فانتزیام...(۲)

1400/10/07

....قسمت قبل

قسمت باشه تو سه قسمت جمعش میکنم…
اول از همه تشکر کنم بابت بیست لایک و صفر لایک قسمت اول.
و دوم این که شرمنده بابت تاخیر،یکم دانشگاه سنگینه!
سلامی مجدد؛
قوطی رانی رو طرفم گرفت و منم ازش گرفتم و چند دقیقه به صحبت کردن ادامه دادم وقتی خواستم ازش خدافظی کنم که برم گفت یه درخواستی دارم
منم گفتم بگو
دیدم داره مِن مِن میکنه،گفتم خودتو اذیت نکن موبایلتو بده.
شمارمو براش زدم و رفتم خونه…
وقتی رسیدم خونه داشتم به هر دری میزدم تا تایم بگذره تا بتونم دوباره ورود کنم به بخش تاریک زندگیم!
مطالعه کردم
الکی‌ پای سیستم نشستم
با خواهرم تلفنی حرف زدم
خلاصه به هر دری زدم تا وقت بگذره!
ساعت نزدیکای یک بود که دیالوگ همیشگیم؛(من میرم یکم کارامو انجام بدم بعدش بخوابم،کسی تو اتاقم نیاد،شب بخیر)
در اتاقمو قفل کردم
یکم کارامو با کامپیوتر انجام دادم و رفتم رو تختم!
موبایلمو روشن کردمو وارد سایت شدم و یه فیلمی که باب میلم باشه رو پیدا کردم.
ولی اینبار یه چیزی کم بود…
یعنی دو چیز!
من اکثر مواقع فقط فیلمارو نگاه میکردم،یعنی خود ارضایی نمیکردم
ولی اینبار هم دلم میخواست که خود ارضایی کنم،هم انگار صفحه موبایل برام کوچیک بود!
نگاهی به مانیتور انداختم که هنوز صفحش روشن بود
سریع از جام بلند شدم و نشستم رو صندلی
دستمو به لبه میز گرفتم و صندلی رو به جلو کشیدم
شلوارمو پایین کشیدم و چند تا دونه دستمال کاغذی از جعبه روی میز بیرون کشیدم و گذاشتم زیر کصم!
هدفون رو گذاشتم رو گوشم و آدرس صفحه ای که تو موبایل داشتم اول فیلم رو نگاه میکردم رو از طریق تلگرام به پیام های ذخیره شده فرستادم تا بتونم از طریق کامپیوتر بهش وارد شم…
دستمو گذاشتم رو شوفاژ تا یکم گرم شه،چون وقتی با دست داغ خود ارضایی میکردم خیلی حس بهتری داشت!
فیلم رو پلی کردم؛
اولین صحنه فیلم که یکی از صحنه های مورد علاقم بود این بود که مرده زنه رو هل میده به سمت دیوار و زنه رو میچسبونه به دیوار…
بعدش تو همون پوزیشن یه مدتی لبای همدیگه رو میبوسن و زنه هم از پایین کیر مرده رو میماله
معمولا تو این صحنه ها خودمو تو ذهنم جای زنه میذاشتم تا حس بیشتری بگیرم!
بعدش مرده دستشو میذاره رو شونه های زنه و زنه رو هل میده به سمت زمین
زنه هم از خدا خواسته زانو میزنه و با ولع و چشمایی که داره کیرو تو شلوار میقاپه و کمر بند مرده رو وا میکنه
آخ چقدر که این صحنه رو دوست دارم!
خلاصه کیر بزرگ مرده میفته بیرون و زنه هم با ولع چند بار از بالای تخمای مرده لیس میزنه تا سر کیرش…
وقتی هم که دیگه مرده موهاشو از پشت میکشه و خودش کیرشو هی تو دهنش جلو عقب میکنه که نگو!
وقتی که خواستن سکس کنن دقیقا یکی از مورد علاقه ترین پوزیشن های من رو پیاده کردن…
زنه به کمر روی تخت میخوابه و پاهاشو میندازه رو شونه های مرده
مرده سر کیرشو یه تف میزنه و یهو همشو فرو میکنه تو
صدای جیغ زنه که تو گوشم میپیچید درجه حشریتم خیلی بیشتر میشد!
چون دوست داشتم فیلمو تا آخر ببینم چند ثانیه کصمو میمالیدم و بعدش یه مدت فقط فیلم رو نگاه میکردم…
توی همون پوزیشن مرده یکم که میگذره با یه دستش سینه زنه رو چنگ میزنه و با یه دستش گلوشو فشار میده
زنه هم با این که صداش در نمیاد ولی بازم میل به ناله کردن داره!
صدای زنه که به زور در میومد برام مثل یه سمفونی نوازش بخش بود…
پوزیشن عوض میشه و میرن تو حالت داگی!
مرده از پشت کیرشو میذاره دم کص زنه و موهاشو میکشه
انقدر که سر زنه کامل میاد بالا…
طوری که سقف اتاقی که توش دارن سکس میکنن رو میبینه!
صدای برخورد شکم مرده با باسن زنه یه طنین لذت بخش بود برام
وقتی که مابین این صدا مرده بهش چک سکسیم میزد که به طرز وحشت ناک تری تحریک میشدم!
فیلم رو تا آخراش دیدم و بالاخره رسید به مورد علاقه ترین قمستی که دوست دارم!
فیلم رو یکم برگردوندم عقب و سرعت خود ارضاییم رو بیشتر کردم
نمیدونم چرا یکی از فانتزی هام این بود که موقع ارضا شدن مرده منم ارضا شم…
زنه با چهره ای که التماس ازش میباره زیر کیر مرده نشسته و منتظره که آب سفید غلیظشو بپاچه رو صورتش!
کم کم صدای ناله مرده بلند میشه و داغ شدن سرمو حس میکنم…
حس میکردم که یه آبی تو بدنم صاف داره به سرعت به سمت کصم میره!
مرده یه آه بلند میکشه و همه ی آبشو میریزه رو صورت زنه…
منم دقیقا تو همون لحظه ارضا شدم!
همینه دختر؛
بذار تحقیرت کنن،آبشونو بپاچن رو صورتت،موقع سکس بهت سیلی بزنن،گلوتو فشار بدن
همه حرفایی بود که توی ذهنم بعد از ارضا شدن اینور اونور میرفت.
نای تکون خوردن نداشتم
داشتم چند ثانیه باقی مونده از فیلم رو نگاه میکردم که زنه آخرین قطره های آب مرده رو میمکه!
از آب غلیظ روی صورتش با انگشت اشارش یکم بر میداره و به زبونش میکشه
دقیقا میدونم الان چی میخواد بگه!
صداشو سکسی میکنه و با ناز میگه: تنک یو
.
خودمو تمیز کردم و دستمال کاغذی هارو از پنجره پرت کردم پایین!
کامپیوتر رو خاموش کردم،هدفون رو گذاشتم رو مانیتور
شلوارمو کشیدم بالا و رفتم رو تختم…
گوشیمو زدم به شارژ
ساعت نزدیکای سه بود!
سرمو کردم زیر پتو تا بخوابم
نمیدونم دقیقا چرا،ولی یاد اون پسر یا همون آرمان افتادم.
مخصوصا وقتی که اومد رانی رو بهم بده…
اون دست با انگشتای کشیده و رگای دستش که بیرون زده بود
یا مثلا قد بلندش یا ریش یه دست مشکیش!
توی همین فکر و خیالات خوابم برد…
وقتی بیدار شدم و ساعت موبایلمو دیدم کُرک و پرم ریخت
ساعت یازده بود…
رفتم تو حال و دیدم مامانم سر میز ناهار خوری نشسته
وقتی منو دید که دارم چشمامو میمالم با هیجان بلند شد و گفت:
-آیدا جان دیشب کی خوابیدی؟
+سلام فکر کنم نزدیکای سه بود
-علیک سلام،یعنی یک دو سه چار پنج شیش هفت “هشت” ساعت تو خوابیدی؟
+آره انگار دیگه…
-باشه برو دست و صورتتو بشور،اگر صبر میکنی ناهار تا نیم ساعت دیگه حاضر میشه،اگر نه برات یه صبونه درست کنم
+نه اوکیه،صبر میکنم تا ناهار
-راستی بابا برای تو و آبجی لیلا سمانه(دختر آبجیم)بلیط گرفته برید کیش
+عه کی گرفت
-امروز صبح قبل این که بره سر کار رفته پیش اون دوستش که تو آژانس کار میکنه گرفته،هتلم براتون هتل داریوش رو گرفته
+دستش درد نکنه،خب میگفت من اینترنتی میگرفتم،چه کاریه؟
-دیگه گرفت
+باشه دستش درد نکنه
خلاصه بعد این که ناهارو خوردیم یه خط ناشناس بهم پیام داد؛
-سلام خوبی؟ آرمانم،وقت داری صحبت کنیم؟
+علیک سلام پسر پیامبر،ممنون شما خوبی؟بله بفرما
-مرسی منم خوبم،پسر پیامبر چرا حالا؟
+شکر خدا،بس که تو پاک دامنی آخه پسر
-خدا حفظم کنه اصن،میگم میدونم زوده ها،ولی میخواستم بگم میشه یه بیرون باهم بریم؟
+کِی،کجا؟
-تایمشو تو بگو،کافه
+امروز،من قلیون نمیکشم
-کافی شاپ منظورمه
+باشه میام
-ساعت شیش خوبه؟
+نه بابا پاییزه هوا زود تاریک میشه چار بریم
-باشه ساعت چاهار دم پارک منتظرتم
.
+مامان
-جانم دخترم؟
+لباسم خوبه؟
-آره عزیزم قشنگه،خوش به حال پسره
+مامان دارم با یکی از دوستام میرم بیرون!
-با دوستات بیرون رفتنتم دیدیم
+بسه دیگه من رفتم،خدافظ
-خدافظ دخترم.
دم پارک به یه ام وی ام آبی تکیه داده بود و سرش تو گوشی بود
یه شلوار طوسی پاش بود با یه نیم بوت مشکی قشنگ و یه بولیز یقه اسکی سبز تیره رنگ و یه پالتوی مشکی که زیرش بغلش بود.
یکم ترسیده بودم،آروم آروم رفتم سمتش و صداش کردم
+آرمان
-به به آیدا خانوم،سلام
+سلام خوبی پسر پیامبر؟
-خیلی ممنون شما خوب هستی ؟
+مرسی
-بریم؟
+بریم.
درو برام باز کرد و وقتی نشستم درو بست…
بوی عطرش که توی ماشین پیچیده بود،دستش که رو دنده بود و دوباره رگاش بیرون زده بود داشت روانیم میکرد!
از تکنیک همیشگیم که لای لای لای لای گفتن توی ذهنم بود استفاده کردم تا یکم فکرم آزاد شه،خلاصه رسیدیم و بعد از سفارش و اینا یه سکوت عجیبی بینمون به وجود اومد…
نوبتیم بود نوبت من بود!
+تو شغلت چیه؟
-با بابام کار میکنم؟
+حتما میخوای بپرسم شغل بابات چیه بگی بیکار؟
-بپرس خب
+شغل بابات چیه؟
-وکیله
+اهان،یعنی تو بیشتر کارای دفتریشو انجام میدی؟
-یه چیز تو همون مایه ها
+چند تا خواهر برادر داری؟
-یه داداش بزرگ تر تو چی؟
+یه خواهر و برادر بزرگ تر
-خدا حفظتون کنه
+همچنین
-بیا یه کاری کنیم
+چی کار؟
-جفتمون یکی از راز هامون یا یکی از مشکلات زندگیمون که خیلی مهم و بزرگ نیست رو بگیم
+باشه شروع کن
-من با خانوادم زندگی‌ نمیکنم
+چرا؟
-مامانم و داداشم یکم رو مخن،توقعات بیجا زیادی ازم داشتن
+یعنی بابات بهتره؟
-آره
+منم دقیقا مشکل خانوادگی دارم،ولی شرایط جدا شدن رو ندارم
-تو دیگه چرا؟
+چون توقعاتی که از من داشتن و از خواهر و برادرم نداشتن
-مثلا؟
+مثلا رتبه زیر هزار و پونصد کنکور،همزمان پیانیست بودن و مهندس بودن،خشک بودن،کم حرف بودن،…
-خانواده های ایرانی همینن،ولی مطمئن باش خوبتو میخواستن،عوضش مایه افتخارشونی!
+میخوام صد سال سیاه نباشم…
-ولش کن خودتو درگیر نکن،دیگه گذتشه
+آره بابا گذشته رو نمیشه کاریش کرد
-به قول داداشم بخندیم میگذره،نخندیم میگذره،پس بخند تا خوش بگذره!
.
از اون شب ارتباط من و آرمان خیلی زیاد شد،زندگی خودمم خیلی قشنگ تر شده بود،خوابم یکم بهتر شده بود،خوشحال تر شده بودم
حس میکردم یکی اومده که کنارم باشه!
قبل از این که برم کیش یه بار دیگه هم دیدمش؛حتی وقتی که کیش بودم بازم اکثر مواقع باهاش چت میکردم…
روز آخری که داشم از کیش بر میگشتم پیام داد رسیدی حتما یه قرار بذار ببینمت،کار مهمی باهات دارم،هم حس بدی بهم دست داد هم خوب!
خلاصه یه روز بعد برگشتنم قرار گذاشتیم همون تو پارک ببینمش و بعدش بریم همون کافی شاپه…
.
روبروش نشسته بودم
خیلی قیافش غمگین بود!
دستاشو تو هم گره داده بود و روی میز گذاشته بود…
+خب چی شده بود گفتی انقدر مهمه؟
-کیش خوش گذشت؟
+آره جات خالی یه کنسرتم رفتیم
-به سلامتی،چی‌ میخوری؟
+یه هات چاکلت
-آقا یه لحظه…
+خب نوشیدنی هارو هم اوردن،تعریف کن
-آیدا یه سوال
+جانم؟
-اون پسرایی که مزاحمت شدن رو بازم تو محل دیدیشون؟
+فکر نکنم،چون من زیاد میرم بیرون قدم میزنم،ندیدمشون
-به نظرت چرا نیستن دیگه؟
+نمیدونم شاید ازت ترسیدن!(به حالت خنده بهش گفتم)
-نه به این خاطره که اونا اصن بچه های محله ما نیستن
+خب چه فرقی میکنه؟ اهل هر گورستونی میخوان باشن باشن.
-اونا دوستای من بودن!
نفسام به شماره افتاد
+چی داری میگی آرمان؟
-آیدا من تورو یک سال پیش دیدم،وقتی که با یه هنزفری توی گوشت هر روز میومدی بیرون قدم میزدی! از همه حرکاتت خوشم اومد،راه رفتنت،زیر لب آهنگ خوندنت،حتی لباس پوشیدنت،نمیدونستم چجوری بهت نزدیک شم،همین شد که
حرفشو قطع کردم و گفتم:
+همین شد که اون پسرارو فرستادی دور من و خودتو انداختی وسط و گفتی دختر خالمه تا توی دل من جا شی؟
-متاسفانه آره
+نمیتونستی بیایی موقع قدم زدن بگی خانوم یه لحظه میشه وقتتون رو بگیرم؟
-خودت میدونی که محلم نمیدادی
+میدادم!
-نمیدادی آیدا قبول کن.
یه جعبه کادو پیچ شده کوچیک گذاشت رو میز و دوباره شروع کرد به حرف زدن:
-آیدا من خیلی دوست دارم که بهت این موضوع رو گفتم،نمیخواستم هیچ دروغی بینمون باشه!
دستمو گذاشتم رو جعبه و بردمش سمت خودش و فقط یه جمله گفتم:
+متاسفم برات… بیشتر متاسف خودمم یعنی!
از کافی شاپ اومدم بیرون و به زور گریمو کنترل کردم
از دنبالم اومد،ولی بهش محل نمیدادم…
راست میگفت،اگر میخواست از راه عادی وارد شه شاید بهش محل نمیدادم! درست مثل الآن…
رفتم خونه و دیدم خواهرم با شوهرش و سمانه خونه مان…
سلام علیک خشکی کردم و رفتم تو اتاقم
تقریبا همه فهمیدن که ناراحتم!
روی تخت دراز کشیدم و با بغض به بدبختیام فکر کردم…
این که الماسو ازم گرفتن،آشغالو دادن دستم
مواقعی که باید زندگی‌ میکردم ولی همش داشتم درس میخوندم
مواقعی که باید با دوستام بیرون میرفتم،خرید میرفتم،حتی شاید یه دوست پسر بازی کوچیکم میکردم،ولی از تمرین پیانو نباید بلند میشدم!
ولی حالا چرا؟
الان که بالاخره یه پسر که فکر میکردم اومده بشه یه دوا برای زخمام باید اینطوری میشد
یکی که اومده بهم حالی کنه؛ زندگی چند خط کد نویسی و طراحی سایت و سخت افزار و نرم افزار و طراحی شبکه و… اینا نیست!
توی همین فکرا بودم که خواهرم اومد تو اتاقم:
-خواهر قشنگم،چرا ناراحتی؟
+چیزی نیست آبجی
-چرا یه چیزی هست،منو نگاه کن آیدا جان
+چیزی‌ نیست بخدا آبجی…
-چیه همون پسریه که تو کیش یه سره داشتی باهاش چت میکردی؟
+آره
-ای خواهر ته تغاری خودم،خب تعریف کن ببینم چی شده!
منم دیگه دلو زدم به دریا و همه چیو براش تعریف کردم
اونم با حوصله همه حرفامو گوش کرد!
-ببین آیدا جان،من ده سال پیش جای تو بودم،سعیدم شیش سال پیش! یعنی ببین ماهم روزای تورو گذروندیم،میدونیم عاشق شدن چیه،شکست عشقی خوردن چیه…
+خب
-ولی من مطمئنم تو اولین تجربته
+از کجا میدونی؟
-چون که مامان و بابا نذاشتن،مامان و بابا نذاشتن تو تجربه کنی که الان بخاطر یه مسئله کوچیک انقدر ناراحت باشی؟
+آبجی به نظرت کوچیکه؟
-بله که کوچیکه! اون عاشقته که این کارو برات کرده… نمیدونسته چجوری پا پیش بذاره،این کارو کرده
+خب میتونست از راه درستش وارد شه
-راه درستش همینه،تازه شانس اوردی بهت گفت؛حتی وقتی بهت گفت بازم قبولش نکردی؟
+آره
-کارت اشتباه بود،الانم از صدای نوتیف‌ گوشیت معلومه هی داره بهت پیام میده،جوابشو بده.
+چشم
-من برم سمانه داره گریه میکنه…
+باشه برو.
.
موبایلمو نگاه کردم،دیدم کلی پیام تو واتساپ بهم داده،رفتم تا جوابشو بدم؛
+آرمان
-خدارو شکر،جانم؟
+کادوت چی بود؟
-یه ساعت مچی…
+دستت درد نکنه،نگهش داشتی دیگه؟
-آره
+فردا چه ساعتی؟
-هر کِی که تو بگی
+ساعت چار،دم پارک
-باشه
+کار نداری فعلا؟
-نه،تا فردا
+شب بخیر
-شب بخیر

ادامه...

نوشته: آیدا


👍 15
👎 0
25201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850202
2021-12-28 09:21:43 +0330 +0330

خوب جمع کردی داستانو.میتونه همینجا تموم بشه یا ادامه پیدا کنه؛ولی در هر صورت عالی بود

0 ❤️

850211
2021-12-28 11:22:14 +0330 +0330

ایشالا که خدا قسمت کنه تو سه قسمت جمعش کنی
بعد قسمت اروتیک داستان کلن همون جلق زدن با فیلم پورن بود که بنظرم برا سابت شوهانی کم گذاشتی
گفتی موقه دیدن پورن خودتو جای زنه میزاری خوب خدا رو شکر مارو از دوراهی شک و تردید نجات دادی

0 ❤️

850303
2021-12-29 00:52:08 +0330 +0330

جالبه بعضی جاهاش

0 ❤️

851377
2022-01-03 18:36:53 +0330 +0330

قسمت بعدی پلیز🚬

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها