غروب استرالیا

1400/10/05

در یک غروب دلگیر عصر یکشنبه، هنگامی که منتظر ظهور حضرت مسیح(عج) بودیم و اشک در چشمانمان حلقه زده بود، رو به آسمان کرده و گفتیم: ((یا یهوه!ظهور را که واقع نکردی لااقل کمی خوشحالی و سرور به روشی زیر_دل گشا به ما عنایت کن که لااقل از شر کف دستی خلاص شویم، به حق دو دست بریده ابلفض))
از زیر چشم کبود که همه مردم بیچاره فکر میکردند مربوط به استیصال ظهور است اما من و بچه های پایگاه بسیج ملبورن خوب می‌دانستیم که کار،کار کف دستی است خسته شده بودم؛ از خانه بیرون زدم و رفتم lake و لب آب قدم میزدم بلکه از جق هفتم در یک روز نجات یابم.
راستی از خودم نگفتم؛من یه پسر خوشتیپ محمدی پسند از اهالی ملبورن سفلی استرالیا هستم با ۱۵۰ سانت قد و ۱۶۰ کیلو وزن البته اینم بگم نصف وزنم مال ریش و پشمامه و قبل از بلوغ ۸۰ کیلو بودم.
داشتم میگفتم همینطور که لب دریاچه قدم میزدم چشمم به فخر جهان، سرور بانوان دو جهان یعنی بانو مارگو رابی افتاد که گویا بعد از تعدادی کار طاقت فرسا در بلاد کفر امریکیه به وطن بازگشته بودند برای پاره‌ای استراحت.
در همین حین که اشک در چشمانم حلقه زده بود رو به آسمان گفتم ((الحمد للیهوه! دمت گرم! چه کـصــی!))
و با این ظن که دعایم مستجاب شده و با استناد به قاعده‌ی فقهی (کُلُّ السوراخُ لالرجال) با در آوردن شلوار و چرخاندن شورتم در هوا به سمت بانو حمله ور شدم و فریاد (الیهوه اکبر ) سر میدادم؛ بانو که دیگر راه فراری نداشت صرفا به تلاوت آیة الإنجیل اکتفا میکرد؛ دستم که به پوست نرم و لطیف ایشان خورد همان موقع برای اولین بار آب مبارکم فوران کرد و روی زمین ریخت؛ در آن لحظه تنها حسرتم این بود که چرا آبم روی زمین ریخت و هدر رفت ، اما حسرت خوردن را چه سود که کمر ما مسیحیان مرکز استرالیا منبع اسپرم های مبارک است و هنوز وقت هست.
دست بانو را گرفتم و محو چشمان زیبای ایشان شدم که از ترس زیباتر هم شده بود.
+به به ؛ چه کـصــی!چه مــمه‌ای! اگه میدونستم دعام اینقدر زود مستجاب میشه تقاضای گروپ صـکــس میکردما
-ولم کن مردک؛ گفتم دو روز برگردم وطن با خانواده دیداری کنم ، نمی‌دونستم هنوز نسل شما منقرض نشده؛ دعا چیه آشغال!
همین که ایشان بنا کردند به فحش دادن کــیرماـن مجدد شـَقیـد و شروع کردم بانو را لخت کردن و با کمربند خودم و خودش دست پای بانو را بستم؛ اشک و بغض بانو تبدیل شده بود به التماس و درخواست کمک ؛ همین‌طور که دست و پا میزد یه نگاه کامل به بدنم انداخت و یهو بنا کرد به خنده؛ حالا نخند کی بخند.
+چته جنـده هالیوودی؛ تا فهمیدی بحث بکن بکنه و کاری به پولات ندارم خوشحال شدی ؟ شما بردگان یهود فقط طرفدار شهوت و پول اید، به چیزی که میخواستی رسیدی؟
بانو باز هم می‌خندید
-چی کـصْ میگی عمو:))) تا حالا اصلا خودت دو‌دو‌لتو دیدی ؟ :))) بعیده دیده باشی،حتی توی آینه هم نمیتونی ببینیش :)))
بانو به نقطه ضعف ما پی برده بود؛ یکی بگوید خب زنک اگر کسی خوش تیپ و کلفت بود که توی بسیج ملبورن عضو نمیشد؛ هر کس در حد وسعش دست به کاری میزند؛یکی هوش و ذکاوت دارد دانشمند میشود یکی قیافه دارد هنرمند میشه یکی زور و بازو داره ورزشکار و کارگر میشه یکی هم مثل من هیچی نداره کارت تخمیت میگیره!
بگذریم! داشتم بدن براق بانو را وارسی میکردم دیدم راست میگن؛ کــص‌ مبارکشون به قدری تپل بود که دود‌و‌ل حقیر صرفا می‌تونست لبه‌های مبارکش را کنار بزنه؛ خلاصه که تبدیل شده بودم به یه فیلم طنز برای بانو
-خب! نگفتی میخوای باهام چیکار کنی عمو جانی! یه موقع از پشت نکنی پاره میشما:)))
اینها را می‌گفت و قاه قاه می‌خندید
منکه دلخور شده بودم از شانس گندم گفتم باید یک درس اساسی به این زن بدم که دیگه با دو‌د‌ول سرباز گمنام مسیح (عج) شوخی نکنه
دست انداختم و سینـه‌های گوشتی و بزرگشو فشار میدادم ، همزمان چوچو‌لشو می‌مکیدم و گاهی از سر حرص گاز می‌گرفتم؛ آب بانو به قدری خوش مزه بود که گمان کردم دارم آب چشمه مزمز را می‌خورم
همین حین یکی از کادر زحمتکش نیروی انتظامی ملبورن ما را دید و بانو که بی حوصله شده بودن رو به مامور شروع به داد زدن و کمک خواستن کردن
همان لحظه بی درنگ دستم را در جاکارتی مخصوص خود ، ماتحت خود، کردم و کارت تخمیـّت پایگاه خود را به مامور نشان دادم؛ مامور که بین وظیفه‌ی قانونی و الهی خود گیر کرده بود جلو آمد و در حین اینکه nipple های خوش رنگ بانو را بین انگشتانش می‌چرخاند به من گفتم :(( مومن خدا! اینجا که جای انجام این وظایف نیست، نمیدونی با اومدن شبکه های اجتماعی دیگه نمی‌تونیم سر خود کاری که میخوایم رو بکنیم و مردم دمار از روزگارمون در میارن؟!))

