نمیدونم چجوری ولی شد (۱)

1401/04/01

با سلام دوستان‌این داستان دارای محتوای گی هست

همه چیز از اون روز شروع شد وارد آرایشگاه شدم و سلام کردم و دیدم روی صندلی نشسته و…
+به به آقا امیر کجایی شما
-سلام خشی چه خبرا کم پیدایی…
جا خوردم واقعا خشی بود نسبت به راهنمایی خیلی تغییر کرده بود دیگه خبری از خشی جوشی با موهای بلند و پسری شلخته نبود واقعا جا خوردم کلی صحبت کردیم بعد دو سه سال تا اینکه…
-ببین امیر ما بعضی شبا با بچه ها میریم مافیا کافه (من) حتما بیا
-نه بابا ما رو چه به این حرفا
+کسشر نگو دیگه بیا حال میکنیم

راسش بدم نمیومد برم چون واقعا از خشی خوشم اومده بود و دوس داشتم بیشتر باهاش صمیمی شم پس بهش گفتم اگه رفتین یه زنگ بزنین
روزهای پیا پی منتظر زنگ خشی بودم واقعا دوس داشتم بارها و بارها ببینمش و ساعت ها باهاش صحبت کنم حس خوبی ازش میگرفتم
تا اینکه آخر هفته بود دیدم سعید عینکی(لقب یکی از دوستام)
بهم زنگ زد راسش واقعا حوصله کسشراشو نداشتم پس جواب ندادم دوباره گرفت منم فکر کردم اتفاقی افتاده و منم جواب دادم
+اللووووووو مرتیکه کصخل
-مرتیکه کصخل و زهر مار
+بیا بیا که برنامه به راه
-چه خبره مگه؟!
+دارم میرم سمت کافه بیام دنبالت؟!
-کافه کدوم کافه چه خبره مگه
+واااا کصخل خشی گفت بهت زنگ بزنم
بهش گفتم بیاد دنبالم یه حسه خیلی خوبی بهم داد چن روز بود منتظر تماس بودم

یه تیشرت سفید ساده پوشیدم با شلوار لی سیاه که و گردنبند مشکی وکفش سفید موردعلاقم و خلاصه کلی به خودم رسیدم

رفتم سر کوچه سوار ماشین عینکی شدم و بعد نیم ساعت چرت و پرت گفتن و انتظار چن روزه رسیدیم دم در کافه واقعا هیجان و استرس داشتم که چطور با خشی صمیمی شم و بهش بفهمونم علاقه دارم بهش ولی میترسیدم که بگه نه یا آبرومو ببره یا مسخره کنه و هزاران فکر دیگه که به سرم میومد ولی از ته دلم کراش زده بودم و میخواستمش

وارد زیرزمین شدیم تقریبا همه آشنا بودن جز چن نفری خشی از پشت صدام زد سکسی
برگشتم و
دیدم داره میاد سمتم یه تیشرت قرمز که واقعا بهش میومد شلوار تنگ سیاه و انگشتر و دستبند های مختلف واقعا تیپش آدمو به خودش جذب می‌کرد اومد کنارم و احوال پرسی و قرار شد بریم سراغ بازی ولی یکم کلافه شدم چون مکالممون زیاد طول نکشید
و همه نشستن روی صندلی ها و کارت ها رو دیدیم و از شانس گوهم مافیا شده بودم و حوصله بازی رو نداشتم (فقط حوصله خشی رو داشتم)
با صدای مافیاها بلند شن با بی حوصلگی ماسک رو آوردم پایین با دیدن خشی لبخند اومد رو صورتم خشی هم مافیا بود با ذوق خاصی توی نگاه هر دومون دوباره چشمامونو
بستیم…
+یسسسسسسسسسسس مرسی سکسی دیدین ریدین
ما شهر رو برده بودیم و واقعا خوش حال بودم که با خشی بودم و بردم بعد چند ساعت بازی سخت و طولانی ولی جذاب با اصرار خشی باهاش رفتم گفت :
+گشنته؟!
-آییی گفتی خشی دارم میمیرم
+خوب پس بریم جایی سوپرایزت کنم
بوی عطرش و سیگار قاطی شده بود و خیلی شهوت انگیز بود واقعا مست دیدنش شدم و سیر نمی‌شدم و به صحبتش با ذوق گوش میدادم و فقط میتونستم بگم اوهم چون نمیتونستم فکر کنم درست تا ایستاد و گفت خفه شدی چرا
گفتم حواسم یه لحظه پرت شد رفتیم یه رستوران و من دو تا قارچ برگر و خشی یه ساندویچ مرغ
شاممون رو که آوردن مثه خرس افتادم روش چون تازه از رژیم اومده بودم بیرون خشی با خنده گفت آرووم کصخل مگه جنگه منم با دهن پر فقط خندیدم

شامو خوردیم و زدیم بیرون و توی ماشین کلی از بازی و خاطرات قدیم حرف زدیم که ساعت ۲ شد واقعا هردمون نفهمیدیم چطور گذشت و خوابمون گرفته بود و خشی منو رسوند دم خونم و بعد خداحافظی رفتم داخل و به تمام صحبتامون فکر میکردم واقعا شب خوبی بود خیلی بیشتر از خشی خوشم اومده بود وقتی بیشتر باهاش صحبت کرده بودم

خلاصه روز ها هفته ها گذشت تقریبا بعد یه ماه خیلی بیشتر منو خشی بهم نزدیک شدیم و خشی از اکساش و کارهایی که کرده بود گفته بود و در کل از لحاظ رفقات واقعا صمیمی شده بودیم ولی من بیشتر از اینا میخواستم شب و روز با هم بودیم وقتایی که کلا موودمون کیری بود یا با خانواده بحث کرده بودیم همو دلداری میدادیم بهم انرژی میدادیم و

دوستی ما داشت میرفت جلو و من حتی رفتاری با خشی نداشتم که شک کنه گیم یا حتی ازش خوشم میاد.

اومد داخل پریدم بغلش لباش رو بوسیدم دستامو رو بدنش کشیدم و خودمو بهش فشار میدادم و بعد از کندن لبام از لباش تو چشماش نگاه کردم و…

که مامانم صدام زد امیر واییییییییییی فاز بدی بود خواب خیلی خوبی دیده بودماااا

از اتاقم با بی حالی اومدم بیرون و گفتم بله

-بگو چی شده
+چی شده؟
-مامان بدریه زنگ زد هفته دیگه میریم شیراز عروسی خالته باید فردا بریم خرید و…
دیگه صدای مامانمو نمیشنیدم و سکوت کردم و رفتم تو اتاقم نه به درسام و کلاسم که عقب می‌افتم فکر میکردم نه به اینکه قراره برم سفر و حال کنم فقط داشتم به یه ماه دوری از خشی فکر میکردم و بهش پیام
-خشی کجایی امشب بریم یه وری؟!
+سکسی چطوری
آره اوکیه ساعت ۶ میام دنبالت
نمیدونم چرا ولی باید یه جوری بهش میفهموندم که دوسش دارم و یه ماه دوریش خیلی برام سخت بود چون تو این چن وقت واقعا بهش وابسته بودم تقریبا بیشتر شب های هفته رو با خشی بودم از بعد کلاسام باهاش بودم تا دیر وقت ولی الان باید یه ماه بدون اون بودم

سوار ماشینش شدم

+سکسی بگو چی شد الان
-چی شدددد؟؟؟
+نزدیک زدم به یه مرتیکه کصخل مست…
من فقط بهش خیره شدم ک محو حرفا و حرکاتش شدم خشی یه پسر قد متوسط اندامی جذاب که بهش می‌رسید همیشه دوش گرفته و خوش عطر و هر روز با یه تیپی بهتر از دیروز البته منم داغون نبودم حتی میشه گفت بهتر از خشی بودم ولی خشی
بعد تموم کردن صحبتش گفتم:
-خشی بگو مامانم چی میگفت امروز
+چی؟
-من یه ماه نیستم دارم میرم عروسی خالم شیراز
+فاک یه ماه؟
-آره بخدا 
+خوب سکسی نمیگی ما دل تنگت میشیم عزیزم

با این جملش وا دادم شدم

این داستان ادامه دارد

اشکالاتمو بگید در پارت های بعدی برطرف بشه مرسی که خوندین

ادامه...

نوشته: Gaysyg


👍 14
👎 3
12601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

880879
2022-06-22 02:20:56 +0430 +0430

خوب بید 😄😄😄😄

2 ❤️

880883
2022-06-22 02:25:54 +0430 +0430

ادامه بده قسمت های بعد نظر میدیم

2 ❤️

880907
2022-06-22 07:28:20 +0430 +0430

این قسمت قابل نظر نیست قسمت ۲را بنویس

2 ❤️

880984
2022-06-22 22:17:34 +0430 +0430

زیادی سکسی صدات میزد

0 ❤️

880989
2022-06-22 23:57:59 +0430 +0430

😂 😂

0 ❤️