عصیان (۱)

1402/06/18

مقدمه نویسنده
من هر از گاهی داستان یا خاطراتی را در این سایت مطالعه نموده ام اما با کمال تعجب دوستان از تعریف درست و منطقی خاطرات و رخدادهای که بر آنها گذشته عاجز بوده که در ذهن خواننده این شائبه متبادر و تداعی می شود که خاطره ذکر شده جعلی و داستان گفته شده یاوه و چرند است. فلذا بر آن شدم که یکی از داستانهای خویش را با افزودن رنگ و بوی اروتیک و جنسی با شما عزیزان به اشتراک بگذارم تا شاید کمک هر چند کوچک به دوستانی که در این مدخل و محل به دنبال داستانی تحریک کننده و زیبا هستند بنمایم .
اگر دوست داشتین فصلهای بعدش رو هم منتشر می کنم
با تشکر گزنه

فصل اول

محسن که هنوز به خاطر اتفاق دیروز گیج و منگ بود بدون هدف توی خیابانها و اتوبانهای تهران در حال تردد بود ، از شمال به جنوب ، از شرق به غرب ، با خود میگفت :
خدایا این دیگه چه اتفاقی بود که افتاد ؟ مگه میشه که من انقدر حواسم پرت بشه که این کارو کنم ؟ هر چی به این شادی بی شعور گفتم من زیاد اهل مشروب نیستم اما اون عوضی پشت هم شاتای منو پر کرد ! حالا چطور میتونم تو روی خاله شیدا نگاه کنم و بگم من با دخترت بعله ! اون همیشه منو مثل پسر خودش میدونست ، گند زدی محسن خان گند !!!
ماجرا از آن قرار بود که دیروز وقتی محسن به خانه خاله خود رفته بود تا طبق درخواست خاله اش کولرشان را سرویس کند متوجه شد فقط شادی دختر خاله بیست و یک ساله و دانشجویش که از قضا دختری بسیار زیبا و جذاب بود در خانه است ؛
شادی دختری با پوستی گندمی ،قدی بلند و چشمان مشکی درشتی که وقتی توی چشم آدم نگاه میکرد حس میکردی یک پریزاد از توی کتابهای قصه بیرون آمده و میخواهد تو را مسحور کند ، شادی علاوه بر سیمای زیبا اندامی دلفریب و اغوا کننده داشت با آن برجستگی های موزونش با آن سینه های خوش تراشش ، اندامی که گویی مجسمه سازان و پیکرتراشان رومی و یونانی هر چه ذوق و هنر داشته اند برای او خرج کرده باشند ، پاهای کشیده ، ران های گوشتالو و باسنی به نرمی بالش های پر دوشس های فرانسوی ، با پوستی به لطافت برگ گلهای یاسمن و نیلوفر ، و شکمی صاف و بی چین و شکن و شانه های ظریف و گردنی سیمین و لبانی که از فرط شیرینی و سرخی انگار شهد و شراب روی آن پاشیده بودند
محسن بعد از ورود به خانه خاله شیدا با صحنه ای مواجه شد که تاکنون ندیده بود ، شادی با یک شلوارک کوتاه و تاپ نیم تنه حریر و موی ژولیده و نامرتب جلوی او ظاهر شد ؛
شادی: سلام محسن ، کجایی تو ؟ مامان تا الان منتظرت بود ، تو رو خدا زودتر این کولر لعنتی رو درست کن ، مُردم از گرما
محسن با تته پته و شرم سلامی کرد و گفت : باشه الان ردیفش میکنم ، خاله کجاست ؟
شادی: رفته سرکار ، قراره یکی از گردن کلفت های دولتی برای بازدید به محل کارشون بیاد ، یک هفته است درگیر هماهنگی و برنامه ریزیه
محسن :باشه من برم بالای پشت بوم ، گوشیت کنار دستت باشه بهت زنگ زدم ، جواب بده
محسن با دلی آشفته و ذهنی پر از احساسات جور واجور به بالای پشت بام رفت ، سینه های لرزان شادی که هنگام راه رفتن با لرزشی عجیب بالا و پایین می رفتند و آن ران های گوشتی فکرش را مشغول کرده بود ، اگر میتوانست او را در آغوش بگیرد حتما خیلی لذت بخش خواهد بود
محسن بعد از وارسی کولر متوجه شده تسمه کولر پاره شده و پوشال ها باید تعویض شوند ، بلافاصله به یک مغازه یراق فروشی رفت و بعد از خرید ملزومات و تعویض و سرویس پایین آمده و به شادی گفت تمام شد !
شادی فورا کولر را روشن کرد و روبرویش ایستاد و دستهایش را به شکل صلیب باز کرد و گفت : واااای محسن دستت درد نکنه ، داشتم میسوختم !
محسن که محو تماشای او بود با دست پاچگی گفت : کاری نکردم دختر خاله ، وظیفه بود
شادی : بشین من برم یه چیزی بیارم بخوریم
محسن : نه مزاحم نمیشم ، میرم وقتی خاله اومد میام
شادی: خودتو لوس نکن بشین الان میام
محسن که عمیقا دوست نداشت هیچ جائی برود با چشمانش رفتن شادی را دنبال کرد و وقتی بالا و پایین رفتن باسن گردش را تماشا کرد ، دوست داشت کاش این مسیر تا ابد امتداد داشت و او میتوانست این منظره را تا ابدیت نظاره گر باشد
شادی با یک سینی پر به سمت محسن برگشت ، درون سینی یک کاسه چیپس ، یک بشقاب ژامبون گوشت دودی ، یک کاسه زغال اخته ،یک ظرف پر از قالب های کوچک یخ، یک بطری نوشابه لیمویی ، دو عدد گیلاس پایه بلند و یک شیشه ویسکی بود
محسن با تعجب و صدای لرزان گفت : اینا چیه شادی؟
شادی: هوس کردم یکم ویسکی بخورم ، لطفا نگو که اهلش نیستی
محسن : این خیلی قویه ،من تا حالا نخوردم
شادی : بهتر
شادی که با فاصله نسبتا کمی کنار محسن نشسته بود ، گیلاسها را با ترکیبی از یخ و اسپرایت و ویسکی پر می کرد ، پیک محسن را که مثل یک مراقب امتحان که مواظب تقلب بچه ها هستند به دستان و رفتار شادی نگاه میکرد به دستش داد ، پیکها را به هم زدند و شادی گفت به سلامتی کولر ،
محسن :به سلامتی
پیک دوم ، سوم و چهارم رو هم بالا رفتند ، محسن که در تمام عمرش بجز دلستر و آبجو و نهایتا شرابی دست ساز که سازنده هر چیزی دم دستش می آید به آن اضافه می کند و در آخر مزه شربت گلیسیرین می دهد چیزی نخورده بود ، سرش رفته رفته گرم و جراتش بیشتر شده بود ، اما شادی که لبان سرخش به چیزی بین گلبهی و ارغوانی تبدیل شده بود حواسش هنوز سر جایش بود ،
یک پیک دیگر ریخت ، این بار شادی گفت به سلامتی پسر خاله گلم محسن جون ، جون آخر جمله اش را طوری ادا کرد که محسن از عالم هپروت به روی مبل خانه خاله برگشت و با چشمانی از حدقه درآمده که دیگر فقط خط وسط سینه شادی را میدید گفت نه به سلامتی شادی جون
به سلامتی
یواش یواش و با پیک های سنگین تر مست می شدند و فاصله بینشان کمتر میشد در این حین شادی بدون مقدمه گفت : محسن تو از من خوشت میاد ؟
این سوال چنان یهویی پرسیده شده بود که محسن یکه خورد و کاملا مستی از سرش پرید و گفت : البته ،