منکه تازه دوزاریم افتاده بود بسیار حسرت خوردم که چرا بانو را کنار دریاچه لخت کردم و به پایگاه نبردم
مامور پلیس به من اطمینان داد که به فرمالیته منو به پاسگاه می‌بره و بعد از دو روز عیش و عشرت با کماندوهای اونجا وقتی که آبا از آسیاب بیافته آزادم میکنن
دست و پای بلورین بانو مارگو رابی را هم باز کرد و با یک عکس سلفی دو نفره و کپشن :(( شکر خدا با حضور به موقع مانع تجاوز خانم بازیگر به برادر بسیج شدیم )) به بانو با یک اسپنک در کــو‌ن‌ لرزانشان به حضرتشان هشدار داد که اگر بخواهند پیگیری کنند حساب کارشان با ۳۰ سانتی‌های نیروی انتظامی است و دو‌د‌ول اینجانب را نگاه نکنند ، گنده‌ها منتظر این گوشت هستند .
ارسالی برادر جک مانسترز از پایگاه مقاومت ملبورن

نوشته: آرمان


👍 6
👎 2
7301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

849801
2021-12-26 00:35:46 +0330 +0330

دمت گرم چقدر خندیدم 😁😁😁 خدا لعنتت نکنه ، روده کوچیکم و بزرگم از معدم کات کردن 😁😂

1 ❤️

849855
2021-12-26 05:11:06 +0330 +0330

❤️افرین عالی بود

0 ❤️

849860
2021-12-26 06:09:18 +0330 +0330

دهنت سرویس چه کص شری بود هنوزم دارم بخیه میزنم😂😂

1 ❤️

849923
2021-12-26 21:34:09 +0330 +0330

با داستانت نتونستم ارتباط برقرار کنم
استفاده از تناقض یکی از شیوه های رایج در طنز هست ولی داستان شما سراسر تناقض بود مث این بود که بخوای آهن و با تف بهم بچسبونی
من که خوشم نیومد.

1 ❤️

849996
2021-12-27 04:52:41 +0330 +0330

غروب استرالیا تو کونت.

0 ❤️