عشق جاودان من (۴)

1402/09/01

...قسمت قبل

باریکه ای از نور خورشید کنار پرده پنجره روی صورتم افتاده بود که چشمامو باز کردم بدون هیچ فکری به گذشته ناخودآگاه دستمو دراز کردم گوشیمو که توی شارژ بود کشیدم پیام عشقمو ببینم آخه هر روز طبق عادت بهم سلام و صبح بخیر میگفتیم گاهی هم ویس میفرستادیم و اون آخریا با داد و بیداد توی ویس شوخی میکرد و منو بیدار میکرد دوست داشتنی تر از هر چیزی بود که میتونستم فکر کنم .
هیچ پیامی نداشتم…
ولی یه لحظه یادم اومد تمام اتفاقاتی که بر من گذشته بود دیگه دلم نمی خواست بلند شم و دوست داشتم تا ابد بخوابم جلسه فیزیوتراپی دارم و باید برم کلینیک
پامو از زیر پتو روی تخت سُر دادم و پایین گذاشتم و رفتم توی آشپزخانه سر یخچال یه لیوان شیر ریختم و سر کشیدم …
.
.

چند ماه قبل
توی اتاق کارم پشت میز نشسته بودم با دکمه های کیبورد بازی میکردم.
غوطه ور در همه افکار و مساله سارا و مادرش از صدای در بخودم اومدم سرمو بالا آوردم دیدم سارا جلو در وایساده
سارا:اجازه ورود میدین سرورم
من : بیا تو عزیزم در رو هم نبند
سارا :چیه میترسی زیر یه سقف با یه خانم نامحرم به گناه بیفتی
من : (خندیدم) اره میترسم مخمو بزنه بیا تو چقدر خدا تورو بامزه آفریده میخوام کسی یهو نیاد داخل ما رو ببینه
اومد داخل نشست . به چشمای خوشگلشو رژ ملیح روی لبای نازش خیره شده بودم دیدم دستشو جلو صورتم تکون داد و گفت :
سارا : هوی عزیز دلم کجایی نخوریمون
من :بخودم اومدم گفتم خیلی ناز شدی دلبر
سارا :بودم تو توجه نمیکردی
من (:بی توجه به حرفش) کار داری عزیزم
سارا :نه خواستم ببینمت دلم برات تنگ شده بود و عرض ادبی خدمت عالیجناب کنم
من : سارا منم دلم برات تنگ شده از خیره شدن بهت متوجه نشدی
عزیزم مادرت چیزی نگفت مسئله ای پیش نیومده ؟
سارا : آره دوباره گفت من خیلی محل حرفش نذاشتم میخواستم اگه موافقی در موردش بیرون حرف بزنیم
گفتم باشه قرارش با خودت
بلند شد مانتوشو مرتب کرد و برگشت سمت در و گفت باشه امشب بهت زنگ میزنم
موقع رفتن تمام بدنشو اسکن کردم توی این همه مدت تا اون لحظه اینقدر بهش توجه نکرده بودم و واقعا لعبتی بود به تمام معنا
توی اتاق خواب داشتم پریز برق رو که بیرون اومده بود سر جاش ثابت و محکم میکردم که گوشیم زنگ خورد برداشتم دیدم ساراس
من :جون دلم نمیگی یکی منتظر شنیدن صدای خوشگلته اینقدر منتظرش نذاری
سارا : سلامت کو پس شیرین زبون
اگه عشقم دوست داشت صدامو بشنوه خودش تماس می گرفت میخوای برات شارژ بفرستم خسیس
من : باشه تسلیم الان ادامه بدم دیگه نابودم میکنی
خوبی عشقم
سارا :شکر از احوال پرسیای شما خوبم
تو چطوری زندگیم خوبی
من : خوبم
چی شد برنامه گزاشتی همدیگرو ببینیم
سارا :آره ولی تا فردا بهت خبر میدم
من : چطور ؟
