سکس با نرگس جون همسایمون (۱)

1401/12/18

با سلام خدمت دوستان عزیزم خاطره‌ ی من مربوط میشه به اولین رابطه ی من و نرگس جون همسایه بغلیمون که براتون تعریف میکنم…
یادم میاد چند ماه قبل یعنی حدود مهر سال ۱۴۰۱ یه روز خانومم بهم گفت که نرگس از من پیش همسرم تعریف کرده بوده که چه شوهر با ادب و خوبی داری،خانومم هم از روی سادگی اینو بهم گفت،منم که هول،پیش خودم گفتم حتما یه منظوری داشته که اینو گفته،چند وقتی گذشت،ولی لامصب این حرف از مغز من بیرون نمی‌رفت،این نرگس همسایه ما هم دختر خوبی بود قد و اندام متناسبی داشت،البته من زنای توپر رو بیشتر ترجیح میدم ولی اینم بد نبود،توپر نبود ولی لاغر استخونی هم نبود…حالا مونده بودم بین نزدیک شدن به این خانوم زیبا یا بیخیال شدنش،از طرفی میترسیدم که آبروم بره توی ساختمون و پیش خانومم و از طرفی هم میترسیدم شوهرش اگه بفهمه ترتیبمو بده،مخصوصا که ازون عوضیا هم بود…تنها راه ارتباطم هم شماره اش بود که توی گوشی خانومم بود،برداشتن شماره کاری نداشت ولی تصمیم گرفتن خیلی سخت بود…بالاخره شماره اشو برداشتم و توی گوشیم ذخیره کردم، حالا مونده بودم به چه بهانه ای بهش پیام بدم که شر نشه،میدونستم دنبال کار میگرده,بالاخره تصمیممو گرفتم و یه پیامک بهش دادم،نوشتم سلام نرگس خانوم من سهیل همسر مبینا همسایه تون هستم، راستش از مبینا شنیده بودم که دنبال کار میگردین، اگه یه کار نیمه وقت توی یه شرکت اطراف خونه مون باشه میخواید برید؟بعد دوباره بهش پیام دادم که لطفا به مبینا نگید که من بهتون پیام دادم میترسم بهمون شک کنه و ازین احساسات زنانه…اونم یکی دو ساعت بعد جواب داد
سلام آقا سهیل ممنون که به فکر بودین،نه مرسی الان توی یه آرایشگاه مشغولم…دیدم تیرم به سنگ خورد ولی لااقل فهمیدم به مبینا چیزی نمیگه… گذشت و چند روز بعد وقتی داشتم از پله های پارکینگ میومدم بالا دیدم داره میاد پایین،سلام واحوالپرسی کردیمو دیدم صورتش یه کم کبود شده،گفتم صورتتون کبود شده نرگس خانوم اتفاقی افتاده؟گفت نه چیز خاصی نیست، داشت می‌رفت که توی یه لحظه دستشو گرفتم که یهو چنان برگشت سمتم که گفتم الان میزنه در گوشم،گفتم معذرت می‌خوام ولی اگه خواستی درباره اش با کسی صحبت کنی من در خدمتم، گفت نه ممنون و زود رفت پایین،دیگه مطمئن شدم که اگه یه ذره احتمال نزدیک شدن بهش بود دیگه الان نیست…چند روز بعد وقتی داشتم از خونه میرفتم سر کار شنیدم که داره کفششو میپوشه تا بره بیرون،ماشینو که آوردم بیرون دیدم وسطای کوچه است،رفتم نزدیکشو بهش گفتم بفرمایید تا یه جایی برسونمتون،گفت نه مرسی خودم میرم،گفتم تعارف نکنید بیا بالا،اونم رفت و عقب سوار شد،راه افتادم،پرسیدم بهترید؟گفت بله مرسی ،من توی دانشگاه چند واحد هم روانشناسی خوندم سر کار هم صندوقچه ی اسرار همکارامم ، شما هم اگه خواستی میتونی روی من حساب کنی، گفت دیگه کار من از درد و دل گذشته،پرسیدم کجا میخواستی بری؟گفت دیگه بیشتر مزاحم نمیشم،گفتم من دارم میرم سر کار اگه هم مسیر بودیم میرسونمتون،اگرم نه که هر جا خواستی پیاده شو،گفت حوالی میدون امام خمینی کار دارم،گفتم خب پس هم مسیریم ،البته واقعا هم هم مسیر بودیم،ولی اگه جای دیگه هم میخواست بره میرسوندمش،بهش گفتم الان همه توی زندگی یه مشکلاتی دارن،مثلا خود من توی خونه یه کم تحت فشارم،گفت یعنی چی؟گفتم خب مثلاً من شاید هفته ای سه بار بخوام رابطه داشته باشم ولی مبینا میگه زیاده،نظر شما چیه؟گفت چی بگم البته هفته ای سه بار هم زیاده،دیدم مثل اینکه یخش داره آب میشه،گفتم هفته ای یه بار کم نیست؟ گفت بستگی داره،برای شما فکر کنم کم باشه ولی برای همسر من کافیه،بهش گفتم من صداتو خوب نمیشنوم میشه بیای جلو بشینی ،وایسادم و اومد جلو،منم امیدوارتر شدمو حرکت کردم، واقعا حیف خانوم با شخصیتی مثل تو که درگیر یه سری مشکلاته،گفت مرسی لطف داری،گفتم نه واقعا چیزی از خانومی کم نداری،آرزوی هر مردی هستی، اونم هیچی نگفت،یه کم ترافیک شد و منم هی دنده یک میذاشتم و هی خلاص میکردم،یکی دوبار دستم به پاش خورد و یه کم خودشو جمع کرد، بعد بهش گفتم نرگس خانوم من می‌خوام واسه مبینا یه هدیه بخرم میشه راهنماییم کنی؟گفت خب خیلی چیزا میشه خرید،چیزی لازم نداره؟ گفتم نمیدونم،یه نگاه به پاهاش کردم و گفتم کفش هم خوبه،ولی باید خودش هم باشه،بعد گفتم چه کفشهای خوشگلی داری البته روی پاهای قشنگ شما خوشگل شده،چون از قبل میدونستم که یه زمانی لباس هم توی خونه می‌فروخته گفتم میشه خواهش کنم دوتا سوتین خوشگل به سلیقه خودت برام بیاری،البته نباید مبینا بفهمه ها…گفت چه سایزی؟گفتم سایز خودت خوبه دیگه تو چندی؟ دیدم چیزی نگفت و سرش رفت توی گوشیش، منم جوری که ببینه شروع کردم با دنده ماشین بازی کردن،دستمو حلقه میکردم و جوری که تابلو نباشه خیلی معمولی روی دنده بالا و پایین میکردم،دیدم صفحه های گوشیشو داره بی هدف اینور و اونور می‌کنه فهمیدم حواسش اینجاست، گفتم پس خبر از تو،گفت باشه بهتون پیامک میدم،پیاده شد و رفت…چند روز بعد دیدم خانومم میگه این نرگس همسایه بغلی ما داشته با شوهرش دعوا می‌کرده و کتک کاری،فقط خوب بود که بچه شو گذاشته بود خونه ی مادرش که این صحنه هارو نبینه،منم هم ناراحت شدم هم یه کم خوشحال که شاید بتونم بیشتر بهش نزدیک بشم…نشسته بودم دیدم صدای در زدن میاد خانومم هم توی حمام بود،رفتم جلو در رو باز کردم دیدم نرگسه،با یه شلوارک و تیشرت تنگ اومد توی بغلم،شروع کرد گریه کردن،منم سفت بغلش کرده بودم و دست راستمو گذاشته بودم پشت کمرشو سینه اشو به سینه ام فشار میدادم و دست چپم هم روی باسنش گذاشته بودمو میمالیدم،گونه و گردنشو بوس میکردمو قوربون صدقه اش میرفتمو موهای لطیفشو چنگ میزدم،یهو یاد مبینا افتادم و گفتم نرگس جان الان مبینا میاد از حموم بیرون و میبینتت…
توی قسمت دوم ادامه و اصل ماجرا رو تعریف میکنم…

ادامه...

نوشته: سهیل


👍 6
👎 11
62301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918102
2023-03-09 01:53:51 +0330 +0330

جناب کون مبارک رو جر دادی طرف تنها بوده محل سگ بهت نداشته بعد که با شوهرش دعوا کرده همینجور بی هوا و بدون اینکه بفهمه تنهایی یا خانمت خونین در زد و پرید بعلت و تو هم بوسیدیش؟؟؟
چقدر واقعی و قابل هضمه!!!باور کن ما هم یه گاو داریم که پیانو میزنه😂😂😂

3 ❤️

918114
2023-03-09 02:13:36 +0330 +0330

ینی یچیزایی مینویسین انقد ک تخیلیه میگم شاید فردا dcبیاد ازروش فیلم علمی تخیلی بسازه

2 ❤️

918119
2023-03-09 02:27:50 +0330 +0330

مث دکترا که از مریض شدن مردم خوشحال میشن تو ازدعوا کردن همسایه خوشحال شدی دیوث

1 ❤️

918122
2023-03-09 02:51:20 +0330 +0330

باز یک مزخرف دیگه، همسایه تون همین که سوار ماشین شد نه گذاشتی نه برداشتی گفتی من تو خونه تحت فشارم من سه بار در هفته میخام همسرم یبار،… شما ها مدرسه میرید درسته؟؟ آخه نویسنده محترم اگر هم قراره یکسری تخیلات خودتون رو به رشته قلم بیارید حداقل کمی درست و نزدیک به حقیقت بنویسید یکم فکر کنید این نوشته ها متعلق به پسر بچه های 16-17 ساله هست متاسفم واقعا

1 ❤️

918150
2023-03-09 09:26:24 +0330 +0330

چرند و پرند!!

1 ❤️

918199
2023-03-09 20:58:06 +0330 +0330

دیوث جقی

0 ❤️

918215
2023-03-10 00:26:25 +0330 +0330

سهیل جوووون بالاخره پیدات کردم صندوقچه کیر بچه محلها کجا بودی تو یادته میگفتی هر بکنه و کونم گرم بشه اون رئیس هستش الانم اونطوری هستی جقی مفلوک

0 ❤️

918259
2023-03-10 03:50:03 +0330 +0330

دیوص مگه تو داستان های برازرزی؟

0 ❤️

918292
2023-03-10 10:19:47 +0330 +0330

چون گفتی آرایشگر بود برام قابل قبوله داستانت.

0 ❤️

918297
2023-03-10 10:24:48 +0330 +0330

خیانت دوباره؟؟

0 ❤️