عشق جاودان من (۳)

1402/08/30

...قسمت قبل

درود بر همه
قبل از شروع خاطره سفرم از دوستان عزیز که کامنت گذاشتن وراهنمایی کردن سپاسگزارم و اینکه خاطره م طولانی میشه عذر میخوام ولی چون دوست دارم با جزئیات شرح بدم فصلنامه میشه باز هم عذرخواهی میکنم .
این خاطره من مربوط به سفرم میشه که بعد دوسال آشنایی با سارا اتفاق افتاد.
چند وقتی که میدیدمش و پیشم میومد احساس کردم سرحال نیست حتی توی محل کار هم گهگاه عصبی میدیدمش یه شب که برای شام قرار گذاشتیم رفتم یه باغ رستوران منتظر شدم که بیاد
چون با دختر عموش بیرون بود میخواست اونو برسونه خونش و بعد بیاد رستوران من هم یه نیم ساعتی نشستم تا اومدش و نشست کنارم چون توی آلاچیق بودیم دید نداشت همدیگرو بوسیدیم و براش سفارش یه قهوه دادم
حین خوردن قهوه
گفتم :سارا چند روزه میخوام یه چیزی ازت بپرسم صبر کردم که حضوری سوال کنم
سارا:چی میخوای بپرسی
من:چند وقته زیاد سرحال نمیبینمت پیاماتم به من کوتاهه اتفاقی افتاده
سارا:چیزی نیست بخدا اتفاقی نیفتاده
من:تو هیچوقت بهم دروغ نمیگی خب بگو چی شده ؟
سارا:هیچی یه چند روزیه بی حوصله شدم اصلا روی کارام تمرکز ندارم خسته م همیشه
من: خب مرخصی بگیر استراحت کن؟
سارا :مرخصی بگیرم بشینم توی خونه این که بدتره
یه چیزی میگیا ‌
من: سارا خب مسافرت لازم شدی
سارا :با لبخند آره واقعا آی گفتی (سارا چند باری بهم گفته بود که بعد مرگ شوهرش مسافرت نرفته و جور هم نشده فقط جاهای نزدیک شهر رفتن )
من::میای بریم با هم
سارا:(با تعجب )پارسا به پدر و مادرم چی بگم ؟نمیتونم بگم که تنهایی میخوام برم
من :بخدا آرزومه یه سفر باهم بریم خیلی دلم میخواد کنار هم باشیم و بزنیم دل جاده
نمن :میدونم یه جوری ترتیب کار رو بده
سارا :خب چه جوری؟ تو راهنماییم کن چیکار کنم منم واقعا دوست دارم
من :خب من که نمیدونم تو برنامه ش بچین هروقت اوکی کردی بهم خبر بده مرخصی رد کنم
اونم گفت والا نمیدونم ببینم چی میشه امیدوارم بشه
یه چند روزی گذشت توی اداره بودم از جلو اتاقم رد شد یه نگاهی توی اتاق کرد ببینه کسی هست یا نه
دید تنهام اومد داخل تکیه زد به میز
سارا :آقای … میخوام به آرزوت برسونم ببینم دیگه چه آرزوهایی با من داری فقط دنبال یه هتل یا خونه خوب باش
من : با ذوق گفتم سارا واقعا میگی
سارا:آره ولی فقط یه چیزی میگم دلخور نشو تا اونجا باهات نیستم خودت تنها میتونی بیای ؟ولی واسه برگشت باهاتم
من :یه خورده بهم ریختم گفتم سارا دلم میخواست باهم باشیم از اولش
سارا: یه نگاهی به در کرد و لپمو کشید و بوسید گفت ؛عزیزدلم بخدا همینم با هزار تا صغری و کبری چیدن اوکی کردم به مادرم گفتم از طرف شرکت میخوایم بریم مشهد اولش قبول نمیکرد دیگه راضیش کردم .
بهش گفتم با قطار میرم
من: پاپیچ نشن اوضاع بشه ؟!
سارا :نه اگه از الان میخوای استرس بدی کنسل میکنم
من :برای خودت میگم که موقعیتت خراب نشه که بعدا همینم که پیش همیم خراب بشه
سارا :نه عشقم نگران نباش
خلاصه چند روزی کارهامو انجام دادمو تموم کردم ودوتامون مرخصی گرفتیم بهش گفتم توی یه ایستگاه پیاده شو که باهم بریم اونم همین کار رو کرد باهم رفتیم
توی یکی از شهرها یه چند ساعتی واسه شام و استراحت اتراق کردیم و بعدم رسیدیم مشهد و اونجا هم یه دوستی داشتم از قبل برام یه آپارتمان گرفته بود و مستقیم رفتیم اونجا با مادرش تماس گرفت که رسیدم
به سارا گفتم خیلی خسته م یه ساعتی میخوابم و بعدم بریم حرم
سارا :پاشو حداقل یه دوش بگیر بعد بخواب
من :خسته م حسش نیس بعد خواب میرم
سارا :پاشو تنبل بزور بلندم کردم و حوله و … گذاشت توی حمام رفتم زیر دوش
اومد دم در حمام
سارا : (موهای خوشگلشو با دستش زد کنار و با ناز )تنها تنها میری نمی خوای منو ببری
من :سارا اومدی داخل هر چی شد پای خودت
سریع لباساشو بجز شورتشو درآورد پرید داخل
سارا:تو پسر خوبی هستی با من کاری نمیکنی کاراتو بزار واسه شب وقت زیاد داریم
من:لخت شدی اومدی توی حمام مگه میشه
سارا :آره چرا نمیشه قرار نیست من هر وقت لخت بشم بری لای پام
گرفتمش توی بغلم سرمو اوردم پایین نوک سینه هاشو شروع کردم بخوردن گفتم اینا نمیزارن
زیر دوش گرفتمش شورتشو درآوردم دستی کشیدم و نشستم سرمو لای پاش گذاشتم شروع کردم بخوردن پاهاشو باز کرد گفت زبونتو بفرست داخل بلند شدم گفتم آب رفت توی حلقم بزار واسه شب
سارا :آدمو تحریک میکنی بعد بیخیال میشی شب دمار از روزگارت در میارم یه کم زیر دوش توی بغل هم موندیم
اومدیم بیرون اماده شدیم و رفتیم حرم و خواب هم بی خواب
یه زیارتی کردیم و نشستیم توی محوطه با چادر خیلی خوشگل شده بود سرشو چسبوند به شونم برام از اولین سفرش با شوهرش تعریف میکرد من هیچوقت اعتراض نمیکردم که خاطراتو با شوهرت تعریف نکن و همیشه با توجه و دقت به حرفاش گوش میدادم برام گفت که اولین روزی که اومدیم توی حرم رفتیم یه جایی که خانواده ها میتونستن کنار هم باشن نشستیم باهم در مورد آیندمون حرف میزدیم یه کم اشک توی چشمای خوشگل جمع شد و دیگه داشت با بغض حرف میزد من هم دستشو گرفتم و نوازش میکردم دیگه اشکش داشت روی گونه ش می غلطید بهش گفتم سارا میخوای تعریف نکنی که برات خاطراتش یادآوری نشه گفت نه آروم میشم منم سکوت کردم و دوباره شروع کرد به صحبت که با هم داشتیم تصمیم میگرفتیم که کی بچه دار بشیم و سه تایی بیایم مشهد و مسافرت
خلاصه خیلی بغض آلود حرف میزد و و گاهی هم به خدا اعتراض میکرد که آرومش میکردم و میگفتم دیگه قرار نشد به خدا حرفی بزنی قسمت و حکمت این بوده و اینکه الان با من آشنا بشی با لبخند گفتم مگه الان داره بهت بد میگذره گفت نه بخدا اصلا ،خیلی راضیم از خدا هم سپاسگزارم که تورو توی راهم گذاشته ولی خب نمیتونم به این زودیا خاطرات قبلمو فراموش کنم بلند شدم یه لیوان آب پر کردم براش اوردم خورد و دستشو گرفتم بلندش کردمو رفتیم داخل گفتم کجا نشسته بودی دقیقا یادش بود رفتیم همونجا نشستیم دوباره سرشو به شونم چسبوند گفتم اگه دیگه گریه کردی هیچوقت باهات همراه نمیشم من کنار تو اینجا واقعا آرامش عجیبی گرفتم بزار آرامشم با تو ادامه داشته باشه
(خیلی طولانی شد ببخشید )
یک ساعتی موندیم و از اونجا بلند شدیم رفتیم توی شهر یه گشتی زدیم و شام خوردیم و اومدیم خونه یه چایی درست کردم و اونم رفت دوش بگیره
کیک و تنقلاتم چیدم روی میز اومد بیرون داشت موهاشو سشوار میزد منم رفتم یه دوش گرفتم اومدم کنارش نشستم
من : خب حالا سارا خانم چه جوری میخوای دمار از روزگار من در بیاری
خندید و گفت :حالا من یه چیزی گفتم چرا جدی گرفتی
من : مگه باهات شوخی دارم ؟
دستشو حلقه کرد دور گردنم نشست روی پام گفت هرکاری دوس داری بکن
من : پس الان فکر کردی میخوام باهات دعا بخونم
دستمو زیر گوشش کشیدم و لاله گوششو آروم نوازش کردم لبمو گذاشتم روی لبش بوسیدم دستمو بردم پایین سینه هاشو گرفتم دیدم سوتین نپوشیده
من : چرا سوتین نزدی
سارا:وقتی میدونم الان میخوای لختم کنی خب چرا برات کار بتراشم
من :سارا عزیزم همین که یه مرد برای دراوردن لباس خانومش ذوق داشته باشه خودش باعث تحریک میشه همیشه همونجوری که هستی دوس داری باش لباس جدید روش جدید و رفتار و صحبت های جدید باعث تنوع توی رابطه میشه
سارا : یعنی همیشه برات تازگی داشته باشم؟!
من :اره دقیقا
سارا :میخوای پاشم بپوشم
من :نه دیگه الان که توی بغلمی جدا نشو یه مغز گردو برداشتمو گذاشتم دهنش و لبشو بوسیدم
دستمو بردم زیر لباسش سینه شو گرفتم اینقدر لطیف بود که به خاطر چند وقتی که ارضا نشده بودم واقعا تحریک شدنم بیشتر شد
سارا :میخوام بخورم برات
من :عزیز زیاد نخور فکر کنم زود ارضا بشم
سارا :اینقدر بی جنبه نبودی
من :فدات بشم از صبح تا حالا داری جلوم میچرخی میخوای تحریک نشم
بعد همینجور که توی بغلم بود چرخید سینه شو چسبوند بهم‌
سارا :میخوای یه چیزی برات تعریف کنم
من :چی دوباره ؟فقط گریه توش نباشه
سارا :(با لبخند قشنگش ) نترس، تعریفم سکسیه
موقعی که اومدیم اولین بار مشهد مثل همین الان که با توام شب که اومدیم هتل شروع کردیم عشق بازی توی دوران عقد و نامزدی بودیم داغ داغ اونم حسابی دیوونه سینه هام اینقدر میخورد که نوک سینه هام اکثر مواقع زخم بود
خندیدم گفتم :من چی ؟
سارا : نه عشقم تو قشنگ میخوری اون چون نمیتونست کاری دیگه کنه فقط سینه میخورد پایین هم نمیرفت هیچوقت دوست نداشت من هم نمیخوردم
بعد خیلی هردومون تحریک شدیم (این تعریف رو هیچوقت برام نکرده بود)من هم واقعا در عین اینکه از باهم بودنش با اون یه مقدار حسادت امیخته با غیرت یا هرچیزی دیگه که نمیدونم اسمشو بزارم حس خوبی نداشتم ولی به حرفش گوش میدادم سینه شو نوازش میکردمو فشار میداد
بعد رفتیم توی بغلم هم بهم گفت میزارم وسط پات هم تو هم من ارضا بشم بهش گفتم مواظب باش دوس دارم سکس کاملمون شب عروسیمون باشه خلاصه چون بی تجربه بودیم در حین عشقبازی از بس هردومون تحریک بودیمو خیس ،لیز خورد و رفت توی واژنم و همون شب اول پردمو پاره کرد یه کم گریه کردم خودشم بهم ریخته بود بعد توی بغلم گرفت و گفت تو مال خودمی اصلا نگران نباش یه دستمال برداشت کشیدوسط پام چند تا قطره خون نشست روی دستمال و گرفت جلو صورتم گفت مبارکت باشه دیگه مال خودم شدی گفتم نکنه عمدا اینکار رو کردی گفت نه بخدا ولی الانم ناراحت نیستم به کسی هم نگو و تا موقعی که توی مسافرت بودیم چند بار سکس کردیم البته سوزش داشتم ولی تحمل میکردم
بعد سفر دیگه نذاشتم باهام سکس کنه گفتم فقط شب عروسی که علیرغم میلش قبول کرد
یه چیزی بهت بگم پارسا شاید درست نباشه درموردش جلو تو حرف بزنم ولی دوس دارم همه چی رو بگم بهت
من :بگو عزیزم سراپا گوشم میشنوم
سارا :پس چرا هیچی نمیگی
من :خب داری صحبت میکنی حرفاتو گوش میدم
سارا:اگه ناراحت میشی نگم
من :نه عزیز چرا ناراحت بعدم اون که دیگه نیست خب طبیعیه یه کم توی خودم برم
سارا :من الان متعلق به توام شک نکن هیچوقت هم به کسی دیگه توجه ی نمیکنم هیچوقتم تورو با اون مقایسه نمیکنم اون رفت و به خاطره ها پیوست باور کن هنوز دوسش دارم ولی باید چیکار کنم
من :اصلا چنین فکری نکردم لباشو بوسیدمو دقیقا همینطوره و گفتم خب ادامه بده مشتاق شنیدن ادامه حرفاتم
سارا :بگم
من :مثل احمدی نژاد نشو هی بگم بگم خب میشنوم دیگه
سارا :میخواستم اینو بگم که آلتش نسبت به تو کوچیک بود واقعا میگم کوچیک دروغ نمیگم هم کوچیک هم باریک خب چون از اولش با اون شروع کردم ظرفیت اونو داشت و تنگ موندم و یادمه اولین سکسم با تو واقعا برام یه کم درد اور بود ولی دیگه سایز تو شده (با خنده )
من :الکی تعریف نکن واسه من هم خیلی بزرگ نیست معمولیه
سارا :(زد زیر خنده ) این برای تو عادیه من بعضی مواقع که پامو جمع میکنی حس میکنم داره جر میخوره
بعد ادامه داد که هم کوچک و باریک بود هم توانایی نگه داشتن طولانی نداشت من تقریبا توی چند سالی که باهاش بودم چند بار بیشتر ارضا نشدم اونم از دستش کمک میگرفت و تحریکم میکرد
ولی راضی بودم اعتراضی نمیکردم هر وقت هم با خانمای فامیل وجاریهام خصوصی صحبت میکردیم و میپرسیدن میگفتم عالیه منو ارضا میکنه حسابی در صورتی که پارسا اینجور نبود دوتا جاری هام رک میگفتن اینا خانواگی اینجورن یه برادری داشت از همشون بزرگتر هیکلی و بدنساز بود و ادعاش واویلا ،خانمش میگفت وقتی داخلم میزاره من احساس نمیکنم اون یکی دیگه جاریم هم می گفت همینجوره یه بگو مگو هایی بود دوست پسر دارن وبا شوهراشون مقایسه میکردن اون موقع بود که فهمیدم همشون ارثی اینجورن
وقتی که عروسی کردیم شب اول چون طبق رسومات مزخرف باید فردای عروسی دستمال نشون میدادیم با خودش توی حجله سرنگ آورده بود خواست از خودش خون بگیره بریزه روی دستمال من نزاشتم گفتم از من بگیر تو که خون روی دستمال توی مشهد دیدی و مطمنی پس از من بگیر فردا حرف و حدیثی پیش نیاد با اکراه قبول کرد از من یه کم خون گرفت ریخت روی دستمال هایی که گذاشته بودن و فرداش تحویل مادرها داد
من :خندیدمو گفتم عجب سیاستی داشتیا مو لا درز کار نمیرفت
سارا :آره دیگه پس چی ؟راستی چی شد حرف زدی فکر کردم گنگ شدی
من :خیلی برام جالب بود داستانت گفتم بهت که دوست دارم برام همیشه تازگی داشته باشه
سارا :خب دیگه بسه فکر کنم توهم نوک سینه مو زخم کردی
تازه متوجه شدم داشتم تا الان سینه شو میمالیدم گفتم ببخش عزیز دست زیر لباسش کشیدم بیرون
سارا:شوخی کردم طوری نشده سالمه استفاده کن (با خنده)
چون روی پام نشسته بود پاهام عین چوب خشک شده بود بلندش کردم یه چای خوردیم دستش گرفتم بردمش روی تخت ‌شلوارک پوشیده بود لبه تخت نشستم شلوارکشو در اوردم و یه شورت توری سفید خیس زیر شلوارکش نشون از تحریک زیادش میداد که خط کسش زیر اون سورت خودنمایی میکرد لبه شورتشو زدم کنار شروع کردم بخوردن،
شورتش خیس شده بود یه کم که خوردم پاهاشو آوردم بالا شورتشو دراوردم خودشم تاپشو درآورد پاشو باز کردم دوباره بالای کسشو لیس زدم سرمو گرفته بود و موهامو نوازش میکرد زبونمو فرستادم داخلش و حسابی تحریکش کردم
سارا :پاشو بزار داخلش دیگه طاقت ندارم بخدا الانه که ارضا بشم هر دو رفتیم روی تخت نزاشتم کیرمو بخوره نشستم وسط پاشه کیرمو فشار دادم داخلش یه نفس عمیقی کشید نگه داشتم شروع کردم تلمبه زدن سینه هاشو همزمان لیس میزدم چند دقیقه شد خودش سفت کرد و ارضا شد گفتم تو که میخواستی دمار منو دربیاری گفت وقت زیاده تو حالتو کن عشقم من با حال کردنو نفس زدن تو حال میکنم
برگردوندمش از پشت فرستادم داخل دیدم واقعا دارم منم ارضا میشم بیرون کشیدم گفتم میخوابی روم خندید
سارا: میخواستی بشی اره
من : اره
بلند شد نشست روم تا اخر کرد داخلش باسنشو سینشو حسابی نوازش میکردم یه چند دقیقه بالا پایین پرید
سارا : دیگه‌نمیتونم
بلند شد از روم خوابید پشتش کرد بهم گفت اینجوری دیگه تمومش کن خودش کیرمو گرفت پاهاشو باز کرد و فشار داد داخل دیگه ارضا شدم و دستمال گرفت و ریختم توی دستمال و خودشو منو تمیز کرد دستمو گرفت گذاشت روی سینش و مچاله شد توی بغلم و خوابیدیم
چند روز اونجا بودیم چندباری حرم رفتیم و چند تا عکس هم برای مادرش می فرستاد و گاهی هم‌تماس میگرفت و حرف میزد یه بار هم‌گفت دوستات نیستن گفت بیرونن
رفتیم توی حرم کنار چند تا خانوم نشست و عکس گرفتم ازشون و فرستاد براش
بعد از چند روز هم برگشتیم توی این مدت چند بار سکس کردیم
واقعا خوش گذشت یه مقدار خرید کردیم و سوغاتی خریدیم
روزی که برگشتیم می خواستم برسونمش خونه گفت منو برسون ایستگاه قطار
همون ساعتی که قطار میومد نرفتم داخل
رسوندمش ورودی ایستگاه پیاده ش کردم مادرشو باباش داخل بودن زنگ زد اومدن بیرون سوارش کردن رفتن دو سه روزی به مرخصیم مونده بود استراحت کردیم و روز آخر مرخصی هم اومد خونه ناهار درست کرد و باهم خوردیم و گفتم بریم برای سکس با خنده گفت باید بالاتنه بری پایین تنه فعلا ممنوعه فهمیدم که پریود شده یه کم روی تخت بغلش کردم بوسیدمش
سارا :نمیخوای سینه مو بخوری
من :شاید حسش نداشته باشی
سارا :نه عزیزم دیروز پریودیم شروع شد درسته بیحالم ولی حس و حالشو دارم سینه هاش خوردم و نوازش کردم
بعد دیگه رفتم یه نوشیدنی اوردم خورد
سارا :پارسا میگما یه چیزی بگم نگران نمیشی؟
من :چیه نکنه میخوای بگی حاملم و بچه مو میخام‌نگه دارم (با خنده)
سارا :(یه نیشگون گرفت ) پریود شدم بی مزه نه واقعا یه چیزی میخوام بگم نگران نشو
من :چی پس
سارا :مادرم شک کرده بود خیلی سوال پیچم کرد
من: (با تعجب )واقعا داری جدی میگی
سارا :اره بخدا دروغم چیه مادرم خیلی سوال پیچ کرد و بعد به روح شوهرم قسمم داد که کسی توی زندگیته
منم گریه م گرفت گفتم مادر من هنوز سی سالمم نشده اگه یکی باشه که واقعا مورد تایید باشه چرا نباید یه همدم داشته باشم
مادرمم گفت :میدونم ولی کی تاییدش کنه
سارا :خودم
مادرم گفت پس خانواده ت چی ؟
گفتم :کل خانواده نه ولی شما که مادرمی شاید
گفت حالا واقعا کسی هست ؟
گفتم :نه اگه باشه چی میگی
گفت :باید باهاش حرف بزنم
حالا چیکار کنم ؟
من :هاج و واج بهش نگاه کردم خودشو بهم چسبوند گفت ترسیدی گفتم نه من نگران موقعیتمونم
بزار چند روز فکر کنم …
ادامه دارد …

نوشته: پارسا

ادامه...


👍 3
👎 1
10201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

959075
2023-11-22 00:57:58 +0330 +0330

مجلوق کوس ندیده آخرش هتل گرفتی یا خونه با دست راست تایپ کن لااقل

0 ❤️

959114
2023-11-22 09:41:18 +0330 +0330

اما دختره رو بگیر بد جور وابسته اته اگه نگیری نابود میشه حداقل تو داستانت بگو ازدواج کردی باهاش تا مخاطب قانع باشه

0 ❤️