سارا :موقعی که مسافرت بودیم یکی از اقوام دور مادری رحمت خدا رفت فردا بابا مامانم میرن شهرستان اگه تا جمعه نخواستن بیان چون امکان داره با خونه تماس بگیرن من نمیتونم بیام پیشت تو فردا عصر بیا خونه
من : گفتم حالا که مادرت حساس شده ؟؟
سارا :فردا تا عصر به همسایمون میگم بیاد پیشم بعد که رفت بیا توی همون تایم هم یه تماس میگیرم باهاشون که شک نکنه و میگم شاید شب همسایه بیاد
من :باشه ولی مطمئن شو
سارا :باشه فعلا نمیخوامت بای
من : باشه بامرام نوبت منم میرسه بای
فردا شد و من منتظر تماسش بودم که نزدیکای ۷ بود پیام داد نمیخوای تشریف بیاری
من :خب دیووونه گفتی خبر میدم
سارا :پاشو بیا دیگه پارسا منتظرتم
لباس پوشیده و آماده بودم و سوییچ و گوشی رو برداشتم و حرکت کردم توی راه دو تا غذا گرفتم نزدیک مجتمع شون تماس گرفتم گفت بیا عزیزم
سرچهار پشت چراغ قرمز یه دختر ناز و کوچولو دسته گلی گرفت جلوم
دخترک :آقا نمیخری ازم
من : همش چند؟
دخترک :با ذوق همش !؟؟
من :آره
دخترک :…تومان
من :ای ناقلا حالا که گفتم همشو گرونش کردی ؟
دخترک : نه بخدا قیمتشه
دست گلو ازش گرفتم یه تراول بهش دادم یه شاخشو از وسطش کشیدم بقیه گلها شو بهش دادم
من :واسه خودت خوشکل خانم من بقیه ش رو هدیه کردم به خودت میدونستی خیلی خوشگلی
دخترک : آره همه همینو میگن خنده ای کرد و توی پوستش نمی گنجید اومد جلو دستمو گرفت
دخترک :هروقت گل خواستی بیا همینجا من همیشه همینجام
من :دستمو اوردم بالای شقیقه م ادای احترام کردم گفتم چشم قربان اسمت چیه ؟
دخترک :خورشید
با صدای بوق ماشین پشت سرم حرکت کردم و بهش گفتم باز میبینمت به زودی
واسه کادو یه ساعت هم روز قبل خریده بودم و با شاخه گل گذاشتم کنارم رفتم زیر ساختمانشون پارک کردم توی محوطه و رفتم بالا
رسیدم دم در منزلشون باز بود با سوییچ دو تا در زدم رفتم داخل پشت درب بود خودش بست و از پشت چسبید بهم دستشو گرفتم کشیدمش طرف خودم نگاهش کردم حسابی بوسیدمش چسبید توی بغلم چند دقیقه دم در همینجور همدیگرو میبوسیدیم
من : نمیخوای تعارف کنی بیام داخل
سارا : عشقم بفرما
من :این غذاهارو ازم بگیر بزار آشپزخونه بیا پیشم
سارا (اخمی کرد )عزیز دلم میخواستم خودم برات شام درست کنم چرا شام گرفتی
من :یه شب پیشتم حالا میخوای با بوی روغن سرخ کردنی کنارم بشینی
سارا :(با خنده) حالا کی گفته باید شب اینجا باشی چه قشنگ جای خودشم میندازه لباس خوابتو هم اوردی
من :نه من یه چند دقیقه دیگه میرم نگران نباش
پرید توی بغلم
سارا :اگه جرات داری از رفتن بگو حالا یه موقعیت پیش اومده میخوای بری
من :خب خودت میگی چیکار کنم
چسبید به بغلم
سارا :عصر به همسایه گفتم بیاد ابرومو تمیز کنه خوشگل کردم برات بزارم بری
بوسیدمش گفتم
من : هستم من تا هر وقت تو بخوای
حالا پاشو وایسو ببینمت
وایساد یه تاپ بندی مشکی که سینه هاش عین گنبد برجسته شده بودن یه دامن کوتاه با کمربند تا بالای زانو
یه گردنبند باریک توی گردنش پوشیده بود و موهای کاملا بسته دلم میخواست قورتش بدم بهش گفتم یه چایی توی خونه شما پیدا نمیشه
سارا :(با خنده) الان برات میارم اما قهوه چون‌نمیخوام بزارم تا صبح بخوابی
من :خدا رحم کنه
رفت درست کنه بیاد گل و بسته رو از کنارم اوردم بالا گزاشتمش روی مبل سینی رو اورد نشست گفتم عشقم این هدیه کوچیک هم تقدیم به عشقم
سارا :ممنونم گل رو کشید رو صورتم تو کی وقت کردی بری بازار
من: دیروز گرفتم
ساعتو اورد بیرون بستش روی دستش
لپمو بوسید
سارا :واقعا خوش سلیقه ای
من :آره دیگه چون تو رو انتخاب کردم
بوسیدمش و قهوه رو برداشتم یه شکلات باز کرد گذاشت دهنم شربت زعفرون با گل محمدی هم کنارش آورده بود یه کم خوردم واقعا خوشمزه بود

دستمو گرفت بلندم کرد رفتیم توی اتاقش دکمه های پیراهنمو باز کرد دستشو کشید روی موهای سینم و بوسید سینه مو نوازش کرد و دکمه و زیپ شلوارمو هم باز کرد و اورد پایین همزمان باهاش جورابمو هم بیرون آورد بلندش کردم گردنشو بوسیدم و سرمو اوردم پایین بالای سینه هاشو بوسیدمو میک زدم یه آهی کشید دستمو رو تاپش کشیدم و سینه شو گرفتم آروم گفتم این دوتا چطورن با ناله گفت خیلی منتظرت بودن تاپشو دادم بالا یه سوتین از جلو بازشو پوشیده بود سگک رو باز کردم سینه شو گرفتمو خوردم وقتی کنارم می ایستاد چند سانتی از من کوچکتر بود زیاد واسه خوردن و نوازش سینه هاش با لبم نیاز به خم شدن نبود
دستمو بردم پایین باسنشو از روی دامن گرفتم کمربندشو باز کردم دامنشو از بالا اوردم بیرون یه ست زیر مشکی پوشیده بود که سوتینشو از قبل باز کرده بودم از روی شورت دستمو کشیدم روش و برجستگی کسشو لمس کردم عین پنبه نرم بود و سفید خوابوندمش روی تخت شورتش اومدم بکشم پایین گفت سگک داره باز کن کنارش سگک داشت باز کردم بیرون اوردم سرمو بردم لای پاشو خوردم یه آه بلندی کشید گفت پارسا منم میخوام بخورم برعکس بخوابم بخور حالت 69 شدیم حسابی همدیگرو خوردیم و لیس زدیم زبونمو فرستادم داخل و دستمو بردم سوراخ عقبش و نوازشش کردم خیلی تحریک شده بود شمرده شمرده می گفت زبونتو بکن داخل درش نیار داشت ارضا میشد که بلندش کردم وسینه هاشو شروع کردم خوردم اونم بیکار نبود و دستشو از پایین میکشید تا بالا دیووونم کرده بود
گفتم بخواب که میخوام این دوتا رو بهم برسونم اروم سرشو فشار دادم داخل از بس خیس بود سریع رفت داخل پاهاشو جمع کرد ارضا شد و بیحال دستاشو حالت باز شده رو تخت رها کرد من هنوز ارضا نشده بودم ولی خیلی تحریک شده بودم کشیدم بیرون برگردوندمش از پشت افتادم روش اومدم داخل کنم که گوشیش که بالای تخت بود زنگ خورد و بلند شدم گفت بلند نشو ولش کن بی صداش میکنم ارضا شو گوشیشو برداشتم بدون نگاه کردن دادم دستش سرشو برگردوند بی صداش کرد انداختش یه ور گفتم خب جواب بده گفت ولش کن کارتو کن الان میخوابه گفتم جواب بده عزیز که قطع شد دوباره بعد چند ثانیه زنگ خورد دیگه بلند شدم گفتم میرم بیرون جواب بده
دستمو گرفت گفت اگه رفتی یا نرفتیا من چیزی برای پنهان کردن ندارم صبر کن
گوشی رو برداشت جواب داد
_ بله
_سلام
_ ممنون شما خوبی
_ آره خونه م چطور
_بابا مامان رفتن شهرستان
_ نه علی این چه معنی میده ؟الانم همسایه پیشمه اگه هم نبود اجازه ندارم این کار رو کنم
_باشه اقوام باشی ولی نامحرمی
_چی کجایی
زنگ خونه زده شد حالا هر دومون لخت روی تخت ترس وحشتناکی سراسر وجودمو گرفت پاشدم لباس بپوشم دستشو بمعنی ایست نگه داشت
_علی خواهش میکنم این کار رو نکن هر حرفی داری بزار واسه بعد پیش بابا مامان بخدا بابام بفهمه خیلی ناراحت میشه
_ای بابا باشه میام پایین توی ماشین جلو همسایه بده
قطع کرد رفت لباسشو پوشید و دستی هم سر صورتش کشید
سارا :پارسا نترس بهم شک نکن بخدا همه چی برات توضیح میدم
من :میرم توی ماشین بعد تو شاید رفتم دیگه
سارا :نه تورو قران نه نرو برات توضیح میدم فقط یه کم صبور باش باشه برو توی ماشین
من :(با دلخوری باشه )
کلید درب رو برداشت رفت یه نگاهی به پایین پله ها انداخت منم لباسمو پوشیدم
مرتب کردم رفتم پایین از توی پاگرد آخر که رسیدم گوشیم زنگ خورد دیدم ساراس
من :الو کجایی
سارا : (آهسته)حرف نزن فقط به حرفامون گوش کن
رفتم توی محوطه در ماشینو زدم با عصبانییت نشستم تو ماشین
صدای مردی بود که اسمشو سارا به نام علی صدا زد
داشت میگفت :سلام خوبی دختر عمو
سارا :ممنون تو خوبی میدونستی که بابا مامان نیست واسه همین اومدی ؟نمیگی اگه همسایه ها بفهمن و به مامان برسونن من چه خاکی تو سرم بریزم؟
چرا اینکار رو میکنی من که گفتم بهت علی من فعلا قصد ازدواج ندارم چرا اینقدر اصرار داری تو پسری باید با یکی که ازدواج نکرده و دختره ازدواج کنی
علی : من به این حرفا کاری ندارم من قبل از ازدواجت هم دوست داشتم خانواده ها باعث شدن بتو نرسم حالا هم واقعا با تمام وجود میخوامت تو اصلا توجهی به من نمیکنی با چه زبونی بگم دوست دارم الان هم که رفتی صندلی عقب نشستی فکر میکنی میخوام بخورمت
سارا :علی این حرفا رو ول کن من توجه میکنم ولی واقعا نمیخوام ازدواج کنم هنوز اونو یادم نرفته حالام برو دیگه هم نیا پیغام و پسغامم نده من فعلا قصدی ندارم اگه قصدی داشتم حتما اول به تو میگم
علی :چرا خب تو باید زندگی کنی …
سارا :گفتم ول کن این حرفا رو حالا هم با احترام برو وگرنه زنگ میزنم بابام
نمیخوام بحثی پیش بیاد هی میگم برو زندگیتو کن ول کن من نیسی
اینقدر دختر هست که آرزوشه با تو باشه برو با یکیشون ازدواج کن و خوشبخت شو من تورو نه الان هزارساله دیگه نمیتونم خوشبخت کنم
خداحافظ شبت بخیر
صدای کوبیده شدن در رو شنیدم
صداش زد
علی :سارا بیا اینو بگیر ازم
سارا :چیه
علی :بگیر برای تو هست
سارا :من هدیه نمیخوام ممنون
علی :واسه تو گرفتم
سارا :بده به همسر آینده ت
علی :مطمئن باش همسر آینده من تویی اینم برازنده انگشت تو هست من بیخیالت نمیشم حالا میبینی خداحافظ
صدای روشن شدن ماشینش اومد و از پارکینگ بیرون اومد و رفت گوشی قطع شد
تو ماشین نشستم
دلم خالی شد یه ده دقیقه بعدش دیدم گوشیم زنگ خورد سارا بود
سارا :نگو رفتی که دیگه رابطمون تموم میشه
من :توی ماشینم اگه اجازه میدی برم تنها باشی
سارا :میخوای تنهام بزاری ؟
قطع کردم در ماشینو باز کردم اومدم بیرون یه نگاهی دور برم انداختم قفل کردم و دویدم سمت طبقه منزل سارا در باز بود پریدم داخل در رو بستم رو مبل بود گرفتمش توی بغلم سرشو گذاشت روی شونه م شروع کرد گریه کردن گفتم بجان عزیزترینم قسم لحظه ای بهت شک نداشتم و ندارم خیالت از طرف من راحت گفت نه من دارم بخاطر بدبختی های خودم گریه میکنم
گفتم تموم شد دیگه دختر گنده پاشو گریه واسه چیه پاشویه آب بزن صورتت میخوام صورت خوشگلتو ببینم از تو بغلم بیرون نمیومد از خودم جداش کردم رفت سمت سرویس بهداشتی منم رفتم غذا رو گرم کردم و سفره انداختم انگار خونه خودم بود
نشستیم غذا خوردیم یه کم باهاش شوخی کردم و اذیتش کردم که حالش جابیاد
بعد غذا گفتم:سارا بهت شک ندارم و نداشتم ولی ناراحتم که همه چی رو در مورد خودت داری قطره چکانی میگی و میفهمم
سرش و بالا آورد و با چشمای خوشگلش نگاهم کرد و گفت
سارا : عزیز دلم بخدا برای من جدی نیست ولی باور کن میخواستم سر فرصت همه چی رو بهت بگم
ببخش عشقم
الان برات همه چی رو میگم
من :من هر چیزی که لازم بود رو از پشت تلفن شنیدم و نیازی به توضیح نیست پاشو حالا یه آرایش ناز کن برام
بریم بیرون یه گشتی بزنیم حال و هوامون عوض بشه و برگردیم
سارا : اون موقع ؟اگه مادرم زنگ زد چی ؟
من : گفتم پاشو بریم اون با من
بلند شد یه تیپ خوشگل زد و رفتیم بیرون یه کافی شاپ وایسادم و دوتا شانار گرفتم و آوردم توی ماشین
داشت نوش جون میکرد و من تا اون لحظه که وایسادم با اینکه حرف میزدیم تمام تصمیممو میگرفتم و عزمم و جزم کردم که امشب تمومش کنم
برای همین لیوانی رو که توی دستم بود رو فشار میدادم که سردی بدنه لیوان آرومم و کنه و حرفمو بزنم
من : عشقم میخوام یه چیزی امشب بهت بگم ویه کاری کنم که ازت اول خواهش میکنم اعتراض نکن و نه نگو و هر حرفی زدم و خواسته ای داشتم بهم اطمینان کن و انجام بده …
سارا:با تعجب و نگرانی بهم نگاه کرد … میخوای چیکار کنی
من :زنگ بزن به مادرت تموم ماجرای خودمونو بهش بگو و بعد گوشی رو بده من
سارا : پارسا عزیزم میدونی چی میگی معلومه میخوای چیکار کنی
من :آره تصمیممو گرفتم نه احساسی تصمیم گرفتم نه جوگیر شدم فقط میخوام کاری رو که دلم میگه انجام بدم
سارا :تصمیمتو گرفتی ؟
من :آره شک نکن
سارا :باشه من با تمام وجود همراهتم فقط یه خواهش ازت دارم
من :چی؟بگو
سارا : اگه تصمیمت از روی ترحم به منه جان من همین الان تمومش کن
من : عزیزدلم شک نداشته باش با تموم وجودم دارم قدم میزارم خواهش میکنم بهم اعتماد کن هیچ ترحمی بینمون نیست
گوشیشو برداشت شماره مادرشو گرفت و منم ظرف بستنی ها رو بردم تحویل کافی شاپ دادم و برگشتم دیدم داره با مادرش حرف میزنه من هم کنار جدول نشستمو و نگاهش میکردم
اشاره کرد بیا داخل گفتم راحت باش هر وقت حرفت تموم شد صدام کن گوشی رو بهم بده
یه ده دقیقه ای شد و صداشونو یه کم میشنیدم که داره میگه خودش خواسته باهات حرف بزنه
که اشاره کرد بهم و گوشی رو گرفت طرفم رفتم توی ماشین نشستم صدای قلبمو داشتم قشنگ میشنیدم
گوشی رو گرفتم سلام کردم
من :سلام مادر حالتون چطوره خوبید
مادر :سلام پسرم خوبم
صداش اینقدر آرامش داشت دیگه تپش قلبم قطع شد و انگار واقعا آروم شده بودم
مادر:شما دوتا انگار بهترید!خودتون میبرین و میدوزین ما خانواده ها هم انگار نه انگار
من :واقعا ازتون عذر میخوام مقصر منم ولی اگه اشکال نداره من چند دقیقه صحبت کنم بعد حرفای شما رو میشنوم
مادر:بفرمایید پسرم من گوش میدم ب حرفتون
من :مادر واقعیتش من و سارا چند سالیه باهم آشنا شدیم و واقعا دلبسته و وابسته همیم من از تمام اتفاقاتی که واسه سارا افتاده باخبرم واقعیتش اینه که الان دارم ایشونو از شما خواستگاری میکنم
مادر: (با خنده )پسر خوب این چه جورش هست خب میذاشتی میومدم بعد همدیگرو میدیدیم
من :میخاین الان ببینیم
مادر:الان من بگم آره شما میاید ؟
من :آره مادر شک نکن
مادر :چقدر عجولی یواش یواش
من :عجول نیستم ولی واقعا چون تصمیممو گرفتم باید این کارو کنم
مادر: باشه خب حرفشونو زدی تموم شد ؟
من :آره
مادر:چندتا سوال دارم میخوام صداقت داشته باشی قول میدی صادقانه جواب بدی
من :چشم حتما قول میدم
مادر:شما باهم مشهد بودین
من :(با مکث )آره
مادر :پیش هم بودین کلا
من : آره
مادر:چرا همون موقع بهم نگفتین
من :اول اینکه اشتباه کردیم بعد واقعا سارا اصلا حالش خوب نبود واقعا باید مسافرت میرفت
مادر :ممنونم که اینقدر هواشو داشتی صیغه هم بودین ؟
من :آره
مادر :واقعا دوسش داری میخوایش
من :اره با تموم وجودم من سنم پایین نیست که احساسی جواب این سوالتونو بدم ولی قلبا میگم دیگه نمیتونم یه لحظه دوریشو تحمل کنم
مادر :اگه من مخالفت کنم و نظرم‌منفی باشه
من :یعنی شما به این مهربونی باعث جدایی دوتا جوونی که اینجور عاشق و دلبسته ن میشی ؟
مادر :(با خنده )چرب زبونم که هستی من که قانع شدم
یه چیزی میخوام بگم من به انتخاب دخترم احترام میزارم اولا باید پدرشو برادراش هم موافق باشن دوم اینکه باید ببینمت
ولی ازت سپاسگزارم که روحیه سارا توی این چندسال خیلی عوض شد توی این مدت و یه آدمی دیگه شده ممنونم ازت که اینجور هواشو داری
من :کاری نکردم واسه عشقم بوده حالا کی میتونم شما رو ببینم
مادر :بهت خبر میدم فقط یه خواهش دارم ؟فردا خانواده پدریش همه هستن قصد دارن برن باغ و چند بار گفتن سارا چرا نیومده من که میدونستم بخاطر تو نیومده
حالا میشه امشب بیاریش
من :هر چی شما بگید فقط باید بره خونه لباس عوض کنه اشکال نداره شاید یه کم دیر بشه؟
مادر :نه بیدارم خونه مادربزرگم وقتی اومدین خودم میام سر کوچه دنبالش شرمنده م زحمتت میشه
من :نه زحمتی نیست چشم
مادر:مزاحمتون نمیشم مواظب خودتون باشید اگه خوابتون میاد صبح زود بیارش
من :نه میارمش خیالتون راحت
مادر :شبتون بخیر
من :خدا نگهدار شبتون بخیر
به سارا ماجرا رو گفتم سارا دوباره گوشی رو برداشت زنگ زد من :چیه چیکار میخوای کنی
سارا :میخوام زنگ بزنم نمیام
من :نه زنگ نزن خرابش میکنی
سارا :خراب چی ول کن بابا خوشم نمیاد ازشون من میخوام پیش تو باشم
من : خب پس بگو پارسا منو میزاره خونه صبح میاد دنبالم برو عزیز قول دادم من
سارا :با اکراه قبول کرد و زنگ زد به مادرش گفت
دیدم یه کم خندید
سارا : حرکت کن بریم
من :کجا بریم
سارا :خونه ما ولی تو میری خونت
من :باشه فقط ساعتمو گذاشتم جلو میز آرایش برام بیار پایین
سارا :اخه تو چرا نمیگی من دارم الکی میگم
من :مادرت چی گفت خندیدی
سارا :وقتی گفتم منو میرسونه خونه صبح میاد دنبالم منو بیاره شهرستان گفت آره جووون عمه جفتتون اون میره خونه توام تنها میری خونه،!! خودتی سارا خانم شب جمعه خوبی داشته باشید فقط نی نی نسازید مواظب باشید
واسه همین خندیدم
من :(با ذوق و شادی بی وصفی)واقعا اینجور گفت دمش گرم
سارا :اینجورم نگفته بود میزاشتم تو بری؟
سارا تا خونه برام حرف زد و واقعا دلش سرشار از شادی بود قند توی دلش آب میشد
زیر بلوک وایسادم پیاده شد و رفت بالا ماشینو پارک کردم چند دقیقه بعد رفتم بالا
اومدم توی پذیرایی صداش کردم دیدم لخت شده حوله برداشته بره حمام
من :کجا ان شالله
سارا :میخوام دوش بگیرم
من :تنها
سارا :دوس داری بفرما
منم سریع لباسامو توی اتاق در آوردم و رفتم توی حمام
زیر دوش از پشت بغلش کردم شامپو بدنو برداشتم ریختم رو سینه هاش هم میشتم هم نوازشش میکردم لبمو با لباش گرفت و خورد
خوب همدیگرو شستیم و نوازش کردیم اومدیم بیرون و چون گفت موهام خشک نمیشه نشست بسته بود بالا
بعد سشوار و صاف کردن موهاش،رفت روی تخت دستمو گرفت و کشید
سارا :بیا عزیزم که طاقت ندارم
من :همین دوساعت پیش ارضا شدیا
سارا :تا صبحم اگه چندین بار بشم بازم میخوام
من :ساییده میشه ها
سارا : (با خنده )خیالت راحت روغن کاری میشه
دستش برد پایین و رفت زیر شورت از بیخ گرفتش سرشو برد پایین گذاشت توی دهنش موهاشو زدم کنار که خوردنشو ببینم دستمو بردم پشتتش و عقبشو لمس میکردم یه چند دقیقه ای خورد و خواست که بخوابم روش
منم خوابیدم و سرشو فشار دادم داخل یه آه بلندی کشید و تا ته رفت داخل آروم آروم تلمبه میزدم و سینه هاشو هم میک میزدم یه کم سریع ترش کردم خودشو جلو عقب میکرد و کمرشو موج میداد
من : سارا حالت گرفته شد سکسمون قطع شد
سارا :آره ولی تو بیشتر حالت گرفته شد ببخش حالتو بهم ریختم
من : نه عزیزم اشکال نداره دیگه پیش اومد فکرشو نکن الان روی سکس تمرکز کن فقط حال کن
سارا :پارسا واقعا کیرت کلفته خیلی بهم حال میده
دوسش دارم
من : خداروشکر راضی هستی عشقم
باز هم تند ترش کردم و پاشو آورد بالا داشت دوباره ارضا میشد
ادامه دادم زیرم بدنشو جمع کرد و نفسهاش بلند تر و تندتر شد و ارضا شد
من :سارا عزیزم برگرد میخوام حالت داگی ارضا بشم سریع برگشت و آلتشو گرفت سینه هاش گذاشت روی تخت دستهاشو دراز کرد لبه تخت و گرفت،
پشت اون روی زانو نشستم دادمش داخل تا ته فشار دادم یه آیی گفت و ادامه دادم اینقد حالتش قشنگ بود و باسنش قمبل شده بود بعد چند دقیقه ارضا شدم افتادم روش
تا صبح خوابیدم و یه بار دیگه نزدیک صبح به خواست اون سکس کردیم و بیهوش شدیم
آلارم گوشی رو گذاشته بود ۶
گوشیم زنگ خورد رفتم حمام کردم و لباس پوشیدم بیدار شد اونم دوش گرفت آماده شد حرکت کردیم به سمت شهرستانشون هو آش کردیم توی راه یه ظرف گرفتیم وصبحونه رو زدیم حرکت کردیم تا خود شهرشون کفشاشو دراورد سرشو گذاشت روی پام و خوابید منم دستمو روی سینه ش گزاشتم و نوازش میکردم
یه ساعت راه بود سر کوچه مادربزرگش خودشو مرتب کرد و پیاده شد و رفت توی کوچه منم حرکت کردم و برگشتم
از شهرشون اومدم بیرون همین که توی کمربندی جاده افتادم گوشیم زنگ خورد شماره ناشناس بود
برداشتم تا سلام کرد فهمیدم مادرشه
مادر :سلام آقا پارسا چرا رفتی خواستم که بیای داخل منتظرتون بودم
کسی خونه نبود
من :نه ممنون موقعیت خوبی نیست بموقعش
مادر :میخواستم ببینمت
من :فداتون بشم ببخش اومدین شیراز حتما میرسم خدمتتون
مادر :به هر حال ممنونم سارا رو رسوندی اینا از دیروز گیر دادن که سارا چرا نمیاد اینجا با ما قهره و …
منم گفتم نه خسته بود
حتما بهتون خبر میدم میبینمتون
من :چشم مادر حتما میام مواظب عشق من باشید
مادر :حتما شما هم مواظب خودتون باشید
خداحافظی کردیم و اومدم شیراز چند روزی گذشت توی اداره سارا اومد گفت مادرم می خواد ببینتت
قرار گذاشتیم کافی شاپ یه کم به خودم رسیدم و تیپ زدم و رفتم سر قرار
سارا با مادرش اومده بود اونجا دیدمشو بلند شد خواستم دستشو ببوسم نذاشت خیلی دوست داشتنی بود
نشستیم و یه کم صحبت کرد و قرار شد به پدر سارا ماجرا رو توضیح و خبر بده
بعد دیدارمون سارا گفت پارسا مادرم خیلی ازت خوشش اومده خیلی در مورد تو صحبت میکنه فقط نگران خانواده ت هست که یه موقع مخالفت کنن
من :نگران نباش راضیشون میکنم …
ادامه دارد…

نوشته: پارسا

ادامه...


👍 2
👎 0
6901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید