شیطنت های یک معلم

1401/11/23

این داستان با الهام از یک تجربه واقعی به رشته تحریر درآمده است!

+بازم که تکالیفت رو ننوشتی آرمین، این دفعه دیگه باید بری دفتر و اخراج بشی.
-ببخشید خانوم آخه حالم بد بود.
در حالی که با نگاه های جدی به چشمای پر از ترس و استرس آرمین زل زده بودم برای ننوشتن تکالیف ریاضی سین جیمش میکردم.
آرمین یکی از شاگرد زرنگای کلاس بود اما نمیدونم چرا مدتی بود که درسش افت کرده بود.
وقتی دیدم واقعا حالش اوکی نیست پشیمون شدم از اینکه بفرستمش بره دفتر مدرسه، زنگ تفریح خودم شخصا با خانوم مولایی مدیر مدرسه صحبت کردم.
+خانوم مولایی اگه میشه یه تماس بگیرین خانواده آرمین بیان مدرسه ببینم مشکل این بچه چیه، یکی از استعداد های مدرسه بوده حالا مدتیه خیلی افت کرده.
-آرمین کریمی منظورته شکوفه؟
+آره دیگه، یه آرمین بیشتر که تو کلاس من نیست.
-باشه زنگ میزنم اولیاش بیان.

دو سه روزی به همین منوال گذشت، مشغول تدریس بودم که در زدن، رفتم در کلاس رو باز کردم، آقایی بلند قد با یه پالتوی قهوه ای که هم رنگ نیم بوت های پاش بود و چهره اخمویی داشت پشت در بود:
+بله بفرمایید جناب؟
-سلام وقت بخیر، کریمی هستم پدر آرمین.
+آهان سلام خوب هستین آقای کریمی؟بنده صبوری هستم معلم آرمین جان، ممنون که اومدین.
-بله خوشبختم از آشناییتون، طوری شده؟
+اگر وقت دارین چند دیقه صبر کنین که زنگ تفریح رو بزنن میام دفتر و میرسم خدمتتون.
-بله حتما.
زنگ خورد و رفتم سمت دفتر که پدر آرمین تو راهرو داشت با موبایلش‌ صحبت میکرد و با دیدن من تلفن رو قطع کرد.
+چه کمکی از دستم برمیاد خانوم صبوری؟
-راستش آرمین ازشاگردای زرنگ و با هوش کلاس و حتی کل مدرسه هست، مدتیه درسش افت کرده و تکالیفش رو انجام نمیده و میگه حالم بده، حواسش به درس نیست، همش استرس داره، خواستم شما یا همسرتون تشریف بیارین ببینم دلیلش چیه؟
-حقیقتش من و همسرم مدتیه به مشکل خوردیم و گاه بحثمون میشه، فکر میکنم این موضوع روی آرمین تاثیر گذاشته.
+ببینید جناب کریمی من نمیخوام تو مسائل شخصیتون دخالت کنم، اما حدالامکان سعی کنین جلوی آرمین بحث نکنین یا آرمین رو ببرین مشاوره، این بچه داره آینده اش خراب میشه.
-باشه من سعی میکنم، لطفا شما هم که معلمش هستین کمک کنین حالش بهتر شه، آخه شما رو خیلی دوست داره و هر وقت میاد خونه از شما تعریف میکنه.
-چرا که نه، من هرکاری بتونم انجام میدم برای آرمین جان.

از اون روز به بعد با آرمین مهربون تر رفتار میکردم، هواشو بیشتر داشتم، زیاد بهش سخت نگرفتم و سعی کردم فضای مدرسه براش طوری باشه تا اتفاقات خونه روش اثر منفی نذاره!
یه روز زنگ آخر که پنج شیش دیقه به زنگ مونده بود و به بچه ها گفتم وسایلشون رو جمع کنن و خودمم داشتم با گوشی ور میرفتم تا زنگ بخوره آرمین جلو اومد:
+خانوم اجازه
-جانم آرمین جان چیزی شده؟
+خانوم میشه شما با من بیای بریم پیتزا بخوریم امروز
-نه عزیزم نمیشه که هرجا بری من باهات بیام، با مامان بابا برو
+آخه مامانم نیست، بابام گفت هرچیزی بخوام میتونم به شما بگم
وقتی بغض‌ رو تو‌ صداش دیدم بهش گفتم باشه میام و خوشحال شد و رفت سر جاش نشست و زنگ خورد و آرمین اومد دست منو گرفت و با هم از مدرسه بیرون اومدیم.
آرمین گفت: الان بابام میاد
دو سه دیقه بعد یه دنای سفید رنگ اون طرف خیابون بوق زد و آرمین گفت: عه بابام اومد
دستشو گرفتم و رفتیم در جلو رو باز کردم آرمین نشست و خودم عقب نشستم.
+سلام خانوم صبوری خسته نباشین، تشکر که دعوت آرمین رو قبول کردین.
-سلام خوبین شما؟خواهش میکنم، آرمین هم مثل پسر خودمه فرقی نداره برام.
در حالی که تو آینه منو نگاه میکرد گفت: خوشحالم که آرمین معلم خوبی مثل شما داره.
-لطف دارین به من.

شروع به حرکت کرد و به پیتزایی رفتیم، پیاده که شدیم باز آرمین اومد و دست منو گرفت، رفتیم داخل و پیتزا سفارش دادیم و آرمین سرگرم بازی با گوشی پدرش شد.
+شما متاهلین خانوم صبوری؟
از سوال یهویی اش‌ یکم جا خوردم!
-بله متاهلم.
+آهان بسلامتی.
-تشکر.
به فکرم رسید سوالشو با سوال تلافی کنم.
-شما با همسرتون به کجا رسیدین؟
+هیچی به احتمال زیاد توافقی جدا بشیم.
-چه بد، مخصوصا برای آرمین.
+وقتی به بن بست رسیدیم و راهی برای ادامه دادن نیست مجبوریم قبول کنیم این موضوع رو.

چند دقیقه گذشت و گارسون سفارش مارو آورد و مشغول غذا خوردن شدیم، بعد از غذا هم پدر آرمین رفت حساب کرد و از پیتزایی بیرون اومدیم و من خواستم تاکسی بگیرم که آرمین و پدرش اصرار کردن من رو میرسونن.
من رو در خونه رسوندن و رفتن، کلید انداختم در رو باز کردم و از پله ها بالا اومدم، بوی سیگار مسعود از همون سر پله ها به مشام میرسید.
اومدم داخل، لم داده بود رو مبل و تلویزیون میدید، از وقتی که فهمیده بودم با یکی از فروشنده های مغازه اش ریخته بود رو هم و بهم خیانت کرده بود دیگه بهش حسی نداشتم، اما چون طلاق تو خانواده ما یه ننگ محسوب میشد و هنوز به این رشد عقلی نرسیده بودن بزرگان ما که طلاق هم جزئی از زندگی میتونه باشه به ناچار داشتم با مسعود زندگی میکردم.
درحالی که مقنعه ام رو از سر برمیداشتم و لیوان آب رو با آب سرد کن یخچال پر میکردم، صداش بلند شد:
+دیر کردی امروز
-فکر نکن واسه یک ساعت تاخیر میمونم بهت جواب پس میدم، قبلا هم گفتم کار به کار من نداشته باش.
+نه چه کاری خواستم بگم غذا گرم کردم برات.
-کور نیستم دیدم خودم، غذا هم خوردم و سیرم.

تقریبا دو روز در هفته برنامه ناهار خوردن من با آرمین و پدرش تکرار میشد، آرمین دیگه بیشتر از حد انتظارم به من وابسته شده بود و اگر بهش نه میگفتم گریه اش میگرفت و …
شنبه صبح رفتم سر کلاس و حضور غیاب کردم اما آرمین نیومده بود، دو سه روز گذشت و آرمین غیبت داشت و کم کم نگرانش شدم.
رفتم دفتر و به خانوم مولایی گفتم میشه شماره خانواده آرمین رو بهم بدی، خانوم مولایی شماره پدر و مادرش‌ رو برام رو برگه نوشت و بهم داد، بعد از تموم شدن کارم تو مدرسه گوشیمو درآوردم و شماره پدر آرمین رو گرفتم:
+بله
-سلام آقای کریمی خوب هستین؟صبوری ام.
+سلام حال شما خانوم صبوری؟
-تشکر به خوبی شما، مزاحم شدم بپرسم چرا آرمین جان غیبت داره چند روزه؟
+خواهش میکنم، سرما خورده یکم برا همین نتونست بیاد.
-ای بابا چه بد، از درس هم جا میمونه اینجوری
+آره دیگه پیش اومد، سعی میکنم زود بفرستمش بیاد
-باشه از طرف من ببوسینش، مراقبش باشین، خدانگهدار

گوشی رو قطع کردم، به خونه برگشتم و غروب برام پیامک اومد از طرف پدر آرمین.
+سلام وقت بخیر امیدوارم حالتون خوب باشه، خواستم خواهش‌ کنم اگر براتون مقدوره پنجشنبه ظهر به منزل ما تشریف بیارین و دروس این هفته رو به آرمین توضیح بدین، هزینه تدریس هم جداگانه پرداخت میکنم.
منم جواب دادم:سلام وقت شما بخیر، باشه حتما، این چه حرفیه چه هزینه ای، آرمین شاگرد خودمه.
پنجشنبه ظهر شلوار جین و مانتوی سفید رو تنم کردم با یه آرایش ملایم، اسنپ گرفتم و آدرسی که برام فرستاده بود پدر آرمین رو به عنوان مقصد زدم.
بیست دیقه نیم ساعت تو راه بودم، پیاده که شدم دنبال پلاک 72 گشتم و پیداش کردم، خونه یک طبقه و بزرگی بود، دکمه زنگ رو فشار دادم و صدای پدر آرمین اومد که گفت: بله؟
وقتی متوجه شد که منم در رو باز کرد و گفت: بفرمایید.
بالا رفتم، اولین بار بود که پدر آرمین رو با لباس غیر رسمی دیدم، یه ست تیشرت و شلوار ورزشی که رنگش طوسی بود و هیکل و بازوهای پدر آرمین بیشتر به چشم میومد با این لباس و پدر آرمین هم اولین بار بود من رو با لباسی غیر از لباس مدرسه میدید.
داخل رفتم و پدر آرمین رفت به آشپزخونه و با یک لیوان شربت برگشت و من هم تشکر کردم و لیوان رو برداشتم و کمی ازش خوردم.
+آرمین کجاست آقای کریمی؟
-توی اتاقشه.
به اتاق آرمین رفتم، با دیدن من خیلی خوشحال شد و بغلم کرد، من هم شروع کردم براش درس رو توضیح دادم تا نزدیکای ساعت سه که آرمین گفت هم گشنمه هم خسته شدم، خود من هم گرسنه شده بودم.
از اتاق‌ بیرون اومدیم که پدر آرمین غذا از بیرون سفارش داده بود و ناهار خوردیم.
پدر آرمین نگاهش کرد و گفت: خب حالا پسر قشنگم برو تو اتاقت استراحت کن تا منم خانوم معلم رو برسونم و برگردم.
آرمین هم جواب داد: باشه بابا عماد.
اونجا بود که فهمیدم اسمش عماده.
+نه آقای کریمی شما پیش آرمین بمون حالش بهتر شه من خودم میرم.
-نه زود شما رو میرسونم و برمیگردم تا آرمین هم استراحت کنه.
از آرمین خداحافظی کردم و اومدیم پایین و سوار شدم و اینبار جلو نشستم، تو طول مسیر زیاد صحبت خاصی بینمون رد و بدل نشد و سر کوچه رسیدیم و عماد یه پاکت از داشبورد ماشین درآورد.
+خدمت شما، ناقابله.
-عه این چه کاریه آقای کریمی؟مگه من برای پول اومدم؟من آرمین رو بیشتر از همه شاگردام دوست دارم
هرچقد اصرار کردم حریف یکدنگی عماد نشدم و پاکت رو ازش گرفتم و پیاده شدم.
اومدم خونه و در پاکت رو باز کردم، پونصد هزارتومن بود و یه نوشته:
ممنون که وقت گذاشتی و اومدی.

شب نت رو روشن کردم و رفتم واتس اپ، پروفایل عماد رو چک کردم، آنلاین بود، منم پیام دادم:
سلام وقت‌ بخیر، امروز شرمنده کردین منو و راضی به زحمت نبودم که پول بدین.
کمی بعد جواب داد: سلام حال شما؟آخه شمام زحمت کشیدی وقت گذاشتی، مگه میشه بدون پول.

صحبت و چت کردنمون به درازا کشید، طوری که عقربه های ساعت به دو و نیم رسیده بود، من که از مسعود جدا میخوابیدم و مشکلی نداشتم برای بیدار موندن.
صحبت های بینمون انقدری جلو رفت که هم عماد از زندگی و مشکلاتش با زنش گفت هم من سفره دلمو باز کردم و عماد دلداریم داد.
بی ادبی نمیکرد، چرت و پرت نمیگفت، با شخصیت بود و همین باعث‌ شده بود انقد زود باهاش صمیمی بشم.
کم کم یک رابطه ای فراتر از پدر دانش آموز و معلمی‌ بینمون شکل گرفته بود و من هم از ارتباط با شخصی مثل عماد احساس‌ رضایت میکردم.
جمعه دو هفته بعد از اینکه به خونشون رفته بودم برای درس دادن به آرمین، عماد از من خواست که برم خونشون و ناهار رو با اونها بخورم.
من هم اینبار بیشتر به خودم رسیدم، یه ساپورت مشکی و مانتوی کرمی رنگ تنم کردم، چون پاهای نسبتا حجیمی دارم ساپورت بهم میومد، آرایشم رو کمی غلیظ تر از همیشه کردم و عطر زدم.
مسعود با دیدن من گفت: کجا بسلامتی؟خوشگل کردی
+مسعود نمیدونم کی قراره بفهمی، من و تو فقط هم خونه ایم و حق دخالت تو کار همو دیگه برای همیشه نداریم!

زدم بیرون و عماد سرکوچه منتظرم بود، نشستم تو ماشین و بوی عطر عماد خیلی بیشتر از عطر من احساس میشد.
+سلام خوبین شکوفه خانوم؟
-سلام تشکر آقا عماد بازم زحمت افتادین‌ شما.
راه افتادیم و به خونه رفتیم، آرمین تازه از خواب بیدار شد و تا منو دید زود اومد بغلم کرد.
کلی با آرمین بازی کردم، براش قصه گفتم، انیمیشن دیدیم باهم و …
بعد از ناهار هم آرمین تا رفت توی اتاق و سرش رو روی بالشت گذاشت خوابش برد.
من هم شالمو از سرم برداشته بودم و رو مبل نشسته بودم که عماد با دوتا چای اومد.
+بار اول که دیدمت با مانتو شلوار مناسب مدرسه، زیباییت انقد به چشم نمیومد.
-لطف داری به من.
عماد اومد و کنار من نشست رو مبل، از تجربه تلخش تو زندگی با مادر آرمین گفت، منم دستمو رو شونه اش گذاشتم و گفتم: غصه نخور دیگه، بعضی آدما تو زندگی ما اشتباهی ان.
عماد دستشو روی دستم گذاشت و گفت: چه خوب آرومم میکنی.

ضربان قلبم تند شده بود، نفسام به شماره افتاده بود، نمیدونستم چه مرگمه، حس میکردم الانه قلبم از دهنم بزنه بیرون.
عماد زل زد بهم، انگار آهن ربایی به لباش وصل بود که لبای منو سمت خودش کشید!
عماد با دستش‌ صورتمو گرفت و وحشیانه لب های منو با لباش شروع به خوردن و مکیدن کرد.
منم زبونم رو سعی میکردم وارد دهنش کنم و زبونش رو لمس کنم.
پنج دیقه ای لبهامو خورد، جوری که کبود شد لب های جفتمون، منو بلند کرد و بغلم کرد و سمت اتاق خواب برد و در اتاق رو بست و قفلش کرد، اینبار سمت من اومد و گردنم رو شروع به خوردن کرد.
به خودم میپیچیدم و آه میکشیدم، مهارتش تو خوردن و لیسیدن تحسین برانگیز بود!
کم کم دکمه های مانتوم رو باز کرد و گوشه ای از اتاق پرتش کرد، سینه های 80 منو از روی تیشرت مشکی که تنم بود میمالید و لب و گردنمو میخورد و من آه میکشیدم.
شهوت تا مغز استخونم نفوذ کرده بود!

تیشرتی که تنش بود رو درآوردم و حرارت بدنش جوری بود که میتونست منو بسوزونه.
بی اختیار شروع به خوردن گردنش کردم، تا روی قفسه سینه اش خوردن رو ادامه دادم و تو همین حین عماد کش موی منو باز کرد و موهای من روی شونه هام پخش‌ شد.
تیشرت رو از تنم درآورد، سوتین آبی آسمانیم رو درآورد و مثل بقیه لباسا یه گوشه پرت کرد.
رو تخت هلم داد و روی من اومد و سینه هام که حالا نوکش‌ برجسته شده بود رو تو دهنش کرد، نوک سینه هام رو آروم گاز میگرفت و مک میزد و من چنگ تو موهاش میزدم و آه میکشیدم.
+آیی آه عماد آرومتر آیی…
خیسی کصم رو روی شورتم کاملا حس میکردم، عماد میخورد و پایین تر میرفت، یکم کمرمو بلند کردم و ساپورتمو از پام بیرون کشید، بلافاصله جوراب هامم درآورد، الان فقط یه شورت طوسی پام بود که خیس شده بود!
عماد گفت: جوونم چه بدنی داری تو
بین پاهام رفت و از روی شورت زبونی به کصم کشید، اینبار بلندتر آه کشیدم و عماد شورتم رو کنار زد و گفت: آخ لعنتی کصت محشره و زبونشو از بالا تا پایین کصم کشید و بعدش شورتم رو درآورد.
من بلند آه میکشیدم جوری که عماد گفت: آروم الان آرمین بیدار میشه!
چند ماه بود که سکس نداشته بودم و تو مدت تموم شدن زندگی مشترکم با مسعود از مدرسه که برمیگشتم و مسعود خونه نبود یه پورن پلی میکردم و با انگشت تو کصم میکردم و اونجوری خودمو ارضا میکردم.
عماد زبونشو تو سوراخ کونم میکرد و بعد دوباره سراغ کصم میرفت، دوتا از انگشتاتشو تو کصم کرده بود و کلیتوریسم رو لیس میزد و من جیغ میکشیدم.
شلوارشو درآورد، کیرش نسبتا کلفت بود با تخم های آویزون و شیو کرده و مرتب، داشتم له له میزدم براش
عماد دراز کشید رو تخت و من اینبار کصمو رو دهنش گذاشتم و خودم رفتم سراغ کیرش یا به اصطلاح 69 شدیم!
مزه کیرش هم شهوتمو تشدید میکرد، تخم هاشو میمالیدم و کیرشو لیس میزدم، عماد هم انگشتشو تو کصم عقب جلو میکرد و لیس میزد برام.

دیگه نتونستم طاقت بیارم، از رو دهن عماد بلند شدم و به سمتش‌ چرخیدم و نشستم و کیرشو با دست تنظیم کردم و تا ته تو کصم رفت.
آه بلندی کشیدم، تو عمرم صدای خودمو اینجوری پر از شهوت نشنیده بودم!
آروم روی کیر عماد پایین و بالا میشدم.
+آه جونم آیی بکن منو آه آه …
عماد هم همراهی میکرد و گاهی من ثابت میموندم و خودش تلمبه میزد.
کمی گذشت که از رو کیرش بلند شدم، رو تخت داگی استایل موندم و عماد کمی روغن بدن رو کونم و لای کونم ریخت و کیرشو چندبار لای کصم مالید و یه بار میکرد توش تا ته و دوباره بیرون میکشید و با هر ورودش من آه بلندی میکشیدم.
چندبار این کار رو تکرار کرد و تا ته تو کصم گذاشت و محکم شروع به تلمبه زدن کرد، من داد میزدم و عماد میگفت: هییییس الان آرمین بیدار میشه.
با دست جلوی دهنمو گرفتم که کمتر صدام بپیچه.
+آیی عماد دارم میام آخ آهه …
تلمبه های عماد ادامه پیدا کرد و من ارضا شدم، بعد از مدت ها داشتم یه ارضای کامل رو تجربه میکردم.
به رعشه افتاده بودم و آب کصم راه افتاده بود!
دوباره عماد کیرشو تو کصم کرد و محکمتر از قبل تلمبه زد و ناله منو درآورد.
دو سه دیقه گذشت که عماد گفت: آه داره میاااد
خواستم بگم بپاشه رو سینه هام که یهو بیرون کشید و همون لای کونم ریخت.
آبش از سوراخ کونم و کصم سرازیر شده بود و عماد آه میکشید.
برگشتم و کیرشو تو دهنم کردم و دو سه قطره باقیمونده آبشو مکیدم و کیرش تو دهنم شل شد.
هنوز کیر عماد تو دهنم بود که آرمین به در زد و گفت: بابا بابا کجایی؟

درصورت رضایت شما مخاطبین عزیز ادامه ماجرا در داستان های بعدی نقل خواهد شد!

نوشته: خانم‌ خوش دل


👍 201
👎 12
307401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

914798
2023-02-12 01:55:05 +0330 +0330

تا حد الامکان خوندم
معلمی که حتی الامکان را بنویسه حدالامکان باید شاشید وسط کلاسش و با لگد از کلاس پرتش کرد بیرون
واقعا متاسفم برای سیستم آموزشی که همچین گاوهایی را بعنوان معلم می پذیره که یه مشت گوساله تربیت کنند.
متاسفانه این اشتباه را تابحال از خیلی ها شنیدم.


914801
2023-02-12 02:00:11 +0330 +0330

مگر دادن ها ادامه داره ؟؟؟

3 ❤️

914812
2023-02-12 02:41:52 +0330 +0330

به شددددت از خیانت متنفرم


914815
2023-02-12 02:57:35 +0330 +0330

معلم خیلی خیلی خیلی خیلی حال میده منم یکی دارم از نوع بیوه هر شب ترتیبش رو میدم الانم خوابه داستان میخونم راست بشه ترتیبش رو بدم لامصبا از کیر سیر نمیشن میگه روزایی که سکس میکنم بهتر به دانش آموزان درس میدم

8 ❤️

914817
2023-02-12 02:58:26 +0330 +0330

کاری به داستان خوب شما ندارم فقط اینو میدونم آموزش و پرورش یک عده افراد حشره‌ای و مشکل دار که تو خونه خودشون مشکل دارن و کاملا هم بی سوادند رو آورده تو فاحشه خونهاش و اسمشم گذاشته مدرسه


914819
2023-02-12 03:00:18 +0330 +0330

مرسی ادامه بده

3 ❤️

914821
2023-02-12 03:09:39 +0330 +0330

یجوری ده بار تو این داستان گفتی ارمین پسر خودمه همه اسپویل شدیم نکنه ارمین و از کصت در کردی
و بعد خودتو ب معلمیش دست اخر هم ب عشق اولت عماد رسوندی

2 ❤️

914825
2023-02-12 03:19:35 +0330 +0330

اگه واقعیته طلاق بگیر خیانت درهر صورت اشتباهه اگ خونوادت طلاق رو بد میدونن ی وقت مچتو وقتی زیر یکی دیگه خوابیدی بگیرن چی!!!

7 ❤️

914834
2023-02-12 04:24:19 +0330 +0330

رها جنده خودتى ديوث ؟؟؟

4 ❤️

914838
2023-02-12 04:57:11 +0330 +0330

عالی ادامه بده

1 ❤️

914845
2023-02-12 06:17:16 +0330 +0330

ههههه اینایی که فاز گرفتن فحش معلما میدن فازشون چیه؟
داستانه داستان نمیخواد فشاری بشی عرزشی

7 ❤️

914866
2023-02-12 10:53:03 +0330 +0330

خوب بود،با احساس و روان نوشتی، دمتگرم

3 ❤️

914890
2023-02-12 15:10:50 +0330 +0330
  • چندتا نکته باید در خوندن داستانها رعایت یشه که اکثر این عزیزان خواننده کلن بهش احترام نمیزارن.نکته اول این خاطره ها و داستانهایی که ارسال میشن صرفا واقعیت، ممکنه نداشته باشن.اینکه ما سریع جبهه بگیریم و فکرکنیم زن خودمون معلم بوده و داده و عصبی بشیم ته خریت مارو نشون میده.نکته بعدی گاهی داستان با زبان محاوره نگارش میشه مثل چتد دیقه…حتی المکان و غیره این دلیل نمیشه خود نویسنده نفهمه چی نگارش کرده…
    در مورد داستان ببینید اسم داستان های شما به نظرم خیلی سریع انتخاب میشن به نظرم باید روی این قسمت بیشتر وقت بزارید.نام داستان بخش مهمیه…
    پرداختن به چهره ها توی داستانهاتونم کم دیده میشه! مثلا من دوست دارم مسعود رو حس کنم! ببینمش،ولی ندیدم چیزی ازش…
    در مورد عماد هم تا حدودی همینطور هست و نکته اصلی خود معلمه هست.باید تصور کنم چهره شو…
    در مورد قسمت سکس که فکرکنم همه میخ همون قسمتن…قشنگ بود و دراومده…
    امیدوارم خواننده های این سایت یکم وقت بیشتری بزارن و روی نکته های بهتری مانور بدن که لااقل کسی که وقت میزاره مینویسه بیشتر هیجان نوشتن داشته باشه…

914893
2023-02-12 15:30:32 +0330 +0330

عالی بود

2 ❤️

914919
2023-02-12 18:19:54 +0330 +0330

عالیه ادامه بده

2 ❤️

914923
2023-02-12 20:07:22 +0330 +0330

آفرین لطفاً ادامه بده

3 ❤️

914926
2023-02-12 20:29:21 +0330 +0330

خوب بود خانم معلم ادامه بده

2 ❤️

914929
2023-02-12 20:53:13 +0330 +0330

زیبا بود خانم خوش دل.بعضیا نمیدونم از یه داستان چی میخوان.اولش هم نوشته شده الهام از یک داستان واقعی پس خانم معلم،ایشون نبوده و ممکنه از زبان خودش داستان اونو نوشته باشه.ادامشو بزار حتما👌🔥

2 ❤️

914934
2023-02-12 21:46:19 +0330 +0330

مرسی عالی بود

1 ❤️

914939
2023-02-12 22:47:31 +0330 +0330

قلمت زیباست لذت بردم بازم بنویس⚘

1 ❤️

914940
2023-02-12 22:50:38 +0330 +0330

عالیهههه ادامه شو بزار 😍😍

1 ❤️

914954
2023-02-12 23:57:19 +0330 +0330

لایک کردم ولی عمراً اگر تو معلم باشی تازه اونم از نوع معلم پایه یعنی ابتدایی با این هم غلط املایی و لحن بیان مهاوره‌ای .یه معلم تو تمام لحظاتش یاد گرفته که جمله و کلمه رو صحیح بیان کنه ولی داستانت بد نبود

0 ❤️

915003
2023-02-13 02:31:48 +0330 +0330

دوستان زیاد این ویوثو فحش ندید طفلی یا جقی هپروتیه یا از جنده بازیو عوضی بودنش زنه ول کرده رفته واین مونده با جق و توهم وحالا توهم کردن معلم بچشون مد شده .درضمن این دیگه شیطنت نیست جندگیه یه معلمه

2 ❤️

915088
2023-02-13 17:53:11 +0330 +0330

درجواب کامنت اول.دوست محترم شما درست میگید.اگربه شکل دستورزبان فارسی ونوشتارصحیح بنویسیم حتی الامکان نوشته میشه.
اما در زبان عامیانه وهنگام مکالمات دقت کنید کلمه ت در «حتی»تلفظ نمیشه وبشکل غیرارادی د بجاش تلفظ میشه ومیگیم حدالامکان.
پس اگر همونطور که مکالمه میکنیم بخوایم بنویسیم میشه چیزی که نویسنده به کار برده،وچون اینجا نامه اداری ورسمی نوشته نشده که بارعایت قوائد دستورزبان فارسی باشه.وداستانی بامتن وتلفظ عامیانه وعادی یاصمیمی اینجانوشته،نمیشه باتوجه به کلیت وموضوع روی اون ایرادگرفت.یا به سواد طرف توهین یازیرسوال برد.

0 ❤️

915090
2023-02-13 18:01:08 +0330 +0330

درضمن این اشتباه شنیدنی نیست،بایدمیگفتی متاسفانه این اشتباه رو درداستان های خیلی ها دیدم.
ببینید اگرقراربه گرفتن اشتباه باشه من درهمین چندخط کامنت شما هم اشتباه گرفتم.
اگرهم من کامنت اول رو اشتباه هم گفته باشم پس باید درک کنید دریک متن طولانی ممکنه اشتباه تایپی پیش بیاد.وقتی که شمادردوخط توضیح اشتباه داشتی.
پس چه بسا که بدون اطلاع کامل وبرای یک مواردجزئی نبایدجبهه بگیری وخودت رو کارشناس زبان بدونی وهرچی ازدهنت دراومد بار کنی.

2 ❤️

915093
2023-02-13 18:15:50 +0330 +0330

این متن بدون غلط املایی نوشته شده کاملا هم علائم نگارشی وفاصله گزاری وجداسازی ها طبق مکالمات رعایت شده که خواننده خیلی راحت و روان وبادرک کامل وبدون توقف به خوندن ادامه میده.که درکمتر داستانی این شکل دقیق انجام میشه.
من موندم چرابعضی هاهمه اش دنبال گرفتن سوتی واشتباه هستن ومیخوان بگن ما خیلی بلدیم.خب اینهمه داستان که هیچکدوم این مواردرعایت نشده چرا نمیرید نقدکنید.
یادتون باشه اونچه که شمامیدونید همه چیز نیست وقطعا خیلی مواردهستن که ازش خبرندارید پس لطفا هنگام نظردادن با اقتدارتوهین نکنید.
من وقت گزاشتم وتوضیح دادم تا اطلاع رسانی کنم قصد توهین به کسی ندارم نویسنده هم بامن نسبتی نداره.فقط هرجاکه ببینم کم لطفی شده وبخاطرسوتفاهم چیزی به اشتباه بیان شده درحدتوانم توضیح میدم تا بقیه کسانی که میخونن هم همون اشتباه رو تایید نکنن واطلاعات غلط درذهنشون بمونه همونطورکه کامنت شما چندین وچندبارلایک خورده.

2 ❤️

915106
2023-02-13 20:49:38 +0330 +0330
YM6

آفرین ، به نظرات بد نگاه نکن ادامه بده
حالا با واقعی یه غیر واقعی مهم اینه که جالب باشه

0 ❤️

915225
2023-02-14 13:00:53 +0330 +0330

به به چه معلنی. لامصب زمان ما معلما سیبیل داشتن🤣🤣

0 ❤️

915402
2023-02-15 18:20:17 +0330 +0330

خانم خوشدل داستان دیگه شما پرستار هرزه رو هم خوندم پس نتیجه می گیریم که شما نه پرستارید نه معلم
ولی بهتره در ابتدای داستان به غیر واقعی بود اشاره کنید مرسی از قلمتون آدم حال خانمها رو سکس درک می کنه

0 ❤️

915444
2023-02-16 01:51:21 +0330 +0330

عالی

1 ❤️

915473
2023-02-16 04:25:52 +0330 +0330

نووش

0 ❤️

915547
2023-02-16 17:16:30 +0330 +0330

خیلی زیبا و روون نوشتی

1 ❤️

915574
2023-02-16 22:16:03 +0330 +0330

خیلی معمولی بود، و احتمالا بخش سکس داستان هیچ ربطی به قبلش نداشت، چون هیچ وقت اولین سکس بین پدر دانش آموز و معلم اینطوری نمیشه که زرت همون اول کار بگه: «آخ لعنتی کصت محشره»!!!
کلا اول شخص داستان یه خانوم باشه، لایکش میره بالا …

0 ❤️

915629
2023-02-17 05:46:13 +0330 +0330

در کل نسبت به داستان های دیگه جالبتر و بهتر بود…ولی بعضی جاهاش رو سخت میشه باور کرد، اینکه مثلا آرمین توی کلاس جلوی اون همه دانش آموز بیاد بهت بگه ناهار با هم بخوریم؟! یا مثلاً تو به مدیر مدرسه خیلی رسمی و اداری میگی خانوم مولایی بعد اون به تو میگه شکوفه؟!! و چند تا سوتی ریز که از ارزش داستانت کم نمیکنه…اینارو گفتم که توی داستان بعدیت حواست باشه👍 ادامه بده حتما

0 ❤️

915687
2023-02-17 17:44:40 +0330 +0330

آقا چرا گیر الکی میدین.هیئت داوران!!!طرف هر شغل و خانواده ای داره گیرمیدین به اونا.هرآدمیزادی مثل من وشما شهوت داره.قرارنیست بخاطر شغلش ممنوعش کنیم.به راست و دروغش کاری ندارم.ولی همین که میتونی بخونی وایراد بگیری همون معلم یادت داده.یانخونین.یااگه خوندین اموات نویسنده رو مورد عنایت قرارندین

0 ❤️

915688
2023-02-17 17:47:55 +0330 +0330

خوب می نویسی خوشدل خانوم

0 ❤️

915822
2023-02-18 12:19:54 +0330 +0330

قشنگ بود

0 ❤️

915869
2023-02-18 22:54:35 +0330 +0330

زیبا

0 ❤️

915925
2023-02-19 06:51:49 +0330 +0330

داغ شدم💦

0 ❤️

916134
2023-02-20 22:43:57 +0330 +0330

عالی بود حتما ادامه بده لذت بخش و پرهیجان احسنت 💋💋👏👏👏

0 ❤️

916231
2023-02-21 17:39:48 +0330 +0330
YM6

بابا ۱۶۰ تا لایک خورده بزار قسمت بعد رو ‌‌. به اون ۸ تا توجه نکن بزار قسمت بعد رو

1 ❤️

916238
2023-02-21 18:35:49 +0330 +0330

خوشدل بانو خوب نوشته بودی چون باز خور خوبی تاالان داشته و من لایک ۱۵۸ م رو زدم که نشون میده استقبال خوبی شده

بنظر من اگه داستان از زندگی خود خانم معلم شروع می‌شد و بعد در ادامه با رابطه جدید پیوند میخورد فک کنوم بهترتر می‌شد
همونطور که بعضی از دوستان انتقاد سازنده و بجا جهت بهتر شدن قسمت‌های بعدی داده بودن منم با اکثرشون موافقم ولی نوشته ی خوبی از کار درآمده بود و حس لحظه سکس بااینکه خوب تصویر سازی شده بود یه نموره بیشتر کار داشت
در کل پسندیدم ولی منم با خیانت حال نمیکنم حالا که از خانم معلم از زندگیش راضی نیست چه معلوم این شانس جدید بوده که سر راهش برای ادامه زندگی بهتر قرار گرفته
منتظر ادامه داستان هستم

0 ❤️

916497
2023-02-23 20:27:58 +0330 +0330

واقعا عالی بود لذت برم

0 ❤️

947957
2023-09-17 19:55:35 +0330 +0330

عالی بود عزیزم
ادامه بده

0 ❤️

974528
2024-03-10 15:09:32 +0330 +0330

خیلی خوب نوشتی، ادامه بده عزیز

0 ❤️

974571
2024-03-10 23:16:27 +0330 +0330

کم کصشعر بگو بااا ننه کص پولی

0 ❤️