شریک ناخواسته یک خیانت (۱)

1402/11/23

از بچگی احساسی بودم. همیشه روی یکی از دختران فامیل یا همسایه یا آشنا کراش داشتم البته اون زمان کسی این اسم رو به کار نمیبرد و به جاش عاشق شدن به کار می‌بردیم . داخل تصوراتم همیشه با دختری که مورد نظرم بود ازدواج کرده بودم و زندگی خوبی داشتیم ،شاید بخاطر شرایط بد عاطفی حاکم در خانه بود شاید هم به خاطر ساده لوحی من و درک پایینی که نسبت به بقیه داشتم.
من رضا هستم یه پسر که نه آنچنان زیبا بود نه آنچنان قد بلند و خوشتیپ اما بهتر از معمولی و متوسط بودم . از ابتدایی تا دبیرستان عاشق دختر داییم بودم دختری خشک و مغرور و البته خودخواه الان که فکر میکنم اصلا چیز خاصی نداشت و نمی دونم چرا اینطوری کشته مردش بودم هنوز هم میبینمش بدنم گرم میشه و کمی تپش قلب و استرس میگیرم چند بار غیر مستقیم بهش گفتم ازت خوشم میاد و چند بار غیر مستقیم جواب داد نه من اهل این حرف ها و روابط نیستم، حتی باشم هم با تو نه. تا وقتی رفتم دبیرستان و فهمیدم با هم مدرسه ای من ریخته رو هم، پسری که همسن خودش بود و یک سال از من کوچکتر بود. نخواستم برم داخل فامیل این حرف هارو بزنم چون بخاطر فرهنگ و فضا فامیل و شهر ما خیلی واسش بد می شد ولی فکر اینکه بهش آسیب بزنم هم حالم رو بد می کرد. البته چه عرض کنم هنوز بهش حس داشتم گفتم اگه چیزی بگم حتی جدا بشن ازم متنفر میشه .انقدر احمق بودم. از اون پسره بهتر بودم هم تیپ هم چهره هم اخلاق و قد فقط اون خیلی پولدار تر بود درحدی که من اون سال ها یه موتور و یه گوشی اندروید متوسط داشتم ولی اون آیفون سال و ماشین باباش واسش خریده بود باز هم با لباس های گرون و ساعت چند صد دلاری مثل احمق ها به نظر می‌رسید که انگار شانسی اینارو پیدا کرده که نحوه گرفتنش فرقی هم نداشت.
بعد از اون تصمیم گرفتم من هم برم سراغ یه دختر تا هم دختر داییم رو فراموش کنم هم شاید عاشق اون شدم و زندگیم عوض شد. از بچه ها پرسیدم چطور باید یه رابطه رو شروع کنم گفتن برو شماره بهشون بده جلو مدرسه یا خیابون جایی ،بنویس بنداز داخل کیفش یا بده بهش . مجازی هم با گروه ها میشه ولی فیک و پولکی زیاده. من اهل این چیزا اصلا نبودم همون اول هم دنبال یکی بودم که دوستم داشته باشه و از نظر عاطفی کمبود هام جبران بشن اصلا به فکر دختر بازی و سوءاستفاده و فریب نبودم . یه هنرستان دخترونه نزدیک ما بود اما پونزده دقیقه قبل مدرسه ما تعطیل میشدن چند بار سر راه دخترایی که پیاده میرفتن خونه ،رفته بودم اما هیچ کدوم چنگی به دل نمی زدن تا اینکه یه روز تصمیم قطعی گرفتم برم و انجامش بدم جرئت همین رو هم نداشتم خیلی ترسو بودم . یکیشون رو دیدم که نزدیک مدرسه ایستاده بود با اینکه خیلی ها با سرویس یا پیاده رفته بودن این منتظر بود . وقتی از کنارش رد شدم چشم تو چشم شدیم واقعا زیبا بود خیلی بهتر از دختر داییم بود همون موقع هم ملاکم برای انتخاب و بهتر و بدتر همون بود. پوستی سفید قدی کوتاه اندامی لاغر چشمانی درشت و واقعا این دختر زیبا بود. اما چیزی نگفتم و رفتم به خودم گفتم برای اولین بار بیا شانست رو امتحان کن و برگشتم نزدیکش شدم دیدم دوباره بهم نگاه کرد بهش گفتم سلام خندید گفت سلام و حس خوبی نگرفتم از این خنده گفتم منتظر کسی هستی گفت آره بابام قراره بیاد دنبالم . بدون اینکه فکر کنم ناخودآگاه از دهنم بیرون پرید و گفتم : تو خیلی خوشگلی ! خندید گفت بچه پررو . استرس داشتم و تا الان کسی به من خجالتی نگفته بود پر رو بهم گفت اینجا بمونی میان باهات دعوا میکنن چرا جلو هنرستان دخترونه هستی زود برو . منم رفتم چند قدم که جلو رفتم گفتم میتونم باز ببینمت ؟گفت: چی میخوای از من برو پی کارت . گفتم حس میکنم ازت خوشم اومده گفت: زهر مار دیگه چی . کاغذ رو در آوردم کف دستم عرق کرده بود بهش دادم مچاله کرد نامه رو انداخت کنار .
حالم گرفته شده بود وقتی رسیدم خونه خیلی ناراحت بودم با خودم می گفتم نباید همچین کاری میکردم تحقیرم کرد چرا باید انقدر‌ خودم رو خار کنم واسه چی واسه کی . سه روز حالم گرفته بود اما کم کم بهتر شدم ولی نتونستم فراموش کنم میگفتم خدایا من چقدر بدبختم از کتک های بابام به من و مادرم تا اینکه نه زیاد خوشگل و خوشتیپ بودم نه پولدار . یک هفته گذشته بود یه شماره بهم پیام داد هدفت چیه ؟
+شما ؟
-من دیگه خره مگه به چند نفر شماره دادی ؟
-نظرم عوض شد هیچی
+خودتی ؟
+باورم نمیشد یک هفته گذشته چرا الان پیام دادی؟
-من کیم
+همون دختر زیبای جلوی هنرستان ؟
-میشه گفتم خودمم
-همون پسر پر رو ؟
+نه من پررو نیستم
-کامل مشخص بود از رفتارت
و اینطوری رابطه ما شروع شد اول رابطه خیلی چیزا رو نمی گفت و کم کم فهمیدم . اسمش فاطمه بود اهل یکی از روستا های نزدیک شهر ما که نزدیک بود واسه دبیرستان با سرویس و باباش میومد شهر ما مدرسه و برمیگشت خونه . مادرش فوت کرده بود و دو تا برادر کوچکتر داشت که البته خیلی بچه بودن. روز جمعه اولین بار باهم قرار گذاشتیم اونم داخل یه پارک که شب ها هم خالی بود چه برسه ساعت ده صبح به بهانه رفتن پیش دوستاش و خرید و این چیزا با تاکسی میومد شهر و دوستاش هم پایه بودن باهاش واسه این چیزا .ماسک زده بود چادر داشت آدرس جایی که بود رو بهم داد رفتم دنبالش سوار موتورم شد و رفتیم همون پارک خلوت یه جایی از پارک که بچه ها زیاد گفته بودن اونجا جای خوبیه واسه این چیزا . من ساده بودم و از اول آتشین شروع کردم و اون می فهمید چقدر دوستش دارم و ابزارش تهدید به کات بود داخل چت و تماس و سر هرچیزی کلی باید التماسش رو میکردم . اونجا روی چمن ها نشستیم و دستم رو گرفت و یهو به لرزه افتاد بدنم ‌. بهم گفت چی شد یک دفعه گفتم هیچی خیلی دوست دارم. اونم گفت: منم . بغلش کردم خیلی حس خوبی بود . باهم که حرف می‌زدیم گفت تو اولین دوست پسر منی و منم بهت حس دارم ولی محدودم و وقتی گفتم میتونیم حتی چت و پیامک و تماس داشته باشیم منم گفتم حتما و مشکلی نیست. داخل دستش حلقه ازدواج دیدم همون روز خیلی تعجب کردم گفت حلقه ازدواج مادرمه و بعد فوتش همیشه دست منه. گفتم بعد ازدواج ما چی ؟ گفت اون موقع درش میارم و اینو گفته گفت بغلش کردم . البته حلقه نو بود و مشخص بود مدل بیست سی سال پیش نیست .یکم که حرف زدیم گفت نمیخوای منو ببوسی گفتم حتما. فکر کردم راضی نباشی .گفت بیا ببوس .لپش رو بوسیدم گفت : مگه میخوای بابات رو ببوسی بیا لب . واسم عجیب بود اما بهش شک نکردم گفتم حتما خیلی دوستم داره انقدر‌ سریع جلو می‌ره از هم لب گرفتیم من بلد نبودم اما اون حرفه ای میخورد و زبونش رو وارد دهنم میکرد و می‌گفت زبونت رو بکن داخل دهنم تا بخورم . اونجا استرس اینکه کسی بیاد هم داشتیم اما خبری نبود . یکم که گذشت محکم می‌خوردم لباش رو بعد رفتم سراغ گردنش که داد زد چیکار کردی عوضی واییی. نگاه کردم دیدم گردنش قرمز شده و گفت آشغال !عوضی چرا اینکارو کردی حالا من چه غلطی بکنم داخل خونه آخه .منم تند تند عذرخواهی میکردم ولی گفت ولم کن . قرار خراب شد رسوندمش جایی که می‌گفت و انقدر‌ ازش عذرخواهی کردم تا شب قبول کرد و بخشید . هفته ای یکبار از این قرار ها داشتیم سه چهار بار که رفتیم بودیم بیرون بهم گفت میای یه خونه بگیریم بریم اونجا راحت تر باشیم گفتم یعنی چی گفت : هیچی اگه بخوای مشکلی نیست.
گفتم چطور باید خونه پیدا کنم گفت میتونی سوال کنی شماره خونه هارو از سایت ها بگیری . منم همین کارو کردم همه تا میگفتم دختر و پسریم رد میکردن تا به یکی از دوستای صمیمیم گفتم . اون گفت صد بهم بدی حلش میکنم گفتم چطور ؟ گفت خونه مادربزرگم طبقه بالاش خالیه مشتری هم نداره، واسه فروشه .یکم داخلش وسایل هست بیشتر انباریه اما خوبه . مادربزرگم گوشاش سنگینه من میرم پایین پیشش شما بالا حال کنین.
اون روز رسید و من رفتم دنبالش و رفتیم اونجا خیلی استرس کشیدیم ولی نه همسایه مزاحمی اون ساعت بود نه کسی دید . خیلی شانس آوردیم رفتیم بالا باهم کف خونه موکت بود یه تخت بود که چوب بغلش شکسته بود اما قابل استفاده بود یه چند تا وسایل و دیگ و این چیزا هم بود وقتی رسیدیم بالا فوری مانتو و شلوارش رو در آورد با شورت و تاپ جلوم بود . شروع کردیم از هم لب گرفتن داخل این چند بار حرفه ای تر شده بودم ولی هیچوقت شک نکرده بودم چرا اون خیلی بهتر بلده اصلا مغزم اجازه شک بهش به من نمی‌داد داخل کیفش چند تا چیز بیرون آورد یه بسته کاندوم یه ژل تاخیری یه ژل روان کننده . داخل این رابطه شروع کننده و اصرار کننده خیلی چیزا اون بود منم دلم میخواست ولی نمی گفتم حتی قبل این روز در مورد رابطه جنسی پنج بار هم باهاش حرف نزده بودم ولی اون سوال میکرد . گفتم اینا چین
-یعنی نمی دونی
+آره اما از کجا آوردی
-از دوستم گرفتم
-دوست پسرش خریده بوده
میدونستم نمیره داروخانه بخره واسه همین تعجب کرده بودم .بعد گفت خب لخت شو عشقم منم کامل لباس هامو در آوردم . کیرم رو که دید گفت چقدر بزرگه بعدها که اندازه گرفتیم ۱۶.۵ سانتی متر بود ،قبلش برعکس اکثر پسرا اندازه نگرفته بودم .زانو زد شروع کرد به خوردن واسم داخل آسمون بودم خیلی واسم لذت داشت ،خایه هامو میخورد و لیس میزد و تقریبا اکثر کیرم رو میکرد تو دهنش خیلی خوب بود یهو وسطش نفسش می‌رفت و در می آورد . گفتم میزاری بکنمت ؟ گفت آره گفتم از جلو ؟ گفت نه اصلا . اون واسه بعد ازدواجه میخوای بدبختم کنی ؟ گفتم پس چی ؟ گفت بهت کون میدم . لاپایی هم اگه خواستی . گفتم مرسی عشقم اما درد نداره ؟ گفت چرا داره ولی ژل تاخیری بریزیم داخلش دردش خیلی کم میشه و لذت میبرم . اون موقع شک کردم از کجا میدونه این چیزا رو ولی گفتم حتما دوستش بهش گفته و نخواستم خرابش کنم اون لحظه هارو . روی تخت به کمر خوابید و شرتش رو در آورد یه کس خیلی خوشگل و ناز و کاملا شیو داشت و سینه های کوچک که فرمش عالی بود قبلش من لخت لخت بودن ولی اون سینه هارو بیرون گذاشته بود از سوتین ولی شرت پاش بود.
گفت اول پاهام رو بخور فوت فتیشم منم گفتم باشه و واسش خیلی خوردن ناله میکرد باورم نمیشد انقدر‌ پا خوردن بهش لذت بده بعد رفتم سراغ سینه و کصش و واسش خوردم کصش خیس خیس بود وسطش گفت رضا گفتم جانم . گفتم ژل رو بزن به سوراخ کونم . گفتم میخوای یکم قبلش واست بخورمش گفت آره . واسش خوردم و ژل رو زدم و با انگشت ریختم داخلش بعد انگشت کردم داخلش دیدم آره راحت باز میشه من احمق فکر میکردم بخاطر ژل هست. گفت کاندوم رو بزن بعد وارد کن گفتم نه بدون کاندوم می‌خوام گفت میخوای عفونت و مریضی بگیری مگه اونجا کثیفه . بکش دیگه کاندوم رو
کاندوم رو کشیدم و خودش ژل روان کننده رو ریخت روی کیرم و بعدش هم ژل بی حسی رو که واسه تاخیر استفاده میشد کشید روی کیرم تا بیشتر بی حس بشه کونش . کیرم رو وارد کونش کردم واقعا بدون مشکل وارد شد و تا آخر هم رفت دیگه واقعا واسم عجیب بود اولین انال اینطوری پیش بره ،بهش گفتم گفت چند روز قبل انگشت میکردم واست گشادش کردم منم باور کردم حتی تشکر کردم .
بعد گفتم داگی شو وقتی شد کیرم رو کردم تو کونش و جلو عقب کردم خیلی حس خوبی میداد تجربه اولم بود بعد خوابید روی تخت و من خوابیدم روش و انقدر‌ تلمبه زدم با کل قدرت یهو دیدم یه درد داخل پایین شکمم گرفت و ارضا شدم داخل کونش. کیرم رو که در آوردم بلند شد کاندوم رو در آورد و آبه رو مزه مزه کرد گفت می‌خوام بخورمش و ریخت داخل دهنش و قورت داد.
بهش گفتم میشه یه بار دیگه هم سکس کنیم گفت مگه میتونی گفتم آره میدونستم ممکنه دیگه به این زودی پیش نیاد …

بقیه داستان رو داخل پارت بعدی بهتون میگم این اولین خاطره منه ممنون که وقت گذاشتین.
اگه غلط املایی و نگارشی داشت ببخشید

نوشته: خوشه های حسرت


👍 11
👎 4
9701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

970816
2024-02-13 02:40:34 +0330 +0330

آخ جون بعد ۱۴ سال اول شدم …
خداییش کوصشعری بیش نیست

0 ❤️

970902
2024-02-13 22:50:21 +0330 +0330

خوشه های متوهمی یک جقی که بجز کیر تو عمرش کوس هم ندیده ولی تا دلت بخواد کووووون داده

0 ❤️

970934
2024-02-14 01:44:57 +0330 +0330

خدایی چرا میاین زیر داستان یکی کسشعر مینویسین ولی زیر داستان های کسشعر به‌به جهجه میکنین… این داستانش خیلی شبیه واقعیته حتی برا خودمم پیش آمده همچین داستانی

1 ❤️

971405
2024-02-17 00:57:15 +0330 +0330

واقعا عالی بود بقیشم بنویس

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها