صدای سازم کوسشو خیس کرد (۱)

1402/02/16

ماهانا یه دفه بدون مقدمه گفت صادق بلد نیست ارضام کنه و دوباره گریه کرد از توو بغلم جدا نمی شد واقعا من قصدم آروم کردنش بود میخواستم بگم انشاله بقای عمر شما باشه یا از همین جمله ها که می گن اما با جمله ای که بی هوا از دهنش در اومده بود دیگه جاش نبود. یه چیزایی شروع شده بود اما نباید ادامه پیدا می کرد شاید اگه اون لحظه دستمو به جای شونه هاش آروم گذاشته بودم روی کونش اعتراضی نمی کرد . بالاخره فاصله گرفت و دوباره بوی نفسهاش و موهای خیسش خورد توی صورتم.
ترجیح دادم داستان رو از یه کمی جلوتر شروع کنم اولش اینه که نوازنده های یه لول بالاتر خوششون نمیاد تو مراسم عروسی یا مخصوصا عزا ساز بزنن . تعریف از خود نباشه من جزو همین یه لول بالاترا بودم بیشتر تدریس می کردم و گاهی کنسرت. چون منبع درامدم از جای دیگه هست به پولش هم نیازی نداشتم. یه شب یکی از دوستای قدیمم زنگ زد گفت یه جا قول دادم برم اما مورد فوری فوتی پیش اومده نمی تونم برم خلاصه بعد کلی چک و چونه زدن راضی شدم به جای دوستم برم یه مجلسی که به تازگی باباشون فوت شده بود همراه خواننده و یکی دو تا نوازنده ی دیگه ساز بزنم . بعد از اینکه برنامه شروع شد کاملا مشخص بود که ساز من یه مقدار سر بود از بقیه انگار همه فقط دوست داشتن من بزنم براشون بالاخره مجلس تموم شد و من سریع جمع کردم برم. توی یه خونه خیلی بزرگ و لاکچری بودیم سمت اختیاریه پدرشون سه روز پیش فوت شده بود براشون یه سری آهنگ غمگین از افتخاری و بنان و همایون و … زدیم . یه دختر و یه پسر داشت که پسره ترکیه بود اسم دختره ماهانا بود که شوهر کرده بود و با شوهرش مهمونا رو راهنمایی می کردن بعد از اینکه تقریبا همه اومدن ماهانا با شوهرش اومد یه جا نزدیک ما نشست. باباهه کلی ارث و میراث گذاشته بود برای بچه هاش خیلی شانسی از دهن مهمونا قبل از برنامه شنیدم که صحبت از نمی دونم چند هکتار زمین توی کردان کرج بود که مطمئنا فقط این نبود ماهانا تازه ازدواج کرده بود اندامش هنوز اصلا دست نخورده بود سالم سالم بود لاکردار هیچ نقصی نداشت کونش یه گردی مضاعف داشت ولی چاق نبود . لباس سیاه پوشیده بود آستینش تور بود با یه شلوار سیاه . پوستش یه کم سبزه بود موهاش مجعد و صورتش هیچ جراحی نداشت یا اگه داشت تابلو نبود در طول جلسه گریه نکرد خیلی متین نشسته بود و شاید از صدای ساز من و دوستام کیف می کرد و خاطراتش رو با باباش مرور می کرد . چند تا از میزبانها که معلوم بود فامیلهای ماهانا هستند اصرار داشتند که برای شام بمونم که قبول نکردم و زدم بیرون پرشیامو که تازه خریده بودم سوار شدم و نرم افزار نشان رو روشن کردم که برم سمت نواب یه دفه گوشیم زنگ خورد مداحی که باهاش برنامه داشتیم بود تشکر کرد گفت شماره تو می خوان، بدم بهشون ؟ گفتم من کارم این نیست تازه شماره شما که هست گفت نه اصرار دارن شماره شما رو بدم گفتم کی می خواد گفت آقای فلانی – منظورش شوهر ماهانا بود . هنوز راضی نشده بودم که از لحنش فهمیدم شماره مو داده بهش فقط میخواد ناهماهنگی نشه خلاصه خدافظی که کردیم شوهر ماهانا که اسمش صادق بود زنگ زد گفت خیلی عالی بودید همسرم میخوان فردا شب هم در خدمت شما باشیم . گفتم با گروهمون گفت نه لطفا خودتون فقط . در واقع همنوازی شما و همسرم هست . که این جمله آخرش رو ترجیح دادم نشنوم . گفتم به سیستم صوت نیاز ندارید که با یه لحنی گفت صدای سازتون کافیه … خیلی مرد چندشی بود یه جورخایه مالی بدون دلیل تو صحبتاش بود با این حال قبول کردم و گفتم برای مسائل دست مزد، یه نفر باهاتون تماس می گیره . نخواستم خودم سر قیمت باهاش چونه بزنم .
فردا شب وقتی رفتم اونجا، خونه شون خالی خالی بود هیچ خبری از اون همه برو بیای دیشب مهمونا نبود یه نفر راهنماییم کرد که منتظر باشم لامپِ کمی روشن بود یه کم تاریک به نظر می رسید یه جا نشستم سازم رو در آوردم داشتم کوک می کردم که ماهانا اومد باهام دست داد و تشکر کرد که اومدم ولی اصلا لبخند نمی زد صداش یه کم گرفته بود خیلی جا افتاده و باوقار بود معلوم بود تازه دوش گرفته موهاش هنوز خیس بود بوی عطر و ادکلن نمی داد ولی یه طراوت خیلی سکسی داشت که جذبم می کرد بالاتنه یه تاپ پوشیده بود که چاک سینه اش دیده می شد سوتین بسته بود که نخش هم رنگ لباسش نبود و میشد از بالا تفکیک کرد که این مال سوتینشه این مال تاپ. شلوار گشاد ولی نازکی پوشیده بود. اومد خودشو ول کرد روی مبل راحتی نزدیک من کاملا لم داد و پاهاش رو انداخت روی هم. من هنوز سرِ پا بودم تا نشستم یه سیگار روشن کرد و یه پک محکم زد و دودشو بیرون داد و گفت من خیلی به بابا نزدیک بودم با هم دو تا دوست بودیم نمی تونم بپذیرم که مرده و صداش گرفت. گفتم آقا صادق تشریف ندارن . بدون توجه به حرفم و انگار که یعنی حواست کجاست گفت خیلی ناتوان شدم و زد زیر گریه. بعد گفت دیشب اصلا راحت نبودم همش تو فکر مهمونا بودم خواستم امشب بیاین که با خودم خلوت کنم به یاد بابام. طول مهمونی دیشب اصلا گریه نکرد و الان خیلی راحت بود برای یکی دو دقیقه سکوت کرد من سازم رو برداشتم و بدون مقدمه یه قطعه آوازی زیبا نواختم سکوتی که شروع شده بود ادامه پیدا کرد حدود نیم ساعت زدم و زدم و زدم و خودم شاید بیشتر از ماهانا کیف کردم شروع کرد پاشد اومد نزدیک تر نشست بوی موهای خیسش رو احساس می کردم خیلی یواش به اصطلاح ما نوازنده ها درامد کرد و یه تحریر با ولوم پایین خوند که زیر صداش من همراهی کردم . یادمه این شعر رو شروع کرد به آواز خوندن که نسبتا بد هم نخوند یعنی حرفه ای نبود اما پرت و پلا هم نمی خوند: نی به آتش گفت کاین آشوب چیست … بالاخره تموم شد گفت میخواد کمی ساز بزنه ازم خواست کمکش کنم ساز رو از بالای کمد بیاره پایین یه سه تار داشت که روی جعبه اش یه کم خاک نشسته بود وقتی نزدیک شد درست روبروم بود که گفت خیلی ساز نزده یه لحظه بوی نفس و موهای مجعدش خورد توی صورتم وای چه حس خوبی بود رفتم بالای چارپایه ساز رو آوردم پایین انگار که یه چیزی یادش اومده باشه گفت بابام همیشه برامون تو ای پری کجایی می خوند و بلند تر از قبل زد زیر گریه در واقع انگار که فوران کرده باشه سه تارشو رو گذاشتم زمین نزدیک هم روبروی هم وایساده بودیم احساس کردم باید آرومش کنم مثل احمدی نژاد که مامان چاوز رو مجبوراً بغل کرد یواش اقدام کردم که دست بذارم روی شونه هاش واقعا قصدم آروم کردنش بود که دستاش رو روی پهلوهام احساس کردم چون قدش کوتاه تر از من بود سرش رو تقریبا گذاشته بود روی سینه ام و بدون صدا گریه می کرد بعد یه کم محکم تر بغلم کرد گرمی تنش رو احساس می کردم نرمی ممه هاش رو روی سینه ام حس می کردم و بوی خیسی موهاش دیوونه ام کرده بود یه لحظه گریه اش قطع شد یکی دوثانیه طول کشید بعد یه دفه بدون مقدمه گفت صادق بلد نیست ارضام کنه و دوباره گریه کرد از توو بغلم جدا نمی شد قبلش که در مورد پدرش گفته بود میخواستم بگم انشاله بقای عمر شما باشه یا از همین جمله ها که می گن اما با جمله ای که بی هوا از دهنش در اومده بود دیگه جاش نبود. با اون جمله که گفت یه چیزایی شروع شده بود اما نباید ادامه پیدا می کرد شاید اگه اون لحظه دستمو به جای شونه هاش یواش برده بودم سمت کونش هیچ اعتراضی نمی کرد . بالاخره فاصله گرفت و دوباره بوی نفسهاش و موهای خیسش خورد توی صورتم . نگاهمون یه لحظه بد جوری توی هم گیر کرد خیلی تنها احساسش کردم خیلی بی پناه شده بود. داشت برام یه چیزایی معلوم می شد. مشخص بود از طرف شوهرش حمایتی که باید از لحاظ عاطفی بشه نمی شد. اما این جمله که یه دقیقه پیش گفت دقیقا به سکس مربوط می شد. خاک تو سر صادق
گفتم آقا صادق نیستن
گفت خوابیده
-با هم اوکی هستید؟
-نه بابا خوشحال هم هست به فکر ارث و میراثه . حالا خوبه خودش ندار نیست .
بعد یه سیگار دیگه روشن کرد گفتم اهل خیانت که خدای نکرده نیست گفت پدرشو در میارم ولی معلوم بود از سر ناتوانی این حرف رو زده وگرنه مطمئن هم نیست اما چیزی که کاملا مشخص بود این بود که دوستش نداره و حالا که باباش مرده بود خیلی شرایطش تغییر کرده بود دیشب یه خانم مسن رو هم دیده بودم که دم به دقیقه پیش ماهانا میومد
گفتم مامانتون حتما می تونن جای خالی بابا رو براتون پر کنن .
گفت منظورت این خانمه و عکس روی دیوار رو نشون داد
-آره ایشون
-اون مامان من نیست ولی زن خوبیه خیلی هوامو داره
-مامان خودتون کجان
یه توضیحات زیادی داد که از وسط حرفاش فهمیدم که همون سال اولی که کرونا اومده بود بیچاره مادرش که ریه هاش مشکل داشتن می میره باباش به اصرار دخترش بعد از یه سال با این خانم ازدواج می کنه گفتم از ازدواجتون پشیمون هستید ؟ نشست روی مبل یه پک زد به سیگار و فکر کرد سرش رو گرفت بین دستاش و با سر اشاره کرد به پایین یعنی آره . متوجه شدم داره گریه می کنه .

چند ماه بعد بهم زنگ زد اول صداش رو نشناختم کاملا شاد بود از اون دخترایی بود که وقتی شادن حرف که می زنن صداشون رو یه جوری می کشن که خواسته و ناخواسته دلبری می کنن ازم خواست برم خونه شون گفت پاکتت هم تقدیم می کنم یه کم شوخی می کرد یادمه گفت خوب تقویت شدی یا نه که اون لحظه اصلا به حرفش فکر نکردم شاید هم منظوری نداشت نمی دونم بعد گفت می خوام شاد شاد بزنیا دلم پوسیده بعد مخفف اسم کوچیکم رو گفت. چندباری که صدام کرده بود به اسم فامیل صدام می کرد الان یه دفه اسم کوچیک اون هم نصفه نیمه چه معنی می تونست داشته باشه. بین راه یه شاخه گل خریدم زنگ زدم حیاط بزرگ خونشون رو طی کردم تا رفتم تو سالن باهام که دست داد دستش توی دستم موند گفت آزاد آزاد شدم مث یه دندون کرمو انداختمش دور و یه ماچ گنده از صورت گرفت. یعنی درواقع الان یه خانم صفر آزاد شده در حد صفر جلوی من داشت چشم ابرو می یومد.
من هم خیلی مودب صورتشو بوس کردم . دوباره براش ساز زدم و هی تصنیفهای شجریان رو که نصفه نیمه بلد بود می خوند دوش دوش دوش که آن مه لقا … منم باهاش همراهی می کردم . بلد بودم چه جوری با صدای سازم دل طرف رو ببرم شنگول شنگول بود انگار ده دوازده تا پیک زده باشه البته مست نبود، یعنی بود ولی نخورده مست بود. بعد که تموم شد . فاصله که گرفت تازه تونستم نگاش کنم یه شلوار جین تنگ پوشیده بود که کون اکسترا دارش قلمبه زده بود بیرون تو ذهنم یه شعر سکسی اومد که می گه زنی که کونش قلمبه است کوسش وسط تو لمبه است
گفتم اون سری اومده بودم خیلی داغون بودی شما. خدارو شکر می بینم سرزنده هستی
گفت مچشو گرفتم .
-خیانت کار بود مگه ؟
به حالت لهجه مازندرانی گفت ااره
بعد خندید دوباره گفت بدجوری مچشو گرفتم جوری که توی دادگاه هیچی برای گفتن نداشت دادگاه به تعداد سکه های مهریه ام گیر داد اما همونی که گرفتم بدجوری کون سوزی داشت براش مادرجنده برای پولای بابای من نقشه کشیده بود . اولین بار بود جلوی من فحش می داد داغ کرده بود خانم ها همین جوری ان وقتی داغ می کنن هی می گن هی می گن فکر می کنن حق مطلب ادا نشده . یه لیوان شربت ریختم گفتم بیا حالا ناراحت نباش که با ولع خورد و گفت بی خیال صبر کن الان میام روی میز میوه و آب و شیرینی هم بود یه لیوان آب خوردم رفت یه ربع بعد با یه لباس رقص عربی برگشت گفت بزن می خوام برقصم . یه دامن آبی که یه دکمه هایی بهش وصل بود از یه طرف چاکش تا رون پاش میومد بالا تنه هم یه چیزی شبیه سوتین که به اون هم یه سری دکمه و چیزای براق وصل شده بود شکمش هم پیدا بود که یه تتوی کوچیک بالای نافش داشت. یه کلمه انگلیسی بود لاکردار یه ذره هم چربی اضافه نداشت بدنش یه کم سبزه بود پشت که بهم کرد کونش که یه کم ورقلمبیده بود توی اون دامن مخصوص رقص عربی چه جلوه ای می کرد . دامنش هم نسبت به چیزایی که دیده بودم کوتاه تر بود ساق پاش کامل دیده می شد. و معلوم بود هیچی نپوشیده وای وای وای نمی تونم توضیح بدم . خیلی کوس بود خیلی ناز بود خیلی کردنی بود جالب اینکه اصلا اهل آرایش نبود درواقع از فیس خودش مطمئن بود خشکل و تو دل برو. داشتم به خودم می گفتم این بشر اگه یه چراغ سبز نشون بده گاز می دم از چهار راهش با شتاب رد می شم که یه چشمک حرفه ای برام فرستاد. به حالت جاهلای قدیم گفتم چاکرم . ساز رو برداشتم و یه شش و هشت قری شاد طولانی که خودم ساخته بودم هی زدم و هی اون رقصید همش وسط آهنگ اشتباه می کردم انگشتام درست نمینشست پشت پرده ها مضرابم میخورد به ساز دلیلش کاملا مشخص بود یه حورالعین بهشتی جلوم داشت از ممه تا کونش رو می چرخوند و می لرزوند و تاب می داد کون قلمبه اش که یه لحظه اینجا بود یه لحظه یه جای دیگه انگار داشت می گفت اگه تونستی منو بگیری ممه هاش رو به یه حالتی می برد توو بعد می اورد بیرون خیلی حرفه ای می رقصید . از آواز خوندنش خیلی خیلی بهتر بود . براش مهم نبود که با دوتا چش هیز دارم نگاش می کنم . خودش با خودش داشت حال می کرد. چشماش گاهی بسته بود. خیلی از اینکه از شر صادق خلاص شده بود خوشحال بود . آخرای رقصش شروع کرد مثل زورخونه ای ها دور خودش چرخید و چرخید که یه دفه تالاپ افتاد روی زمین آرنجش خورد به مبل، تاقی صدا کرد ساز رو گذاشتم اومدم نزدیکش فکر کردم سرش خورده به مبل نشستم یه کم ترسیده بودم که یه دفه زد زیر خنده گفت هیچیم نشد بازوش رو گرفتم بلندش کردم هنوز سرش گیج میرفت کمکش کردم ولو شد روی کاناپه راحتی از این مبل ها که زیادی راحتن خودمم نشستم پیشش.
گفت خیلی حال داد کیف کردم هیچ وقت با صدای ساز زنده ایرانی اینجوری نرقصیده بودم خیلی ماهری آفرین .
گفتم تو هم ماهری پس چرا معطلی پاشو
لباشو غنچه کرد یه ثانیه صبر کرد گفت نچ
گفتم لباست مخصوص رقص عربیه باید یه کم عربی هم برقصی
خندید گفت هااا که جنابعالی کون منو دید بزنی . گفتم دید نمی زدم که قورت می دادم.
بعد دراز کش افتاد روی کاناپه و سرش رو گذاشت روی پام سیخ کرده بودم یه نگاه کوتاه به هیکلش انداختم سرم بدتر از ماهانا گیج رفت همینقدر بگم چاکی که سمت راست دامنش بود باعث شده بود نصف دامنش بیفته پایین مبل بقیه اش بالا باشه حته شرتش که کرم رنگ کاملا ساده بود یه کم دیده می شد پاهاش داشت دیوونم می کرد ممه هاش نزدیک دستم بود کاملا بهش احاطه داشتم
گفتم معنی تتوی روی شکمت چیه؟
گفت: به فارسی روان یعنی خداوند یه چیز تیزی می کنه تو کون هرکی چشماش هیز باشه
-حالا که نمی گی خودم حدس می زنم بعد ادامه دادم اولا به نظرم اینکه بالای ناف کشیده شده یه معنی داره
-نه اتفاقا می تونست پایین نافم باشه هه هه هه
-گفتم نه دیگه فکر نکن معنیشو نفهمیدم نوشته نست یعنی لونه پرنده با وضعی که تو داری اگه پایین نافت بود که بیچاره پرنده لونش خیس خیس شده بود
اینو که گفتم پا شد دنبالم کرد یه لیوان آب پاشید روم گفت حالا تو خیسی یا من بیچاره هه هه هه
یه لیوان دیگه اونجا بود برداشتم به حالت پاشیدن سمتش دستمو بالا بردم که چرخید گفتمم هه هه هه خالیه.
گفت می رم لباسمو عوض کنم راحت نیستم توی این لباس
گفتم منو تنها نذار رو قلبم پا نذار بعد راه افتادم پشتش رفتم
فهمیده بود چرا دارم میام به روی خودش نیاورد رفتیم توی اتاق لباسهاش گفتم بذار کمکت کنم بعد بدون اینکه چیزی بگه از پشت شروع کردم به باز کردن بالاتنه ی لباسش
وقتی داشت شل می شد گفت چشماتو درویش کن ببینم گفتم باشه چشامو می بندم بعد مثلا بسته بودم که خودش ادامه داد و لباسشو در آورد گفتم
دو پرنده بي طاقت در سينه ات آواز مي خوانند.
تابستان از كدامين راه فرا خواهد رسيد
تا عطش
آب ها را گوارا تر كند؟
بعد چشمامو باز کردم و اول چشمم افتاد روی ممه هاش که از زیر سوتین نازکش نصفه نیمه زده بود بیرون
گفتم می تونم می تونم …
گفت می تونی چی
-می تونم از لمس بدنت لذت ببرم؟
-قاه قاه خندید گفت فعلا چشماتو این سری خیلی درویش کن تا نگفتم باز هم نکن
از اون زاویه بدنش خیلی مست کننده بود خط های منحنی شکم و کون و ممه ها و لپاش وااای هم زمان داشت با دکمه و زیپ دامنش ور می رفت که یه دفه مثل ساختمون پلاسکو دامنش افتاد پایین من آب دهنمو قورت دادم نگام کرد من روی بدنش قفل کرده بودم بی جان شده بودم دستاشو مثل برف پاک کن جلوی صورتم تکون داد گفت مثلا قرار بود نگاه نکنیا بعد آهسته برای بغل کردنش اقدام کردم که تسلیم و رضا بود .
این بار دستم رو آهسته بردم پایین و پایین تر کون جنیفر به کون این خانم سلام کرده بود از بس که گرد و قلمبه بود یه کمی که احساسش کردم فکر کنم یکی دو دقیقه طول کشید تا آهسته دستم رو گذاشتم روی کونش و حسابی مالیدم
بعد حسابی بوسش کردم نگام کرد و دستای لختش رو گذاشت روی دماغم و گفت هیس بعد شروع کرد دکمه های پیرهنم رو که کمی خیس شده بود یکی یکی باز کرد بعد توی گوشم آهسته گفت لخت شو معشوق من
بعد ادامه داد
معشوق من
با آن تن برهنه ی بی شرم
بر ساق های نیرومندش
چون مرگ ایستاد

ادامه داره …

نوشته: دوست پسر ماهانا


👍 15
👎 3
20201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

926576
2023-05-06 00:48:48 +0330 +0330

همه چیت خوب بود ولی اسم داستان تخمی بود

2 ❤️

926616
2023-05-06 04:57:29 +0330 +0330

😐😐😐😐صدای سازت خیسش کرد؟ داستان سکسیه یا سریال صدا و سیما؟؟؟؟؟

0 ❤️

926652
2023-05-06 13:52:24 +0330 +0330

ما هم ختم نرفته نیستیم از هتل گرفته تا مسجد ولی تا حالا ندیدم تو ختم ساز بزنن!!

1 ❤️

926684
2023-05-06 19:50:38 +0330 +0330

به خاطر اسم تخمیش نخوندم

0 ❤️

926764
2023-05-07 05:05:35 +0330 +0330

دوست پسر ماهانا چرا دوباره داستان رو با یه اسم دیگه گذاشتی، فرقش با قبلی تو ادامشه ک قراره بذاری

0 ❤️