میدیدم ودوست آنچنانی نداشتم تااینکه یه روز صبح رفته بودم بانک وخیلی شلوغ بود شماره گرفتم و روی صندلی نشستم وهمون لحظه یه خانوم جوون سبزه ولاغر شماره گرفت وکنار من نشست موقعی که داشتم با موبایل صحبت میکردم حرفام وشنید ویدفعه بی مقدمه گفت شما اهل اینجا نیستی درسته ؟؟گفتم بله من از تهران اومدم واینجا کار میکنم گفت زن وبچتون سختشون نیست که خندیدم وگفتم من مجردم و پول درآوردن سخته باید کنار اومد شهر شما هم قشنگه فقط من غریبم وتنها نزدیک به ده دقیقه صحبتمون طول کشید وبعد کار بانکی جلوی در بانک بهش گفتم اگه میشه شماره منو بزنید من خیلی تنهام قصد جسارت ندارم فقط میخوام بعضی شبا یکی باشه با تلفن باهاش حرف بزنم و چون حلقه دستتون نبود به خودم جرات دادم چنین چیزی رو بگم مات ومبهوت مونده بود ولی با حرکت سر قبول کرد وگوشیشو بهم داد تا شمارمو بزنم چند روزی ازش خبری نبود و واقعیتش منم تو فکرش نبودم که یه شب دیدم تو واتساپ پیام داد وخودشو معرفی کرد اسمش ملیحه بود وبیست وشیش ساله که اون موقع دوسالی از من کوچیکتر بود تا یه هفته خیلی سرسنگین پیام میدادیم و ویس از زندگیش گفت توی سن کم ازدواج کرده بود وبه علت اعتیاد همسرش از اون جدا شده بود والان با خانواده زندگی میکنه وچیزی که من فهمیدم اوضاع مالی خوبی داشتن چون دست خودش آیفون بود ماشین داشت پدرش شاسی بلند داشت بعد از یک ماه صحبت کردن وصمیمی شدن بهش گفتم همدیگه رو تو رستورانی کافه ای چیزی ببینیم که گفت پسر خوب اینجا تهران نیست شهر کوچیکه ممکنه کسی منو بشناسه پیشنهاد خونه رو دادم سریع ناراحت شد ونمیدونم چرا گفت دیگه بهم پیام نده منم کنه نشدم وفقط یه متن نوشتم که قصدم بی ادبی نبودو از این حرفا تا یک هفته خبری ازش نبود ومنم پیگیر نشدم راستیتش ترسیدم گفتم تو شهر غریب کار دست خودم ندم تا اینکه پیام داد یعنی مهم نبودم که یکم تلاش کنی منم فاز چس گرفتم که شما فکرت راجب من غلط بود وتا موقعی که باور تو اینه من هرچی اصرار میکردم الکی بود دوباره صحبت کردنه شروع شد تا اینکه قبول کرد توی ماشین من بریم بیرون خیلی خجالتی بود ولی معلوم بود میخاره جلسه دوم دست دادن وشروع جلسه سوم بغل کردنو لب گرفتن عجیب حشری بود ولی سعی میکرد جلوی خودشو بگیره بعد از تلاش های مداوم قبول کرد جمعه برای ناهار بیاد خونه من استرس زیادی داشتم توی شیش ماه قبلش فقط یکبار کس کرده بودم اونم مرخصی که تو تهران بودم توی جنده خونه های صادقیه در حد ده دقیقه شبش موهای بدن وجاهای واجب وقشنگ زدم وتمیز وقرص تاخیری آماده کرده بودم که اگه پا داد بخورم سریع نیاد نزدیکای ساعت دوازده اومد یه مانتو سفید جلو باز موهای خرمایی لخت پوست سبزه با اینکه لاغر بود سایز سینه وکونش خوب بود اول فقط روسری ومانتو وجورابشو در آورد کنارم نشست شروع کردیم فیلم دیدن وسطاش به خودش اومد بغل کردن ولب گرفتن من ازش شروع کرد دستم داشت میرفت سمت سینه هاش که یهو عصبی شد گفت حد خودتو بدون یکم شل کردم ورفتم ناهارو بکشم که بخوریم ازش عذرخواهی کردم گفتم ببخشید بالاخره منم مردم یه حسی درونمه بعد ناهار یدفعه گفت لباس راحتی داری تعجب کردم رفت تو اتاقم با یه شلوارک و تیشرت من اومد بیرون گفتم این باید بده کنار نشست گفتم میتونم بغلت کنم پوزخند زد چرا که نه تازه میتونی یه دل سیر لبامو به عنوان دسر بخوری مثل دیوونه ها شروع کردم لب گرفتن ومالوندن سینه هاش دیگه چشماش برای خودش نبود وجوری حشری شده بود که باید میداد بردمش روی تخت اومدم آشپزخانه وسریع تاخیریو با سیدنافیل خوردم برگشتم اتاق شلوارو شرت وبا هم درآوردم یه کس تیره شیو شده افتادم روش شروع کردم به خوردن آه ونالش بلند شد جوری که خیس خیس بود و یه باری ارضا شد سالارو در حالت سیخ نشونش دادم گفتم نوبت توعه بلد نبود ولی با ولع میخورد دیگه طاقت نیاوردم و پاهاشو گذاشتم روی سینم و شروع کردم تلمبه زدن چندباری پوزیشن عوض کردم نفهمیدم چی شد ولی آنقدر حالم بد بود تو کسش خالی کردم یه سیگار کشیدم رفتم بیرون قرص اورژانسی خریدم دادم خورد اون روز یه کله دیگه کردمش تا اسفند چهارصد و یک با هم دوست بودیم زیاد سکس نداشتیم نهایت ماهی دوبار چون شهر کوچیک بود و ترس آبرو جفتمون تا اینکه بعد تعطیلات عید که از تهران اومدم بهم گفت یا باید برم خواستگاریش یا رابطه تمام منم گفتم تمام وبا توهین وفحش به من رابطه رو تموم کرد تا خرداد هزارو چهارصد و دو من گچساران بودم و دیگه طاقت نیاوردم اومدم تهران و قراره شغل آزاد راه بندازم چون زمین پدری و فروختیم و سه میلیاردی به من رسید فیکس دوسال گچساران بودم و به غیر ملیحه توی اون مدت کسی دیگه رو نداشتم و بهترین سکس های عمرمو باهاش داشتم

نوشته: بهزاد


👍 23
👎 8
42801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

946492
2023-09-09 23:45:49 +0330 +0330

بهزاد به منم معرفیش کن این لعبتو ،میای همشهری ما رو می‌کنی میری بی تعارف و 😀

3 ❤️

946496
2023-09-09 23:52:34 +0330 +0330

توی گچساران بودی و شانس اوردی ،اگر توی شهرهای دیگه استان بودی بگا رفته بودی، گچساران شهر خوبیه ،در کل شهر کوچیک درسر خودشم داره، باز خوش بحالت که تونستی بری تو پتروشیمی ،ما که نتونستیم 🤣🤣🤣🤣

1 ❤️

946499
2023-09-09 23:54:24 +0330 +0330

ملیحه دختر همون پولدار کارکنان نشین 🧐, باز خوبه ملیحه خاطرات خوبی واست گذاشت .

1 ❤️

946545
2023-09-10 03:43:44 +0330 +0330

دوستان سنگ تموم گذاشتن برات تو کامنتا اولین نفری هستی کصخل نگفتن و فحشت ندادن😂😂

3 ❤️

946584
2023-09-10 10:58:30 +0330 +0330

احمد کجایی؟

2 ❤️

946588
2023-09-10 11:26:00 +0330 +0330

Armnm:واقعا درست گفتی جایAhmad1358کاملاتوقسمت کامنت این داستان احساس شد کصشعرهمه فن حریف بوداین نوشته.

0 ❤️

946607
2023-09-10 14:16:33 +0330 +0330

خیلی تاثیر گذار بود

0 ❤️

946633
2023-09-10 18:28:47 +0330 +0330

پسرجون.حق میدم کس ندیده باشی.ولی این این کص کردن و بعدش یه نخ سیگار واس امسال تو نیست.شرط میبندم داستان یکی رو جا زدی واسه خودت

0 ❤️

946716
2023-09-11 03:55:44 +0330 +0330

آخ یاد خاطرات خودم افتادم 7سال محل کارم یه شهر دیگه بود این هفته انتقالی ام رو میدن برا شهر خودم نمیدونم چطوری باید بیام آخه

1 ❤️

946748
2023-09-11 09:06:19 +0330 +0330

دقیق مشخصه حقیقته دمت گرم چرت و پرتم ننوشتی کوتاه مفید مختصر
در مورد گچساران هم من رفتم خیلی دلشون میخاد ولی چون کوچیکه میترسن اگه نمیترسیدن دیگه چیکار میکردن 😀

0 ❤️

946765
2023-09-11 11:20:22 +0330 +0330

گچسارانی ها بیان پیوی🥰

0 ❤️

946787
2023-09-11 14:49:52 +0330 +0330

واقعی به نظر می رسید. کلا داستانهای خودمونی رو خیلی بیشتر دوس دارم تا اونایی که ادبیات قوی و کتابی داره. ولی کاش اون ریای آخرشو نمینوشتی فکر کردم پول ندیده ای و تازه به دوران رسیده🤨
در کل خوب بود دمت گرم

0 ❤️

946942
2023-09-12 11:07:17 +0330 +0330

واقعا مامان خوبی داری

0 ❤️