تو دختر خاله عزیزمی
شادی : ببین محسن گفتن مستی و راستی ، من از بچگی از تو خوشم میومده و راستشو بگم حس میکنم عاشقت هستم
محسن که تمام این حرفها و صحنه ها مانند فیلمی عجیب و غریب و شاید ترسناک از جلوی چشمانش می گذشت با حالتی از سرمستی و گیجی بدون اینکه هیچ حرفی بزند دستانش را دور گردن شادی انداخت و لبانش را روی لبان هوس انگیز او گذاشت ، با یک بوسه محسن ،شادی دو بوسه به او تحویل میداد تا جای که دیگر بوسه از میان رفت و به خوردن و مکیدن تبدیل شد ، محسن با فشاری نسبتا زیاد دلربایش را در آغوش گرفت و با یک حرکت او را به روی پاهای خود نشاند ، سر شادی بالای صورت محسن که روی مبل لمیده بود قرار داشت و محسن با بازوان قوی و دستان بزرگش کمر او را گرفته بود و به سینه خود می فشرد ، شادی تیشرت محسن را از تنش درآورد و با نگاه عاشقانه ای سینه ستبر و مردانه او را نگاه کرد و تنش را غرق بوسه کرد تنی که اکنون داغ و سوزان بود ، نوبت محسن رسید که فاصله بینشان را کمتر کند و به سرعت هر چه در تن شادی بود درآورد و در آغوشش گرفت
شادی لبانش را به کنار گوش محسن برد و گفت :
عاشق بدن مردونتم ، منو تصاحب کن ، منو رام کن ، من امروز مال توام
محسن که با این حرفها دیگر تحمل شلوار و شورت برایش امکان پذیر نبود، لباسهایش را کند و عریان و لخت روبروی شادی ایستاد
شادی از چیزی که می دید شوکه شده بود :
وااااااای خدای من ، این خیلی گنده است ، تو یه مرد واقعی هستی ، تا حالا کیری به این بزرگی ندیدم
محسن که یا از روی مستی یا از روی شهوت زیاد متوجه جمله آخر شادی نشد و فکر کرد لابد توی فیلما دیده ، شادی را مانند عروسکی بغل کرد و به اتاق خواب خاله برد و روی تخت انداخت ، و خود در کنارش دراز کشید ، سینه های درشت و خوش فرم شادی را در دستانش گرفته بود و نوک آنها را همچون آدمهای قحطی زده میک میزد و گاهی نوکشان را گاز میگرفت ، زبانش را از روی ناف تا روی پستان های درشت شادی می لغزاند و برعکس ، شادی با دست سر محسن را به سمت پایین فشار داد که یعنی برو اون پایین رو بخور ، محسن زبانش را سُراند به سمت کُس زیبای شادی ، کُسی که حسابی پُف کرده بود و آبی از آن سرازیر شده بود ، با اولین برخورد زبان محسن با کُسش ، شهوتش صد برابر شد ،
شادی : واااااای محسن ، کُسمو بخور ، جوووووون ، زبونتو بکش روش ، داری دیوونم میکنی ، چوچولمو با زبونت بازی بده
محسن زبانش را از سوراخ کون شادی تا بالای کُسش می کشید ، چوچولش را میک میزد ، روی کُسش تف میکرد و سریع شروع به لیسیدن میکرد ، ناله های شادی توام با فریادهای خفیف شده بود ، سر محسن را به کُسش فشار میداد و بعد سینه های خود را چنگ میزد
کمی بعد محسن زبانش را از روی کُس به روی ناف و بعد سینه بعد لبان شادی رساند و بعد از بوسیدن لبانش بلند شد و جلوی او ایستاد ، که یعنی حالا نوبت توئه !
شادی بعد از بوسه ای که به کیر محسن زد او را روی تخت خواباند و با دستش کیر گنده محسن را گرفت و گفت : جووون ، این کیر خوردن داره !
زبانش را روی کیر حسابی شق شده محسن می کشید و وقتی به سر کیرش می رسید آن را در دهان می گذاشت ، بعد لبانش را به کیر گوشتی ، کلفت و مردانه محسن چسباند و ماهرانه عقب و جلو میکرد ، سعی می کرد تمام کیرش را در دهان جا بدهد اما به نصفه که می رسید اوق میزد و نمی توانست ، با اینکه کیرش را به ته حلق خود می برد اما باز نصف کیرش بیرون بود ، آب دهانش حسابی کیر و تخمهای محسن را خیس کرده بود ، در هنگام ساک زدن کیرش را در می آورد و تخمهای بزرگش را میخورد ، محسن که حسابی تحریک شده بود او را به روی خود کشید و لبانش را بر لبان او فشرد ، در این فرصت شادی که حسابی شهوت بر او چیره شده بود به آرامی سر کیر محسن را به کُس خودش می مالید و کمی فرو میکرد ، یواش یواش کُسش را روی کیر محسن حرکت می داد و محسن با حرکت نرم کمرش کمکش می کرد ، آب کُس شادی به شکل غیر قابل وصفی راه افتاده بود و او روی کیر بزرگ پسر خاله اش بالا و پایین میکرد
شادی : محسن منو بکن ، کُس دختر خالتو جر بده ، با کیر گنده و کلفتت پارم کن
محسن :جووووون ، عاشق کُستم ، خیلی حال میده
شادی :دوسش داری؟
محسن : عاشقشم
شادی :من دیگه جنده توام ، هرزه توام ، منو بکن ، میخوام همیشه تو منو بکنی ، دارم حسش میکنم ، آخ ، واااای، تندتر ، تندتر ، جوووووون ، آب من اومد
شادی به شکل عجیبی لبان محسن را میخورد و بعد از ارضا شدن بیحال توی بغل محسن افتاد
محسن او را برگرداند و پاهای او را روی شانه های خود گذاشت و سر کیرش را درون کُس خیس شادی گذاشت و با یک فشار فضای کُسش را پر کرد ، ناله های شهوت انگیز شادی تبدیل به جیغ شده بود
شادی : محسن جووون ، جندتو بکن ، آبتو میخوام
محسن : چقدر کُست تنگه ، اووووووف
شادی : مال خودته عزیزم ، تو دیگه صاحب منی ، آبتو با کُسم بیار
محسن با تلمبه های سنگین و عمیق کیرش را تا انتهای کُس شادی می فرستاد و با فریادهای بلند گفت : آبم داره میاد
شادی :جووووون ، همشو میخوام ، بریزش تو کُسم ، جوووووون ، آخ ، چقدر داغه ، دارم حسش میکنم
محسن بیحال در کنار شادی افتاد و هر دو لبان یکدیگر را غرق در بوسه های ریز می کردند .

ادامه دارد …

نوشته: گزنه


👍 12
👎 4
13401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

946518
2023-09-10 01:13:17 +0330 +0330

قشنگ بود ولی محسن بگا رفت 🤣

2 ❤️

946526
2023-09-10 01:45:49 +0330 +0330

صابونتو عوض کن جقی خان

1 ❤️

946534
2023-09-10 02:30:08 +0330 +0330

بسیار زیبا بود ، ادامه بدید لطفا

0 ❤️

946542
2023-09-10 03:11:12 +0330 +0330

هم ادبی هم سکسی 👍

1 ❤️

946634
2023-09-10 18:31:21 +0330 +0330

گزنه خان متن رو کاملا رسمی ولی نقل قولها رو اصطلاحا خودمونی و غیررسمی نوشتی که ترکیب آزار دهنده ای شده. کاش متن رو هم غیررسمی و خودمونی می نوشتی تا از این حالت دوگانه خارج بشه

0 ❤️