مینا مادر دوقلوها

1393/02/25

با سلام به همه دوستان
خاطره ای که براتون نوشتم ، یک اتفاق واقعی هست که سالها پیش برام اتفاق افتاده و هیچ غلوی هم درش بکار نرفته .
در ضمن اسامی هم به خاطر مسائل اخلاقی مستعار هستن …
من علی هستم و 35 سال سن دارم . من بچه شهرستانم و سالها پیش و در 18 سالگی دانشگاه آزاد تهران قبول شدم و اومدم تهران . خانواده من یک خانواده متوسط بودند که پدر و مادر هردو کارمند بودن و وضعیت مالی خانواده در حد همون زندگی کارمندی بود . و من چون دانشگاه آزاد قبول شده بودم مجبور بودم در کنار تحصیل کار هم بکنم . کارهای مختلفی انجام میدادم ، کارهای پاره وقتی که از دستم بر میومد . اما یکی از کارهای اصلی که انجام میدادم ، تدریس بود . تقریبا" اکثر ماههای سال کار تدریس رو انجام میدادم . برای اینکار ، یه خط موبایل اجاره کردم ، و تو روزنامه همشهری آگهی میدادم و از نقاط مختلف شهر و در مقاطع مختلف برای تدریس باهام تماس گرفته میشد .
یک بار یه خانومی باهام تماس گرفت و راجع به تدریس ریاضی مقطع دوم راهنمائی ازم سوال کرد و بعداز چند دقیقه صحبت راجع به نحوه تدریس و قیمت و این چیزا ، قرار شد یک جلسه آزمایشی برم و بعد راجع به ادامه کار تصمیم گیری بشه .
قرار گذاشته شد و آدرس و تلفن رو گرفتم . آدرس حوالی سه راه آذری بود و یادم هست که حوالی عصر بود قرارمون .
چون اون منطقه رو خوب نمیشناختم ، قرار شد تا سر یه خیابون اصلی برم و این خانوم که اسمش رو مینا میذارم ، بیاد دنبالم . به هر حال سر موقع رسیدم به آدرسی که قرار داشتیم و منتظر شدم . بعداز چند دقیقه ، یه خانوم تو پر با یه قد متوسط و قیافه ای با نمک و متوسط اومد سمت من . ازم پرسید شما فلانی هستید ، و من گفتم آره و به هر حال راه افتادیم به سمت منزلشون . رسیدیم در خونه ، در رو باز کرد و وارد شد ، من هم پشت سرش وارد شدم . یه خونه خیلی کوچیک و قدیمی و محقر . وارد شدیم و 2 تا دختر دوقلوی خیلی با نمک و شیطون اومدن جلو . سلام و احوال پرسی کردیم و مامانشون ، معرفیشون کرد . به هر حال یه کم صحبت کردیم و یه نوشیدنی هم به من دادن و بعد من گفتم بهتره شروع کنیم . خونه هیچ اتاقی نداشت ، یه سالن تو در تو ، یه آشپزخونه و یه سرویس بهداشتی . اون سالن تو در تو که توسط یه پرده به دو قسمت تقسیم شده بود که اون قسمت جدا شده ، حکم اتاق دخترارو داشت .
به هر حال درس رو شروع کردیم . اما من متوجه شدم این دو تا دختر فوق العاده شیطونن (منظورم شیطنت نوجوانیه نه چیز دیگه ای ) و اصلا" هم وضعیت درسیشون خوب نیست .
بعداز اتمام جلسه اول ، مینا ازم راجع به وضعیت درسیشون سوال کرد و من هم واقعیت رو بهش گفتم و بهش گفتم جای نگرانی نیست و میتونم کمکشون کنم تا بتونن نمره قابل قبولی بگیرن .
اون روز گذشت و من برگشتم خونه و فردای اون روز ، مینا تماس گرفت و گفت برای بچه ها برنامه ریزی کنم و بینم چند روز در هفته نیاز هست که برم اونجا و هرچه زودتر هم شروع کنم کار کردن با دخترا رو .
به هر حال کار تدریس رو با هفته ای 2 روز شروع کردیم و خیلی خوب هم پیش میرفتیم . اما توام با همین جلسات درس ، رابطه من با دخترا خیلی خیلی خوب شده بود و واقعا" دوسم داشتن . به حرفام خیلی خوب گوش میدادن و کم کم تبدیل شده بودم به واسطه ای برای عملی شدن خیلی از خواسته های مامانشون . یعنی هرچی که مامانشون ازشون میخواست و انجام نمیدادن ، مینا به من میگفت و من از دخترا میخواستم . خلاصه بعداز 2-3 ماه واقعا" روابط خیلی نزدیکی باهاشون داشتم . پیرو همین رابطه ، با مینا هم صمیمی شدیم و هراز گاهی هم مینا بهم زنگ میزد و راجع به دخترا باهام حرف میزد و یا درد دل میکرد .
در خلال همین صحبتها و درد دل ها بود که فهمیدم ، مینا مادر ناتنی دختراست و پدر دختر ها هم چند وقتیه که بخاطر مسائل مالی و چک و سفته بازی زندانه . این باعث شد که هم وقت بیشتری رو برای دخترا بذارم و هم تو درسای دیگه کمکشون کنم و هم اینکه یه در میون پول کلاسا رو ازشون بگیرم .
روزها همینطور گذشت و خرداد ماه و فصل امتحانات فرا رسید .اصولا" خردادماه برای من بهترین جزو بهترین ایام سال بود چون از صبح ساعت 8 تا ساعت 12 شب تدریس میکردم و پول خوبی درمی آوردم .
تو همین ایام بود که یه شب حوالی ساعت 11 بود که دیدم موبایلم زنگ خورد . گوشی رو برداشتم دیدم میناست .سلام و احوال پرسی کردیم ، احساس کردم صداش گرفته و ناراحته . از حال بچه ها پرسیدم و اونم با بغض گفت خوبن . گفت میخواستم واسه امتحان بچه ها یه جلسه بیای که هم رفع اشکال کنی و هم باهاشون تمرین کنی و من هم قرار رو گذاشتم . قبل از اینکه خدا حافظی کنیم ، گفتم مینا جان ، چیزی شده ؟ صداتون گرفته و ناراحت به نظر میاین ! همین رو که گفتم ، زد زیر گریه . من هم شروع کردم به آروم کردنش و گفتم چی شده ؟ اونم بعداز یه چند دقیقه که آروم تر شد ، گفت که از دست دخترا خسته شدم ، بریدم ، دیگه نمیتونم کنترلشون بکنم و از این حرفا . پرسیدم مگه چی شده ؟ گفت داستانش خیلی طولانیه و خیلی چیزا هست که خستم کرده ، اما دیگه این کار آخرشون دیوونم کرده ! پرسیدم مگه چیکار کردن ؟ گفت از دار دنیا فقط یه حلقه ازدواجم برام باقی مونده بود و بچه ها برداشتن حلقمو بردن فروختن و واسه دوست پسراشون کادو خریدن !
خیلی دلم براش سوخت و ناراحت شدم ، اما سعی کردم فقط آرومش کنم . گفتم کاری از من بر میاد ؟ که گفت نه ، ممنونم . فقط دلم میخواست با یکی حرف بزنم تا آروم شم . گفتم میخوای بیای اینجا با هم صحبت کنیم ؟ که گفت بدم نمیومد بیام ، اما بچه ها خوابن و نمیتونم تنهاشون بزارم . باشه واسه جلسه رفع اشکال که اومدی با هم صحبت میکنیم .
خلاصه ایام امتحانات اومدو من صبح تا آخر شب همش از این کلاس به اون کلاس و از این خونه به اون خونه میرفتم . یه شب ساعت 12 شب بود که خسته و کوفته از آخرین کلاسم تموم شدم و اومدم خونه . تازه رسیده بودم که مینا زنگ زد و بعداز احوال پرسی ، گفت زنگ زدم کلاس فردا رو یاداوری کنم که یادت نره . منم گفتم نه تو برنامم هست و فردا ساعت 8:30 عصر میام . گفت بعد از کلاس دخترا بازم کلاس داری ؟ گفتم نه . گفت پس من شام درست میکنم که شامت رو هم اینجا با ما بخوری بعد بری . پرسید چی دوست داری برات درست کنم ؟ منم که خیلی وقت بود غذای خونگی نخورده بودم و دلم شدیدا" قرمه سبزی میخواست ، گفتم اگه زحمتی نیست ، قرمه سبزی و اونهم گفت حتما" . بعدش خدا حافظی کردیم .
راستش ، من تا اون روز اصلا" و ابدا" فکر بدی راجع به مینا نکرده بودم و اصلا" به چشم خاصی هم بهش نگاه نکرده بودم . همیشه با احترام باهاش صحبت میکردم و با اسم فامیلیش صداش میکردم (بجز شبی که واسه درددل زنگ زده بود که اونم به دلیل اینکه جو احساسی بودو خواستم یه جورایی احساس راحتی کنه باهام ). واسه همین تا همون موقع که برای جلسه رفع اشکال خونشون رفتم ، هیچ نیت سوءی نداشتم .
خلاصه فردا شب رسیدو من با یه نیم ساعت تاخیر رسیدم خونه مینا . در و زدم و رفتم داخل . طبق معمول بچه ها بدو بدو اومدن جلو در و سلام و احوال پرسی کردیم و نشستم ، مینا هم از داخل آشپزخونه اومد بیرون و سلام و احوال پرسی کرد . یه دامن بلند و یه تیشرت معمولی تنش کرده بود . مینا پرسید چای میخوری ؟ منم گفتم آره ممنون میشم . چایی رو خوردم و به بچه ها گفتم بریم سر درسمون ؟ دخترا هم گفتن آره و رفتیم اون قسمتی که مثلا" اتاق بچه ها محسوب میشد . نشستیم و یه 2 ساعتی مشغول مرور درسا و رفع اشکال شدیم . بچه ها فردا صبح امتحان داشتن . همه قسمتهای مهم رو مرور کردیم و مینا هم تو این مدت حسابی پذیرایی میکرد و بهمون سر میزد . خلاصه بعداز تموم شدن درس ، مینا صدامون کرد که شام بخوریم . نشستیم سر سفره و مشغول خوردن غذا شدیم . غذا حسابی خوشمزه شده بود و من هم دل سیر از خودم پذیرایی کردم . کلی از دست پختش تعربف کردم و ازش تشکر کردم . بجه ها هم که دائما" سر سفره حرف میزدن و مزه میپروندن و شوخی میکردن با من . خلاصه بعداز اینکه غذا تموم شد ، بلند شدم و نشستم رو مبل و با خودم گفتم زشته بلافاصله بعداز خوردن شام برم . گفتم یه 20 دقیقه نیم ساعتی میشینم و بعد میرم .
سفره که جمع شد ، مینا به دخترا گفت بچه ها برید بخوابید که فردا صبح امتحان دارید . بچه ها هم اومدن به من شب بخیر گفتن ورفتن رو تختشون که اونور پرده بود خوابیدن . مینا هم که بساط شام رو جمع کرده بود با 2 تا چایی اومد و نشست رو زمین . به منم گفت بیا پایین بشین چاییتو بخور . منم رفتم و پایین روبروی مینا نشستم رو زمین .مشغول خوردن چایی بودم که مینا کم کم شروع کرد به صحبت راجع به زندگیش ، بچه هایی که مال خودش نبودن و مجبور بود ازشون نگهداری کنه ، وضعیت زندگی و شرایط سخت زندگی و اینکه مجبوره هر تور که میتونه پول در بیاره و زندگی رو بچرخونه و از این حرفا . منم سعی میکردم شنونده خوبی باشم و گاهی هم باهاش ابراز همدردی کنم . در طول این صحبتها ، کم کم هم یه حس دلسوزی نسبت به مینا داشتم و هم اینکه کم کم داشتم متوجه شرایطی که توش بودم میشدم . من و مینا با فاصله خیلی کم از هم نشسته بودیم رو زمین و داشتیم صحبت میکردیم و مینا کم کم تو حرفاش دیگه “آقا " رو از اول اسم من حذف کرده بود و کم کم “جان” رو به آخر اسمم اضافه میکرد . از طرفی یه زن تنها و پر از مشکل داشت باهام درد دل میکرد و من در حین صحبت ، ناخواسته چشمام از صورتش منحرف میشد و میرفت سمت بدنش ، سینه هاش و رونای کلفتش . خلاصه کم کم این غریزه جنسی بود که خودش رو بروز میداد و فکرای خبیسی رو به ذهنم القاء میکرد .
تصمیم گرفتم کم کم شانسم رو برای نزدیک تر شدن و ورود به مرحله جدیدی امتحان کنم . واسه همین تصمیم گرفتم یه جایی از صحبتها که شرایطش رو پیش بیاره ، برای ابراز همدردی و ابراز وجود دستش رو بگیرم و هم مینا رو و هم شانسم رو محک بزنم . خلاصه از همه جا صحبت شد وبحث رفت به سمت اینکه آقایون هم نامردن و فقط به فکر استفاده و سوء استفاده از خانم ها هستن و هرجا میرم سر کار و شرایطم رو که متوجه میشن ، میخوان که ازم استفاده کنن و از این حرفا که یه جای صحبتهاش احساس کردم الان همون زمانیه که میتونم این کار رو بکنم . خلاصه جراتم رو جمع کردم و دستم رو گذاشتم رو دست مینا و گفتم عزیزم ، ان شاءالله درست میشه و زیاد غصه نخور و از این حرفا . و منتظر عکس العمل مینا بودم که ببینم از اینکه دستم رو گذاشتم رو دستش ناراحت میشه و دستش رو میکشه یا عکس العملی نشون نمیده ! دیدم هیچ کاری نکردو به حرفاش ادامه داد . خلاصه همینطور که صحبت ادامه پیدا میکرد من کم کم دستم رو رو دستش حرکت میدادم و به اصطلاح دستش رو میمالیدم . یه یک ربعی همین کارو ادامه دادم و تو فکر این بودم که حرکت بعدی چی میتونه باشه ! که یهو برگشت گفت ، علی جان ، الان با این کارت ( مالوندن دست ) میخوای منو تحریک کنی ؟؟!!
یه لحظه شکه شدم و به اصطلاح ریدم به خودم . یه چند ثانیه هنگ کردم و گفتم یعنی چی ؟؟ این حرفا چیه ؟ من … من فقط داشتم به حرفات گوش میدادم و میخواستم اجساس کنی که پیشتم ، همین !
خلاصه هم ترسیده بودم ، هم هنگ کرده بودم و هم ناراحت شده بودم . گفتم خوب مینا جان اگه اجازه بدین من دیگه کم کم برم . گفت کجا ؟؟؟ قهر کردی ؟؟ گفتم نه بابا این چه حرفیه ، من فردا از صبح دوباره کلاس دارم و باید برم بخوابم . گفت خوب همینجا بخواب ! دیگه واقعا” مغزم گوزیده بود . نمیفهمیدم تو مغزش چی میگذره و کم کم ترسیده بودم . گفتم نکنه اینا همش نقشست ؟ نکنه میخوان برام پاپوش درست کنن و کلی فکرای دیگه .
خلاصه دیدم خیلی جدی داره اصرار میکنه که شب بمون و صبح هم که بچه ها بیدار شدن ، میگم علی آقا خسته بود و نگهش داشتم که صبح هم یه یک ساعتی باهم درساتون رو مرور کنین بعد برین سر جلسه امتحان . منم با تمام ترس و دو دلی و گوه گیجه ای که داشتم کاملا" بی اراده قبول کردم که بمونم .
مینا رفت و لحاف و تشک ها رو آورد و پهن کرد . تشک من رو کنار مبل رو زمین و تشک خودش رو با یه فاصله 1 متری و عمود بر تشک من پهن کرد . چراغا رو هم خاموش کرد و فقط یه نوری از بیرون افتاده بود داخل خونه . من سرجام دراز کشیدم و کاملا" بی حرکت به یه نقطه خیره شد بودم و داشتم فکر میکردم ! مینا هم رفت دستشویی و اومد بیرون و اومد کنار من بالای سرم نشست .
گفت ناراحت شدی از حرفی که زدم ؟ گفتم ناراحت که نه ولی جا خوردم ! گفت میدونی چیه ! من اینقدر ادمای مختلف از هر قشرو فرهنگی و موقعیت اجتماعی دیدم که همشون دنبال یه چیزن ، اونم استفاده از شرایط ادما برای منافع و هوس خودشون . واسه همین هم خیلی بد بینم و هم احساستم کاملا" تحت کنترل و اختیار خودمن و تا خودم نخوام ، نه تحریک میشم ، نه وسوسه میشم و نه کاری میکنم . اما اگرم یه روز از کسی خوشم بیاد و بخوام که باهاش باشم ، با تمام وجود و احساسم این کارو میکنم . واسه همین این حرفو بهت زدم تا هم تورو محک بزنم و هم بگم که من میفهمم اگر دنبال منظور خاصی هستی . من که کسخل شده بودم فقط میگفتم بله درسته ! بله درسته ! بله …
این حرفارو که زد ، رفت سر جاش دراز کشید و بعداز یه چند دقیقه ، آروم گفت : علی …
گفتم : بله ؟ گفت : میدونی ازت خوشم اومده ؟ گفتم : شما لطف دارین . باز با همون صدای آروم گفت : علی … گفتم : جانم ؟ گفت : تو که نمیخوای اونجا بخوابی ؟؟ گفتم : یعنی چی ؟ گفت : یعنی بیا پیشم دراز بکش … گفتم : خطرناکه ها …گفت : منم واسه همون خطرش میخوام که بیای …گفتم : بچه ها همینجان بیدارشن چی ؟؟ گفت بیدار نمیشن ، یالا بدو بیا دیگه تا نظرم عوض نشده …
آروم پا شدم و 4 دست و پا رفتم تو تشکش و خزیدم کنارش . همینکه رسیدم بغلش ، دستشو انداخت پشت گردنم و کشید سمت خودش و لبامو گرفت تو دهنش . مینا یه خانم سی و دو سه ساله بود . هیکل پری داشت و قدش متوسط بود ، رونهای کلفت ، سینه های بزرگ و باسن بزرگی داشت ، برخلاف اکثر دوستان، قد و سایز سینه دقیقش رو نمیدونم . من هم یه پسر نسبتا" معمولی بودم با قد 179 ، وزن 75 و هیکل متوسط . شکم نداشتم (اونم نه واسه اینکه ورزشکار بودم ، بلکه بخاطر تغدیه نا مناسبی بود که بخاطر محدودیت های مالی داشتم ، بازم برخلاف اکثر دوستان ، اندازه طول و عرض کیرم رو هم نمیدونم چون تا حالا متر نکردم ، اما اینو میدونم اگر خیلی هم بزرگ و دراز و کشنده هم نباشه ، اونقدری هست که کسایی که تاحالا باهاشون بودم ، رضایت داشتن .فقط یه مشکل بود و اون اینکه من تا اون روز ، سکس کامل نداشتم . قبل از اون با دوست دخترام سکس داشتم ولی خوب اسمش سکس بود ولی در واقع ، لاپایی و لب و سینه و این چیزا بود ). خلاصه ، مینا دست دور گردن من انداخت و با اون لبای درشت گوشتیش 2تا لب منو قشنگ کشید تو دهنش . دو لبم رو همزمان کرده بود تو دهنش و با دندوناش گازشون میگرفت . خیلی حس وحشتناکی بود . بسیار تحریک کننده و لذت بخش . منم سعی میکردم همراهی کنم و با دستم از رو تیشرت سینه های مینا رو میمالیدم و فشار میدادم . سینه های خیلی بزرگی داشت و اولین بارم بود که سینه به این بزرگی رو لمس میکردم . هروقت هم که میتونستم لبامو از دهنش بکشم بیرون ، لب پائینش رو میمکیدم و گاز میگرفتم . حالم خیلی بد بود و داشتم از شدت هیجان و شهوت میمردم . فکر اینکه برای اولین بار میخوام زنی رو از حلو بکنم ، حالم رو بدتر میکرد . همینطور که داشتم سینه هاشو فشار میدادم و میمالیدم ف شروع کرد به خوردن گردنم و چونم . منم تیشرتشو زدم بالا و از رو سوتین یه کم سینه هاشو مالیدم و دیگه داشتم از اون حالت متانت و آرومی خارج میشدم و حرکاتم کم کم داشت خشن تر و عجولانه تر میشد .
دست کردم و یکی از سینه هاشو از زیر سوتین در آوردم بیرون … وایییی بقدری داغ و نرم بود سینه هاش که داشت دیوونم میکرد . رفتم سمت سینه هاش و شروع کردن به خوردن سنیه هاش . همینجوری که داشتم سینشو میخوردم یه کم اومد بالا و با یه دست از پشت بند سوتینش رو باز کرد و سوتینش رو دراورد . وایی که چه حالی داشتم . مثل ادمای ندید بدید ، جغت سینه هاشو گرفته بودم تو دستام و میخوردم و اونهم ریتم نفساش تند تر شده بود . دوتا سینه هاشو میچسبوندم به هم و نوک هردوتا سینه هاشو همزمان میکردم تو دهنم و میمکیدم . اونم با دستاش سرمو گرفته بود با موهام بازی میکرد و سرمو فشار میداد به سمت سینه هاش و زیرم تکون میخورد و حرکات موجی ایجاد میکرد . همینجور که داشتم یکی از سینه هاش رو میخوردم و اون یکی دستم رو بردم زیر دامنش و بردم سمت شرتش … وایییییی دستم رو از رو شرت گذاشتم رو کسش … هم خیلی داغ بود و هم جلوی شرتش خیس بود … یه توده گوشتی داغ نرم و خیس زیر دستم بود . نمیدونستم چجوری بمالمش و باهاش چیکار کنم . همینجوریکه داشتم کسش رو از رو شرط میمالیدم شرتش رو یکم کشیدم به یه طرف و انگشتم رو بردم سمت کسش …هیچ وقت یادم نمیره چه حالی داشتم . یه چیز خیلی داغ و لزج زیر دستم بود که با هر بار لمسش ، مینا تکونهای موجیه بیشتری میخورد و نفسهاش تند تر و تند تر میشد و با صدای خیلی آروم و صدای لرزون میگفت مردم علی … درش بیاررررر … بدو پدر سگگگگ … از این حرفا میزدو منم که اصلا" تو حال خودم نبودم . به هو مینا یقم رو گرفت و منو خوابوند رو زمین و خودش اومد روم . دکمه های پیراهنمو با کرد و درش آورد ، اومد دکمه شلوارم رو باز کنه که من خواستم کمکش کنم و مجمن زد رو دستم و گفت خودمممممم…
خودش شلوارمو باز کرد و درش آورد . از رو شرتم کیرم رو که حسابی سفت شده بود کاز میگرفت و نفس گرمش رو بهش میداد … احساس میکردم کیرم داره میسوزه از گرمای نفسش . خلاصه شرتم رو دراورد و اول یه چند ثانیه قشنگ نگاش کرد و تو دستش مشتش کرد . بعد گفت جووون چقدر خوش تراشه…و اروم سرش رو گرفت بین دوتا لباش . من که داشتم روانی میشدم ، چون واقعا" اولین تجربه سکس کاملم بود اونم با یه ادم کار کشته و حشری … یواش یواش کیرمو کرد تو دهنش و بالا پایین میکرد . واقعا" از گرمای دهنش کیرم داشت میسوخت … اروم جلو عقب میکرد و یواش یواش تا ته کرد تو دهنش …صدای خوردن کیرم به ته حلقش رو میشنیدم . با یه دستشم زیر تخمام رو میمالید و هراز گاهی یکی از تحمام رو میگرفت تو دهنش و میاورد بیرون . منم فقط با چشمای بسته داشتم لذت میبردم و سرش رو فشار میدادم به سمت کیرم . خلاصه حسابی کیرم رو خورد و من احساس کردم الانه که آبم بیاد . و اصلا" دوست نداشتم که این اتفاق بیافته چون هم از این اتفاق خجالت میکشیدم که نگه چقدر بی جنبه بود و هم اینکه دلم میخواست این سکس تا صبح ادامه پیدا کنه … خلاصه از رو کیرم بلندش کردم و خوابوندمش رو زمین ، دامنشو دادم بالا شرتشو دراوردم و کیرم رو گذاشتم رو کسش ، خیلی اجساس عجیبی بود . کیرم وسط دو لبه گوشتی کسش که خیلی داغ و لزج بود ، بالا و پایین میرفت و من در اوج لذت بودم . اصلا" نمیذاشتم مدیریت رو دستش بگیره چون من این کار رو کنترل شده انجام میدادم و هراز گاهی مکس میکردم . چون احساس میکردم آبم تا لب سوراخ کیرم اومده و بعضا" ممکن بود با یه تکون بیاد . خلاصه یه کم که مالیدم لای کوسش ، اونم ه حسابی داغ شده بود و تحریک شده بود همش فحش میداد و میگفت بکن دیگه … ز.د باش علی بکن توش … با توام پدر سگ خوار کسده … دارم عصبی میشمااااا بدو …
دیگه دیدم نه من میتونم تحمل کنم و نه اون . و با هیجان بسیار زیادی برای اولین بار کیرم رو فشار دادم داخل کسش . هیچ وقت یادم نمیره ، دور تا دوره کیرم رو یه گوشت سوزانه خیسه وحشتناکی احاطه کرد و تا ته رفت تو کسش ، کاملا" راحت لبز خورد و تا ته رفت تو . کیرم رو یه چند ثانیه تا ته تو کسش نگه داشتم و بعد کشیدم عقب تا تلمبه زدن رو شروع کنم که چشتون روز بد نبینه ! اجساس کردم تمام جونم و رمقم از نوک انگشتای پام تا نوک موهام از کیرم زد بیرون …با تمام فشار و ضرب هرچی آب تو وجودم بود از کیرم اومد و من که تجربه اولم بود و هنوز خیلی وارد نبودم ، از ترس کیرمو کشیدم بیرون و ابم ریخت بالای کسش ، رو دامنش و تشکش و …
دیدم مینا مثل برق ازجاش پریدو گفت چیکار کردی ؟؟؟؟ خوب همونجا میریختی چرا درآوردی … چرا اینقدر زود پدر سگگگگ … وای ببین چیکار کردی … گند زدی به همه جا … و تمام این جملات رو با یه حالت عصبی بهم میگفت …

بقیه داستان رو برای اینکه بیشتر از این طولانی نشه تو قسمت بعدی مینویسم . لطفا" بهم بگید که اصلا" ادامش رو بنویسم یا نه و در ضمن دوست دارم چندتا نکته رو بهتون بگم :

اولا" من از 19 سالگی تاالان که 35 سالم هست مثل همه شماها با ادمای خیلی زیادی سکس داشتم و خاطرات خیلی زیادی در این رابطه دارم که دوست دارم با شما دوستان درمیون بذارم ، که این مشروط به نظرات شما دوستای عزیزه

دوما" من حتی یک کلمه دروغ تو خاطراتم بکار نمیبرم و وقت خودم و شما رو با تخیلات تخماتیکه خودم نمیگیرم . پس هر انچه که بنویسم واقعیته و اگر هم ببینم واقعیات من به اندازه تخیلات دیگران جذابیت نداره ، ادامه نمیدم

سوم اینکه ، اعتقاد دارم بعضی ها با چیزائی که مینویسن ، رسما" به شعور خودشون و خوانندگان توهین میکنن . جفنگیاتی راجع به سایز چندین متریه آلتشون ، قد و قواره بالای 2 مترشون ، هیکلای آرنولدیشون ، سایز و قد دقیق طرفی که باهاش سکس داشتن ( من موندم چجوری چشمی اندازه گیری میکنن). پس خواهشا" تخیلاته فانتزیتون رو واسه خودتون نگه دارین

چهارم و آخر اینکه : از هرچی ادم مریض و بیماری که در تخیلات فانتزی و تخمیشون داستانهایی راجع به سکس با محارم بخصوص خواهر و مادرو برادر و پدر ، میسازن و منتشر میکنن بیذارم و توصیه میکنم حتما" به یک مشاور و یا روانشناس مراجعه کنن تا این بیماریه حیوان گونشون رو درمان کنن . دوستان واقعا" نخوندن و نظر ندادن راجع به این سبک جفنگیات ، یکی از راههای مبارزه با اونه ، پس دوستانی که با من در این مورد هم نظرن ، خواهشن کمک کنن که این مریضا بهبود پیدا کنن .

با تشکر از وقتی که گذاشتین

نوشته: Ali.A.P


👍 3
👎 1
207928 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

418478
2014-05-15 06:47:32 +0430 +0430
NA

نصیحتات خوب بود بقیه ش چرت

0 ❤️

418479
2014-05-15 07:15:14 +0430 +0430
NA

مثلا الان قبل از فحش خوری هندونه گزاشتی زیر بغل خواننده ها که در امان باشی؟!!اخه چی بگم بهت که در شائنت باشه؟؟اومدی داستنان تخملی واقعی بگی که با بقیه کس شعرایی که جقیا مینویسن فرق داشته باشه ریدی که.مثلا الان خونشون کوچیک بود اتاق خواب نداشت بعد اون زینیکه جنده تشک انداخت به جای اینکه رو تخت دو نفره بهت کس بده داستانت واقعی شد؟!!اون وقت چه جوری او دوتا دختر جنده تر از خودش اونقدر هار بودن که حلقه جنده خانو مو بردن فروختن اون وقت تو نره خر تو خونشون بودی به حرفش گوش کردن شب بخیر گفتن رفتن پشت پرده مردن تا صبح؟!!تو شعور داری؟؟این چرندیات رو به خورد مردم میدی بعد میگی دروغ نمیگم!!

0 ❤️

418481
2014-05-15 15:52:51 +0430 +0430
NA

اینهمه زنه داد و بیداد کرد و بلند بلند ازت خواست بکنی توش… بچه هاش نفهمیدن ؟؟؟
قسمت دوش رو ننویس !

2 ❤️

418482
2014-05-16 02:50:50 +0430 +0430

طولانی بود نخوندم ^_^

0 ❤️

418483
2014-05-16 03:18:46 +0430 +0430
NA

به حق 5 تن به درک واصل شی هرچه زودتر

1 ❤️

418484
2014-05-16 16:31:04 +0430 +0430

‏‎ ‎طبق آخرین خبرها خیل عظیمی از مشتاقان کس برای دادن آگهی تدریس خصوصی راهی دفاتر نیازمندیهای همشهری شده اند خخخ

0 ❤️

418485
2014-05-24 18:34:20 +0430 +0430
NA

مثل همه شماها با ادمای خیلی زیادی سکس داشتم و خاطرات خیلی زیادی در این رابطه دارم ؟؟؟؟؟؟
کی گفته!!!
انشا مینویسی اخرش کس مغز؟
قسمت دوم رو ننویس استاد اعظم ای مدرس ای معلم ای همه فن حریف
کیر تو مملکتی که تو از صب تا شب مدرسشی

1 ❤️

418486
2014-05-26 03:45:44 +0430 +0430
NA

خب نوبت به نظر دادن من شد
کاری ندارم که داستانت یا خاطرت واقعی بود یا نه!
اما خیلی کس کشی که زن شوهردار رو کردی
مطمئن باش با هر دست بدی با همون دست میگیری
لطفا خیانت رو تو جامعه باب نکن حروم زاده

0 ❤️

418487
2014-06-03 06:02:21 +0430 +0430
NA

ای بابا چقدر طولانی خلاصه اش کن تو هم دلت خوشه

0 ❤️

418488
2014-06-04 05:14:12 +0430 +0430
NA

پسر کوچولوی خبیثی که سکس زیاد داشتی ولی واسه اولین بار بود که ارضا میشدی قسمت بعدیش رو ننویس چون اون موقع اینجور آروم باهات برخورد نمیشه!!! ^_^
:-D

0 ❤️

418489
2014-06-09 01:52:39 +0430 +0430
NA

خاطره ات رو باور کردم.لطفا ادامه بده.لطفا از فحش خوردن نترس و لطفا درس اخلاقی نده.

0 ❤️

418490
2014-06-12 06:07:20 +0430 +0430
NA

بنویس.خوب بود

0 ❤️

418491
2014-06-12 07:56:03 +0430 +0430
NA

آورین :)

0 ❤️

418492
2014-06-13 09:47:28 +0430 +0430
NA

سارا میای باهم هال کنیم

0 ❤️

418493
2014-08-04 11:24:16 +0430 +0430
NA

خيلي كسخله طرف برو كمشو بشين جقتو بزن نيم ساعت وقتمو علاف داستان تخميت كردي . منظورش از اين ك سكس داشته اينه خيلي از عقب داده . برو كمشو اين دورو برا نيا

0 ❤️

418494
2015-06-27 13:57:57 +0430 +0430

دوست هم شهوانی من داستانت بدک نبود فقط زیادی بیخودی توضیحات حاشیه ای دادی که لازم نبود…بهرحال مرسی

0 ❤️